Your trial period has ended!
For full access to functionality, please pay for a premium subscription
Message
#دست_سرنوشت_مرا_به_کجا_میکشاند
#نویسنده_اسرا_تابش
#قسمت_90


" محمد "

از خوشی زیاد به لباسا خو نمیگنجیدم از همو اول آینه رهنما به طرف مهتاب تنظیم ساختم او هم فقط و فقط به بیرون زُل زده بود وقتی از سوپر مارکت بیرون شدم متوجه شدم که مهتاب جا خو تغیر داده کاملاً تابلو بود که نگاه خیره مه به خود خو احساس کرده و جا خو تغیر داده مه هم بخاطر ایکه بیش ازی غرورم خدشه دار نشه چیزی نگفتم و کاملاً بیتفاوت گرفتم بعداز لحظات سکوت هیچ صدای از او بیرون نمیشد تا رو گشتاندم متوجه شدم که خیلی وقته با نفس های آرام خوابیده هموته که متوجه راننده گی خو بودم گاه گاهی هم رو گشتانده به چهره معصومانه یو نگاه می انداختم

" کاش میشد زمان به همینجی توقف میکرد و تا مدتها همیرقم غرق در تماشای تو میبودم "

_ شاید ... شاید ای احساس مه از سر ترحم و دلسوزی باشه ، و بری فعلا نباید هم کدام چیز دگه باشه

با تکان خوردن موتر بخاطر جاده ای خام مهتاب هم بیدار شد دگه تا خیلی دیر اصلاً بریو توجه نکردم و مستقیماً به رانندگی خو چشم دوختم که ناگهان یادم از اطلاعنامه یو آماد از سر شانه طرفیو دیدم که به کوچه خیره بود دوباره همو قسمی که مستقیمه نگاه می کردم از داخل داشبورد پارچه یو گرفته و بدون نگاه کردن به طرفیو گرفتم

مه: تبریک میگم!
مهتاب: چی؟؟

از آینه به صورتیو دیده گفتم

مه: پاسخنامه تونه ... بگیر!
مهتاب: وی ای پیش تو چیکار میکنه کی آورده؟؟
مه: دوست تو
مهتاب: یعنی دوباره اول شدم!😳
مه: ایبار چندمه که اول میشی؟؟
مهتاب: بار دوم
مه: پارسال چندم شدی؟؟
مهتاب: دوم
مه: آفرین پس به قولی که داده بودی عمل کردی
مهتاب: مه به کسی قول نداده بودم!

از سردی کلامیو بی توجه گذشته گفتم

مه: میشه از همو قلِفا به مه هم بدی؟ بوی خوشیو تمام موتره دیوانه کرده
مهتاب: ها راستی ببخشیم متوجه نشدم

" اگه مهتاب سابق میبود بر علاوه ایکه به مه چیزی نمیداد زهر ماری هم به خوراکم میکرد و مر کفری میساخت اما هیچ اثری ازو مهتاب سابق نمانده "

لای دستماله باز کرده و قلِفه همراه دستمال به چوکی پیش رو گذاشته و پس به جای سابق خود خو شیشت

مه: تو نمیخوری؟؟
مهتاب: نی نوش جان
مه: ها ولله بهتره نخوری از بس به ای مدت ازینا خوردی خرس واری چاق شدی

احساس کردم با ای گپم نفسی از سر حِرص کشید و چیزی میخواست بگه و دوباره همو مهتاب اولی بشه اما منصرف شدو با عصبانیت رو گشتاند

بلاخره سفر خوب و زود گذر ما به پایان رسید و با تاریک شدن هوا به خانه رسیدیم

" وقتی به دنبالیو میرفتم چیقذر راه طولانی بود باز حالی برعکس رفتن خیلی زود گذشت "

مهتاب: تشکر
مه: خواهش میکنم

کیف خو گرفت و خواست بره

مه: قلِفا خو نمیبری؟
مهتاب: نی نوش جان مه ازینا خیلی خوردم خِرررس واری بپوندیدم!!
مه: خدا قبول کنه
مهتاب: آمین!!☺️

ابرو بالا انداخته چیزی داخل ذهنم ندا داد
" یعنی حالی اینا به مه خیرات داد؟؟"

مه: بگیر بگیر خدا به خودتو روا داری کنه نمام ...
مهتاب: دوست نداری نخور کاکا جواد نان قلِفی خوش دارن مه به اونا دادم

و منتظر جوابم نشدو با قدمای تیز از دروازه پشتی خونه رفت ازی کاریو خنده بلندی کرده مه هم خونه رفتم

" مهتاب "

آهسته آهسته چشما خو باز کردم

_ نچ دوباره😣

بری بار سوم و چهارم چشما خو باز کرده پس پُت کردم

_ هووووف پس ای خو نیه دگه واقیعت داره

با ناراحتی رو جا خو شیشتم و به درو دیوار دیدم که بعد از مدتی دگه با او سقف کاگِلی رو برو نمیشم ای مدت مثل یک خواب شیرین گذشت و باز به ای خونه آمادم ، از طرفی پشت ای آدما دیق آورده بودم و از طرف دگه او طبیعته با او همه صمیمیت از دست دادم
بعد از خوردن صبحانه با مادر لباسایکه ناشو شده بوده به تنهایی شستم کمی خونه رم گرد گیری کرده طرفای عصر با ماندگی حمام رفته و سر جان خو ششته و به اطاق خود رفتم تا کمی با رفیق لحظه های خود وقت بگذرانم طبق معمول سه بالشته بالی هم گذاشته و کتابچه خاطرات خو از بالی الماری گرفتم به محض ایکه ورق زدم یک بویی خوشی که سرشار از یک عطر تلخو آشنایی بود به مشامم خورد کتابچه دم بینی خو گرفتم و چندین مرتبه پشت سر هم عطره به ریه کشیدم

مه: مه که ایرقم عطری ندارم ای از کجا بوی گرفته؟؟
_ شایدم از اول بوده مه متوجه نشدم به هر حال
_ امممم چی بنویسم🤔🤔

وبلاخره بعد از کمی مکث چیزی که به ذهنم خطور کرده نوشتم

" زندگی همانند داستان است مهم نیست چقدر بلندو طولانی باشه مهم زیبا زندگی کردن است زود میگذره پس باید هردقیقه اش را به خوشی سپری کرد
ای روزهایکه گذشت بهترین لحظات زنده گی ام بود برایم اصلاً مهم نبود که بقیه درباره مه چگونه فکر میکنن من از زندگی خودم با قوانین خودم لذت بردم
138.../12/21


@book_study121
04/24/2025, 22:31
t.me/book_study121/7331
Similar message chronology:
Newest first
Similar messages not found