- آخیش راحت شدما پیش به سوی خونه
یکهو تمام ذوقم فروکش کرد . از رفتن به خونه و رو به رو شدن با وحید میترسیدم . یاد تماس صبحش افتادم .یعنی برای چی بهم زنگ زده بود؟ . اِه کاشکی جواب میدادم
***
به خاطر برفی که روی زمین نشسته بود صبح ترسیدم رانندگی کنم و حالا باید با تاکسی اینور و اونور میرفتم اما در حال حاضر شدیدا هوس پیاده روی به سرم زده بود بنابراین پیاده روی پوشیده از برف رو به سمت خیابون بعدی که تاکسی روی خوبی داشت در پیش گرفتم به سفیدی برفهای زیر پام که حالا حسابی دست خورده بود و جای پای چندین و چند عابر روش منظره بدی بهش داده بود نگاه کردم تصویر اتفاق دیروز جلوی چشمم زنده شد
خدا بگم چکارت کنه وحید حالا دیگه اسم برف هم میاد یاد تو میوفتم
دلم میخواست دوباره دیروز بود تا دوباره اون اتفاق تکرار میشد و این بار من فرار نمیکردم . دلم میخواست بمونم شاید اعتراف میکرد شاید میگفت که اونم منو دوست داره هرچند اصلا نمیدونستم که دوستم داره یا نه اما خب مهم نیست خودم بهش میگفتم دوسش دارم . که اونم مسخره ام میکرد؟ . نه اون این کارو نمیکنه .خیلی وقته دیگه مسخره ام نمیکنه . خیلی وقته که دست از آزار دادنم کشیده . اصلا شاید بخاطر اینکه دوستم داره دیگه اذیتم نمیکنه شایدم فقط دلش برام میسوزه . نمیدونم . نمیدونم که منو میخواد یا نه ولی اینو میدونم که من انقدر میخوامش که حاضر باشم بخاطرش غرورم رو بیخیال بشم و بهش بگم که دوسش دارم . اما اگر اون منو نخواد چی؟
صدای بوق ماشینی حواسم رو پرت کرد به سمت ماشین نگاه کردم مگان نوید پا به پای من از سمت خیابون داشت میومد نگاه من رو که دید خندید:
- چه عجب بالاخره از هپروت دراومدی و یه نیم نگاه انداختی
به سمت ماشین رفتم و سرم رو از شیشه جلو داخل بردم
- سلام خوبی؟
- سلام چرا معطلی بپر بالا تا کسی ندیده دیگه
- نه مرسی پیاده میرم نمیخوام کسی ببینه برامون حرف در بیاره همه که نمیتونن نسبت ما رو درک کنن
- بیا بالا ناز نکن دو تا خیابون اونور تر از دانشگاه کی میخواد ببینه اخه؟
دور و برم رو نگاه کردم .راست میگفت انقدر غرق توی افکارم شده بودم که حتی نفهمیدم کی به اینجا رسیدم در جلو باز کردم و سوار شدم به محض بستن در گازش رو گرفت و رفت و پرسید:
- کجا میرفتی؟
- دفتر رامین
- اونجا واسه چی؟
- با شیرین قرار گذاشتم کارم که تموم شد برم دنبالش بریم برای مراسمش لباس واسم انتخاب کنه
- شیرین واست لباس انتخاب میکنه همیشه؟
- نه بابا فقط اینبار . میگه میخوام مثل خارجیا لباس ساقدوشم رو خودم انتخاب کنم . هر چند من که میدونم بهونه است احتمالا باز از یه لباسی خوشش اومده رامین نذاشته بگیره به بهونه من میخواد همونو بخره
خندید و گفت:
- این دختر دایی تو هم کم بلا نیستا
با لبخند سرم در تایید حرفش تکون دادم دوباره گفت
- تو که این همه سال کنارش بودی چرا تحت تاثیرش قرار نگرفتی؟
نگاهم رو شیطون کردم و معنی دار پرسیدم:
- از کجا میدونی تحت تاثیرش قرار نگرفتم؟
روش اونور بود و نگاه من رو ندید برای همین بیخیال شیطنت نگاهم جوابی که بهش فکر میکرد رو داد:
- خب آخه تو خیلی جدی و رسمی هستی .کم پیش میاد بخندی .کم پیش میاد شیطونی کنی . یعنی در واقع اصلا پیش نیومده
ادامه دارد۰۰۰۰
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─