سلام وقت بخیر
من میخواستم هم از #نتیجه نوردرمانی بگم، هم یه نکته درباره این موضوع که تو گروه نوشتید:
من متأسفانه ۳۴ سال نماز درست و حسابی نخوندم😔
یعنی مثلاً یه روز میخوندم یکماه نمیخوندم، یا مثلاً نماز ظهر میخوندم بقیه ش رو نمیخوندم و ...
این چندسال اخیر که دیگه کلاً رها کردم و هیچی نخوندم
تا اینکه تو نوردرمانی ماه مبارک رمضان شرکت کردم و الحمدلله کمی حالم بهتره
حدود یکماهه دارم نماز میخونم و اکثراً هم سر وقت میخونم، حالا وسطش هم چند بار وسوسه شدم که رها کنم و مثلاً چند وعده هم نخوندم، ولی دارم به شدت تلاش میکنم که از این مسیر خارج نشم
انشاالله شرکت در نوردرمانی رو اینقدر ادامه میدم تا به صراط مستقیم برگردم و ناامید نیستم از توبه پذیری پروردگار، انشاالله که منو ببخشه😔
خیلی زیاد هم از شما و دیگر بانوان که واسطه ی این خیر عظیم هستید سپاسگزارم، خدا خودش از فضلش براتون جبران کنه🙏💐
اما درباره این پیام که نوشتید آنقدر رو نماز خوندن بچه هاتون پافشاری نکنید:
واقعیت اینه که من طی این ۳۴ سال که نماز نخوندم، حجاب کامل (چادر) داشتم، همواره روزه گرفتم از ۹ سالگی، خمس میدم، قرآن میخونم، صدقه و خیرات بسیار میدم، حج رفتم، زیارت مکّرر رفتم، مدام در مراسم مذهبی بودم، چه شبها که احیا بودم، چه بسیار که در روضه ی ائمه اطهار اشک روان داشتم و...
فقط و فقط نماز نمیخوندم! مهمترین واجب رو، ستون دین رو، دقیقاً همون عملی که همه چیز باهاش سنجیده میشه رو انجام ندادم ولی همه ی بقیه رو انجام دادم!
چرا؟ چون متأسفانه والدینم از بچگی، از ۸ سالگی شروع کردن به اصرار و پافشاری غیرقابل تحمل درباره نماز
یادمه تو دهه ۶۰، تلوزیون در شبانه روز فقط ۴۵ دقیقه برنامه کودک داشت.
خب بچه بودم، تمام طول روز منتظر بودم که برنامه کودک شروع بشه، بعد مثلاً وسط کارتون مورد علاقه م یهو اذان میشد، مامانم تلوزیون رو خاموش میکرد میگفت پاشو نماز اول وقت بخون، هرچی التماس میکردم که بذار کارتون تموم بشه بعد میخونم میگفت نه، باید از الآن (۹-۸ سالگی) عادت کنی که سروقت بخونی و نماز رو بی اهمیت ندونی
خلاصه که منم از لجم میرفتم وضو میگرفتم و میایستادم پای سجاده، تمام قیام و رکوع و سجود و... رو هم انجام میدادم، ولی چیزی نمیخوندم! یعنی فقط تظاهر میکردم که دارم نماز میخونم!
از نماز متنفر شدم، بیزار شدم
از هیچی تو دنیا به اندازه نماز لجم نمیگرفت
هرچی هم بزرگتر شدم، فشار والدین بیشتر شد و لج من هم بیشتر، یه تسلسل باطل
دیگه دانشجو که شدم میفهمیدن که من میپیچونم و نماز نمیخونم، میرفتن به عمه ها و عموها و هرکی که میدونستن باهاش رودربایستی دارم میگفتن که فلانی نماز نمیخونه بیا نصیحتش کن، خب خانواده ما بسیار مذهبی هستن، این خیلی آبروریزی بزرگی برا من بود
من هم هی انکار میکردم و میگفتم نه، میخونم، اونا هی انواع شواهد و دلایل رو میکردن تو چشمم که نه دروغ میگی، نمیخونی
آخرش کار به جایی رسید که من حتی ظاهر قضیه رو هم نتونستم نگه دارم، یعنی بالاخره یه جایی تو رو همه ایستادم و گفتم اصلاً نمیخونم، دلم نمیخواد بخونم، حالا هر کاری میتونید بکنيد!
حتی کار به جایی رسید که مامانم گفت من آدم بی نماز تو خونه راه نمیدم، منم گفتم باشه، خونه خریدم و از اونجا رفتم و حتی مدتی هم قطع رابطه کردم تا اینکه صد نفر واسطه شدن که دوباره ارتباط برقرار بشه با خانواده
میدونید میخوام چی بگم؟
من از بچگی تو مسجد و مراسمات مذهبی بودم، خداوند رو از ته قلبم دوست داشتم، عاشق ائمه اطهار (ع) هستم، هر واجب و مستحبی رو هم انجام دادم، ولی حتی به قیمت طرد شدن از خانواده و دوری از عزیزانم، زیر بار نمیرفتم که نماز بخونم، اگه ولم میکردن و اینقدرررررررر فشار نمیآوردن، خب این یکی رو هم مثل همه ی بقیه انجام میدادم.
تو رو خدا به والدین بگید اگه آموزش اصولی بلدن؛ شعائر دین رو آموزش بدن به بچه هاشون، اگه بلد نیستن واقعاً هیچ کاری نکردن خیلی خیلی بهتر از آموزش بد هست.
ببخشید پر حرفی کردم🙏