اینجا ایران است صدای ما را از بال زخمی یک کبوتر میشنوید کارگری ظهر امروز خودش را از آسمان آویخت تنها یک یادداشت در جیب کتش پیدا شد: مواد اولیه این کارخانه استخوانهای ماست و صفرهای حساب بانکی مدیر دانههای عرق کارگرانی است که دستمزد نگرفتهاند
راننده خفه کرد صدای رادیو را چشم دوختم به تاریکی پنجره میرفتم تا کار پیدا کنم در جایی دیگر اما هر چه میرفتیم به جایی نمیرسیدیم
وطنم اتوبوسی ته دره که تنها راننده خوابآلودش زنده مانده است
#نیر_فرزین
آنقدر از تو مینویسم تا فارسی تمام شود @aztominevisamtafarsitamamshavad