#دست_سرنوشت_مرا_به_کجا_میکشاند
#نویسنده_اسرا_تابش
#قسمت_94
شب به پایان رسید و با خیزتن منصور حاجی بی بی و مهتاب هم بلند شدن تا دم دروازه فقط مه و میلاد بری بدرقه پایین شدیم مهتاب و حاجی بی بی ایستاد نشدن و داخل خونه خود خو رفتن منصور هم تا خواست شب بخیر بگه گفتم
مه: فردا که از وظیفه آمادم هر جا خواستی بگو باهم بریم
منصور: آهاان خوب شد گفتی ، نزدیک بود یادم بره چیزه ... بری فردا هر ساعت که باشه فرق نمیکنه دو دانه تکت هرات_کابل مام
مه: خیر باشه تکت کابل بری کی مایی؟؟؟
منصور: بری خود و مهتاب ، مام کمی اور چکر بدم تا وقتی بقیه هم میاین!
با شنیدن موضوع یگ دلشورگی خیلی حال بهم زنی پیدا کردم نمی فهمم چری کسی داخل دلم می گفت که منصور چیزی پنهان می کنه
مه: خب ... خب همینجی هم می تونی مهتابه چکر بدی ... اصلا نیازی به کابل رفتن نیه
منصور: کابل جاهای دیدنی تری داره
مه: اصلاََ چری ایقذر عجله داری هنوز خستگی راه از بدن تو رفع نشده باشه، بیا منصرف شو
منصور: سی کن لالامی تونی به مه تکت بگیری یا نی؟
مه: البته که می گیرم فقط ....
منصور: خلاص دگه یک کلمه دیشت راستی اگه مایی تو هم میتونی خودی ما بیایی مشکلی نداره
مه: حیف نمیشه وظیفه مهمهمه نمی تونم آماده
منصور: خب دگه باز صبا پیش از رفتن مرم صدا کن باید یک سیمکارت هم به خو بگیرم
مه: باشه
منصور: شب خوش
مه: شب خوش!
بدون میل با اضطرابی که از دیشب به سراغم آماده بود دو دانه تکت بری شش شام گرفتم بغیر از مه همه گی ازی سفر یکبارگی تعجب کردن موتره بیرون کردم تا اونا به میدان هوایی برسانم دم سرا منتظر ایستاد بودم که مهتاب خیلی شیک و آراسته با مانتو بدون چادر از سرا بیرون شد با دیدنیو به ای وضع ناخود آگاه تکیه از موتر گرفتم
مهتاب: ب ... بخدااا مه...می خواستم چادر بپوشم منصور اسرار کرد
ازیکه هنوز هم از مه ترس داره مر خنده گرفت با همو خنده گفتم
مه: میفهمم ، بی ازو مردمان کابل چادر نمی پوشن اما گفته باشم بی حجابی نمی کنی!
مهتاب: هووو خدار شکر!
مه: نشنیدم؟
_برین دگه از پرواز نمانیم
با صدا منصور مهتاب هم به موتر شیشت مه هم بعد ازی که بیکا به پشت گذاشتم حرکت کردیم
مه: سفر شما چند روزه هسته؟
منصور: خیلی طولانی نیه انشالله یک هفته بیشتر نمیستیم
"ههه خدا کنه ای ازو یک هفته یک هفته ها دفعه قبل نشه"
منصور: مهتاب تذکره خو ور دیشتی؟؟
مه: تذکرررره؟؟؟😳 او دگه چی به درد می خوره؟؟؟
منصور: خب...خب همیته دگه چون به خارج تذکره به هرجا بکار میایه حتی به وقت تفریح
مه: اینجی خارج نیه به درد نمی خوره ایر نگم که دگه کار مهمی دیشته باشی!
منصور: امم حالی چی نقص داره دگه ، چی شد مهتاب بگرفتی تذکره خو؟
مهتاب: پیش منه دیشاو گرفتم
دلشوره گیمه زیاد تر شد مطمیینم ای دو نفر بی دلیل کابله بهانه نکردن کاش مه هم رخصتی می گرفتم همراینا می رفتم ، ههه اگه منصور دلیو بود حدی اقل یکی دوبار اسرار می کرد اما فکرکنم او هم راضی نبود مه همراینا باشم ، نکنه ..... نکنه بخاطری پاسپورت کابل میرن ؟؟؟ "
کلافه دستی به موها خوکشیده وبه راننده گی خو ادامه دادم
@book_study121