با دروغی آفتاب را دزدیدی با شاخهای شعرت را ساختی و سنگ لاجورد را با خود آوردی دقایقی کوتاه قلبت در سینهی غریبهای میتپد و صدای پیانو به بطلان خود میرسد
تو کیستی/ مردی بیخ گوشت گذشته را میپالد از دایه و برادرانش و کشتهای در جنوب میگوید
نکند تو در را باز کردی حرف گفتی/ مست بودی سُرب داغ را در گلو ریختی نکند نیمی چراغ تویی وخاتون برهنه / ازخودت ساخته شده ...
در این عصر اردیبهشت هوا عطرِ کلمهای دارد عزرائیل آخرین تماس را دیده است و عکس قدیمی پدر برای او آشناست
بوالعجب!* پروانه روی جناق کی بال گشوده/ چای چرا در صلح کامل نوشیده می شود ... .
#امیر_تیمور_زحمتکش
آنقدر از تو مینویسم تا فارسی تمام شود @aztominevisamtafarsitamamshavad