Your trial period has ended!
For full access to functionality, please pay for a premium subscription
Message
در سکوت شب، وقتی همه چیز خوابیده و تنها صدای وحدت کاینات  پیش رونده هست وبه وفورجریانش ملموس تر،،
چیزی در درونم بیدار می‌شود.
نه صدای حرف‌هاست، نه فکرهای در سرم…
بلکه حسی است که  واژه ها از بیانش قاصرند...
اما وجودش واقعی‌تر از هر چیزی است که در این جهان میتوان  لمس کرد....
انگار تمامی کهکشان‌ها، درختان، رودها، و حتی حیوانات، در یک لحظه با من یکی شده‌اند.
نه من از آن‌ها جدا هستم، نه آن‌ها از من.
ما یکی هستیم.
وحدت
گم کردن خود تنها...
یگانگی ناب
  ولمس عشق
چطور میتوان باور کرد که بعد مرگ همه چیز نابود می شود؟؟؟
وقتی تازه خودراپیدا میکنی دران
یگانگی کل ......


واما آیا این حقیقت را با ذهن می‌توان فهمید؟
آیا ذهن که دائما درگیر افکار است و همه چیز را تفسیر می‌کند، می‌تواند حقیقت را به ما نشان دهد؟
نه! ذهن نمی‌تواند روح را درک کند.
چرا که روح، چیزی فراتر از عقل و فکر است.
روح، باید زندگی شود. باید آن را در هر نفس کشیدن، در هر قدمی که برمی‌داریم، در هر نگاه به یک حیوان یا درخت، حس کنیم.
آیا حاضری در این سکوت درونی خود فرو بروی؟
مولانای عزیز راه گم شدن مارابه زیبایی جهت میدهد وقتی می گوید:
«بیرون ز تو نیست هر آنچه در عالم هست.»
این یعنی هیچ‌چیز در بیرون از تو نیست که بتوانی آن را پیدا کنی.
همه‌چیز در درون توست.
چرا باید به دنبال حقیقت در بیرون باشی وقتی آن در درون خودت نهفته است؟
چرا به دنبال چیزی باشی که در قلب و جان توست؟
شاید دراین بیت عطار راه گم گشته رابه ما بنماید....
«خویش را نشناخت مسکین آدمی / از فزونی آمد و شد در کمی.»
آدمی در گم‌گشتگی افکار، خود را فراموش کرده است.
همه‌ی تلاش‌ها برای یافتن حقیقت در بیرون، باعث می‌شود که حقیقت خود را در درون گم کند.
چطور می‌توانیم حقیقت را در دنیای پر از صدا و شلوغی بیرون پیدا کنیم وقتی که در درون ما آن است؟
اشو  عزیز توچه میفهمی گم گشته ای مارا:
«حقیقت نه فلسفه است، نه علم، نه دین. حقیقت، رقصی‌ست میان تو و هستی، وقتی ذهنت ساکت می‌شود.»
آیا حاضری این رقص را با تمام وجود خود احساس کنی؟
در سکوت ذهنت، در آرامش درونی‌ات، آیا می‌توانی حقیقت را لمس کنی؟
کریشنا مورتی نابغه  تا کجا وحدت را درک کردی؟.
«فهم واقعی زمانی شروع می‌شود که مشاهده‌گر و مشاهده‌شونده یکی می‌شوند. تو دیگر از جهان جدا نیستی. تو خودِ جهانی.»
آیا می‌توانی این حقیقت را درک کنی؟
که در واقع هیچ‌چیز از تو جدا نیست؟ که هر قطره آب، هر برگ درخت، و هر وزش باد جزئی از وجود تو هستند؟
اکهارت تول در زمان ما، توچه زیبا بیان کردی لحظه ناب را:
«تو نمی‌توانی خودت را در گذشته پیدا کنی، یا در آینده… فقط در همین لحظه، در همین سکوت، در همین حال، تو هستی.»

آیا می‌خواهی به همین لحظه و همین حال توجه کنی؟
آیا حاضری از تمام افکار گذشته و آینده رها شوی و فقط در این لحظه، در این حال، خودت را احساس کنی؟
و حالا به خودت بگو:
آیا ذهن تو فقط یک ابزار است برای محدود کردن حقیقت؟
آیا تو همیشه به دنبال اثبات چیزی در دنیای بیرون هستی، در حالی که حقیقت در درون توست؟
چطور می‌توانی از این ذهن که همیشه می‌خواهد تو را از سکوت و حقیقت دور کند، رها شوی؟
آیا ذهن دشمن توست یا ابزاری است که باید از آن استفاده کنی؟
چگونه می‌توانی این ذهن را به خدمت خود درآوری؟
آیا حاضری از ذهن خود عبور کنی و در سکوت درونت، حقیقت خود را پیدا کنی؟
یا همیشه در جستجوی اثباتی خواهی بود که در بیرون از تو نیست؟
تفکر تو در مورد ذهن و اثبات روح چیست؟
آیا حقیقت را می‌توان با ذهن ثابت کرد یا باید آن را زندگی کرد؟
چطور می‌توانی در دنیای شلوغ و پر از فکر، به سکوت درونی‌ات دست یابی؟
آیا در درون خود، روح را لمس کرده‌ای؟

@soulpower56


�@knowingsoulpower🩵

🍷شناخت قدرت روح🍷
04/22/2025, 02:10
t.me/knowingsoulpower/2182
Similar message chronology:
Newest first
Similar messages not found