Your trial period has ended!
For full access to functionality, please pay for a premium subscription
Message
گمان می‌کردم که زندگی در دوردست‌ها منتظر است،
در اتفاقی بزرگ،
در کاری که هنوز نکرده‌ام...

اما غیاب تو، مرا به جایی رساند
که جز تماشای یک شمعدانی،
کاری از من ساخته نبود.

شاید همیشه همین کافی بود!

آدمی چه راه دوری را
باید بپیماید
تا بفهمد از آب دادن به شمعدانی
و احترام به شقایق
و بوییدن یاس
و شنیدن قناری
و تماشای رقص ماهی
هیچ کار مهم دیگری
برای انجام دادن ندارد...
چه راه دوری را...
چه راه دوری...

اما تو نبودی،
و کسی نبود که بگوید:
تو همین حالا به مقصد رسیده‌ای.

دیر فهمیدم…
آن روزها که مادرم یاس‌ها را می‌بویید،
یا مادربزرگم به قناری‌ها آب و دانه می‌داد،
زندگی همان‌جا بود…
و من؟
راهی این همه دور
بیهوده رفته بودم.

#افسانه_نجاتی

آنقدر از تو می نویسم تا فارسی تمام شود
@aztominevisamtafarsitamamshavad
04/17/2025, 14:56
t.me/aztominevisamtafarsitamamshavad/7672
Similar message chronology:
Newest first
Similar messages not found