#خاطرهنگاری
نجفی: آلاحمد چه؟
قاضی: «خسی در میقات» و «غربزدگی» او را خواندهام.
نجفی : «نفرین خاک» و «مدیر مدرسه» و به خصوص مجموعهی مقالات او را چهطور؟
قاضی: متاسفانه آنها را نخواندهام. راستی روزی به آلاحمد در کتابفروشی نیل برخوردم. تصادفاً شعر نویی میخواندم: «ناشتایی خود را به کارد زدم» از جلال پرسیدم این یعنی چه؟ گفت «پدر، از آن روز که چشم ما به کتاب باز شد با ترجمههای تو باز شد. حالا تو میگوئی نمیفهمم؟» گفتم «بله، واقعاً صادقانه میگویم.» شبی هم در محفل نویسندگان جهاننو صحبت «برگ انجیر ظلمت عفت سنگ را منتشر میکند» را پیش کشیدم. آقای افکاری گفت «آهسته». باری شاعرش آنجا بود و شنید و تشریح کرد. به هر صورت برای من لطفی پیدا نکرد. مانند «ای دهان پر از منظره» یا «صندلی را میان سخنهای سبز نجومی بگذار». ولی خب شعرهائی هم هست که به دل مینشیند: «بستر من صدف خالی یک تنهائی است، و تو چون مروارید، گردنآویز کسان دگری.» شعر است. زیباست. هر دری وری که شعر نمیشود.👌
[از خلال مصاحبهی محمد قاضی با ابوالحسن نجفی- چاپ شده در کتاب امروز]
🪷🪷
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─