Your trial period has ended!
For full access to functionality, please pay for a premium subscription
Message
DA
داستانک
605 subscribers
219
روزی چرچیل، روزولت و استالین بعد از میتینگ‌های پی در پی تاریخی! برای خوردن شام با هم نشسته بودند.

در کنار میز یکی از سگ‌های چرچیل ساکت نشسته بود و به آنها نگاه می‌کرد، چرچیل خطاب به همرهانش گفت: چطوری میشه از این خردل تند به این سگ داد؟

روزولت گفت: من بلدم و مقداری گوشت برید و خردل را داخل گوشت مالید و به طرف سگ رفت و گوشت را جلوی دهانش گرفته و شروع به نوچ نوچ کرد، سگ گوشت را بو کرد و شروع به خوردن کرد تا اینکه به خردل رسید، خردل دهان سگ را سوزاند و از خوردن صرف‌نظر کرد.

بعد نوبت به استالین رسید. استالین گفت: هیچ کاری با زبون خوش پیش نمیره و مقداری از خردل را با انگشت‌هایش گرفته و به طرف سگ بیچاره رفته و با یک دستش گردن سگ را محکم گرفته و با دست دیگرش خردل را به زور به داخل دهان سگ چپاند، سگ با ضرب زور خودش را از دست استالین رهانید و خردل را تف کرد.

در این میان که چرچیل به هر دوی آنها می‌خندید بلند شد و گفت: دوستان هر دوتاتون سخت در اشتباهید! شما باید کاری بکنید که خودش مجبور بشه بخوره!

روزولت گفت: چطوری؟

چرچیل گفت: نگاه کنید! و بعد بلند شد و با چهار انگشتش مقداری از خردل را به مقعد سگ مالید، سگ زوزه‌کشان در حالی که به خودش می‌پیچید شروع به لیسیدن خردل کرد!

چرچیل گفت: دیدید چطوری می‌توان زور را بدون زور زدن به مردمان تحمیل کرد؟!


#داستانک

💠 @dastanak_story
04/08/2025, 08:51
t.me/dastanak_story/339
Similar message chronology:
Newest first
Similar messages not found