«در آشویتس مردم نمردند بلکه اجساد تولید شدند.» این جمله از جورجو_آگامبن واقعیت جامعهی امروز ماست.
در سیستمهای دیکتاتوری، که برآمده از ایدئولوژیهای خاص و متمایل به حفط قدرت هستند؛ جنایتها معمولاً به گونهای برنامهریزی و سیستماتیک انجام میشوند که نه تنها تصادفی نیستند، بلکه به عنوان بخشی از یک برنامهریزی هدفمند برای سرکوب و حذف انسانها و گروههای خاصی از جامعه صورت میگیرد. مرگ انسانها در این سیستم به گونهای تبدیل به یک عمل بیارزش و عادی میشود، به طوری که دیگر به عنوان یک فاجعه انسانی تلقی نشود. این نوع نگاه به مرگ هم حتی، خود به نوعی جنایت و انحطاط اخلاقی است.
کنارآمدن با جنایات این سیستمها، برای جامعه، فرآیندی دشوار است. این فرآیند شامل مواجهه با حقیقت، پردازش احساسات و در بسیاری از موارد، مجبور است با تاریخ خود روبرو شود و به دنبال راههایی برای ترمیم زخمهای ناشی از جنایت باشد. اما جامعهای که در این نوع سیسنمها پرورش یافتهاند، تنها در عمل سوگواری به هم وصله شدهاند در این کولاژِ امکان بیان فیزیکی واقعی این سوگواری هم وجود ندارد، و حتی نمیتوان آنرا به سادگی یک مراسم سوگ در نظر گرفت
به عقیدهی من سوگواری جامعه در داغ اجتماعی برای ارتباط موجه و ابراز تسلیت به یکدیگر در موارد مشابه، قابل تحسین نیست. چرا که جامعهای که بجز ابراز همدردی، نتواند در برقراری اتحاد برای سرنگونی این سیستم چندان دوام بیاورد. روی به ساختن شخصیت دوم خود میکند؛ مثل برخی اکانتهای فیک. صراحت در جامعهای که رویکردی اختفاگر را نهادینه کرده. زبان شاید بخش کلامی تعامل را راهبری کند اما پوششی برای شخصیت غیر منسجم فرد ایجاد میکند .در نهایت چیزی که میتواند مستدام باشد، ذات حقیقی فرد است
━━━━━━━━━━━
شهیا_مفرح