کسی نیست ، اینجا هیچ کس نیست که بیاید ، که بنشیند ،که گوش بدهد مثل تو . مثل تو دل بدهد به من ، به کلمات هراسانم ، به کلمات نارس ام ، به کلمات نا مطمئن ام . بال هایم را می خواهم ماریا دو بال کودکی ام را ، نور خودم را و تنهایی ام را .... دلم تنهایی می خواهد ماریا .... دلم می خواهد به غار خودم برگردم . به بال و نور و کلمات خودم ، به تو برگردم ماری که دلچسب ترین تنهایی ام بودی تو نیا ..... برنگرد ماریا ،خیابان ها عوض شده اند ، درخت ها از رنگ سبز شاد رنگ زنده ی روشن ، دور شده اند ، این سبز را تو ندیده ای ماریا ، این سبز دود آلوده ی غمگین ، این سبز را تاب نمی آوری ماری ، چنانچه آن جهنده ی قرمز را ، بر سنگفرش کوچه ی بن بست ، از گلوی جوانی که نمی شناختیم ، تاب نیاوردی