رمان #نفسم_رفت
قسمت هفتاد و دوم و هفتاد و سوم
- خب خانم دکتر چه خبر؟
نگاش کردم بعد از چهار ترم تدریس خوب مدیر گروه رشته ام رو میشناختم این چه خبر یعنی اینکه باز مثل همیشه مدرس کم آورده و میخواد از من به عنوان آچار فرانسه استفاده کنه
معمولا رسم بر این بود که هر استاد درس خاصی که مورد تخصصی اش بود رو تدریس میکرد اما وضعیت من و دکتر جهانگیری توی این دانشگاه کاملا متفاوت بود ما دو نفر به دلیل داشتن دکترای مهندسی شیمی توانایی تدریس کلیه دروس رو داشتیم و به خاطر نحوه تدریس و قدرت بیانی که برای تدریس کل دروس تخصصی این رشته داشتیم به عنوان همه فن حریف این دانشگاه استفاده میشدیم و همیشه روز آخر هر درسی که خالی بود و استاد دیگه ای برای تدریسش پیدا نمیشد به ما واگذار میکردن و به همین دلیل ساعت کاری ما بیشتر از استادهای دیگه بود و حالا چه خبر گفتن آقای عباسی منظور این بود که چقدر ساعت خالی داری که بدونم چند ساعت از حمالی های این ترم رو باید روی دوش تو بذارم لبخند معنی داری زدم و صرفا جهت پیچوندن خیلی خلاصه گفتم:
- سلامتی
- هنوزم از دانشگاه شیراز و تهران دعوت به همکاری دارید؟
- بله مهندس روحانی و دکتر تقوی به من لطف دارن و هر ترم برای همکاری دعوتم میکنن.
- والا از نظر من که هم اونا اشتباه میکنن که این همه هزینه اضافی تقبل میکنن و از اینجا استاد دعوت میکنن هم شما اشتباه میکنی و این همه زحمت و خستگی راه رو می پذیری و قبول میکنی که بری.
این یعنی اینکه دروس ارائه این ترم انقدر زیاده که به اون چهارشنبه و یکشنبه شیراز و تهران هم نظر دوختم باز خیلی سربسته جواب دادم:
- من دوره لیسانسم رو شیراز بودم جناب عباسی ، اون زمان مهندس روحانی استاد mass teransfer ما بود کل علم انتقالم رو من مدیون ایشونم به صورت افتخاری هم که بخوان دعوتم کنن من به دیده منت حتما قبول میکنم.
- که اینطور
دستش رو میز گذاشت و خودش رو کمی از روی صندلی بالا کشید تا راست تر بشینه و بعد از نفس عمیقی که کشید بحث رو شروع کرد:
- بگذریم . به بحث اصلیمون برسیم که میدونم وقت شما هم ارزشش خیلی بیشتر از اینه که بشینی اینجا و به حرف من پیرمرد گوش بدی
اومدم شکسته نفسی کنم لبخندی زدم و گفتم:
- این چه حرفیه آقای دکتر .سخنان شما انقدر استادانه است که آدم از شنیدنش سیر نمیشه
خوشحال شدنش رو از نیش بازش فهمیدم. خندید و گفت:
- لطف داری دخترم اما باید به بحث کاریمون برسیم
توی دلم گفتم نه که تا الان داشتیم در مورد قیمت سیب زمینی پیاز صحبت میکردیم
- این ترم برای یونیت استاد پوستی رو دعوت کردیم و ایشون هم در کمال ناباوری دعوتمون رو قبول کردن
توی دلم خوشحال شدم نه اینکه یونیت درس سختی بود و من نتونم از پسش بربیام اتفاقا برعکس من تدریس یونیت رو خیلی دوست داشتم چون درس و آسون و شیرینی بود اما دکتر پوستی بهترین مدرس یونیت کشور بود و اینکه تدریس این درس رو قبول کرد برای دانشجوهای من بهتر خواهد بود
- برای جرم و اقتصاد هم با دکتر ملک زاده هماهنگ شده ترمودینامیک رو هم زحمتش رو دکتر سلطانیه میکشن
موضوع دوم برای خوشحالی . بالاخره یه همکار زن بین این همه همکار مرد یافتم
- حرارت رو هم مهندس نیک آذر قبول زحمت فرمودن
خسته شدم از بس اسم دکتر و مهندس شنیدم دلم میخواست بگم خب همه اینا به من چه اصل کار رو بگو و راحتم کن که اصلا اعصاب درست و حسابی برام باقی نمونده اما گفتن تمام این حرفا از شخصیت من به دور بود
- میمونه فرآینده ها هم کنترل1و2 هم پتروشیمی و هم پالایش و گاز
سریع توی ذهنم حساب کردم این یعنی پنج تا کلاس که به عبارتی میکنه دوازده واحد از هر کدوم حداقل دو سکشن بخوام ارائه بدم میشه به عبارتی بیست و چهار ساعت در هفته .با به یاد آوردن یک واحد آزمایشگاه کنترل فرآیند سریع پرسیدم
- با آزمایشگاه ها؟
- نه این ترم تصمیم بر این شده که برای آزمایشگاه ها از متصدیان استفاده کنیم
ادامه دارد...🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
رمان #نفسم_رفت
قسمت هفتاد و سوم
- باشه من مشکلی ندارم هرجور که دوست داشتید برنامه ریزی کنید و به من هم اطلاع بدید البته میدونید که من فقط چهار روز در هفته هستم
- بله میدونم باید از یکشنبه و چهارشنبه و جمعه تون چشم پوشی کنم
چنان با غیظ این حرف رو زد که میدونستم اگر الان دست خودش بود کله ام رو بخاطر همه اینها میبرید
بعد از هماهنگی های لازم بالاخره اجازه مرخصی صادر شد و من از جا بلند شدم و با دکتر خیلی سریع خدافظی کردم و بیرون اومدم
بعد از بستن در اتاق نفس راحتی کشیدم و خوشحال با خودم زمزمه کردم
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─