باران چه عاشقانه بر این سطور می بارید و من که به جستجوی نهنگ آمدم قورباغه گرفتم باغی گرفتم که جز علف هرز در آن یافت می نشود آنم آرزوست وبه دری تکیه دادم که دیوار بود دیوی بود که عارش می آمد با من توی یک عکس دیده شود اِوِرِستی بودکه از قلّه پایین می آمد کوهپایه ای بود که روی قله جا خوش کرده بود وباران چه عاشقانه روبه بالا ابو عطا می خواند به جستجوی تو آمدم در زدم نبودی رفتم از خاطری که قاب نداشت آبی داشت که تاب این کتاب را بربال عُقابی که عِقاب می کرد عقبه ای را که قبّه ای از الماس بود رودی بود که به خانه می ریخت رودخانه می ریخت توی باغی که رقصی چنان آن چنان که چنین در این میانه ی کین روی مین درکمین خصم بی دین زین همرهان سست عناصر ناسره ای بود که با سره فرق چندانی نمی کرد
وباران که چه عاشقانه بر این سطور می بارید
#محمد_توکلی_کوشا
آنقدر از تو مینویسم تا فارسی تمام شود @aztominevisamtafarsitamamshavad