Your trial period has ended!
For full access to functionality, please pay for a premium subscription
Message
می‌دانستم یک مرگ
برای این همه خاطره کافی نبود
اسبی که عمری در فراز و نشیبِ
ترک‌های زندگی دویده
حالا در انتظار تیر خلاص است
می‌دانستم
در تمام عکس‌هایی که
ما سیب را برای عکاس تکرار کردیم
تنها زمان بود که می‌خندید
می‌دانستم باید بگذریم
پیش از آنکه خاک از ما بگذرد
مثل سر گوزن میخ شده به دیوار
که تنش را فراموش کرده،
ولی زاگرس را از یاد نمی‌برد
می‌دانستم
برای مرگ باد
کسی شمع روشن نخواهد کرد
اما باید می‌نوشتم
مثل کسی که خونش را می‌ریزد
تا آنکه هر روز خونش را در شیشه می‌کند
فردا دست خالی برود
می‌نوشتم و میدانستم
این همه نوشتن کافی نبود
در من برف می‌بارد اما
این همه زمستان
این همه عدد زیر صفر
برای یخ زدن کافی نبود
من آن ماهیگیری هستم
که هر شب
قلاب خالی را از آب بیرون می‌کشد
تا بخشی از خودش را صید کند

#مرتضی_مفاخری
#رویایی_میان_دو_ایستگاه

آنقدر از تو می نویسم تا فارسی تمام شود
@aztominevisamtafarsitamamshavad
04/22/2025, 14:25
t.me/aztominevisamtafarsitamamshavad/7707
Similar message chronology:
Newest first
Similar messages not found