Your trial period has ended!
For full access to functionality, please pay for a premium subscription
Message
DA
داستانک
601 subscribers
208
حالا آن‌جای شب است که کمی به تو فکر می‌کنم و درد به کتف چپم می‌زند و قرص می‌خورم و فکر می‌کنم اصلا چرا تو را دیدم؟ یا چرا تو را نبوسیدم؟ چرا نگذاشتم دنیا همان‌طوری تخمی و سرد و احمقانه بگذرد و من به همان دوست داشته نشدن توسط کسانی که دوستشان دارم ادامه ندادم؟ چرا فکر کردم ممکن است با تو از دریا رد شوم و گوشه‌ی نوشهر خانه‌ی کوچکی داشته باشم که پیراهن تو در حیاطش خشک شود و صبح که بیدار می‌شوم بدن تو اولین چیزی باشد که می‌بوسم؟ چرا فکر کردم ممکن است درد از من برود و دیگر این‌قدر از نوشتن بدم نیاید و جلوی آینه به خودم نگویم دوزاری مدعی و بگذارم تو 'درستم کنی". چرا پیر شدم و آدم نشدم؟

حالا این‌جای خانه‌ام. در تاریکی، روی سنگ‌های سرد. با چهار جور درد و یک قلب پاره و مرور حرفهای دوستانم که گفته‌اند کسی که از اندوهش می‌نویسد گدای توجه است. این‌جای دنیا دور از تو و خودم و  دخترمان که می‌شد شبیه تو باشد. دور از پسرم که می‌شد درباره‌ی تو با او حرف بزنم. دور، دور، دور. چرا نمی‌توانم به سیاره‌ی خودم برگردم؟ چرا از رگ‌هایم نمی‌روی ای امید محال؟

حالا همان‌جایی هستم که نمی‌خواهم باشم. در جسم خودم. در خانه‌ی خودم. کنار خودم. شب آهسته مرا می‌جود و استخوانم را دور می‌اندازد. صبح دوباره مثل مرغ‌های ابراهیم به هم می‌چسبم و به خیابان می‌روم تا به مردم اخم کنم و موقع راه‌رفتن پادکست گوش کنم و طوری مرتب باشم که کسی نفهمد این مترسک مثل سگ از کلاغ‌ها می‌ترسد.

چرا ترکم نمی‌کنی مادیان زیبا؟ تو که می‌دانی من بلد نیستم یال رقصان در باد تو را نوازش کنم. تو که می‌دانی من باید از زیبایی دور بمانم. چرا ترکم نمی‌کنی؟

#چرا_از_من_نمیروی

💠 @dastanak_story
04/18/2025, 21:52
t.me/dastanak_story/359
Similar message chronology:
Newest first
Similar messages not found