بیشتر مردم زندگی نمیکنند، فقط باهم مسابقه گذاشتهاند! میخواهند به هدفی در افقِ دوردست برسند؛ ولی در گرماگرمِ رفتن آنقدر نفسشان بند میآید و نفس نفس میزنند که چشمشان زیباییها و آرامش سرزمینی را که از آن میگذرند، نمیبینند و بعد یک وقت، چشمشان به خودشان میافتد و میبینند پیر و فرسوده هستند و دیگر فرقی برایشان نمیکند به هدفشان رسیدهاند یا نرسیدهاند...