اگر واقعاً مایلی که بدانی رفتن به درون چگونه است،
راه این است:
افکارت را تماشا کن و با آنها هویت نگیر. فقط یک تماشاگر بمان، کاملاً بیتفاوت، نه طرفدار و نه مخالف. قضاوت نکن، زیرا هرگونه قضاوت هویتگیری را وارد میکند، نگو، “این افکار اشتباه هستند،“و نگو، “اینها فکرهای خوبی هستند!”
در مورد افکارت نظر نده، فقط بگذار مانند ترافیک که در گذر است، بگذرند. و تو در کنار جاده بیعلاقه و بیتوجه ایستادهای و به ترافیک نگاه میکنی. مهم نیست که چه چیزهایی عبور میکنند، اتوبوس، کامیون یا یک دوچرخه.
اگر بتوانی با چنین بیتوجهی و با چنین وارستگی روند افکارت را تماشا کنی، آن روز دور نخواهد بود که تمام ترافیک ناپدید شود، زیرا ترافیک فقط وقتی وجود دارد که تو پیوسته به آن انرژی بدهی، انرژی دادن به آن را متوقف کن.
تماشاگری یعنی همین
توقف انرژی دادن به این روند، و توقف انرژی دهی به آن ترافیک در حال حرکت. این انرژی تو است که آن افکار را به حرکت در میآورد، وقتی انرژی تو به آنها نرسد، شروع میکنند به پراکنده شدن، نمیتوانند به خودی خودشان پا بر جا و در حرکت بمانند.