Your trial period has ended!
For full access to functionality, please pay for a premium subscription
Message
انتخاب شدی،
در تاغاری آب طرفت پیش می‌کشند
تا با دشتی لم‌یزرع که روزگاری سبز بود
وداع کنی،
به زمینت کوبیدند
پا را از زانو می‌فشارند بر سینه‌
فشرده می‌شود قلبت
فراموش نمی‌کنی
همانطور که سرت بالا بلندست
سوی آسمان
تا گرمی گلو پیدا باشد
اهل قبیله را

: باید کامل جدا نکنی
خون باید خروج کند
از شاهرگ‌هایم باید با آن چاقوی تندی
که به دندان گرفته‌ بودی باید
به یادت بیاندازی مسلمانی
می‌دانم خیر است
سرم را از تنم  کامل جدا کن

بعد
ورم می‌کنی از هوا
پوستت را آرام پهن می‌کنند در سرما
گوشه‌ای در جوار آفتاب
اما هنوز چشم‌هایت می‌بیند
دو نیم شده‌ای
جگرت را می‌خورند خام
نمک می‌زنم تا نگندت دهانم
که حرف بزند از ستون فقرات
این سازه‌ی محکم
که نگهم داشته هنوز ایستاده در کشتارگاه
به محاکمه
برای رفتن به کجا؟!

گرسنه‌ای؟!
آتش را لج کن به جان زغال
سرخ شد؟!
از استخوان راسته را می‌بُری از گوشت
ترد است؟!
به خشکی برگی زرد و افتاده از درخت
نرم‌
کباب می‌شود، می‌چکد از تو چکه‌ چکه رنج
می‌ریزد از من زجر
از روزگارم
می‌دانی!
ما یک نفر هستیم
تو انسانی یا من حیوان
اینجا
در جهنم
در سورچرانی‌ای بزرگ

#فارد_قربانی

آنقدر از تو می نویسم تا فارسی تمام شود
@aztominevisamtafarsitamamshavad
04/23/2025, 15:34
t.me/aztominevisamtafarsitamamshavad/7717
Similar message chronology:
Newest first
Similar messages not found