Your trial period has ended!
For full access to functionality, please pay for a premium subscription
Message
شور و همهمه، فضای صالون را به تپش انداخته بود.
انبوه‌ی از محصلان با چشمانی کنجکاو و نگاه‌های خیره بر پرده‌ی سفید پروجکتور بر کرسی‌ها نشسته بودند. انگار که آینده‌‌های‌شان را آنجا می‌جستند.
من اما... میان آن همه صدا، تنها چیزی که می‌شنیدم، ضربان بلند قلبم بود.

ناگهان نامم، چون نسیمی پرطنین، در صالون پیچید.
صدایی که در ابتدا غریبه بود، اما ثانیه‌ای بعد، آشنا‌ترین موسیقی جهان شد.
پاهایم بی‌اراده به حرکت درآمدند و دستی گرم با مهری مادرانه به سویم دراز شد؛
فشاری آرام، اما پر از معنا...

لبخندم شاید کمی تصنعی بود، اما آن لحظه را با تمام وجود زندگی می‌کردم.
آواز:
"آفرین بر تو دخترم!"

در میان کف‌زدن‌ها و هلهله‌ها،
نامم چندباره در فضا تکرار شد،
و هر بار انگار ریشه‌های اعتماد به‌نفس، در وجودم محکم‌تر می‌شدند...

اما ناگهان...
نورِ گرم از پنجره خزید روی پلک‌هایم،
و بوسه‌ی خورشید، خواب شیرینم را برید.

چشم که گشودم، دیگر در صالون نبودم...
اما لبخندم هنوز واقعی بود.
چون حالا می‌دانستم
رویاها هرگز دروغ نمی‌گویند،
آن‌ها فقط زودتر از بیداری، حقیقت را فاش می‌کنند.

#رحیمه‌محرابی
04/07/2025, 19:47
t.me/rohin_official1/3862
Similar message chronology:
Newest first
Similar messages not found