Your trial period has ended!
For full access to functionality, please pay for a premium subscription
Message
168
10
2.8 k
برای

ادامه مراسم...حالا بعد دوسال درسته که اون زمان دوست نداشتم و به خاطرگفته همسرم بود ولی الان به خاطر خدا هم حجابم را دارم هم نمازم را میخوانمهم روزه میگیریم درحد توانم بعدازآن همه سالی که ترک کرده بودم...داستان مهریه هم آن زمان پدرم پافشاری میکرد میگفت 300تاسکه و فلان ولی بعد دلش نرم شدو آخر شد 114سکه برابر با سه دونگ خانه که زمانی که همسرم خانه دار شد یا سه دونگ خانه بنامم بزند یا 114تا سکه بدهد که من بعد از عقد همونم به همسرم گفتم قبول دارم و به قول معروف ما برای وصل کردن آمدیم نی برای فصل کردن و نگران این نباشه که قراره ازش مهریه بگیرم...خدامیداند که آن هم اگر به من بود یک سکه بیشتر مهریه قبول نمیکردم ...خلاصه هم شرایط ازدواج سخته همین مراسم گرفتن هاو بریزو بپاشش کلی میشه چبرسه بحث مهریه که داغه و الان اکثرا مهریه رو میگیرن...الان منم برای مراسمام تااونجایی که میشد ساده برگزار کردیم هم عقد هم عروسی خیلیا اعتراض کردن ولی چون پدرم یکی از شروط قبول درخواستش این بود که خرج مراسم ندهد و بارش روی دوش منو همسرم بود و او هم هنوز اول جوانی تنگ دست من چشمم روی خیلی چیزا بستم شاید بگید اشتباه بوده و یک شب هزار شب نمیشده ولی باور کنید بعضی پسرها آنقدر مرد هستند آنقدر شرافت دارند و جربزه و جنم کار دارند آدم حیفش میاد راحت از دست بده و سرمادیات چونه بزنه...آی پدرمادراشماهم راحت بگیرید ...اول خوب و خوب تحقیقاتتان را انجام دهیدببینید آقا پسر اهل دود است یا سالم است اهل کار هست یانه تنبل و بی عاراست یا نه تکبر دارد یا افتاده است ایمانش چجور است به ولله مردی که ایمانش محکم باشه ذاتش پاک و انسانیت داشته باشد همه چیز در زندگیش بدست میاورد (چه از لحاظ معنوی چه مادی هم این دنیا هم آن دنیا)مادیات هم مهم است ولی به اندازه لزوم... بعد به خدا توکل کنید با یاری خدا و امام زمانتان قدم بردارید امام زمان و اهل بیت را واسطه برای خیر قراردهیدکه اگر خیر هست وصلت انجام شود...دوساله گذشته پدرم از همسرم الان راضیه و خشنوده از انتخابم ولی بخدا روزهاو شبای دوسال پیش سرخواستگاری که یادم میاد پدرم چه به روزدلمان آورد جگرم خون میشه و بغض گلومو میگیره از یک ظرفم خوشحالم که با خواستگارای قبلی به نتیجه نرسیدم و خداروشکر میکنم از حکمتی که پشتش بودو نمیدونستم از این طرف ازمخالفاتش سرهمسرم دلم میگیره که چقد حرص خوردم بعد عقد تا چندماه درد معده شدید گرفته بودم که خداروشکر گذشت فقط ...واقعا خدا اونقدر حکیمه و یه حکمتایی داره که ما نمیفهمیم...هم پدرم هم همسرم هر دو شد وسیله امتحان الهی من، هم نتیجه صبرم، هم دلشکسته منومادرم، هم برگشت از راه های اشتباهی که میرفتم...
خدایاشکرت.البته خیلی اتفاقا و خیلی چیزها هم پیش اومده که دیدم رو به زندگی مثل ازدواج باهمسرم تغییر داده که دیگه سرتونو دردنمیارم...شایدم یوقت دیگه گفتم... یک نمونشم شمایید آشنا شدن با شما بانوان نور و مهربان که خداوند ازشما راضی باشه...خدا حاجت دلمو داد و اون زمان بلاخره گره از کارم بازکرد ولی الان با یه سری مسئله های دیگه دستو پنجه نرم میکنم بااین حال خدارو شاکرم و حاله دلم خوبه از لطف شرکت در نوردرمانی های شما.
از همه شمایی که داستان زندگی منو خوندیدو شمابانوجان التماس دعا دارم درپناه خداوند مهربان باشید.❤️🙏
04/28/2025, 13:31
t.me/marg_ham_zibast/15476
Similar message chronology:
Newest first
Similar messages not found