Your trial period has ended!
For full access to functionality, please pay for a premium subscription
Message
DA
داستانک
605 subscribers
211
داداش‌کوچیکه برای تولد برادرزاده‌ام یک کامیون خیلی بزرگ خریده که صدوسی کیلو بار را تحمل می‌کند و تمام اجزایش مثل کامیون واقعی طراحی شده.
وقتی جعبه‌ی غول‌پیکرش را گذاشت جلوی برادرزاده‌ام جوجه‌جانمان ازشدت ذوق، جیغ بلندی زد و یک‌سره بالا و پایین پرید تا جعبه باز شود. کامیون را که دید ذوق از همه‌جایش زد بیرون؛ از چشم‌هاش، صداش، دست و پاش و خنده‌هاش. سوار کامیون که شد و دور خانه که چرخید هم ذوق‌زده بود و بلندبلند جیغ می‌زد و می‌خندید. چندبار هم مثل بچه‌گربه‌ خودش را مالید به داداش‌کوچیکه، به‌نشانه‌ی تشکر لابد.

همه از ذوق او ذوق‌زده بودیم و داشتیم لذت می‌بردیم که یک‌دفعه چراغ لعنتی فلسفی مغز مزخرف من روشن شد و به بقیه گفتم: «بیخود نیست می‌گن مثل بچه‌ها زندگی کنید و از همه چی لذت ببرید. خیلی دلم می‌خواد این‌قدر ذوق کنم اما واقعاً هیچ چیز نیست که به‌خاطرش این‌قدر شگفت‌زده بشم؛ هیچ چیز.» بقیه‌ی خانواده به فکر فرورفتند و هرکدام چیزی را گفتند که با داشتن و گرفتنش ذوق‌زده می‌شوند. بعد، گزینه‌هایی برای من مطرح کردند که احتمالاً ذوق‌زده‌ام می‌کند.

داداش‌کوچیکه گفت: «مثلاً اگه الآن آیفون شونصد پرومکس هدیه بگیری ذوق نمی‌کنی؟» همسرش به‌جای من جواب داد که: «آخه خواهر گوشی‌باز نیست.» و خودش گفت: «یه عالمه کتاب و اون دستگاه کتاب‌خونا چی؟ هدیه‌گرفتن اونا ذوق‌زده‌ت نمی‌کنه؟» گفتم: «خوشحال می‌شم ولی ذوق نمی‌کنم.»

داداش‌بزرگه که زیاده‌خواه‌تر از ماست گفت: «مثلاً اگه الآن یکی، یه لامبورگینی بهت هدیه بده ذوق نمی‌کنی؟» همسرش هدیه را مجلل‌تر کرد. خندید و گفت: «اگه یه همسر جنتلمن فلان و بیسار و بهمان هم راننده‌ش باشه چی؟» به‌جای فلان و بیسار و بهمان، مشخصات مدنظر من را گفت.‌ این هم خوشحالم می‌کرد ولی ذوق آن‌چنانی نداشتم برایش.

بابا گفت: «یه بلیط سفر دور دنیا، بدون محدودیت زمانی و مالی چی؟ اون ذوق‌مرگت می‌کنه دیگه.» مردد شدم. موقعیت هیجان‌انگیزی بود اما آن‌قدر جذاب نبود که جیغ بکشم و بالا پایین بپرم.

مامان مثل اکثر اوقات، بحث را جمع کرد و گفت: «من بزرگش کردم می‌دونم داره حرف مفت می‌زنه. الآن هورموناش به‌هم ریخته دلش می‌خواد سس‌ناله کنه. وگرنه از هدیه‌گرفتن یه پوست تخمه هم ذوق می‌کنه.»

نخواستم توی ذوق مامان بزنم و بگویم ربطی به هورمون‌هام ندارد و مدت‌هاست آدم‌ها آن‌قدر توی ذوقم زده‌اند که آدم ذوق‌ناکی مثل من ذوق‌کور  شده. آدم‌هایی که روزنه‌های ذوق مرا می‌شناختند و دقیقاً دست گذاشتند روی همان روزنه‌ها و خفه‌اش کردند. آدم‌هایی که احتمالاً لجشان می‌گرفت از ذوق‌مندی یک آدم دیگر و می‌خواستند او هم شبیه خودشان شود تا راحت باشند و دردناک این‌که موفق شدند!

#منصوره_رضایی

💠 @dastanak_story
04/20/2025, 08:50
t.me/dastanak_story/362
Similar message chronology:
Newest first
Similar messages not found