علاوه بر اون،شغلش تو بوتیک Şanzelize رو هم رها کرد،دیگه اونجا کار نکرد.
کمال مدتی طولانی نتونست Füsun رو ببینه و با Sibel وقت گذروند.
با همدیگه شب ها برای صرف شام بیرون میرفتند اما کمال همش تو فکر Füsun بود.
به همین دلیل یه روز به خونه ی Füsun رفت.
در را Nesibe خانم مادر Füsun باز کرد.
کمال از Nesibe خانم پرسید که:"Füsun کجاست؟"
او(Nesibe خانم)پاسخ داد:
"دخترم تو مراسم نامزدی شما خیلی ناراحت شد.
به همین خاطر آزمونش رو خراب کرد
و در آزمون(کنکور)قبول نشد.
او الان جایی دور از اینجاست(از این شهر رفته).دخترم میخواد شمارو فراموش کنه،شما هم دخترمو فراموش کنید."
کمال خیلی ناراحت شد.
بعد از رفتن Füsun علاقش به او بیشتر شد و دائم در حال فکر کردن به او بود.
گاهی اوقات که در کوچه خیابان خانم مو بلوندی شبیه Füsun رو میدید،با Füsun اشتباه میگرفت و فکر میکرد اونه.
دیگه دلش میخواست Füsun رو ببینه و خبری ازش داشته باشه(طاقتش طاق شده بود).
به همین جهت یه نامه برای Füsun نوشت.