Your trial period has ended!
For full access to functionality, please pay for a premium subscription
Message
خاطره‌نگاری – در خانه‌ای که هرگز نبود

صبح آن روز، گربه‌ها حرف می‌زدند. یکی‌شان گفت: «امروز می‌رود.»
بهش خندیدم. هنوز خواب در پلک‌هایم لانه داشت. ولی پنجره که باز شد، باد بوی وداع آورد. همان بویی که انگار از ته چاه می‌آمد، از جایی که صداها دفن می‌شوند.

او رفت، ولی کفش‌هایش ماند. کفش‌هایی که شب‌ها راه می‌افتادند، آرام می‌رفتند تا انتهای راهرو، برمی‌گشتند.
ساعتی که همیشه عقب می‌ماند، از آن روز شروع کرد به جلو زدن. هر دقیقه، یک ساعت. هر ساعت، یک فصل.
بهار، بدون شکوفه گذشت. تابستان، بدون آفتاب. پاییز، برگ‌ها نبودند، فقط صدای افتادنشان بود.

گاهی می‌دیدمش در آینه. پشت سرم، کنار پنجره. ولی وقتی برمی‌گشتم، فقط لباسش آویزان بود. لباسی که هنوز بوی باران می‌داد.
یک بار هم از سقف آویزان بود. نه، نه خودش. فقط سایه‌اش.
چای را برای دو نفر می‌ریختم، ولی فنجان دوم همیشه لب‌پر بود. مثل دل من. مثل خاطره‌ای که ناتمام ماند.

یک شب، دیوارها حرف زدند. گفتند: «او هیچ‌وقت نبوده.»
ولی من هنوز کلیدش را دارم.

#طلوع

‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
04/18/2025, 19:22
t.me/negareshe10/12849