Your trial period has ended!
For full access to functionality, please pay for a premium subscription
Message
3
#زهار_42

_چرا اینقد چسبیدی به در...؟میگمت مواظب دور و برت باش واسه خودته دیگه...چرا مث بچه ها قهر میکنی...؟

آب دهانم را قورت میدهم...کم مانده بود جهان او را بیند و آن وقت بود که همه چیز خراب میشد...روند درمان من و...اعتبار جهان...

_آهو...؟حالت خوبه...؟از ماشینه ترسیدی...؟

شانه هایم را بیشتر جمع میکنم: ن ن ن نه....

کلمات در گوشم تکرار میشوند و مثل پتک بر سرم فرود می آیند...دکتر گفته بود فعلا از آن ابزار استفاده نکنم...گفته بود در اتاقم با صدای بلند کتاب بخوانم و وصف کلمات خود را بشنوم...تمرین و تمرین...از من میخواست وقتی هفته  بعد مراجعه کردم ، حداقل نصف کلمات را درست ادا کنم...

_از دور دیدم داشتی میخندیدی...پس چت شد...؟
جهان پشت چراغ قرمز توقف میکند و اینبار کاملا به سمت من برمیگردد:آهو حرف بزن... از اون ماشین ترسیدی...؟

چشمانم پر میشوند...چرا همه چیز اینقدر سخت به نظر میرسد؟چرا تا فکر میکنم کمی میتوانم خوشحال باشم ، دنیا روی سرم آوار میشود...؟

صدای فریاد پدرم در گوشم میپیچد: مواظب باااااااش....

یک انفجار مهیب...فریاد...فریاد...
دست روی گوشهایم میگذارم و شئ سمعک مانند ، از زیر شالم پایین می افتد...
همان لحظه جهان آن را برمیدارد و نزدیک میشود:حالت خوبه...؟مال توئه این...؟

فکم میلرزد:آ آ آره...

چراغ سبز میشود و جهان مجبور است راه بیفتد...لحنش معترض است:این آره یعنی خوبی یا اینکه این سمعک مال توئه..؟تو شنواییت مشکلی داری آهو...؟

در وضعیت بدی قرار گرفته ام...فقط در عرض چند دقیقه همه چیز زیر و رو شد...
حال خوب من و...زبانی که داشت کم کم جان میگرفت...کف دستهایم را با درماندگی روی صورتم میگذارم:ما ما مال منه...سَ سَ سمعک نی نیست....
ماشین با وضع بدی از روی دست انداز رد میشود و جهان سعی میکند آرام باشد:چیه پس...؟داشتی میخندیدی چت شد یهو...؟

دستهایم را از روی صورتم برمیدارم و قطره های درشت باران را روی شیشه ی ماشین میبینم...و برف پاک کنی که طی حرکات منظم ، شیشه را پاک میکند...

_ههَ هَمون دستگاهی که د د دکتر قــولش رو دا دا  داده بود....

گره اخمهایش باز میشوند:اینکه خوبه...
در سکوت ، فقط میتوانم روبه روی باران زده ام را نگاه کنم...چگونه با دانستن همه چیز جلوی من در می آید...؟آن هم درست کنار ماشین جهان...پلک میبندم...
واااای ...نزدیک بود جهان او را آنجا ببیند...
تصویرش پاک نمیشود...نه چشمان زُل او ... و نه صدای غرش آن ماشین...

_بخواب ...به هیچی فکر نکن...!

و من در آن لحظه ، حرف گوش کن ترین دختر دنیا میشوم...باید بخوابم....بیخبری را دوست دارم....
......
ضعف دارم اما اشتهایی برای خوردن غذا نیست...آنقدر با خودم کلنجار رفتم که بالاخره توانستم شماره اش را بگیرم...همان شماره ای که با آن پیامک فرستاده بود.
جواب نمیدهد...از دیروز ، نزدیک به پنج بار است که تماس گرفته ام ، بی جواب مانده ام...انگشتانم را به حالت عصبی در موهایم چنگ میکنم...اگر به گوش آق بابا برسد...؟
موهای به هم ریخته ام را رها میکنم و باز هم موبایل را برمیدارم...

یک جوری باید جلوی این فاجعه را بگیرم.
دیگر دم آن مطب نیاید...مرا نترساند...!

صندوق پیامرسان را باز کرده و شروع به نوشتن میکنم...

*لطفا دیگه جلوی راه من سبز نشید.کارتون خیلی خطرناکه*

مینویسم و قبل از اینکه از فرستادنش پشیمان شوم ، آیکون ارسال را لمس میکنم...معده ام از این همه خالی بودن دارد سوراخ میشود.گمانم واقعا روده کوچکم در حال بلعیدن روده ی بزرگم است....
مشغول جویدن ناخن هایم میشوم و...
با گذشت پانزده دقیقه ، هنوز هم خبری از جواب نیست....

پر از دلشوره و آشوب تماسها و پیامکهایم را روی حالت بیصدا میگذارم و تلفن را به جیبم میفرستم....در آینه نگاهی به چشمهای سرخم می اندازم و با دیدن موهای برق گرفته ام ، آه از نهادم بلند میشود.حوصله شانه زدن ندارم چون دیگر بیشتر از این تحمل کردن گرسنگی از توانم خارج است.

چند بار کش را دور موهایم میپیچم و شال پهن و بزرگم را سر میکنم. در اتاقم را که میبندم ،به سمت پلکان حرکت میکنم و همانجا متوجه صداهایی از طبقه ی پایین میشوم.

پنجه ام را روی شکمم فشار میدهم و چاره ای نیست.
این چند روز که دکتر استراحت مطلق برای آق بابا تجویز کرده ، ناچارا رفت و آمدهایم به پایین را محدود کرده ام.نه خبری از دوچرخه هست و نه او نسبت به من سختگیری میکند.
آسّه میروم و آسّه می آیم.
پایین پلکان که میرسم ، زن عمو را پای کنسول بزرگ سالن میبینم.مشغول حالت دادن به چتریهایش است و جیوان از پایین پایش آویزان شده.برای اطمینان دستی روی جیبم میکشم و خیالم راحت میشود تلفنم هنوز سرجای خودش است.

زنعمو مرا در آینه میبیند و برمیگردد:آهو...؟این دیگه چه ریختیه...؟
05/03/2025, 16:56
t.me/matalebmofid123/17077