ميگه: يك روزي بايد باشه كه عُشاق بشينن خونه و مردم برن زيارتشون
ميگم: كه چه مثلا! چه ميماسه به ما؟
ميگه: برو ميفهمي. پسراي عاشق مث آنتي اكسيدانَن. از پيري زودرس جلوگيري ميكنن.
ميگم: عاشق نميشي خودت چرا؟ ميگه:عاشقِ كي؟! ميگم: چه ميدونم. اينم سواله ميپرسي؟!
ميگه: وقتي نميدوني، غلطِ زيادي نكن!
ميخوام بهش بگم اگه اوجوري سرِ ميترا..... ولي نميگم. هيچي نميگم. وقتي عاشق ميترا بود، تمام علائم سرطانِ قلب! رو داشت. تمام علائمِ سرطانِ جان رو. وقتي عاشق ميترا بود مُرد. گيرم كه تمام علائمِ مسخره ي حياتي را داشت. هزار تا ادب داشت حينِ عاشق بودنش... همه ش به كنار، رفته بود يك تلفنِ از آن مدلهاي برباد رفته دست دوم خريده بود چون دلش ميخواست توي دهنيِ يك گوشي قديمي با ميترا حرف بزند. از آن گوشي هاي عشق هايِ انژكتوري و دوگانه سوز دهه ي شصتي. از سرِ كِرم ريختن بهش ميگم: حسام او گوشي قديميه رو داريش هنوز؟ ميگه: گُم شو... يه كمي هم تو زندگيت مرد باش بي وجدان! ميخندم. خودش هم كمي طاقت مياورد بعد ميخندد. دوتايي ميخنديم. خنده خنده ميگه: ما يه روزي هم اگه خدا و مذهب و كائنات ولمون كنن، هوامون كنن كارمونم نداشته باشن، يي شصتِ لامصٓبِ مزخرف دست از سرمون بر نميداره... ميخوام بگم: اگه حسام تو باز عاشق بشي، مو هر روزِ خدا ميام زيارتت... ولي نميگم. دلم ميسوزه. ميترسم اينبار جون سالم در نبره...
#پادکست #پادکست_فارسی #پادکست_طنز #داستان #قصه #سینما #احسانو
#احسان_عبدی_پور
💠
@dastanak_story