هاکوئین، استاد ذن، در یکی از شهرهای کشور ژاپن زندگی میکرد. این مرد فرزانه از احترام فراوانی برخوردار بود و بسیاری از مردم برای بهرهگیری از آموزههای معنوی او به دیدنش میرفتند. روزی از قضا، دختر جوان همسایه او باردار شد. وقتی والدین دختر با سرزنش و اوقات تلخی از فرزند خود بازخواست کردند تا نام پدر بچهای را که در شکم داشت به آنها بگوید، او سرانجام گفت که استاد هاکوئین پدر بچه است. پدر و مادر آن دختر با خشم به سراغ استاد رفتند و با داد و فریاد هاکوئین را متهم کردند که بنا به اقرار دخترشان، او پدر بچه میباشد. تنها پاسخ استاد این بود که «این طور!»
خبر این رسوایی در سراسر شهر پیچید و به شهرهای دیگر رسید. استاد، آبروی خود را از دست داد که البته این ماجرا او را ناراحت نکرد. دیگر هیچ کس به دیدن هاکوئین نیامد، با این حال او همچنان خونسرد بود. والدین آن دختر پس از تولد کودک، بچه را نزد استاد آوردند و گفتند : «تو پدر بچه هستی، پس خودت هم از او مراقبت کن!» هاکوئین با مهر و علاقه از بچه نگهداری کرد.