Your trial period has ended!
For full access to functionality, please pay for a premium subscription
Message
ماهوتِ کهنه


با دهانی آکنده از سنگ و باد
پوست انداخته‌ام
در گداختن چیله‌یِ تری که هزار بار
آتش بگیرانی
نسوزد!
پوستی نه از آن گوشتِ مُثله
در التذاذ قوطی‌های کنسرو
نه از چهره‌های افسرده‌ با بوی زیتون
و نه حواصیلی که با جراحت در شوره‌زار تو می‌مرد

 تکذیب شده‌ام در حافظه‌
در نشوِ اندام‌ها
در حزن چهر‌ه‌ای
از آنچه مردم بگویند
و‌ من به روی خودم نیاورم
از تو که دستت گشوده‌تر از خاک است
به گاهِ افتادن
در فُرمِ لبت
لایه لایه زخم تَرَک می‌خورد
با صدایی که از درز مفاصل
نشت می‌کند به اتاق
از تو می‌گفتم
و تمرّدِ دردی در نخاع
تا پوست بیندازی
در تنی که نبض تازه‌ای به تو بدهد
به ظرافت ماهوتی کهنه
مدام می‌افتادی از پهلو
با اتفاقی که انگار پنجه‌هایش را
در گوشت فرو کرده باشد
می‌افتادی از بدن
روزهایی که شهر در استحاله بود
و من مصلوب بودم
به تخت‌‌‌های مُفردِ بیمارستان طالقانی
کرمانشاه بود به تاریخ مهر‌ماه
و تعالیم وقت
واژگون در نقوش دست‌

روزهایی که درد
به طرفة‌العینی پوست‌ را می‌درید
و خون‌ام را به ایوانِ کبوتران می‌ریخت
این استخوانِ در غشا می‌گریست
-بر رنجِ هر روز
که خودکشیِ دقیق‌تری‌ بود-
از نوری که در غلاف تن می‌پژمرْد
همیشه هیئتی می‌خواستم
برای آمدن
این‌بار به شکل پیامبری فرو ریخته
چند تکه از خودم را برایت می‌آورم
تا روشن‌‌تر بباری
و روشن‌تر بخوانی
ای سخاوتِ خیس
که من
قبل از سپیده
بر جنازه‌ی خویش ‌گریسته‌ام

اکنون مرگ است
که بر حیرتِ شانه‌ام نماز می‌خواند
و ذرات‌ام را حشرات
با دهانی خالی به دعا می‌برند

سبک‌ می‌شدم در آن حجم غلیظ
بر پوستینِ افتاده‌ام
به قیامی رنجیده در گلو
و ساعتی در محاق

عبارتی می‌گذشت…

#صوفیا_آهنکوب

آنقدر از تو می نویسم تا فارسی تمام شود
@aztominevisamtafarsitamamshavad
04/27/2025, 22:51
t.me/aztominevisamtafarsitamamshavad/7755
Similar message chronology:
Newest first
Similar messages not found