У вас закончился пробный период!
Для полного доступа к функционалу, пожалуйста, оплатите премиум подписку
AL
دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای
https://t.me/ali_moradi_maragheie
Возраст канала
Создан
Язык
Фарси
3.48%
Вовлеченность по реакциям средняя за неделю
20.06%
Вовлеченность по просмотрам средняя за неделю

من طبعا به مخاطبان معینی می اندیشم. به کسانی که در جستجو هستند، بی آنکه یقین داشته باشند آنچه را که می جویند یافته اند... پل والری

ارتباط با من:

Сообщения Статистика
Репосты и цитирования
Сети публикаций
Сателлиты
Контакты
История
Топ категорий
Здесь будут отображены главные категории публикаций.
Топ упоминаний
Здесь будут отображены наиболее частые упоминания людей, организаций и мест.
Найдено 84 результата
💥از علل اختلافات مصدق با علما
✍️علی مرادی مراغه ای

♦️یکی از علل اختلاف دکتر محمد مصدق با علما، رواداری و مدارای مصدق در مقابل فعالیتهای بهائیان بود و همین عامل باعث شد بسیاری از روحانیون به مصدق پشت کرده و با کودتاچیان همکاری کنند.
آقای شیخ فلسفی خاطره ای از دیدارش با مصدق در زمانِ نخست وزیری نقل می کند که نشانگر منش مصدق در کلِ مسند زمامداریش بوده. او می نویسد:
«بهایی ها در شهرستانها مسئله ساز شده بودند و قدرت نمایی می کردند. به امر آیت الله العظمی آقای بروجردی، نزد مصدق رفتم...پیام آقای بروجردی را به ایشان رساندم و گفتم شما رئیس دولت اسلامی هستید و الان بهایی ها در شهرستانها فعال هستند...ایشان(آیت الله بروجردی) لازم دانستند که شما در این باره اقدامی بفرمایید. دکتر مصدق بعد از تمام شدن صحبتهای من، به گونه ای تمسخرآمیزی قاه قاه و با صدای بلند خندید و گفت:
آقای فلسفی، از نظر من مسلمان و بهایی فرق ندارند، همه از یک ملت و ایرانی هستند».
این پاسخ برای من بسیار شگفت آور بود. با این خنده ی تمسخرآمیز و موهن، دیگر جایی برای صحبت کردن و توضیح دادن باقی نماند.»
(خاطرات محمدتقی فلسفی...ص۱۳۹).

♦️اما پس از کودتا و سرنگونی دولت دکتر محمد مصدق، اولین کاری که دولت کودتا کرد تخریب مرکز بهائیان در تهران بدستور تیمور بختیار فرماندار نظامی بود.
پس از کودتا، شیخ فلسفی از سوی مرحوم آیت اله بروجردی به دربار فرستاده شد جهت کنترل و محدود کردن بهائیان.
و این بار مرکز بهاییان یعنی حَظیرةُالقُدْس با حضور فرمانداری نظامی تخریب گردید.
حکومت کودتا سریعاً حظیره‌القدس را تصرف کرده و تیمور بختیار فرماندار نظامی تهران به سرلشکر باتمانقلیچ رئیس ستاد ارتش مأموریت داد که کار تخریب را خودش در دست بگیرد!...
این عمل بیشتر بخاطر سرپوش گذاشتن بر محاکمات و اعدامها توسط کودتاچیان بوده.
در فیلم زیر، شیخ فلسفی به همراه سرلشکر باتمانقلیچ رئیس ستاد ارتش مشغول کلنگ زدن و تخریب بنای مرکز بهائیان می باشد...

⏹️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie
◀️فیلم نایاب تخریب مرکز بهائیان در تهران:
26.04.2025, 12:37
t.me/ali_moradi_maragheie/2318
💥پیشنهاد ایجاد اردوگاههای کار به سبک استالینی در ایران!
✍️علی مرادی مراغه ای

✅پس از انقلاب که تب رادیکالیزم و تندروی، اکثریت قاطع ایرانیان را فرا گرفته بود، اما گروههای چپی از تمام گروهها بیشتر تندرو و طرفدار خشونت انقلابی بودند.
در این میان، یک گروه چپی و افراطی بنام سازمان«پیکار در راه آزادی طبقه کارگر» پا را از همه فراتر نهاده ضمن پشتیبانی از اعدام انقلابی سرسپردگان رژیم سابق «خواهان ایجاد اردوگاههای کار برای کلیه عوامل باقیمانده» از رژیم سابق به سبک استالینیزم شد!
این سازمان در نشریه سازمانی خود(پیکار: مورخه ۷ خرداد ۱۳۵۸، شماره۵) پیشنهاد می کند که اگر چنین اردوگاههای استالینی در ایران احداث گردند این عوامل حکومت سابق در این«اردوگاهها به کار تولیدی و مفیدِ توام با آموزش انقلابی» نگهداری خواهند شد و این به نفع کشور خواهد بود!.
برگرفته از کتاب: پروکروستس ایرانی ...ص۱۶۲.

⏹️برای اطلاعات بیشتر در مورد کتاب پروکروستس ایرانی، مراجعه فرمائید به پیوی تلگرام: @ulduz3o
23.04.2025, 20:14
t.me/ali_moradi_maragheie/2317
💥ایرانیانی که خود را ارزان می فروشند!
✍️علی مرادی مراغه ای

✅ابتدا باید بگویم منظورم همیشه بخشی از ایرانیان بوده نه همه.
در فرهنگ ما، اصطلاحات متعددی برای رشوه وجود دارد مانند «خر كريم را نعل كردن» یا «سبيل كسى را چرب كردن‏».
برخی مواقع بدان«مداخل» می گفتند و برخی مواقع «حق العمل» یا «پيشكشى» یا «زیر میزی»...
اما در همه حال در ایران کلید حل تمامی معضلات و درهای بسته بوده و در میان تمام طبقات از شاه گرفته تا گدا رواج داشته است.
حتی امروزه نیز بسیاری، این پدیده زشت را نوعی زرنگی دانسته با آب و تاب به همدیگر تعریف می کنند!

♦️به دوران مشروطیت و پس از آن بقول عین السلطنه، روزنامه‏ نويسها آنرا می گرفتند تا به کسی فحش دهند!
(روزنامه خاطرات عين السلطنه ...ج‏۳.ص۱۸۲۷)
وقتی محکومی رشوه زیادی برای خلاصی اش نمی توانست بدهد، لااقل رشوه کمی به فراش می داد تا ضربات شلاق را آهسته تر بزند!
(ايران و قضيه ايران...ج‏۱. ص۵۹۴)
حتی علت حقيقى سقوط سلسله صفويه را رشوه‏ و ارتشائى دانسته اند كه در کل ايران جريان داشت!
(ايران در زمان نادرشاه...۴۰۹)
اما خود شاه بیش از همه رشوه خور بود وقتی میخواست برای ولایات حاکم تعیین کند آنرا به مزایده می گذاشت و رقم نهائى رشوه‏ بين چند داوطلب، تعيين کننده بود. البته پس از خرید ولایت، مدت نگهداری آن نیز نیاز به رشوه دادن داشت.
(ايران و قضيه ايران...ج‏۱ص۵۷۲)
و خریدار مالکِ مطلقِ جان و مال و ناموس رعایای آن خطه می شد. بیهوده نبوده که حاج سیاح در اشاره به حاکم سنندج و زیردستان او در سقز و بانه می نویسد که در کوچه ها «چقدر مردم دست و پاى بريده ديده می ‏شوند كه نمونه اعمال او بودند»!
رشوه چنان قباحتش را از دست داده بوده که حتی اعتمادالسلطنه دانشمند! از رشوه‏ دادن و رشوه‏ گرفتن نه تنها ابا نداشته بلکه در خاطراتش به کرات به آن اشاره کرده!
(خاطرات اعتمادالسلطنه...ص۱۴)

♦️اما برجسته ترین نمونه که من آنرا محشر می دانم ميرزا ابوالحسن‏ خان شيرازى سفیر ایران در انگلستان بود که از انگلیسیها مستمری می گرفت!
بدون شک، او درك درستی از این مستمرى نداشت و نمی دانست كه در قبال آن چه خدمات گرانبهايى بايد برای انگلیس انجام دهد. آن زمان بدليلِ عدمِ اطلاع از پيچيدگیهاى ديپلماسى، گرفتن مستمرى از انگلستان اصلاً قبح شمرده نمیشد تا نيازى به كتمان باشد، حتى فتحعلیشاه وقتى از آن باخبر میشود نه تنها ناراحت نشده بلكه حتی او را تشويق می كند:
«آفرين، آفرين، ابوالحسن تو روى مرا در مملكت بيگانه سفيد كردى، من هم روى تو را سفيد خواهم كرد. تو از نجيب ترين خانواده ‏هاى مملكت من هستى، من تو را به مقامهاى بلند اجداد تو خواهم رساند»!
اما خنده ‏دار است كه این میرزا ابوالحسن خان در وصيت‏نامه‏ اش نيز وصيت مى کند پس از مرگش، وارثين نماز وحشت خوانده و قرآن بر سر قبرش ختم كنند، البته پول آنها را نيز از همين منبع وطن‏فروشى بپردازند!
«چون اجل موعود رسيد اولاً امين تعيين كنند عالم به احكام شرعيه تا متوجه تجهيز شود و غسل را نيز، به مرده ‏شور وا نگذارند بلكه عالم عادلى را به جهت آن معين كنند، اجراى فاتحه خوانى بكنند و نماز وحشت به اشخاص ظاهرالصلاح از قرار نمازى هزار دينار بدهند و تا هفت روز طعام بسيار كنند و هيچ مضايقه ننمايند... و به همراهى نعش، شش نفر قارى روانه نمايند و قهوه و غليان و آنچه لازم است، به ايشان بدهند...و اين مخارجى كه در اماكن مصرف میشود با ساير مخارج به تفصيلى كه در نوشته جداگانه مندرج است و در ذيل آن، به خط عاليجاه شيل صاحب ايلچى دولت بهيه عليّه انگليس است كماً و كيفاً بدون زياده و نقصان، بايد از آن قرار معمول دارند...»!
ابوالحسن ‏خان شيرازى در طول 35 سال اشتغال خود در مسند سفارت و وزارت خارجه، خدمات گرانبهايى به انگليس كرد البته بذل و بخشش انگليسیها نيز هيچوقت قطع نشد. ضرب‏ المثل شده بود كه انگليسیها به آسانى هديه می هند و پول خرج می كنند اما نمی دانستند كه «گردو در خانه قاضى فراوان است اما حساب و كتاب دارد»!
(سالهای زخمی، مرادی مراغه ای...ص۳۶۶)

♦️در زمانِ کودتای ۲۸ مرداد، هم کرومیت روزولت و هم ریچارد کاتم و اسناد ویلبر نشان می دهند که مقالاتی بر ضد مصدق در آمریکا نوشته می شد و تنها با پرداخت ۴۰ دلار در مطبوعات ایرانی به چاپ می رسید یعنی به این ارزانی خود را می فروختند!
زمانی زعمای چین برای در امان ماندن از حملات مهاجمان دیوار بزرگی به عظمت ۲۱۱۹۶ کیلومتر را ساختند اما دشمنان و مهاجمان چین، بجای زحمتِ بالا رفتن از آن دیوار، تنها با پرداخت رشوه ای اندک به دروازه بانان آن دیوار، توانستند به آسانی از در وارد چین گردند نه از بالای دیوار!

📕هیچ دیواری برای محافظت از یک کشور و منافع ملی اش، به مانند پرورش انسانها و رجول سیاسی سالم نیست، بقول امیر، آدم تربیت کنید...!

⏹️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie
23.04.2025, 14:14
t.me/ali_moradi_maragheie/2316
✍️علی مرادی مراغه ای

✅در زمان جنگ جهانی دوم که آلمان به خاک شوروی حمله کرده بود و هنوز خبری از حمله متفقین به ایران نبود دکتر علی اکبر سیاسی در خاطرات خود می نویسد روزی با ابوالحسن ابتهاج و مصطفی فاتح در منزل دکتر مشرف نفیسی میهمان بودیم فاتح گفت رادیو را روشن کنید ببینیم رادیو لندن چه می گوید.
رادیو را که صدای بسیار ضعیفی داشت روشن کردیم رادیو لندن بعد از ذکر مقدماتی شروع کرد به انتقاد از رضاشاه که این مردی است مستبد و خودکامه ...
دکتر سیاسی می گوید به محض اینکه این خبر را شنیدیم ناگهان مصطفی فاتح فریاد زد که:
«رفقا! رضاشاه سرنگون شد!
گفتیم: این چه حرفی است می زنی؟
گفت: این لندن چون از او بد می گوید معنی اش اینست که او را خواهند انداخت و حالا ما جوانان باید خودمان دولت آینده را تشکیل دهیم.
آنگاه هر یک برای خود وزارتخانه ای در نظر گرفتند و مرا هم برای وزارت فرهنگ نامزد کردند ...»!
خاطرات علی اکبر سیاسی... ص ۱۰۴.

♦️و یک سال بعد، در ۱۳۲۱ش، علی اکبر سیاسی وزیر فرهنگ می گردد...!

📕خاطرات علی اکبر سیاسی را از بخش آرشیو کانال یعنی اینجا دانلود کنید.
⏹️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie
22.04.2025, 14:00
t.me/ali_moradi_maragheie/2315
💥افشارطوس: قهرمان یا قصاب؟!
✍️علی مرادی مراغه ای

✅امروز اول اردیبهشت مصادف است با ربودن سرتيپ افشارطوس رئيس شهربانی دکتر مصدق که شش روز بعد جسد او را در غار تلو واقع در تپه‌های لشکرک در شمال تهران پیدا می کنند.
او در ۳۰ بهمن ۱۳۳۱ از طرف مصدق رئیس شهربانی شد اما در اول اردیبهشت ۱۳۳۲ش مخالفان مصدق او را ربوده و کشتند...

♦️افشارطوس را قبل از کشتن، شکنجه کرده بودند و این نشان می دهد که قاتلان حتما چیزی و یا اطلاعاتی از او می خواستند و او مقاومت می کرده است.
افشارطوس با خوهرزاده مصدق ازدواج کرده و جزو گروه افسران ناسیونالیست و از طرفداران مصدق به شمار می آمد اما او گذشته ای سیاهی داشت.
قبل از این، افشارطوس با قساوت تمام به سرکوب عشایر پرداخته و در جریان حمله ارتش به آذربایجان و سرنگونی فرقه دمکرات آذربایجان، باز نیروهای تحت امر افشارطوس به جان و مال و ناموس طرفداران فرقه تعدی کرده بودند اما بزرگترین ننگ زندگی افشارطوس وقتی بود که او با درجه سرگردی سرپرست املاک سلطنتی رضاشاه در گرگان شده بود در شمال ایران که بیشترین زمینخواری رضاشاه در این منطقه بوده اکثر افسران سرپرست املاک سلطنتی از دزدیهای آن زمان، ثروت هنگفتی اندوخته بودند افشارطوس دزد نبود اما به آزار و اذیت رعایا مشهور بود.
اوضاع در املاک رضاشاه در مازندران چنان وحشتناک بود که می توان آنرا با اردوگاههای استالین مقایسه کرد!
وضعیت تکان دهنده بیگاری رعایا در املاک رضاشاه در منابعی دست اولی آمده است مانند کتاب«اسرار املاک شاهنشاهی» نوشته لطفعلی بریمانی که در آن املاک پزشک بوده، همچنین، جنایات در املاک در خاطرات افرادی چون سرتیپ درخشانی نیز آمده درخشانی در اواخر دوره رضاشاه در ۱۳۱۹ مدتی فرمانده املاک رضاشاه در شمال بوده است.
از منابع دیگر، سیلِ شکایتنامه های اهالی است که پس از سرنگونی رضاشاه برای تظلم خواهی به مجلس ۱۳ سرازیر شدند ...

♦️در این منابع، از افشارطوس به عنوان قصاب شمال یاد شده و به نمونه های تکان دهنده اشاره شده مانند:
رعیتی که از بیگاری سخت در املاک فرار کرده بوده به دستور افشارطوس برای عبرت دیگران دستور داده می شود زنِ آن رعیت را به گاو آهن ببندند برای شخم زدن زمین!.
(خاطرات سرلشکر درخشانی...ص۲۷۱)
در موردی دیگر، زن حامله بنام صدیقه را که بخاطر نزدیک بودن وضع حمل به نزد سرگرد افشارطوس رفته و با التماس از او میخواسته که آنروز او را از کار اجباری معاف کنند، اما بدستور سرگرد افشارطوس، زن حامله را با شکم خوابانده یکی از ماموران روی گردن زن و دیگری بر ران او نشسته و ماموری دیگر آنقدر چوپ می زند که هم فرزند زن سقط میشود و هم خودش از خونریزی کشته میشود!
آن زمان که زن را چوپ میزدند افشارطوس کنارش ایستاده فریاد میزده:
«کسی که برگهای توتون مزرعه شاه را معطل بگذارد مانند این زن مجازات خواهد شد»!
(تاریخ املاک اختصاصی رضاشاه در...صص45-46)
یا مادری را مدت طولانی به بیگاری برده بودند که نوزاد شیرخواره اش از گرسنگی می میرد!
(همان منبع ص۱۹۶)
ژنرال درخشانی در خاطرات از املاک رضاشاه در مازندران، سرگرد افشارطوس را قهرمان قساوت و شقاوت می داند.

♦️اما سالها پس از سرنگونی رضاشاه افشارطوس متحول شده و رئیس شهربانی مصدق میگردد. یکی از خدمات برجسته او، خنثی کردن توطئه قتل مصدق در نهم اسفند ۱۳۳۱ بود.
در این روز قرار بوده شاه به مسافرت خارج از کشور برود و مصدق راهی کاخ می‌شود تا مدارک لازم را به شاه تحویل دهد اما هنگام خروج، متوجه شد که عده‌ای به همراه جمعی از افسران بازنشسته و اراذل جلو کاخ جمع شده و قصد قتل او را دارند. مصدق را از دری دیگر خارج کرده و به خانه اش می رسانند، ولی اوباشان به خانه اش هجوم برده میخواستند وارد خانه شوند که افشارطوس خود را به خانه مصدق رسانده او را از راه پشت بام فراری می دهد و جلوی اوباشان را می گیرد. شعبان بی مخ سردسته اراذل می‌گوید:
آیت الله‌کاشانی به ما گفت «برین نذارین شاه بره اگه شاه بره عمامه مام رفته. مام رفتیم در خونه شاه. بعد از سخنرانی و داد و بیداد رفتیم در خونه مصدق دیدیم اون بالا افشارطوس که رئیس شهربانی بود وایساده. من داد زدم گفتم: اومدیم مصدق رو ببریم نذاره اعلیحضرت بره. افشارطوس گفت: برو خفه شو!، مام دو سه تا داد سر اون زدیم و دعوامون شد. گفتم:
آخه بابا پاگونتو شاه داده!»
(خاطرات شعبان...ص۱۲۳)

♦️وقتی افشارطوس کشته شد از طرف دولت در شهرها مجالس ترحیم برگزار گردید اما در شهرهای شمالی مردم چون خاطرات بدی از او داشتند شرکت نکردند و حتی از قتل او خوشحال بودند!
این نشان می دهد که در نظام فاسد و دیکتاتوری، بسیاری از آدمهای زیردست کم کم فاسد می گردند اما در یک نظام سالم برعکس، حتی افراد خلافکار می توانند کم کم اصلاح گشته راه پاکی و رستگاری را بپیمایند...

⏹️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie
◀️فیلم زیر راجع به قتل افشارطوس است:
21.04.2025, 17:11
t.me/ali_moradi_maragheie/2314
💥بزرگترین خبط سیاسی حضرت اشرف قوام السلطنه
✍️علی مرادی مراغه ای

✅در دوران پهلوی کمتر رجل سیاسی می توان پیدا کرد که به اندازه مصدق بزرگ و در عین حال پاکدامن باشد. شاید بتوان قوام را مقایسه کرده اما قوام نیز مثل برادرش وثوق الدوله که با رشوه ایران را با قرارداد ۱۹۱۹ به انگلستان فروخته بود اهل رشوه بود.
شکی نیست که قوام یکی از بزرگترین سیاستمدارانی است که ۲۴ بار وزیر و ۵ بار نیز نخست وزیر شده بود اما در آخرین بار، بزرگترین اشتباه زندگیش را مرتکب شد! و این زمانی بود که در اختلاف مصدق با شاه بر سر کسب وزارت جنگ، مصدق استعفا داد و قوام نخست‌وزیری را پذیرفته و با اعلامیه‌ تندِ«کشتیبان را سیاستی دگر آمد» دست به بزرگترین قمار زندگیش زد و با قیام ۳۰ تیر بزرگترین ضربه زندگیش را خورد!

♦️قوام در دوران نخست وزیری اش در جریان فرقه دمکرات و سفرش به روسیه و دیدارش با استالین خوب درخشیده بود اما در فروردین ۱۳۲۷ش در مجلس مطرح شد که او متهم شده به اخذ میلیون‌ها تومان رشوه از تجار چای و ...
آنقدر پول جمع کرده بود که پس از قیام سی تیر، مجلس می خواست با مصادره اموال او، تمامی خونبهای شهدای سی تیر را پرداخت کند!
اما در مقابل، مصدق هر چه داشت در دوران نخست وزیری اش بخاطر کشور از دست داده بود حتی حقوق نمی گرفت و با پول خودش به دیوان لاهه می رفت، بیخود نبوده که مادرش نجم السلطنه به همسر مصدق گفته بود «این با کارهایش آخر سر تو را به گدایی می اندازد برو یک کاری بکن تا بلکه احمدآباد را بنام تو کند».
و در آخر عمرش نیز همین احمدآباد مانده بود که بنام زنش کرده بود!

♦️حضرت اشرف(قوام) پس از عزل از چهارمین دوره نخست وزیری، میانه اش با شاه بهم خورده به سبب یا بهانه بیماری از ایران خارج شد و این زمان، اشرف پهلوی نیز که بخاطر دسیسه هایش با اصرار مصدق از ایران اخراج شده بود، در خارج به هم نزدیک شدند.
حضرت اشرف(قوام) شبی در قمارخانه ای با فاروق قمار کرده چهار میلیون فرانک از او برد و مقداری زیادی از این پول را به عنوان دستخوش به اشرف داد، بدین ترتیب روابط شان گرمتر شده و اینجا بود که اشرف از حضرت اشرف(قوام) پرسید چرا نخست وزیر نمی شود؟!
قوام گفت من قبلا در دوره نخست وزیری بخاطر طرفداری از امریکا، انگلیسی ها را رنجانده ام و آنها مخالفت خواهند کرد. اشرف پیشنهاد کرد که قبل از رفتن به تهران با انگلیسی ها مذاکره کنید و قوام قبول کرده به لندن رفت. انگلیسیها که می خواستند از شر مصدق راحت شوند کسی بهتر از قوام نیافتند!

♦️قوام به تهران آمد و در کاخ سعدآباد با شاه دیدار کرد و این زمان مجله تایم نوشت:
«انگلیسیها پیرمرد ۷۷ساله قوام السلطنه را در نظر گرفته اند».
اشرف پهلوی نیز در ۱۵ تیر ۱۳۳۱سراسیمه خود را به تهران رساند و به همراه مادر به کمک قوام شتافتند.
حالا قوام هم دربار هم مجلس و هم انگلستان و آمریکا را پشت سر داشت اما تنها مهمترین قدرت یعنی مردم را نداشت!
پس از کناره گیری مصدق، با فرمان شاه، قوام نخست‌ وزیر شده با صدور بیانیهٔ تهدیدآمیزی اعلام کرد: «کشتیبان را سیاستی دیگر آمد».
اما با قیام سی تیر«کشتیبانی» او چهار روز بیشتر دوام نیاورد!
در شبی که که مجلس رای تمایل به قوام داد، قوام در منزل علی اقبال نماینده مجلس مشغول بازی پوکر با دکتر اقبال، عباس اسکندری، سلمان اسدی و حسن اکبر بود، اقبال در خاطراتش از آنشب می نویسد که:
«در زمان بازی پوکر خبردار شدیم که مجلس نیز با رای اکثریت به قوام رای تمایل داده و به او گفتم حال که نخست وزیر شده ای پاشو برو بخانه ات. و قوام با خونسردی تمام گفت:
گور پدر نخست وزیری، بیا پوکرمان را بزنیم»!

♦️آن شب قوام در بازی پوکر از همه برد اما در آن بیرون در قیام سی تیر از اراده مردم بشدت باخت و این بزرگترین باخت زندگی حضرت اشرف شد!
رجال و سیاستمداران ایرانی کمتر یاد گرفته اند بموقع و در اوج از قدرت خداحافظی کنند، آنها آنقدر در صندلی قدرت تعلل میکنند که حتما باید زحمت برخاستن شان را جناب عزرائیل بکشد!
پیران جامعه ما آن سخن ویکتور هوگو را هرگز باور نداشته اند که:
«مردان پیر برای این آفریده شده اند که به موقع بیرون روند».

⏹️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie
20.04.2025, 12:42
t.me/ali_moradi_maragheie/2313
💥چطوری بغل ات کنم...!
✍️علی مرادی مراغه ای

✅تصویر «محمود عجور» کودک ۹ ساله فلسطینی که در حمله هوایی اسرائیل به غزه در ماه مارس ۲۰۲۴ هر دو دستش را از دست داده بود، برنده جایزه جهانی عکس مطبوعاتی سال ۲۰۲۵ شد.
هیئت داوران این عکس را به‌خاطر «ترکیب‌بندی قوی، توجه به نور و مضمون تأمل‌برانگیز آن» تحسین کرده است.
به‌گفته داوران، این پسربچه اکنون یاد گرفته که با پاهایش بازی کند، بنویسد و در را باز کند حتی آرزو دارد خلبان شود!

⏹️کودکان قربانیان اصلی جنگ هایِ لعنتی هستند در حالیکه هیچ نقشی در آن ندارند و نمی دانند چرا جنگها بوجود می آیند!.
عکاس این عکس سمر ابوالعوف است که آنرا برای روزنامه «نیویورک تایمز» گرفته بوده او می گوید:
«یکی از دشوارترین چیزهایی که مادر این کودک برایم تعریف کرد این بود که پس از به هوش آمدن وقتی متوجه شد دست‌هایش قطع شده اولین جمله‌اش این بود: چطوری بغلت کنم؟»

⏹️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie
20.04.2025, 09:26
t.me/ali_moradi_maragheie/2312
💥مخاطرات اولین سفر یک شاه ایرانی به فرنگ!
✍️علی مرادی مراغه ای

♦️اولین کارها همیشه شهامت می خواهد. در میان شاهان قاجاری، ناصرالدین شاه باسوادترین و متجددترین بود و بیشتر «اولین ها» در زمان او در ایران بوجود آمد. اما تنها نگاهی به اولین سفر او به غرب می توان به میزان مشکلات پی برد.
او اولین شاه ایرانی بوده که پا به خارج گذاشت سفری ششماهه که به تشویق صدراعظم سپهسالار صورت گرفت برای آشنایی با تحولات اروپا.
علما بشدت مخالف سفر بودند و مشکلات بی پایان سفر با یکصد نفر...

♦️تنها به دو مشکل اشاره می کنم:
یکی، آموزش آداب و رسوم، غذا خوردن با قاشق و چنگال همراهان شاه.
و دومی، بردن برخی از زنان حرم شاه.
این دو مشکل شاید امروزه عادی باشند اما همین بردن زنی به فرنگ می توانست حتی خطر سرنگونی سلطنت او را در پی داشته باشد...!.

♦️قبل از سفر، شاه دو نفر خارجی(هوتم شیندلر و شلیمر) را مامور آموزش آداب غذاخوردن به همراهان نمود:
استفاده از کارد و چنگال، یا دستمال سفره یا پهن کردن آن روی زانوان تا مثلا آروغ نزدن...!
مادام کارلا سرنا می نویسد:
«وقتی شاه خواست از سرزمین «نجس»ها یعنی اروپا دیدن کند روحانیون خیلی کوشیدند مانع سفر شوند ولی موفق نشدند...زمانیکه درباریان غذاخوردن به سبک فرنگی را تمرین میکردند شاه پشت دیوار نزدیکی مینشست و از چند سورخ کوچک، غذاخوردن آنان را نظاره میکرد»
(آدمها و آیینها در ایران...صص۷۷ و ۸۴)

♦️اما مشکل اصلی بردن زنان بود او پنج زن که انیس الدوله نیز جزو آنان بود به همراه خواجه هایشان با خود برد.
(خاطرات امین الدوله...ص۳۷).
این زنان که از بین بیش از ۵۰ زن انتخاب شده بودند از شادی در پوست خود نمی گنجیدند اما این شادی کوتاه بود، بزودی مشکلاتی پیش آمد که باعث شد آنان از مسکو، با گریه و زاری به تهران برگردانده شوند!.
مادام کارلا سرنا در مورد خوشحالی روحانیون ایران از بازگراندن آنان می نویسد:
«ملاها حال زار آنان را دیدند در حالیکه از ته قلب می خندیدند و چشمان خود را به زمین دوخته زیر لب زمزمه می کردند: ماشاالله! ماشالله! خانمها مراجعت فرموده اند. انشالله که اعلیحضرت اراده نفرمایند که آنها را از مملکت ما خارج ببرند»
(مادام کارلا...ص۷۸)

♦️اما مشکلات زنان در همان روزهای اول در رفتن از هشترخان به سارتیسین که سوار قطار شدند رخ داد!
هربار مستخدمین قطار غذا یا نوشیدنی می آوردند و داخل کوپه می شدند، فریاد و اعتراض زنان و پرخاشِ خواجه ها به مستخدمین قطار آغاز می شد!
مشکل اصلی زمانی رخ داد که حاکم مسکو از حضور زنان همراه شاه باخبر شد تا دروازه شهر به استقبال آنان آمده و برای ادای احترام دسته گلی تقدیمشان نمود که خلاف سنت و عرف ایرانی بود، چون در ایران احدی نمی توانست آنها را ببیند، فراشان ترکه بدست، چشم هر نامحرمی را کور می کردند چه برسد به نزدیک شدن و گل دادن!.
زنانِ آموزش ندیده، با نزدیک شدنِ مردم به آنها فرار می کردند!

♦️اما در صورت ادامه سفر زنان، مشکلات بزرگتری در راه بود:
امپراطوران کشورهای مختلف، همسران شاه را به ضیافتها و شب نشینی دعوت می کردند که باید بدون حجاب یا حتی المقدور بدون روبند باشند و اگر این خبر به تهران می رسید، شورش مردم ایران حتمی می شد!
لذا برای گریز از دردسرهای بزرگتر بعدی تا کار به جاهای باریکی نکشیده بود شاه مجبور شد از مسکو زنان را به تهران عودت دهد.
امین الدوله می نویسد:
«شاه در مسکو متوجه شد که بردن زن مسلمان به فرنگستان مشکلاتی دارد اشکال اصلی مسئله حجاب زنان بود آنجا ممکن بود موجب به سخره گفتن هیات ایرانی گردد. اگر هم بی حجاب می شدند که مخالفت ایرانیان را در پی می آورد»
(خاطرات سیاسی امین الدوله....ص۳۸)
ناصرالدین شاه در خاطراتش می نویسد:
«امروز بنا شد انیس الدوله و حرم از اینجا بروند تهران...انیس الدوله راضی نمی شد، گریه می کرد. خیلی به ما بد گذشت، اگر همراه می بردیم برای جا، منزل، کالسکه، کشتی نشستن، اشکالات داشت...»
(خاطرات سفر اول... ص۴۶)

♦️البته خود مردانِ شاه نیز مشکل ساز بودند:
مثلا یکی از کارها که باید انجام می دادند و خلاف شرع بود بوسیدن دست ملکه ها بود که اگر نمی بوسیدند اهانت تلقی می شد. خوشبختانه وجود دستکش سفید در دست ملکه ها این مشکل را حل کرد و دهانشان مستقیم بدست زن نامحرم نمی خورد!
باید خیلی کوتاه می بوسیدند، اما در زمان بوسیدن دست ملکه تزار یا ویکتوریا، غالبا دست و پای خود را گم کرده بوسه ها خیلی طولانی می شد!
البته در آخر هم با وجود اینکه چند کاراگاه در بین پیشخدمتهای کاخ باکینگهام گذاشته بودند باز در طول اقامت ایرانیان، ۳۳ قلم از اموال کاخ که اکثراً کارد و چنگال و بشقاب طلا بودند، گم شد...»!.
( ایرانیان در میان انگلیسی‌ها، دنیس رایت...ص۲۴۴)

⏹️لینک: @Ali_Moradi_maragheie
◀️نقاشی زیر اثر میهای زیچی مجارستانی از اولین سفر ناصرالدین شاه:
19.04.2025, 14:10
t.me/ali_moradi_maragheie/2311
💥نسل بیژن جزنی و نسل پدرش...
✍️علی مرادی مراغه ای

♦️امروز ۲۹ فروردین مصادف است با کشتار بیژن جزنی و هشت نفر از زندانیان دیگر در تپه های اوین در سال ۱۳۵۴ش.
آن زمان، روزنامه ها نوشتند «نه زندانی در حین فرار کشته شدند»
بیژن (برجسته ترین رهبر چریکهای فدایی) و یارانش در ۱۳۴۶ دستگیر شده و دادستان نظامی ابتدا برای آنها درخواست اعدام کرد، اما بخاطر فشار افکار جهانی، تلاشهای کنفدراسیون و برخی شخصیتهای جهانی مانند برتراند راسل...آنان از اعدام رسته و به زندان محکوم شدند.
در زندان بودند که این کشتار صورت گرفت.
پس از انقلاب، اعترافات یک ساواکیِ دستگیر شده(بهمن نادری پور) پرده از جنایت حکومتی برداشت.
هنگام‌ شب‌، آنانرا به‌ تپه‌ های ‌شمال‌ تهران‌ برده:
«از اتوبوس پیاده کردند و همه را روی زمین نشاندند حتی چشمها و دستهایشان را بسته بودند حسین زاده فاتحانه پا پیش گذاشت گفت همانطور که رفقای شما در دادگاههای انقلابی خود همکاران و مقامات مختلف را محکوم به اعدام کرده و حکم را در مورد آنها اجرا میکنند، ما نیز شما را که از رهبران و گردانندگان و تهیه کنندگان فکری آنان هستید محکوم به اعدام کرده و میخواهیم حکم را در مورد شما اجرا کنیم».

♦️همکاران پرویز ثابتی كه‌ قبلاً شراب‌ نيز خورده‌ بودند، آنانرا به‌ مسلسل‌ بسته، سپس‌ به‌ هر تك ‌تك‌ آنها تير خلاص می‌زنند.
برخلاف ادعای حکومت، قربانیان به جای اینکه از پشت سر، تیر بخورند، از روبرو گلوله خورده بودند.
بدون شک، یکی از علل این کشتار، چندین عملیات موفقیت آمیزی بوده که چریکها در سال ۵۳ در بیرون از زندان انجام داده بودند...

♦️با مرگ بیژن، چریکها بزرگترین لیدر فکری خود را از دست دادند، رهبری بی مانند که دارای چنان ظرفیتی بود که می توانست به یک رهبر ملی بدل شود!
خصوصیات ویژه ای او را از سایر رهبران چریکی متمایز میکند:
از کودکی در کوران مبارزه آبدیده شده و برخورداری از تجارب غنی فعالیت در سازمان جوانان حزب توده، شاگرد اول رشته فلسفه، مبارزاتش در دانشگاه، در جبهه ملی دوم در سالهای ۴۱ تا ۴۲ش، برخورداری از دانش مارکسیستی و همچنین استعدادهای خلاقانه هنری اش...بدو شخصیتی ویژه می بخشد.

♦️دوران كودكیش، مصادف با ورود متفقين به ايران و انتقال قدرت از رضاشاه به فرزندش بود، تمامی خانواده بيژن، پدر، مادر، دایی‌ ها و عموهايش همگی عضو حزب توده بودند.
- مادرش عضو شاخه زنان بود.
- رحمت ‌اله جزنی، عمویش، مسئول سازمان درجه ‌داران حزب شده.
- عموی ديگرش تا عضويت در كميته مركزی سازمان جوانان پيش رفته.
- و دائی هایش یعنی منصور و ناصر كلانتری نیز هر دو عضو كميته مركزی سازمان جوانان بودند.
و اما پدر بیژن، حسين جزنی نیز با درجه ستوان یکمی، از افسران ژاندارمری بود كه وقتی بيژن نه ساله بود، به فرقه دمكرات آذربايجان پيوسته، پس از شكست فرقه به همراه هزاران نفر به آنسوی ارس پناه برده بود. او ۲۰ سال در شوروی مانده، دکتری گرفته و با یک زن روسی (منور خانم) ازدواج کرده بود، در غیبت اش، زنش عالمتاج كلانتری که در ایران مانده بود مجبور شده به همراه فرزندان خردسالش به خانه پدری در چهارصد دستگاه تهران نقل مكان كند و با خانواده پرجمعيت كلانتری زندگی كند.

♦️بيژن برخلاف انتظار مادر و اقوامش از دوری پدر ناراحت نبود، زيرا از پدری مستبد و خشنِ نظامی که با همان انضباط سربازخانه بار آمده بود، دل خوشی نداشت.
البته برخی منابع ذکر میکنند به ميزانی كه سنش افزايش می ‌يافت كم‌كم فقدان و جای خالی غمبار پدر را احساس ميكرد...

♦️پدرش که پس از شکست فرقه به شوروی پناهنده شد، با همسر جدیدش در ۱۳۴۵ش با درخواست عفو از شاه به ایران بازگشت.
بیژن در نامه ‌ای پدرش را مورد شماتت قرار داده بود. البته، اسناد ساواك نیز از اختلاف فكری بين پدر و پسر پس از بازگشت حکایت میکنند. اما این اختلاف قبل از اینکه به حوزه خانوادگی برگردد در آن دوران، بازتابی از تضاد بین دو نسل جوان و پیر بود. تضاد بین احمدزاده ها، علیرضا نابدل ها، صبا بیژن زاده ها و دهها نمونه دیگر با پدرانشان...

♦️ اختلاف اصلی بیژن با پدرش به خاطر محافظه کاری پدر و نزدیکیش به حکومت بوده، چرا که او با وساطت سپهبد مُبصّر ریاست شهربانی کل کشور از شاه تقاضای بخشودگی کرده پس از بازگشت، به تدریس در دانشگاه پرداخته و همسر جدیدش هم در دانشکده ادبیات، زبان روسی تدریس میکرد در حالیکه بیژن سراسر زندگیش را صرف مبارزه با حکومت کرده بود.
پدر پس از ۲۰ سال زندگی در خانه«دایی یوسف»، بر عبث بودن هرگونه یوتوپیا و مدینه فاضله تاکید میکرد، اما پسر و نسل جدید مشحون از شور و احساس و رادیکالیزم، میخواستند با سلاح و سیانور...فلک را سقف بشکافند و طرحی نو دراندازند...
یکی از نقاشی های او بنام گوزن را که در زندان کشیده معرفی کرده ام در اینجا.

⏹️لینک: @Ali_Moradi_maragheie
◀️بازآفرینی جنایت تپه های اوین اثر آزاده اخلاقی:
18.04.2025, 19:32
t.me/ali_moradi_maragheie/2310
💥سیاست به زبان ساده
✍️علی مرادی مراغه ای

✅براینکه بدانید مذاکرات ایران با آمریکا آیا به نفع مردم ایران است یا نه؟! راههای زیادی وجود دارد اما یکی از بهترین راهها دیدن مخالفان این مذاکرات است، چهار گروهند اما همه افراطی!
در داخل تندروهایی چون جلیلیستها، جبهه پایداری و حسین شریعتمداری ها.
در خارج مجاهدین خلق و تندروهایی که در راس شان سلطنت طلبها قرار دارند.
و البته اسرائیل و ناتانیاهو.
و مخصوصا کشور روسیه!
هیچکس مثل این صفروف میزان خطر بهبودی روابط ایران با غرب را برای منافع روسیه اینچنین شفاف بیان نکرده است!
جالبه، در روز روشن می گوید از همان لحظه که ایران غربگرا باشد فروپاشی روسیه آغاز می شود...!

♦️مولوی در «مجالس سبعه» می فرماید:
هر حيوان كه از دور ديدی و ندانستی سگ و گرگ است يا آهو، ببين رو به سمت مرغزار و سبزينه است يا لاشه و استخوان؟!
آدمی را نيز چون نشناسی، ببين به كدام سوی می‌رود؟!
تا در طلب گوهر کانی کانی / تا در هوس لقمهٔ نانی نانی
این نکتهٔ رمز اگر بدانی دانی / هر چیزی که در جستن آنی آنی

⏹️لینک: @Ali_Moradi_maragheie
16.04.2025, 09:15
t.me/ali_moradi_maragheie/2309
💥ایرانی جماعتِ غمگین...
✍️علی مرادی مراغه ای

✅ایرانی جماعت غمگین است، ایرانی جماعت دوست دارد به گذشته پناه ببرد چون در دوره معاصر چیزی برای ارائه نداشته است.
آنان در واکنش به ناکامی هایشان نسبت به دنیای جدید به گذشته پناه می برند، اسلامی هایش به ۱۴۰۰ سال قبل و غیراسلامی هایش به ۲۵۰۰ سال قبل!
اما این تنها فرار از اکنون است، این تنها کوششی برای نوشیدن جامی از غرور و افتخارِ گذشته است تا عقده ها و سرخوردگی های اکنونی را فراموش کنند!

آنان در دنیای معاصر حسابی شکست خورده و سپر انداخته اند!
چون بیش از ۲۰۰ سال است که شکست را تجربه می کنند، بر هر کاری دست زده اند، شکستهای سهمگینی خورده اند!
آنان استاد شکست خوردن هستند!
در تمام جنگهایشان شکست خورده اند!
در مشروطه شان و تجددشان شکست خورده اند!
در انقلابهایشان شکست خورده اند!
و در ملی کردن نفت شان نیز هنوز شادی را مزمزه نکرده بود که شکست خورد و داغِ کودتا بر جبینش نشست...

ایرانی جماعت غمگین است! گویی با داغ زاده شده!
پر از زخمِ دل است!
پس، گوشه یِ دنجی، آغوش گرمی، دامن مهربانی، حتی در زیرِ قامتِ بتی و قهرمانی می خواهد بتراشد تا دمی بیاساید تا از شکستهای ۲۰۰ ساله اش فرار کند!
او پناهگاهی می خواهد که از این همه رنج و درد و ناکامی و داغ، فرار کند و چون پیدا نمی تواند پس یا بتی جدید می تراشد و یا به گذشته پناه می برد!
پس در اعماق ذهنش، گذشته ای زیبا می سازد و به اعماق قرون و به دوره باستان پناه می برد تا کمی بیاساید، تا کمی از دستِ عقده ها و ناکامی هایش تشفی یابد...

و بیچاره مورخِ این شکست خوردگان که به هر کجا می نگرد تنها شکست می بیند و تنها تاریخِ شکست می نویسد و آنقدر از شکست می نویسد که قلم اش بویِ شکست می گیرد و اگر دق نکند حتما شانس آورده است...!

اما در گذشته و پشتِ سر، نوری نیست، چون پشت سر تاریخ است، چون «پشت سر روی همه فرفره ها خاک نشسته است»...
ایرانی جماعت باید دست از بت سازی بردارد و گذشته را خردمندانه بشناسد تا بلکه از چنگ گذشته رها شود تا بتواند دوباره خود را جمع کند و خوب جمع کند.
باید به راههای نرفته فکر کند به تجربه های نکرده به افقهای تازه...
تا دوباره شکست بخورد!
اما این بار بلکه کمی خردمندانه تر، کمی آبرومندانه تر...

⏹️لینک: @Ali_Moradi_maragheie
◀️تصویر زیر مربوط به سیزیف است.
هیچ سخنی تراژیکتر از این سخن پایانی افسانه سیزیف نیست که:
«می میریم بی آنکه خوشبخت باشیم».
15.04.2025, 10:35
t.me/ali_moradi_maragheie/2308
💥حسن اسفندیاری و دیدارش با هیتلر
✍️علی مرادی مراغه ای

✅۲۴ فروردین ماه مصادف با روزی است که حسن اسفندياری رئيس مجلس شورای ملی به رياست هيئت نمايندگی ايران برای شرکت در جشن تاج‌گذاری «ژرژ ششم» پادشاه انگلستان به لندن عزيمت کردند در ۱۳۱۶ش.
و در این سفر با هیتلر نیز دیدار کردند...

♦️حسن اسفندیاری با وجود پیری چهار بار به دستور رضاشاه رئیس مجلس ایران شده بود این مجلس ایران که اولین بار از سوی محمدعلی شاه به توپ بسته شد پس از او نیز تا زمان ما بارها و بارها به توپ بسته شده، اما تنها نوع توپ ها با توپهای لیاخوفی تفاوت داشته است!
به دوران رضاشاه که باز تمامی دوره های آن به توپ بسته شد و خودش آنرا طویله نامیده بود، انتخابات مجلس نه تنها معنا نداشت بلکه رئیس مجلس را رضاشاه خودش تعیین می کرده و به دستور وی، حسن اسفندیاری چهار دوره رئیس مجلس شد!
بار آخر که سن اش زیاد بوده به رضاشاه گفته بود طبق قوانين و مقررات مجلس نمي تواند اين سمت را داشته باشد، چون «كبر سن» دارد و رضاشاه به شوخی گفته بود:
«حاج عمو برو صغر سن بگير»...!

♦️حسن اسفندیاری که در زمان قاجاریه میرزا حسن خان بوده و از سوی ناصرالدین شاه به لقب محتشم السلطنه مفتخر شده بود در مأموریتی به آلمان، با بیسمارک صدراعظم این کشور ملاقات و مذاکراتی به عمل آورده بود و سال‌ها بعد در دوره رضاشاه که رئیس مجلس بوده به عنوان رئیس هیئت نمایندگی ایران برای شرکت در تاجگذاری جورج ششم پادشاه انگلستان عازم لندن شده بود که در برلن با آدولف هیتلر ملاقات و گفتگو می کند.
وقتی در این ملاقات، هیتلر از او می پرسد که «آیا شما سابقاً در آلمان مأموریت داشته‌اید؟»
و او با شوخ‌طبعی پاسخ داده بود:
«بله، البته قبل از تولد شما»!.

♦️در ملاقات حسن اسفندیاری با هیتلر، دختران و زن رضاشاه نیز همراه اسفندیاری رئیس مجلس ایران بودند که تاج الملوک در خاطراتش می نویسد:
« هیتلر با من و اشرف و شمس دست داد و از من حال و احوال رضا را پرسید».
خانواده رضاشاه به هیتلر هدیه های ارزشمندی دادند که شامل پسته رفسنجان و دو قطعه قالی نفیس دوخت تبریز بوده که بر روی یکی از قالی ها عکس هیتلر و روی قالی دیگر هم علامت آلمان یعنی صلیب شکسته نقش بسته بوده اما در مقابل، هیتلر خسیس بود تنها سه قطعه عکس خود را امضاء کرده و هدیه داده و گفته بود:
«متاسفانه من، مثل شاه ایران ثروتمند نیستم که هدیه گرانقیمت بدهم!»

♦️البته حسن اسفندیاری با ملک فاروق مصر نیز دیدار داشته چون رئیس هیئتی بوده که برای خواستگاری از فوزیه به مصر رفتند.
حسن اسفندیاری پس از سقوط رضاشاه و انقضای دوره سیزدهم مجلس که به دلیل کهولت سن قادر به احراز شغل نبود بازنشسته شده و از آن پس به امور دینی می پرداخت و به همین خاطر به «آخوند اعیان» معروف شد...

⏹️لینک: @Ali_Moradi_maragheie
◀️دو تصویر زیر مربوط است به دیدار حسن اسفندیاری با هیتلر:
14.04.2025, 09:42
t.me/ali_moradi_maragheie/2307
💥فایل صوتی مناظره در مورد کارنامه رضاشاه
✍️علی مرادی مراغه ای

✅این مناظره در مورد ارزیابی کارنامه رضاشاه بوده که در روز پنجشنبه ۲۱ فروردین ساعت ۲۰ به وقت ایران، بین من و آقای آرمان مستوفی و با اجرای آقای مهدی نصیری صورت گرفته است.

♦️فایل صوتی دو ساعت و چهار دقیقه می باشد که کم حجم کرده ایم تا جهت دانلود دوستان آسان باشد.

⏹️لینک: @Ali_Moradi_maragheie
13.04.2025, 21:28
t.me/ali_moradi_maragheie/2306
https://youtu.be/QvoRLT6QZbA?si=-SVLCh75d8ejG91d

💥فایل تصویری بخش اول مناظره در مورد کارنامه رضاشاه
✍️علی مرادی مراغه ای

✅این مناظره در مورد ارزیابی کارنامه رضاشاه بوده که در روز پنجشنبه ۲۱ فروردین ساعت ۲۰ به وقت ایران، بین من و آقای آرمان مستوفی و با اجرای آقای مهدی نصیری صورت گرفته است.

♦️این مناظره بیش از ۳ ساعت بوده که امیدواریم در روزهای آینده بخش های دیگر آنرا هم فایل صوتی و هم فایل تصویری جهت دانلود دوستان در اینجا بارگذاری کنیم...

♦️آنچه تاسف برانگیز است میزان حجم فحاشی و ادبیات توهین آمیز طرفداران پهلوی است که بیداد می کند!
من همیشه می گویم که انگار آنها فحاشی را از خود رضاشاه آموخته اند چون او نیز فحاش زبردستی بوده است.
برای نمونه ی فحشها کافی است به کامنتهای زیر این فایل تصویری نگاه کنید و اینها تازه هنوز بقدرت نرسیده اند و خودشان نیز آدمهای تحصیلکرده هستند و بسیارشان نیز سالها در فضای دمکراتیک غرب زندگی می کنند!
حتی یک جمله درست و حسابی که نقد علمی باشد نتوانستم پیدا کنم و اینجا دیگر از منِ مورخِ بیچاره کاری ساخته نیست این یک آسیب روانی است و روانشناسان و دلسوزان تربیتی باید بجنبد...

یادتان باشد!
از بین این جماعت فحاش و توهین کننده هیچوقت دزموند توتو بیرون نمی آید بلکه چندین خلخالی بیرون می آید...!

⏹️لینک: @Ali_Moradi_maragheie
13.04.2025, 10:40
t.me/ali_moradi_maragheie/2305
💥پایان غم انگیز یک فئودال بزرگ...!
✍️علی مرادی مراغه ای

♦️در حوزه سیاست، تشخیصِ جهت باد و قدرت، اکثرا عامل موفقیت بوده هر چند غالبا نفرین مردم را بدنبال داشته است!
اما سیاستمدارانی بوده اند که هر چند مثل گل آفتابگردان همیشه رو به خورشیدِ قدرت بوده اند اما با اینحال فرجامی تلخ داشتند محمدولی خان تنکابنی یکی از اینهاست!

♦️او یکی از دو رهبر فاتح تهران و یکی از بزرگترین ملاکین کشور، بارها ۱۸۰درجه تغییر جهت داد:
ابتدا طرفدار استبداد بود و زمانی با تصرف املاک خالصه گرگان به ثروتی عظیم دست یافته بود، سپس فاتح تهران و مشروطه طلب گردید، سپس طرفدار روسها گشت تا بلکه عاقبت بخیر گردد و املاک خود را به دولت روسیه اجاره می داد و حتی پرچم روسیه را بر سر املاک خود نصب می کرد! اما با اینهمه، پایانی بس دردناک داشت...

♦️با آغاز مشروطه، طرفدار مشروطه شد اما وقتی مجلس مشروطه به توپ بسته شد در کنار استبداد قرار گرفت و از طرف محمدعلی شاه برای جنگ با ستارخان و مشروطه طلبان عازم تبریز شد خودش می‌نویسد:
«آذربایجان خیلی بی نظم، مغشوش، مردم یاغی، تا خداوند عالم چه قوه و قدرتی بدهد برای مسافرت به آذربایجان تفأل شد...»
(یادداشتهای تنکابنی...ص۲۷)
اما در تبریز از ستارخان شکست خورده با عتاب و پرخاش محمدعلی شاه مواجه میگردد که با «اینهمه نیرو از عهده یک مشت مجاهد تبریزی برنمی آید»!
عبدالله مستوفی در این مینویسد:
«نه از سبیلهای سرو و سنباط عین الدوله کاری ساخته شد و نه از حرکات دیوانه وار محمدولی خان تنکابنی که زود تحریک می‌شود و زود هم خاموش می‌گردد هیچکدام نتوانسته اند شهر تبریز را تسخیر و تبریزیان را سرجای خود بنشانند».
(شرح زندگانی من...ج۲. ص۲۶۴)

♦️در مبارزه با ستارخان، کاری پیش نبرده و مبارزه با مشروطه طلبان تبریز را کنار گذاشته یک راست عازم املاک خود در تنکابن میگردد و چون جهتِ باد را خوب تشخیص میداده دوباره مشروطه طلب شده در رأس قوای شمال عازم فتح تهران می‌گردد!
هنگامی که سواران بختیاری به فرماندهی سردار اسعد از طریق اصفهان به تهران رسیدند، سواران شمال به فرماندهی تنکابنی نیز از طریق قزوین به تهران میرسند البته در بین راه، تنکابنی چند بار میخواسته برگردد اما یپرم خان و دیگران، به فئودال اجازه بازگشت نداده با اصرار او را وارد تهران میکنند تا یکی از دو فاتح بزرگ پایتخت گردد!

♦️اما با ظهور رضاشاه، اوضاع دگر گشت!
به میزانی که رضاخان از پله های قدرت بالا میرفت تنکابنی از پله های ثروت و قدرت پایین می آمد!
فئودال بزرگ که همیشه در جهت باد خوب چرخیده بود تنها در یک جا بد آورد و آن این بود که کلیه املاک و ثروت عظیم او در جایی بود که رضاشاه عاشق زمینهای آنجا بود!
بتازگی، رضاشاه بلعیدن املاک دیگران را آغاز کرده و بهترینها را یا به زور و یا با قیمت نازل می‌خرید که نوبت به املاک وسیعِ تنکابنی رسید و از طریق وزارت مالیه بر آنها چنگ انداخت!.

♦️بهانه رضاشاه، بدهی یک میلیون تومانی تنکابنی به بانک ایران و روس بود که اینک پس از انقلاب اکتبر روسیه، حکومت لنین بانک را کاملا به ایران واگذار کرده بود و رضاشاه به بهانه بدهی تنکابنی به بانک، املاک تنکابنی را تصاحب کرد.
بسرعت املاک تنکابنی صورت برداری و توقیف شد و در دفتر اسناد، انتقال زمینهایش به بانک تنظیم گشت. این املاک که اسناد آن در دست است شامل کلیه املاک شهریار به استثنای خانه نمره 9، باغ فردوس با تمام توابع، عمارت ولی آباد، ده دست، خانه های تیغستان شمیران بانضمام عمارت مدرسه، اراضی تیغستان، پارک شهری مرحوم سپهسالار به استثنای اندرون، خانه لاله زار و...می باشند.
(بدهی سپهدار، پیام بهارستان، ش۶، ۱۳۷۷)
پس از انتقال به بانک، دیگر تا انتقال به رضاشاه فاصله ای نبود جالب است که مدیرکل ثبت متذکر شده که چون هدف از انتقال و ضبط به نفع رضاشاه بوده حتی از حق اخذ هزینه ثبت نیز خودداری گردیده!
(گزارشهای محرمانه شهربانی، مجید تفرشی...ص۲۷۵)

♦️هنگامی که کارد بر استخوان تنکابنی رسید، روزی به کاخ رضاشاه رفت و از املاکش پرسید، رضاشاه که در این زمان دیگر احدی جرأت نفس کشیدن نداشت با طعنه گفت:
«ولی خان! تو که بهتر میدانی، در سلطنت مشروطه، شاه اختیاراتی ندارد بهتر است با وزیر مالیه و هیئت وزرا مذاکره کنید...!»

♦️فئودال بزرگ و فاتح تهران که اکنون شدیدا از فشارهای مالی به تنگ آمده بود در ۲۷ شهریور ۱۳۰۵ش ابتدا وصیتنامه کوتاهی نوشت، سپس در خانه‌اش در زرگنده تهران، طپانچه ای را بر شقیقه خود گذاشته و شلیک می‌کند.
در وصیتنامه به پسرش امیراسعد، نوشته بود که فوری نعش اش را در امامزاده صالح شمیران دفن کنند و چون سن اش دیگر از ۸۰ گذشته لازم نیست گریه و زاری راه بیندازند!
(تاریخ تنکابن، یوسفی نیا...ص۶۵)

⏹️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie
✅سند زیر استرداد املاک تنکابنی به بازماندگانش است پس از سقوط رضاشاه.
12.04.2025, 10:47
t.me/ali_moradi_maragheie/2304
💥تکه ای از مناظره دیشب...
✍️علی مرادی مراغه ای

✅این مناظره در مورد ارزیابی کارنامه رضاشاه بوده که دیشب بین من و آقای آرمان مستوفی و با اجرای آقای مهدی نصیری صورت گرفته است.
این تکه در مورد مقایسه کشف حجاب بین رضاشاه و آتاترک و تیپِ زنان آنها(لطیفه عشاقی و تاج الملوک) و بقدرت رسیدن رضاشاه...بوده.
در فایل صوتی ۱۳۱۶ گفته شده که ۱۳۰۴ درست است...

♦️این مناظره بیش از ۳ ساعت بوده که امیدواریم در روزهای آینده هم فایل صوتی و هم فایل تصویری آنرا جهت دانلود دوستان در اینجا بارگذاری کنیم...

⏹️لینک: @Ali_Moradi_maragheie
11.04.2025, 13:33
t.me/ali_moradi_maragheie/2303
💥تکه ای از مناظره دیشب...
✍️علی مرادی مراغه ای

✅این مناظره در مورد ارزیابی کارنامه رضاشاه بوده که دیشب 22 فرروردین بین من و آقای آرمان مستوفی و با اجرای آقای مهدی نصیری صورت گرفته است.
این تکه در مورد مقایسه کشف حجاب بین رضاشاه و آتاترک و تیپِ زنان آنها(لطیفه عشاقی و تاج الملوک) و بقدرت رسیدن رضاشاه...بوده.
در فایل صوتی ۱۳۱۶ گفته شده که ۱۳۰۴ درست است...

♦️این مناظره بیش از ۳ ساعت بوده که امیدواریم در روزهای آینده هم فایل صوتی و هم فایل تصویری آنرا جهت دانلود دوستان در اینجا بارگذاری کنیم...

⏹️لینک: @Ali_Moradi_maragheie
11.04.2025, 13:31
t.me/ali_moradi_maragheie/2302
💥دلنوشته ای برای روز تولد
✍️علی مرادی مراغه ای

✅این دلنوشته تاریخی نیست دلنوشته ای برای سالروز تولد دخترم است.
شاید برایتان جالب باشد چون اگر شما پدر و مادر باشید حتما این دلنوشته را زیسته اید!

♦️تو و من روزی عاشق شدیم!
روزی دیگر زن و شوهر شدیم!
سپس تو مادر شدی، من پدر شدم!
تو در درون سوختی و من بیرون بدنبال نان!
وقتی شیطنت می کردند من ناراحت می شدم تو به حمایت شان برمی خاستی!.
وقتی تو از دست شان خشمگین می شدی من به حمایت شان برمی خاستم!
وقتی زخمی برمیداشتند، ما چندین برابر زخم برمیداشتیم اما زخم آنها خوب میشد و زخمِ زخمِ آنها در ما میماند!
وقتی بخاطر بازیگوشی بیشتر، دیر به خانه برمی گشتند من در خفا و تو آشکار چندین بار میمردیم و زنده میشدیم.
عقل کل بودیم عقل مان را دادیم تا عاقل و بالغ شوند و بر عقل مان بخندند!
روز به روز سوختیم تا آنها روشن گردند!
از پا درآمدیم تا روی پای خود بایستند!
امروزمان را دادیم تا فردایشان را بدست آورند!
روز به روز کوچکتر شدیم تا آنها بزرگتر شوند!
به نازشان جوانی دادیم و اکنون کم کم باید برویم تا آنها بمانند!
تا عاشق شوند!
تا زن و شوهر گردند...!

⏹️لینک: @Ali_Moradi_maragheie
11.04.2025, 10:18
t.me/ali_moradi_maragheie/2301
💥هویدا: فرشته یا شیطان...؟!
✍️علی مرادی مراغه ای

✅۱۸ فروردین سالروز اعدام هویدا بود کسی که ۱۳ سال نخست وزیر ایران بود طولانیترین نخست وزیر از مشروطه تاکنون...
یکی از بزرگترین آفتهای نگرش افراطی و تفریطی ما این بوده که از آدمها شیطان و یا خدا می سازیم اما درستش، اینست که آدمها برخی به شیطان و برخی به خدا نزدیک هستند و برخی هم در وسط.
امروزه نیز این نگرش نه تنها در بین عوام ما بلکه در بین تحصیلکردگان ما نیز بشدت ساری و جاری است.
برای امتحان، کافی است نظر ایرانیان را در مورد همین هویدا بپرسید!
در زمان اعدامش، ۹۹ درصد ایرانیان معتقد بودند او شیطان و مفسدفی الارض بود و بخاطر اعدامش، از خلخالی تشکر می کردند!
اما اکنون، بیشتر مردم معتقدند که هویدا فرشته بوده!
آیا هویدا در گورش تغییر کرده؟! یا بقول مَثَل آذربایجانی:
اولنده گوتونه بال سورتوب گئدیب...؟!
پاسخ هیچکدام.
این تفاوت، ناشی از نگرش افراط و تفریطی ایرانیان بوده و چقدر بر ما ضربه زده است!

♦️اما من چند هویدا سراغ دارم:
یک هویدایی بود که چاپلوسی هایش از شاه، تهوع آور بود، به عنوان نخست وزیر یک کشور مثلا مشروطه، می گفت:
«ما شخص دوم مملکت نداریم ما فقط شخص اول داریم آنهم اعلیحضرت است!»
بقول عباس میلانی، شاه که تشنه تملق بود و هویدا به خوبی «برق چشمان شاه را به هنگام مقایسه با ژنرال دوگل دیده بود»!
هویدا که به ورزش یوگا علاقه داشت شاه را «گوروِ» خود می خواند!
(گورو آیِنگار استاد و پدر یوگای جهان بود).
خودش در مورد عصا و پیپ اش می گفت:
«کارِ کاریکاتوریست‌ها را آسان کرده و بهانه‌ های بیشتری برای کشیدن کاریکاتور من دارند!».
اما بقول بیژن جزنی، در مقابل دیکتاتوری شاه «نخست وزیر هویدا، اختیاراتش کمتر از اختیارات کریم شیره ایِ دلقکِ دربار ناصرالدین شاه بود!».
کبریت بی خطر بود و رمز ماندگاریش، کرنش و تملق بی حدش بود.
همیشه «تابع حزب باد» و طرفِ زور بود، پس از انقلاب هم «در رفراندوم ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ در زندان قصر در کمال شگفتی به جمهوری اسلامی رأی داد و خدا را شکر کرد که بساط دیکتاتوری در این مملکت جمع شد!»
و وقتی پرسیدند چه رأیی دادید؟
پاسخ داد:
«به جمهوری اسلامی رأی دادم...انشاالله مبارک است»!

♦️محمدرضاشاه در وقت ترک ایران، سگ خود «بنو» را با خودش برد اما فکری به سرنوشت نخست وزیر سیزده ساله اش نکرد وقتی در مرگش از او پرسیدند چرا در زمان خروج از کشور هویدا را آزاد نکردی با عصبانیت گفت که:
«او به ما دروغ گفته بود»!
هویدا خودش می توانست فرار کند اما نکرد، زنش لیلی امامی با خشم گفته بود:
«او بکلی احمق بود اینهمه کتاب در مورد انقلاب فرانسه خوانده بود و نمی دانست سرنوشت رجال فرانسه پس از انقلاب چه شد...»

♦️هویدا از لحاظ مالی پاکدامن بود پس از سیزده سال نخست وزیری، تقریبا چیزی نداشت، زمانیکه در دادگاه از او پرسیدند چکار کرده؟!
وقتی که بدرستی یا نادرستی گفت که تورم دوران نخست وزیریش، صفر درصد بوده، همه در دادگاه خندیدند!
این یکی از ساده لوحانه ترین خنده های تاریخ ایران بوده است!
آیا در میان آن جمع، یک نفر میدانست تورم صفر درصدی یعنی چه...؟!

♦️بدون شک، وقتی به چهره های تب کرده و خشمگین آن جمع حاضر در آن دادگاه نگاه می کنیم که در بالای ابرها سیر می کنند، هویدا در آن جمع، از همه شان باسوادتر، مدرنتر بوده است.
من همیشه به این سخن پاسکال حداقل در مورد هویدا باور دارم:
انسان از کشنده اش زیباتر است!
و همچنین از هزاران نفر باید یاد کرد که در زمان دفنش، ریختند به بهشت زهرا و گفتند نباید او در میان اموات ما دفن شود، چون اموات ما معذّب می گردند...!

♦️پس از دادگاه به محض آنکه پای هویدا به حیاط رسید، یکی از کسانی که در پشت سرش می‌آمد با هفت تیر گلوی هویدا را نشانه رفت و دو تیر خالی کرد، هویدا بر زمین افتاد و خون از رگ گردنش فواره زد… هویدا که می‌دانست زخمی مهلک برداشته از یکی از قاتلان خواست که زودتر جانش را بستاند، پس کریمی نامی، از سر لطف، هفت تیرش را بر جمجمهٔ هویدا نشانه گرفت...

♦️به نظر من، هویدا فرشته نبود برعکسِ مستند پنج قسمتی منوتو که می کوشد از او فرشته بسازد!
و البته شیطان و مفسد فی الارض هم نبود آنچنانکه اعوان و انصار خلخالی می خواستند از او بسازند!
بلکه هویدا مانند شخصیت نمایشنامه شیطان و خدا اثر سارتر و یا شخصیت رمان ملکوت اثر بهرام صادقی بود.
یعنی طفلکی، سرگردان و در کشمکش میان خدا و شیطان، مثل میلیونها ایرانی دیگر...

⏹️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie

◀️تاریخ زمانی عبرت انگیز میگردد که، آتمسفر افراطی آن زمان و اتمسفر تفریطی این زمان را در مقابل هم بگذاریم و ببینیم:
این زمان از او فرشته ساخته اند و آن زمان شیطان، و اکثریت بر اعدامهای خلخالی کف می زدند!
و این جامعه کی سرِ تعادل و عقلانیت دارد...؟!
به پاسخهای این تب کردگانِ آن زمان در مورد اعدام هویدا خوب نگاه کنید:
8.04.2025, 09:53
t.me/ali_moradi_maragheie/2300
💥به مناسبت هفتم آوریل روز جهانی کاریکاتور
✍️علی مرادی مراغه ای

✅این فیلم دو دقیقه ای را به مناسبت ۷ آوریل برابر با ۱۸ فروردین که روز جهانی «کاریکاتور» می باشد تهیه کرده ام.
تصاویر را که برخی دردناک و برخی شاد و مفهومی هستند، من انتخاب کرده ام و پسر نوجوانم(مشتاق) نیز ترجیح داد که پیانوی مرحوم جواد معروفی را روی تصاویر بگذارد و میکس کند...

⏹️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie
7.04.2025, 08:36
t.me/ali_moradi_maragheie/2299
💥فحاشی در میان ایرانیان مخصوصا طرفداران رضاشاه بیداد می کند!
✍️علی مرادی مراغه ای

✅ما ایرانیان در فحاشی استادیم! تاورنيه که در زمان صفویه به ایران آمده می نويسد:
«ايرانيها در اداء الفاظ ركيك و فحشهاى قبيح مهارت دارند...»
قبلا در اینجا و اینجا به فحاشی ایرانیان پرداخته ام اما امروزه این فحاشی در بین طیفهای سیاسی بیداد میکند!
مخصوصا حوزه تاریخ و سیاست، آکنده از فحاشی است چون اینجا همه متخصص اند!
بارها بخش کامنتهای کانال را بخاطر فحاشی بستیم سپس بخواهش دوستان باز کردیم اما سرانجام از خیرش گذشتیم تا کمتر به همدیگر فحش بدهند! و اینها تازه قشر تحصیلکرده هستند!

♦️محال است مطلبی نقادانه بنویسید و گروهی به شما فحش ندهند دریغ از دو کلمه نقد حسابی!
اما در میان گروههای قومی یا چپی یا اسلامی، طرفداران پهلوی گوی سبقت را از همگان ربوده اند! آنها در فحاشی شبیه ترین فرد به رضاشاه هستند! چون کمتر شاهی به اندازه او فحاش بوده! او به همه فحش میداد حتی فحش ناموسی مادر قح...!
تلگرافی است که او به سرلشکر ایرج مطبوعی گفته «زن قح..!

♦️طرفدارانش شبیه او هستند.
رضاشاه، کودکی و نوجوانی سختی داشته و این خشونت، فحاشی و زمینخواری او محصول عقده های گذشته اش بوده.
زمانی او در مقام نخست وزیری به میهمانی سفارت بلژیک دعوت شده در تمام مدت چشم به آن اتاقک چوبی دمِ در دوخته بود، وزیر مختار بلژیک با تعجب، علت آنرا می پرسد و او می گوید زمانی سه سال در آن اتاقک چوبی نگهبان بوده ام!

♦️قبل از کودتای سوم اسفند بقول حسین مکی در هفت آسمان یک ستاره نداشت در محله سنگلج در کوچه نباتی مستاجر بود و دخترش شمس در اینجا متولد شد سپس در دروازه قزوین مستاجر بود و اینجا محمدرضا و اشرف متولد شدند، این زمان پولی جمع کرده کاروانسرایی خرید و خانه ای در آنجا ساخت اما پس از کودتا بلافاصله شروع کرد به تصاحب زمین!
نخست بومهن و سپس رودهن را تصرف کرد، نخست وزیر که شد زمینهای مازندران بلعید و شاه که شد به طرف گرگان و گیلان و سپس نقاط دیگر ایران سرازیر شد!
در اوج زمینخواری اش یکی از روزنامه های فرانسوی، کاریکاتوری شبیه به یک غده سرطانی چاپ کرده نوشت که «در ایران جانوری پیدا شده که در روز چند کیلومتر زمین میخورد»!
ژنرالها و فرماندهانش که علاقه او را به زمین فهمیده بودند برای تقرب و ترفیع گرفتن مسابقه گذاشتند برای پیدا کردن بهترین زمینها و تصاحب آنها برای رضاشاه!
معلوم است که اداره ثبت که جزو افتخارات اوست در برباد دادن هست و نیستِ مردم شب و روز کار میکرده و آن جلدهای مخملی بی شمار یادگار آن دوران است! چون زمانیکه متفقین آمدند و او سقوط کرد ۴۴هزار سند مالکیت بنام او زده بودند!
او ۲۱۶۷ روستا داشت که ۲۵۴۵۸۵رعیت بر روی آنها کار می کردند و ۶۸ میلیون تومان در حساب بانکی داشت یعنی ۴۶ درصد نقدینگی کشور!
بیخود نبوده که بقول بهبودی وقتی از بانک گزارش میخواسته می گفت بانک من!
بقول دشتی که ابتدا ستایشگرِ او بوده در زمان تبعیدش میگفت اگر کمی دیر سقوط می کرد دیگر ملکی برای کسی باقی نمیگذاشت!
عجیب اینکه در زمان هجوم متفقین که از قدرت کنار رفت در آن زمان نیز او مشغول تصاحب یک منطقه وسیع از اراضی خوب نزدیک«کرند» بوده!

♦️او گذشته تلخ و سختی داشته و از آن سختیها و ناکامیها به فضای پادگان و سربازی گام نهاده و سپس از پادگان به سپهر سیاست و قدرت مطلق و در حصار ایرانیانِ زبردست در تملق!
تیپی همیشه ساکت، دورو، مال اندوز، تنگ نظر با قامتی ۱۹۰ سانتی با چشمانی درشت و عبوس و خشن و بغایت پرخاشگر، مهاجم و فحاش...!
بهبودی محرم رازش می نویسد در هنگام مراجعت رضاخان(وزیر جنگ) از رشت:
«حضرت اشرف یک حلقه انگشتر برلیان در انگشت داشتند بین راه قزوین تا آبیک اتومبیل پنچر شد و حضرت اشرف ناراحت شدند با مشت پشت گردن راننده زدند مدتی پیاده شدند پس از رفع عیب اتومبیل و حرکت به تهران دیدند که تخمۀ برلیان افتاده است..»
واضح است که بخاطر گم شدن آن برلیان، بهبودی این حادثه را نوشته که نشانگر تیپ رضاشاه است.
خود بهبودی را بارها بخاطر مصرف کم و زیادِ مثلا هیزم، چنان کتک می زده که راهی بیمارستان می شده اما دوباره می بخشیده و دوباره مشغول بکار می شده.
حدس بزنید برخوردش را با اهالی مطبوعات...!

♦️دکتر سجادی که در زمان تبعید رضاشاه در کرمان با او بوده در خاطراتش می نویسد رضاشاه از وی خواست که بزرگترین اشتباهش را در دوران حکومتش بگوید و سجادی به غصب اموال مردم اشاره کرده و رضاشاه بعد از تأملی گفته «راست گفتی و سپس به اطرافیان چاپلوسی که او را به این مسیر انداختند لعنت فرستاده»!
امروزه کتابهای قطوری در ستایش او مینویسند اما یک صفحه در مورد زمینخواری او که خودش نیز بدان به عنوان عیب بزرگ اذعان کرده نمی نویسند این نشان می دهد که این کتابها بیشتر بوق تبلیغاتی بوده تا یک پژوهش علمی و تاریخی...!

⏹️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie
6.04.2025, 14:04
t.me/ali_moradi_maragheie/2298
💥یک آمریکایی دوست داشتنی...
✍️علی مرادی مراغه ای

✅فروردین ماه مصادف با حوادث تاریخی زیادی است مانند اعدام قاضی ها در مهاباد یا درگذشت محمدعلی شاه در غربت، یا مرگ آیت الله شریعتمداری و یا اعدام امیرعباس هویدا و...
اما در فروردین ماه، من همیشه به یاد و خاطره ی یک آمریکایی می افتم یک آمریکایی دوست داشتنی و محبوب که در روزهای سیاه و دردناک این مرز و بوم در کنار ایرانیان قرار گرفت و جانش را فدای مشروطه ایرانی کرد:
یعنی هوارد باسکرویل که در ۳۰ فروردین در کنار مشروطه خواهان تبریز قرار گرفت و کشته شد.

♦️رفته بودم موزه مشروطه تبریز. سری به گور هوارد باسکرویل در گورستان ارامنه تبریز زدم.
براستی انسانیت فراتر از هر قوم، نژاد، تخمه و تبار...است!
در میان مجاهدین شهیدی که برای آزادی ایران جنگیده و اینک در خاک خفته اند قبری به چشم میخورد که نام صاحب آن به کل متفاوت از بقیه است نه تنها نامش، که شکل و شمایل و لباسش نیز با بقیه فرق میکند.
در کنار قبرش می نشینم و با خود میگویم این جوان ۲۴ ساله با این اسم متفاوت(باسکرویل) و با این کت و شلوار و کراوات در میان این مردان چاروق پوش و دستار به سر چه میکند!؟
وقتی از نامها، لباسها و حتی از زبان و مذهب میگذرم و به عمق و معنا میروم می بینم همه اینها که در این قبرستانِ ساکت در کنار هم دراز کشیده اند چقدر به همدیگر شبیه اند چرا که همگی آنان برای آزادی ملت ایران از بند استبداد تا ابد اینجا دراز کشیده اند!

♦️از فراز هزاران کیلومتر مرزهای جغرافیایی و تفاوتهای بی شمار زبانی، فرهنگی، نژادی و حتی دینی، پیوندی عمیق آنان را به هم وصل داده و در کنار هم قرار داده و این پیوند همانا عشق به تبار انسانیت، آزادی و برابریست، این پیوند همانا دشمنی و نفرت آنها از حکومت استبدادی محمدعلی شاه، دشمنان آزادی و هر آنچه موافق با اسارت انسانها است بوده...
خود باسکرویل در وقت پیوستن اش به اردوی آزادیخواهان تبریز در مقابل هشدارهای کنسول آمریکا که بر طبق ملاحظات شغلی اش، سعی میکرده او را منصرف کند به بهترین نحو به این پیوند عمیق انسانی اشاره کرده:
«تنها فرق من با این مردم، زادگاهم است و این فرق بزرگی نیست».

♦️او قرار بود در مدرسه‌ آمریکایی«مموریال» تاریخ عمومی تدریس کند اما راهی را انتخاب کرد که خود بخشی از تاریخِ مردمِ رنجدیده ایرانی گردید بخشی از تاریخ یک ملتی که قریب به ۱۲۰سال پیش می خواستند زنجیرهای استبداد کهن را بگسلند و آزاد زندگی کنند اما ملتی که ناکام مانده و چیزی نصیب شان نشده!
باسکرویل، پس از ورود به ایران، تصمیم گرفت به‌جای تدریس تاریخ، به مجاهدین تبریز پیوسته و خود قدم به تاریخ بگذارد و این درست زمانی بود که مجلس مشروطه در تهران به توپ بسته شده، برخی سرداران بر سرِ دار شده و قیام تبریز آغاز شده و مردم تبریز در محاصره غذایی کارد به استخوانشان رسیده و با آمدن بهار برای سدجوع و مبارزه با ابلیس گرسنگی و مرگ، به رُستنی های طبیعت پناه آورده بودند!
باسکرویل در این زمان به جنبش ستارخان می پیوندد!
او از یک خانواده مذهبی و اصیل بر می آید، فارغ التحصیل دانشگاه پرینستون بود یعنی برای خوشبختی اش همه چیز مهیا بود اما گویی دست تقدیر چنان میخواست که او نه متعلق به یک خانواده آمریکایی بلکه متعلق به کل ایران و حتی کل آزادیخواهان جهان باشد!
در طول این بیش یکصد سالی که از شهادتش می گذرد همیشه در قلب ایرانیان بویژه مردم آذربایجان جایگاه ویژه ای داشته حتی در بدترین شرایط و تیرگی روابط دو کشورِ ایران و آمریکا و حوادث تلخی چون کودتای ۲۸ مرداد و یا بحران گروگانگیری نیز نتوانسته کوچکترین خللی بر محبوبیت اش وارد سازد.

♦️هوا رو به تاریکی می نهد و شب کم کم از راه می رسد و من باید گورستان را ترک کنم. یاد داستانی از خانم «اورسولا کی لاژوان» همشهری خود باسکرویل می افتم داستانی بنام «کسانی که از خیر املاس گذشتند».
نویسنده در داستان خود یک آرمانشهری را توصیف کرده به نام «املاس» که همه‌ جای آن غرق در نور، رقص، موسیقی و شادی است، تمام اهالی شهر خوشحال و خوشبخت هستند اما در کنار این مردم شاد و خوشبخت، در زیرزمین کثیف و بی‌نورِ یکی از خانه‌های املاس، یک کودک معصوم، بی گناه، رنجدیده و گرسنه ای وجود دارد که در بدترین شرایط بسر می برد، این کودک در واقع، بهای خوشبختیِ مردم املاس است!
یعنی هیچ آزادی بدون پرداختِ بهایی مشخص، نمی‌تواند بدست بیاید!
قبل از ترک گورستان یکبار دیگر مجاهدین مشروطه را از خاطر می گذرانم و برای آخرین بار نگاهی به گور باسکرویل این آمریکایی دوست داشتنی می اندازم، با خودم می گویم:
اینان که اکنون اینچنین خاموش در کنار هم دراز کشیده اند همان کودک بی گناه، رنجدیده و محبوس شهر املاس هستند که بخاطر آزادی ما تا ابد اینجا در کنار هم خفته اند...!

⏹️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie
◀️فیلم زیر مربوط به زندگی و شهادت باسکرویل است:
4.04.2025, 13:20
t.me/ali_moradi_maragheie/2297
💥هم به ناسوت اش خورد هم به لاهوتش...!
✍️علی مرادی مراغه ای

✅امروز ۱۰ فروردین زاد روز سلطان محمد فاتح و ۱۵ فروردین نیز مصادف است با آغاز محاصره قُسطَنطنيّه پايتخت امپراتوری روم شرقی توسط سلطان محمد فاتح در ۱۴۵۳م. که پس از ۵۳ روز محاصره، سرانجام توسط مسلمانان فتح می گردد.
او در زمان فتح قسطنطنیه تنها ۲۱ سال داشت!
اهمیت فتح قُسطَنطنيّه، نه تنها برای تاریخ ترکیه بلکه برای مسلمانان و جهانیان اینست که با این فتح، قرون وسطی پایان می یابد و جهان به دوران جديدی قدم می گذارد.

♦️قُسطَنطنيّه، پس از ۵۳ روز محاصره، توسط قوای امپراتوری عثمانی به فرماندهی سلطان محمد تصرف می شود و طومار امپراتوری بیزانس(روم شرقی ) برای همیشه پیچیده می شود و قسطنطنیه مسیحی، استانبول مسلمان میگردد و متعلق به دنیای اسلام...
در مورد علل سقوط قسطنطنیه زیاد نوشته اند و به زبانهای مختلف. در تفوق و برتری نظامی ترکان عثمانی و توپهای عظیم و مهندسی شگفت انگیز آن و تاکتیکهای جنگی ترک ها و... که همگی در این پیروزی تاثیر بسزایی داشتند و اینکه، شهر از زمین و دریا محاصره شده بود و تنگه بسفر تماماً در کنترل سپاه عثمانی بود و هیچ راهی نمانده بود تا کسی برای کمک به رومی‌ها بشتابد...


♦️اما افزون بر تمامی اینها که در سقوط شهر دخیل بودند باید اضافه کرد که، هر چند شهر مستحکم و تسخیرناپذیر بود اما رو به قرون وسطی داشت و در مقابل، توپهای سلطان محمد، چنان دقیق بودند که انگار به قرون جدید تعلق داشتند و مخصوصا زمامداران شهر که تفکرشان سنتی بود و کهنه.
به عبارتی دیگر، در این شکی نیست که سلطان محمد فاتح ۲۱ ساله یک نابغه بوده اما برای یک پیروزی کامل و بی عیب و نقص، علاوه بر نابغه بودن فرمانده فاتح، باید طرف مغلوب و شکست خورده نیز عقب مانده، ساده لوح و گرفتار ذهنیت مالیخولیایی باشد و غالبا در این مواقع، فتحی بزرگ و تعیین کننده رخ می دهد، اتفاقا هر دو عنصر نیز در اینجا حضور داشتند یعنی در طرف مغلوب هم کشیشانی قرار داشتند هپروتی و گرفتار در اوهام!
بخاطر همین، در آن روزها که شهر قسطنطنیه از هر طرف در محاصره بوده و ارتباطش با بیرون کاملا قطع شده بود
سلطان محمد، جاسوسانی به درون شهر می فرستد تا خبر آورند که حریف چه نقشه جنگی دارد...
جاسوسان خبر می آورند که در شهر غوغایی است!.
سلطان محمد می پرسد چه خبر است؟
جاسوسان پاسخ می دهند که جمعی کشیشانِ پیر، حکام و بزرگان در کلیسای قدیس ایاصوفیا مشغول بحث جدی هستند! اینکه آیا زخمی که بر مسیح وارد شد به جنبه ی لاهوت آن حضرت خورده یا به جنبه ی ناسوت او؟ً!
به دستور سلطان محمد، عظیم ترین توپی که تا آن زمان ساخته شده بود و گلوله آن چند صد کیلو وزن داشته به سوی همان کلیسا شلیک می کنند و وقتی گلوله اصابت می کند.
سلطان محمد فاتح می گوید:
«اکنون هم به لاهوتش خورد و هم به ناسوتش...!!!»

⏹️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie

❇️آهنگ های زیادی در مورد فتح استانبول ساخته شده اما نمونه زیر را انتخاب کرده ام که برای دنیای پریشیده ی و اسفناک فعلی مسلمانان، غرورانگیز است:
30.03.2025, 21:34
t.me/ali_moradi_maragheie/2296
💠این هم هنرنمایی ائل آی خانم هنرمند کوچولوی تبریزی.
✍️علی مرادی مراغه ای

♦️ائل آی خانم دختر دوست گرامی مان جناب واحد بوده که در حاشیه دیدار نوروزی در تبریز علیرغم سرماخوردگی و سرحال نبودن صدایشان، بدرخواست مان پاسخ مثبت داده با صدای زیبایشان از ما پذیرایی کردند...
30.03.2025, 15:26
t.me/ali_moradi_maragheie/2295
💠هنرنمایی ائل آی خانم هنرمند کوچولوی تبریزی.
✍️علی مرادی مراغه ای

♦️ائل آی خانم، دختر دوست گرامی مان جناب واحد هستند که در حاشیه دیدار نوروزی در تبریز علی‌رغم سرماخوردگی و سرحال نبودن صدایشان، به درخواست مان پاسخ مثبت داده و با صدای زیبایشان از ما پذیرایی کردند...
30.03.2025, 15:26
t.me/ali_moradi_maragheie/2294
💥دو کلمه حرف حساب!
✍️علی مرادی مراغه ای

✅چرا ساعتها بحث می کنیم که چقدر اهل دانش هستیم اثبات دانش ما خیلی ساده است، کافی است ببینیم چند درصد مساحت خانه مان را کتابخانه و کتابهایمان تشکیل میدهد!
البته زود، لب تاپ و کتابهای پی دی اف مان را وسط نکشیم!

♦️مطالعه در گروههای تلگرام و چتهای آن نمی تواند جای کتاب را بگیرد مانند اینست که وقتی تشنه هستید بجای آبی گوارا، به نوشابه های گازدار پناه ببرید!
اینها تنها به عنوان آغاز مطالعه و نقطه عزیمت باید باشد نه تمامت مطالعه. چون مطالعه اصلی باید باعث فکر کردن و شک کردن ما بشود!.
بقول نیچه، آنکه می‌خواهد پرواز بیاموزد، اول باید ایستادن و راه رفتن و دويدن و...بیاموزد!
برای تغییر و استعلا اول جرات شک کردن داشته باشید...

♦️عيد آمده‌ و هر سال جدید دست بکار میشویم اول لباسهایمان را نو می کنیم بعد وسایل خانه و دکوراسیون و...
میخواهیم دنیا را تغییر دهیم اما به خودمان اصلا دست نمی زنیم از لباسهای کهنه خسته میشویم اما از باورهایی که بدون نقد، عمری در کنج ذهن مان نشسته اند خسته نمی شویم!
اسباب خانه و دور و برمان را تغییر می دهیم باز هم سیر نمی شویم، دوباره تغییر و هزینه می کنیم اما بجای اینهمه هزینه، یکبار بر گردیم خودمان را تازه کنیم آنوقت، خواهید دید که کل دنیا و اطرافتان بصورت اعجاب انگیزی تغییر یافته است!.

♦️به خودتان جرات داده یک نگاه انتقادی به دکوراسیون ذهنتان بیندازید ببینید صدها افکار خرافی و تعصب آلود سالهاست در کنج ذهن تان اطراق کرده، گویی از عهد بوق هر چه دیگران، رسومات غلط بوده در آن تلنبار کرده و شما پذیرفته اید و این همه بار بی مصرف را با خود حمل می کنید، نه تنها حمل می کنید بلکه حتی حاضرید خود را فدای آنها کنید!
ببخشید افسار خود را داده ایم دستِ آنها و به هر کجا که میخواهند ما را میبرند!

♦️از دست آنها چگونه میتوان خلاص شد؟ 
خیلی ساده است کافی است کمی کمتر حرف زده کمی کتابی خوب بخوانید.
راستی، آخرین روزنامه یا کتابی که خوانده اید کی بوده؟
یا اصلا آخرین کتابی که خریده اید کی بوده؟
یادتان می آید؟
یا آخرین کتابی که برای بچه تان گرفته اید کی بوده؟
بگذارید به جای شما من جواب دهم، من علم غیب ندارم اما می دانم که بسیاری از شماها یادتان نمی آید! چون اگر یادتان می آمد در آنصورت، تیراژ کتاب در کشورمان که به 50 نسخه نمی رسید!
اگر آخرین کتابی که خریده بودید یادتان می آمد در آنصورت، شاهد انقراض آخرین دایناسور شهرتان، یعنی بسته شدن آخرین کتابفروشی شهرتان که نمی شدید!

♦️هیچ چیز غمگین تر از این نيست که صبح وقتی از خانه می زنید بیرون. یک مرتبه ببینید تنها کتابفروشی شهرتان که بیش از 50 سال دوام آورده بوده تخلیه می کنند و کتابهای زبان بسته را بصورت قرو قاطی اعم از فلسفی، تاریخی، شاهکارهای ادبی...همه را داخل گونی می چپانند قراردادهای اجتماعی روسو با مکانیک کوانتوم و سایه ظلمت مرحوم کارو با لویاتان اثر توماس هابز مثل کاه در یک گونی تپانده میشوند!.
چند روز بعد می بینی که همان محل شده پیتزا فروشی! و دو تا دختر و پسر نشسته اند با همدیگر اختلاط  فکری می کنند!
در حالیکه همین محل که تا دیروز کتابفروشی بوده گویی محل مناسبی برای این اختلاط مثلا فکری نبوده است!.

♦️آری داشتم می گفتم، با خواندن کتابی خوب، خیلی راحت عوض می شوید، تازه می شوید، نه تنها خودتان، بلکه دور و برتان، کشورتان و جهان تان هم تازه می شود.
من قول می دهم اگر در سال، کمی کتاب تاریخ، فلسفه، ادبیات...خلاصه به هر چه علاقه دارید بخوانید یک شخص تازه ای میشوید.
قول می دهم اگر چند جلد رمان خوب بخوانید تحول در خودتان را خواهید دید.
خواندن رمان، افق دیدتان را وسیع می کند، اگر در سال، نه پنجاه تا رمان نه سی تا حتی نه ده تا بلکه تنها پنج تا رمان خوب مثل جنگ و صلح تولستوی، ژان کریستف رومن رولان یا نان و شراب سیلونه را بخوانید سال تمام نشده کاملا آدم دیگری می شوید.
فقط بهترین ها را بخوانید وقت تان ارزشمند است به خواندن همه چیز افتخار ندهید بقول کافکا، کتابی بخوانید که گازتان بگیرد، نیش تان بزند مثل مشت بخورد به جمجمه تان...

♦️کتابهایی بخوانید که باورهای شما را به چالش بکشند.
یادتان باشد که خطرناکترین آدمها آنهایی هستند که تنها کتابهایی می خوانند که شبیه افکارشان است و یا یک کتاب می خوانند و یا همیشه یک رسانه یا شبکه خبری خاص را می بینند یا همیشه در یک گروه سیاسی، فکری یا مذهبیِ خاص حاضر می شوند...
این یعنی مسدود کردن ورودی‌های مغز به روی تنوعات فکریِ عالَم، یعنی به تدریج تبدیل شدن به یک رُباتِ برنامه‌ریزی شده توسط رهبران و لیدرهای آن فکر!
اینجا شبیه چکُشی می گردید که همه دنیا را میخ خواهد دید!
مطلب آخر اینکه، کار زیادی انجام ندهید اما هر کاری که انجام می دهید آنرا به بهترین نحو انجام دهید.

⏹️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie
27.03.2025, 11:43
t.me/ali_moradi_maragheie/2293
💥نوروز نزد ایرانیان
✍️علی مرادی مراغه ای

♦️نوروز همیشه عزیز بوده اگرچه پس از حمله اعراب مدتی در زمان بنى اميه کمرنگ شد اما بلافاصله در دوره عباسيان به يك عيد ملى تبدیل شد چون نفوذ رجال ايرانی در دستگاه عباسی، بسيارى از رسوم و سنن ايرانيان را در بين خلفاى عباسى رواج داد.
به عقيده فن كرمر، از عهد عباسيان نه تنها تشكيلات دينى و دولتى در قالب ايرانى ريخته شد حتى شكل لباس، انواع غذا و سبك موسيقى و امثال آن نيز تحت تأثير نفوذ ايرانى بود در بغداد، جشنهاى نوروز را به رسميت شناخته و لباس ايرانى لباس رسمى دربار شد.

♦️ نوروز پس از اسلام نيز باقیماند هرچند، متشرعین افراطی بودند كه اقامه جشن نوروز را مخالف دين شمرده و آنرا «رسم گبرگان» می نامیدند اما به مرور، نوروز با اسلام درهم آمیخت.
صفوی ها که با دو شعار تشیع و ناسیونالیسم ایرانی در مقابل امپراطوری عثمانی ظهور کردند یکبار، روز عاشورا با نوروز در یک روز افتاد و شاه صفوی دستور داد آنروز را به عنوان عاشورا عزاداری کنند و فردایش را به عنوان عید نوروز، جشن بگیرند. اما برعکس او، در زمان نادرشاه وقتی در نهم ربيع الاول ۱۱۶۰نوروز با مرگ عمربن الخطاب مقارن گردید، نادرشاه، مراسم جشن نوروزى را موقوف كرده خودش«ملبس به البسه كدر گشته مكدر نشسته بود، آقا فتحعلى نام كلانتر شهر به حضور اقدس آمد بايستاد، آن بيچاره به حمام رفته و حنا به دست ماليده بود.  تا چشم شاه به كف خضيب او افتاد فرمود يقين به جهت اين عيد خضاب كردى؟ و فحش زيادى به سلاطين صفويه بداد و حكم به قتل آقافتحعلى نمود"

♦️اما در کل، نوروز چنان گرامی بود که برخی شاهان، زمانِ تاجگذاری خود را در نوروز برگزار میکردند:
آغامحمدخان پس از سرکوب دشمنانش، در نوروز ۱۲۱۰ه.ق در تهران تاجگذارى كرد.
نوروز در سیاهترین دوره ها نیز عزیز بود.
تاریخ از مردی در سیستان خبر می دهد که در آن هنگامی که عرب سراسر ايران را در زیر شمشیر آرام کرده از قتل عام شهر ها و ویرانی خانه ها و آوارگی سپاهيان می گفت و مردم را می گریاند و سپس، چنگ خویش را بر می گرفت و می گفت :«ابا تیمار، اندکی شادی باید»!

♦️ابن حوقل در خصوص نوروز در اصفهان، مى‏نويسد:
«كرينه» بازارى دارد كه مردم در نوروز به مدت هفت روز در آن گرد مى‏آيند و به عيش‏ و نوش و تفريح مى‏پردازند"
پل سيمون نویسد:
«روز عيد نوروز هر يك از امرا و رجال هر قدر تهيدست باشند به نسبت دارائى و مقام خويش به نادرشاه عيدى مى‏دهد"
جاحظ در كتاب التاج گويد:
«روز نوروز هركس از بزرگان، از اقرباى شاهنشاه يا بيگانگان بايستى به خدمت شاهنشاه آيند و هركدام به مناسبت شخصيّت خود، هديه‏اى به رسم نوروزى تقديم دارند و در آخر، شاعر، شعر هديه مى‏كرده است...»

♦️سرجان ملكم نویسد:
«فتحعلى شاه در عيد نوروز سى ميليون تومان از حكام ايالات و ولايات و ساير اعيان پيشكش مى‏گرفت ولى ناصر الدين شاه به اخذ نصف اين مبلغ هم موفق نگرديد و در سنوات اخير اين مبلغ بطور محسوسى تقليل يافته اين مى‏ رساند كه تحصيلداران ماليات چگونه خون رعاياى بدبخت را مكيده ‏اند كه ديگر قادر به پرداخت مداخل نيستند!"
  هدايت مى‏نويسد:
«سلام نوروز در زمان ناصرالدين شاه ابهّتى داشت و روزهاى عيد براى مردم تفريحى بود صاحب‏ منصب‏ها جلو تالار صف مى‏كشيدند يكى از معمّرين محترم مخاطب سلام بود در مدت سلام ۱۱۰ تير توپ انداخته بعضى شاهزادگان در تالار مرمر، مى ‏ايستادند...سلام تحويل منعقد مى‏شد عده مدعوين به ۷۰۰ یا ۸۰۰مى‏رسيد، مطابق صورت براى همه طبقات عيدى مقرر بود"

♦️ ساعت تحويل را، منجم‏ باشى اعلام مى‏كرد بى‏ درنگ شروع به نواختن موزيك و انداختن توپ مى‏شد خوان‏سالار، دو مجموعه پر از شاهى سفيد و مسكوكات طلا پيش مى‏آورد، شاه چند دانه برمى‏داشت عيدى علما را به دست خود داده علما كه مى‏رفتند شاه روى صندلى جلوس مى‏نمود طبقات انده عيدى مى‏گرفتند و مرخص مى‏شدند.
حتی مظفرالدين شاه نیز با وجود بعضا مریضی برصندلى جلوس كرده سينى ‏هاى عيدى را به حضور می آوردند و تمام اين ۱۲۰۰نفر دسته ‏به ‏دسته جلو آمده«هريك از دست مبارك كيسه عيدى گرفتند»

♦️پادشاهان ساسانى، سالى دو بار در اعياد نوروز و مهرگان بارعام ميدادند و بزرگان هدايايى تقديم شاه مى‏كردند. اغنيا طلا و نقره پيشكش مى‏ بردند شعراء اشعار خود را عرضه ميكردند و نديمان نخستين گياه‏هاى سال را تقديم مينمودند. اگر يكى از زنان شاه كنيزى زيبا با زينت و زيور پيشكش مى‏نمود، پادشاه نیز در عوض پيشكشهاى نوروز و مهرگان هداياى ذيقيمتى عطا می نمود
البته این عیدی دادن و گرفتن، بعضا شکل مسخره بخود می گرفت مثلا شاه ساده لوح «سلطان حسین هر سال در روز نوروز يكى از امراى عظام را مى‏فرمود كه: ريش وى را به قیمتی بخرد»!
و ظریفی نیز چنین سروده بود:
اينجا فروش ريش كه اين جمع پر زراند
جاى دگر مبر كه به گوزى نمى ‏خرند!

⏹️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie
21.03.2025, 13:13
t.me/ali_moradi_maragheie/2292
💥سال نو مبارک
✍️علی مرادی مراغه ای

✅در این سرزمین
درد و رنج
از کوه‌ها و صخره‌ها هم بلند‌ترند
نه درختان بهار توان پوشاندن آنها را دارد
نه برف های زمستان...
(ماردین)

اما با این همه غم، در خانۀ دل اندکی شادی باید که گـاهِ نوروز است!

⏹️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie
18.03.2025, 10:06
t.me/ali_moradi_maragheie/2291
💥داستان غمبار دارالفنون امیرکبیر!
✍️علی مرادی مراغه ای

✅نبض توسعه در هر جامعه در مراکز آموزشی می تپد و معیار سنجش نیز آنجاست اما ما ایرانیان، هنوز اهمیت آنرا در نیافته ایم.
امیرکبیر دارالفنون را حتی دو سال زودتر از دارالفنون ژاپن تاسيس کرد اما پس از کشته شدنش، آن دارالفنون که قرار بود انسانِ جدیدی تربیت کند به چنان وضعی افتاد که بقول بیهقی، می خواهم در زیر «قلم را لختی بر وی بگریانم»...

♦️اولین مسئله، درایت امیرکبیر در برگزیدن اساتید آن بود که از اتریش آورده بود بخاطر نفوذ دیرین دو کشور استعماری روسیه و انگلیس، امیر از نیروی سومی استفاده کرد که بی‌طرف بود و دارای پیشینه استعماری نبود یعنی اتریش.
این زمان دسیسه ها بر علیه امیر آغاز شده بود که ناخرسندی و خشم روحانیون نیز بخاطر استخدام معلمین خارجی اضافه شد!.
معمان اتریشی وقتی به ایران رسیدند که ده روز قبل از آن، امیر مغضوب و در فین کاشان کشته شده بود دكتر پولاك یکی از اساتید اتریشی مى‌نويسد:
«در ۲۴ نوامبر ۱۸۵۱ به تهران رسيديم پذيرايى سردى از ما شد، احدى براى تهنيت به استقبال ما نيامد و به زودى آگاه شديم كه صحنه در اين فاصله به زيان ما تغيير كرده چند روزى پيش از ورودمان، اميركبير در اثر توطئه‌هاى داخلى دربار دچار بی مهرى شاه شده بود...»

♦️موانع بی شماری در مقابل دارالفنون بود:
برجسته ترین مخالف، خود میرزاآقاخان نوری بود چون دشمن امیر بود پس از مرگ امیر جانشین او شده میکوشید تمام آثار امیر را نابود کند.
انگلیسیها نیز مخالف دارالفنون بودند چون معلمانش اتریشی بودند حتی سرهنگ شیل انگلیسی به شاه توصیه میکرد دارالفنون را ببندد چون به ضرر سلطنتش است.
نیروهای سنتی نیز سرسختانه مخالف دارالفنون بودند چون آنرا مروج تجدد و فرهنگ غربی میدانستند.
طرفداران پزشکی سنتی نیز که شغل خود را در خطر می دیدند پس به لشکرِ مخالفین پیوستند چون دارالفنون، پزشکی اروپایی را آموزش میداد اینها باعث شد در کلاسهای پزشکی دارالفنون، مدتها تنها به تدریس نظری اکتفا کرده و از ترس تکفیر شدن از هرگونه کالبدشکافی پرهیز نمایند و همین باعث شد پیشرفتی نکند اما خوشبختانه در ۱۲۳۲ش یکی از بیگانگان مسیحی به طرز مشکوکی درگذشت و بازماندگانش براینکه علت مرگش را بدانند از دکتر پولاک خواستند کالبدشکافی کند و اولین کالبدشکافی توسط او و شاگردان دارالفنون صورت گرفت.

♦️البته این مخالفتها تنها مختص رشته طب نبود برخی رشته های دیگر نیز بودند مانند اجرای تئاتر!
تالار تئاتر بخاطر عقايد دينى متروك مانده فقط گاهی نمايشهاى خصوصى براى شاه و رجال دولت بوسيله «لومر» فرانسوى، معلم موزيك و مزين الدوله(نقاشباشى) در آن اجرا می شد که پس از چندى به جاى تئاتر، نمازخانه‌ شد.
سرانجام دارالفنون، این یادگار بی همتای امیر به وضعی افتاد که جان کلام را «فورو كاوای» ژاپنی که سی سال بعد در ۱۸۸۰ ، از آن دیدن کرده بر زبان رانده! او می نویسد:
«اتاق سوم، كلاس جغرافيا بود معلم فرانسوى درس جغرافيا میداد. معلم از شاگردى كه درجه سرهنگی داشت خواست كه نقشه‏ آسيا را روى تخته‏ سياه بكشد و به من اجازه داد از او پرسش كنم. نقشه ای که كشيد نادرست بود.
پرسيدم كوههاى كونلون كجاست؟ نمیدانست.
پرسيدم مملكت كره كجاست و او به جايى در حدود كانتون چين اشاره كرد.
در اينوقت، معلم جغرافيا خواست كه درباره محلى نزديك به ايران از او بپرسم. پس درباره طول و عرض جغرافيايى تهران سؤال كردم باز نتوانست جواب بدهد.
فهميدم كه اطلاع او در حد شاگرد دبستانى بى ‏دانشى است.»
(سفرنامه فورو كاوا...ص۱۰۴)
پس، فورو كاوا که سرگرد بود از سرهنگِ ایرانی در مورد تهران سئوال میکند و او نمیداند!

♦️نیم قرن پس از مرگ امیر و احداث دارالفنون در دو کشور، مخبرالسلطنه که از ژاپن دیدن کرده و همه‌ جا با راهن و كشتى به راحتی سفر کرده بود وقتی به انزلی میرسد دچار اندوه میگردد که چگونه از انزلی به تهران برسد!
«كالسكه هاى شكسته، اسبهاى وامانده، چپرخانه‌ هاى خشك و خالى»
و وقتی بحضور مظفرالدین شاه میرسد، مینویسد:
«در فرح‌ آباد جرگۀ معتاد دور شاه را گرفته همه روى زمين نشسته، مجلس بمزاح ميگذرد، از من پرسيدند پسر بحرينى بدگل ‌تر است يا ژاپنى‌ها...؟
ميبايست عرض كرد كه به بدتركيبى او در ژاپن نديدم كه تفريحى بشود! ببين تفاوت راه از كجاست تا به كجا...»!

♦️به دوران احمدشاه که می رسیم خزانه چنان تهی بود که دولت حتی توانایی پرداخت حقوق معلمان دارالفنون را نداشت در ۱۲۹۳ شش ماه بود حقوق نگرفته و برای مطالبه حقوق معوقه اعتصاب کردند ولی پس از ۲۰ روز دست خالی به کلاسها بازگشتند زیرا دولت به آنها حواله داده بود که بروند سه هزار آجر کهنه از یک ساختمان دولتی در خیابان جلیل‌ آباد بردارند و خودشان بفروشند!

⏹️قرار بوده انسان مدرن از آنجا بیرون بیاید و ایرانِ ویران را بقول امین الدوله، مدرن کند...

لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie
16.03.2025, 20:09
t.me/ali_moradi_maragheie/2290
💥به مناسبت زادروز رضاشاه پهلوی
✍️علی مرادی مراغه ای

✅امروز ۲۴ اسفند زادروز رضاشاه است در (۱۲۵۶ ه.ش).
مطالب زیادی در مورد رضاشاه در کتابها و در این کانال نوشته ام که با سرچ رضاشاه قابل دسترسی است اما اینک به مناسبت امروز مطالبی می آورم...

♦️پیش از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ش شناخته شده نبود، مردم تهران مدام از همدیگر می پرسیدند این رضاخان کیست که کودتا کرده؟!
در آلاشت مازندران متولد شد خانواده اش شاخه ای از ایل کوچک پالانی سوادکوه بوده(برآمدن رضاخان، غنی... ص۱۸۶)
در سال ۱۲۵۶ به دنیا آمد و سه ماهگی مادرش و در سه سالگی پدرش را از دست داد و یتیم شد.
مادرش نوش آفرین مجبور شد نوزادش را برداشته راهی تهران خانه برادرش گردد، اما نوزاد در بین راه یخ زده فکر کردند مرده است ولی گرمای درون کاروانسرا دوباره نوزاد را به حال آورد و زنده ماند، وارد قزاق شد و زمانی رسید که به یکی از پر چالش ترین شخصیت تاریخ معاصر ایران بدل گردید چه از سوی مخالفانش و چه از سوی موافقانش!

♦️زندگیش در گراند هتل قزوین رقم خورد در مجموعه دیدارهایی که با آیرونساید داشت و از آنجا بزرگترین گام را برای کسب قدرت برداشت.
آن روزها، احمدشاه رفته در فرنگ نشسته و قدرت بی صاحب در آن وسط افتاده بود، کسانِ زیادی مانند نصرت الدوله، مدرس... برای برداشتن قدرت، خیز برداشتند اما رضاخان هر چند بیسواد بود ولی زرنگ و باهوش بود و بالاتر از همه اینکه، چون افسار قزاقان را بدست داشت پس او موفق شد قدرت را چنگ زند.
همیشه در چنین مواقعی که قدرت تق و لق است، نظامیان دستِ بالا دارند.
نمی دانم این سخن چقدر دقیق است که، پس از مراسم تاجگذاری وقتی به خانه آمده، خطاب به زنش تاج الملوک گفته بوده:
«تاجی جون، اگر می دانستم شاه شدن در این مملکت این همه آسان است خیلی زود شاه می شدم»

♦️به محض اینکه رضاخان آن «ماده واحده» مربوط به الغای سلسله قاجاریه را در ۹ آبان ۱۳۰۴ش به زور قزاقانش از تصویب مجلس پنجم گذراند، به سرلشکر عبدالله طهماسبی دستور داد به حرم احمدشاه رفته بدری خانم و تمام زنان و ولیعهدش را از قصر بیرون کند.
سرلشکر طهماسبی با قزاقان وارد کاخ گلستان شده و در سرمای زمستان، زنان حرم را در حالیکه گریه و زاری می کردند از قصر بیرون کرد و البته، پس از اخراج زنان حرم احمدشاه، در ۶ بهمن ۱۳۰۴ش رضاشاه خانواده خودش را در آنجا اسکان داد و محمدرضا و خواهرانش و مادرش به كاخ گلستان اسباب کشی کردند و در عمارت بلور ساكن شدند.
هنگامیکه سرلشکر عبدالله طهماسبی با قزاقان، زنان حرم قاجاری را با اردنگی بیرون می کرد ظریفی در تهران گفته بود «اگر زنهای قاجاریه لباسهای خود را می فروختند و پول آنرا صرف نگهداری سلطنت می کردند هرگز به این ذلت و محنت دچار نمی شدند»
(خاطرات عباس خلیلی...ص۳۹)
اما به نظرم هر گونه کوششی بی فایده بود زیرا، دورانی رو به زوال بود و دورانی تازه آغاز می شد و دیاری نمی توانست مانع گردد!

♦️کودک یتیمی بود که از اعماق بدبختی ها، فلاکتها و عقده ها بالا آمده بود و اکنون می خواست با تملک خواهی و زمینخواری و جمع آوری ثروت، زخمهای دوران کودکی را التیام بخشد و بر طبق نوشته ای در عرض ۱۶ سال، چهارمین متمول جهان شد!
و با وصلت پسرش با فوزیه دختر ملک فاروق، خواست که کمبودِ حاصل از بی انتسابی اش به طبقات فرادست را جبران کند!
در زیر نمونه ای از رفتارش با مردم را می آورم:
«بسیاری از مردم که املاک آنها بوسیله اداره املاک رضاشاهی تصرف شده بود دیگر ممر معاشی نداشتند ناچار به تکدی در شهر ویلان و سرگردان می گشتند بطوری که در هر نقطه از شهر تعدادی زیاد گدا با لباس مندرس مشغول تکدی بودند.
شهردار و حا کم شهر براینکه هنگام ورود رضاشاه بشهر مواجه با اينهمه سائل نشود دستور دادند که تمام آنها جمع آوری و در حمام های عمومی نگاهداری نمایند تا رضاشاه از شهر خارج شود. شهرداری بکمک شهربانی تمام متکدیان را جمع ‌آوری و در حمامهای عمومی محبوس نمود و در حمام‌ها از بیرون ققل نمودند.
قرار بود که رضاشاه بیش از یک روز و یک شب در شهر توقف نکند. اتفاقاً بارندگی شدید شد و شاه تصمیم گرفت تا بارندگی ادامه دارد در آنجا بماند شاه سه روز و سه شب در فصر سلطنتی توقف نمود.
پس از رفتن شاه، در هر حمامی را که باز کردند تعدادی بواسطه نرسیدن غذا و نبودن هوا از گرسنگی مرده یا خفه شده بودند که مجموعاً تلفات به شصت هفتاد نفر رسیده بود»
(تاریخ بیست ساله مکی..ج۶ ص۱۰۲)

♦️در وقتِ رضاخانی، خدمات خوبی به ایران کرد حرکتهای گریز از مرکزی که پس از جنگ جهانی اول و اشغال کشور، ایران را در غرقابی از آنارشیسم فرو برده بود نجات داد اما سرانجام، وقتی به پشتِ بام قدرتِ مطلق رسید دژمخو و هیولا گردید! چیزی که فرهنگ تملق پرور ایرانی در فقدانِ نهادها و مکانیزمهای کنترلی، بارها از آدمهای معمولی، هیولا ساخته بوده و در هر مکان و در هر زمان..!

لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie
15.03.2025, 14:28
t.me/ali_moradi_maragheie/2289
💥تلخیص فایل تبارشناسی چپ
✍️علی مرادی مراغه ای

✅گفتگوی دو ساعته ای که با جناب آقای نصیری داشتم دوستان گفتند بزرگواری بنام آقای نیما افشار نادری، خیلی جالب آنرا تلخیص کرده و نه تنها خوب تلخیص کرده است بلکه خیلی مودبانه و منصفانه نیز بوده است. در بالا آورده ام، می توانید اصل آنرا اینجا هم ببینید.

♦️از وقتی که این فایل دو ساعت گفتگو در فضای مجازی گذاشته شده صدها فحش و توهین بسوی ما روان شده است، اما دلم لک زد و دریغ از دو سطر نقد علمی و تاریخی!
اینکه ببینم در کجا اشتباهی بوده که بیاموزم که تجدیدنظر کنم!.

♦️من همیشه به دوستان و خوانندگانم سفارش می کنم که در مواجهه با مخالفان فکری خودشان، هرگز از دایره ادب خارج نشوند حتی اگر طرفِ مقابل تندروی کردند باز مقابله به مثل نکنند بلکه، خودشان را مجهز به خرد انتقادی بکنند.
وقتی که بر قله های استدلال و آگاهی تکیه کرده اید چه نیازی به توهین است؟!
سلاح آگاهی کوهها را به حرکت درمی آورد! جویبار آرام و زلالی است که حتی می تواند دیر یا زود به متعصب ترین و دگم ترین ذهن ها نیز رسوخ و نفوذ کند!
تنها زمان می خواهد و صبر و متانت...

⏹️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie

Telegram
15.03.2025, 11:05
t.me/ali_moradi_maragheie/2288
💥فیلم سفر اشرف پهلوی به شوروی و دیدار با استالین
✍️علی مرادی مراغه ای

✅آنچه در پایین این نوشته آورده ام فیلم خبری کمیاب و تاریخی از سفر اشرف پهلوی به مسکو و دیدار وی با استالین است .
این سفر در ۲۰ جولای ۱۹۴۶مصادف با ۲۹ تیر ۱۳۲۵ش. بوده یعنی زمانی است که قبل از این ، در بهمن ۱۳۲۴ قوام السلطنه در مسکو با استالین بر سر نفت شمال و قربانی کردن فرقه دمکرات آذربایجان و جمهوری مهاباد به توافق رسیده و بدنبال آن، ارتش سرخ ایران را تخلیه کرده و حکومت ایران در اندیشه برای حمله به آذربایجان و قلع و قمع دو تشکل گریز از مرکز است.

♦️در ظاهر قرار بوده اشرف‌ پهلوی به‌ دعوت‌ صليب‌ سرخ‌ از بيمارستانهای شوروی ديدن‌ كند اما پر واضح است که هر دو سفر قوام و بعدا اشرف پهلوی به نیت نزدیکی به شوروی برای از بین بردن دو تشکیلات فرقه دمکرات و جمهوری مهاباد بوده است و از دایی یوسف می خواستند هیچ عکس العملی انجام ندهد!
این سفر دقیقا در زمانی صورت گرفته که مقامات شوروی بر دو تشکل فرقه دمکرات آذربایجان و جمهوری مهاباد فشار می آوردند که در مذاکره با حکومت تهران، کوتاه بیایند.
در این زمان، کراسنیخ سرکنسول روسیه در تبریز به سیدجعفر پیشه وری می گفت که حق مقاومت در مقابل ارتش ایران را ندارید و هاشموف کنسول شوروی در ارومیه نیز به قاضی محمد تاکید می کرد که نباید با ارتش ایران وارد جنگ شود چون اتحاد شوروی آنرا به صلاح نمی داند...!

♦️اشرف وقتی به‌ مسكو رسيد، معاون‌ وزير امور خارجه‌ شوروی و سفير ايران‌ در شوروی دو ميزبانی بودند كه‌ مشتركاً منتظر آمدن‌ اشرف‌ بودند.
برنامه ‌های گوناگونی در این سفر ترتيب‌ دادند و ديدارهايی از شهرهای كيف‌، خاركف‌، لنينگراد و استالينگراد که در فیلم نیز آمده صورت گرفت، اما مهمترین هدف، دیدار با نوکِ قله یعنی استالین بود که اشرف بر آن اصرار داشت!
سرانجام قرار شد تنها به‌ مدت‌ ۱۰ دقيقه‌، اشرف‌ پهلوی رو در روی استالين‌ بنشيند اما ۱۰ دقیقه شد دو ساعت و نیم!
پس از گذشتن از هزارتوی تالارها، وقتی اشرف در مقابل مردِ گرجی كوتاه‌ اندام‌، چاق و سبیلو نشست بلافاصله با گلایه، مسئله آذربایجان و فرقه دمکرات را پیش کشید. اشرف در خاطراتش ضمن خودستایی می نویسد:
«به استالین یادآوری کردم که لنین بعد از انقلاب کلیۀ امتیازات امپریالیستی را که تزارها در ایران به دست آورده بودند لغو کرد و به این ترتیب تحسین و احترام ملّت ما را به دست آورد و از او تقاضا کردم که روسیه به پشتیبانی از «جمهوری آذربایجان» خاتمه دهد و کوشیدم استالین را متقاعد کنم که وجود این دولت دست نشانده روابط دو کشور ما را در سال های آینده تیره خواهد کرد...ملاقات ده دقیقه ای ما دو ساعت و نیم طول کشید و پس از پایان آن، استالین با من دست داد و تا دم در مرا همراهی کرد. قبل از آن که از اطاق بیرون بیایم دستش را روی شانۀ من گذاشت، به چشمانم نگاه کرد و گفت:
«سلام های قلبی مرا به برادرتان شاهنشاه ابلاغ کنید و به او بگوئید که اگر او ده نفر مانند شما داشت هیچگونه نگرانی نمی داشت. بعد در حالی که به طرف مترجم برگشته بود با اشاره به من گفت:
«این یک وطن پرست واقعی است» (پراودا پاتریوت)...

♦️دیکتاتور در احترام به میهمانش، سنگ تمام گذاشت!
و به اشرف، بخاطر فعالیتهای فراوانش در جمع آوری کمک برای یتیمان شوروی که در جنگ دوم جهانی والدین خودشان را از دست داده بودند نشان «کار پرچم سرخ» مفتخر کردند اگر چه‌ استالین خودش برای بدرقه ‌ی اشرف‌ به‌ فرودگاه‌ نرفت‌‌ اما «يك‌ پالتوی سمور» را به‌ رسم‌ يادبود برای اشرف‌ فرستاد تا بلکه قرارداد نفت شمال را که قبل از این، قوام السلطنه وعده اش را داده بود تضمین کند! اشرف‌ هم البته از دریافت این هديه‌ یِ پوست خز، در پوست خود نمی گنجید و آنرا هميشه‌ با خود داشت‌ و هر جا میتوانست‌ به‌ دريافت‌ چنين‌ هديه ‌ای به‌ خود می باليد.
اشرف در مورد این هدیه استالین می نویسد:
«قبل از آن که روسیه را ترک کنم استالین یک کت عالی پوست خز برای من هدیه فرستاد من هنوز هم از پوشیدن این کت که یادگار اولین مأموریت سیاسی خارجی من است لذّت می برم...»

♦️سکوت تلخِ نشریات فرقه دمکرات و نشریات هوادار حزب توده در آن زمان، در مقابل مطبوعاتی که با آب و تاب ، این هدیه را بازتاب می دادند عذاب آور بود!...

⏹️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie
◀️فیلمِ کوتاه تاریخی زیر را ببینید:
14.03.2025, 11:10
t.me/ali_moradi_maragheie/2281
💥در مورد کتاب سرگذشت پروکروستس ایرانی...
✍️علی مرادی مراغه ای

✅ دوستان می توانند مقدمه و فهرست مندرجات آنرا از اینجا بخوانند.

⏹️برای اطلاعات بیشتر در مورد وضعیت انتشار کتاب دوستان به (@ulduz3o)مراجعه کنند.
13.03.2025, 13:27
t.me/ali_moradi_maragheie/2280
💥دانلود فایل کامل و کم حجمِ صوتیِ تبارشناسی چپ
✍️علی مرادی مراغه ای

✅دوستانی که فاقد اینترنت پر سرعت هستند می توانند فایل صوتی و کامل و کم حجم این گفتگو بین جناب آقای نصیری و اینجانب را از زیر دانلود کنند.

♦️این فایل صوتی دو ساعت و ده دقیقه است. فقط در وسط گفتگو، پنج دقیقه انتراکت و استراحت وجود دارد.

⏹️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie
13.03.2025, 10:23
t.me/ali_moradi_maragheie/2279
https://youtu.be/KMhvfqCA4vA?si=ESv_B4GPq7ziGYzg
13.03.2025, 10:12
t.me/ali_moradi_maragheie/2278
https://youtu.be/DLQ_2fFjpSA?si=LdqI8iItsXueZpt0
13.03.2025, 10:12
t.me/ali_moradi_maragheie/2277
💥آخرین روزهای تب دارِ دکتر حسین فاطمی.
علی مرادی مراغه ای

✅امروز ۲۲ اسفند سالروز دستگیری حسین فاطمی است که بعدا اعدام گردید...

♦️اولین دکترای روزنامه نگاری داشت، سری پر شور که بارها از مرگ حتمی جست، اما آخر سر، او را با بدنی مریض، زخمی و تبدار، با برانکارد جلوی جوخه اعدام بردند!
بار اول در سخنرانی بر مزار محمد مسعود توسط عبدخدایی نوجوان ۱۵ ساله از اعضای فدائیان اسلام ترور شد، چند تیر به قلب و طحالش خورد اما زنده ماند، بار دوم پس از دستگیری در حضور تیمور بختیار، شعبان بی مخ با چاقو به جانش افتاد تا کارش را بسازد و به دادگاه زحمت ندهد! اما خواهر فاطمی خود را سپر کرد و...

♦️وزیر خارجه و شیفته مصدق بود او را پیشوا می نامید، مصدق نیز چون پسرش دوست داشت.
در ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ شاه با ثریا در کلاردشت بود که با شنیدن شکست کودتا به بغداد فرار کرد، همیشه در روزهای سخت آماده فرار بود!
در عرض این سه روز تا کودتای ۲۸ مرداد که شاه برگردد، فاطمی بر شاه تاخت چون در کودتای اولیه یعنی ۲۵ مرداد، کودتاگران به خانه او ریخته زنش و خودش را کتک زده او را دستگیر کرده بودند پس خشمگین بود و شدیدا در این سه روز به دربار تاخت:
«دربار در تمام طول ده سال اخیر قبله گاه هر چه دزد، بی ناموس بوده و از همه بدتر تنها تکیه گاه خارجیان و اتکا سفارت انگلیس این دربار گند و کثیف بوده...»
«ثروت یک مملکت را به غارت بردید، املاک و اموال و نوامیس مردم از دست این خانواده سی سال است در امان نبوده، حالا هم مثل دزدها و بدکارها از تاریکی شب برای کودتا استفاده میکنید و به کلاردشت تشریف می برید...پدر شما به دستیاری آیرونساید انگلیسی به روی هموطنان خود شمشیر کشید و عاقبت در منتهای نکبت در گوشه ژوهانسبورگ چشم برهم گذاشت...»
(سرمقاله هایِ باختر امروز، مورخه ۲۵ و ۲۶ مرداد ۱۳۳۲)

♦️مردم مجسمه های شاه و پدرش را سرنگون کردند حتی تختی در راس افراد نیروی سوم در کندن مجسمه رضاشاه در میدان توپخانه شرکت داشت.
فاطمی اصرار میکرد مصدق، جمهوری اعلام کند، حتی صحبت از ایجاد شورای سلطنتی به ریاست دهخدا شد!
اما مصدق که در تمام عمر بر اصول مشروطیت پایبند بود قبول نکرد.
فاطمی با عصبانیت گفته بود «این پیرمرد، عاقبت سرِ همه ما را به باد خواهد داد...!»

♦️هنگامیکه محمدرضاشاه با کودتای 28مرداد بازگشت، فاطمی توسط حزب توده ماهها مخفی شد، کیانوری مینویسد:
«میخواستیم او را از ایران خارج کنیم، فرصت نشد».
شاه که کینه شدیدی داشت بشدت در پی اش بود، سرانجام اتفاقی در میدان تجریش در منزلی پیدایش کردند با ریشی بلند و انبوه...
دکتر محمد مکری که با فاطمی در زندان لشکر بوده، حمله شعبان و اوباشانش را از فاطمی چنین شنیده:
«در اتاق تیمور بختیار بودم ...مخبرین روزنامه ها را خبر کرده آنها مرتبا عکس میگرفتند در این فاصله چاقوکشان شعبان بی مخ را خبر کردند ...بختیار دستور داد مرا به زندان تحویل دهند با مامورین از اطاق بختیار بیرون آمدم در راهرو، چاقوکشان بر سرم ریخته و در برابر ماموران با چاقو به جانم افتادند...خواهرم خود را رسانده با دیدن پیکر خونین من، خود را بر روی من انداخت...ضربات چاقو بر پیکر او وارد میشد و من از مرگ حتمی نجات پیدا کردم»
(خاطرات من...، محمد مکری...ص۳۹الی۴۰)

♦️نشریات درباری عمدا در مورد دستگیریش، مطالب مسخره ای نوشتند مثلا در محل اختفایش یک چک ۳۰۰هزار دلاری پیدا شده...!
اما مشخص شد که تنها ۱۶۰ریال، کل موجودی فاطمی بوده...!
با بدنی بیمار و زخمی همچنان تحت بازجویی بود، آخرین روزهای زندگیش در نامه به آیت اله زنجانی، چنین بوده:
«...بنده مریضم، چاقو خورده ام...آرزو دارم که نفسهای آخر زندگیم نیز در راه نهضت و سعادت هموطنام صرف شود»
(مصدق، سالهای مبارزه، غلامرضا نجاتی...ج۲ص۳۰۱)
دادگاهش سری بود نمیتوان گفت چه گذشته، اما نمایشی بیش نبوده، چون، شاه از قبل، حکم اعدامش را در گفتگو با کرومت روزولت صادر کرده بود:
«...حسین فاطمی هنوز دستگیر نشده، ولی به زودی او را پیدا خواهند کرد، فاطمی بیش از همه ناسزاگویی کرده، مجسمه های من و پدرم را سرنگون... وقتی دستگیر گردید اعدام خواهد شد»

♦️زمان اعدام بشدت مریض بود و تب داشت، در آخرین نامه اش به خانواده، نوشته:
«...من تا مرگ فاصله زیادی ندارم زیرا تب اعصاب مرا خیلی متلاشی ساخته، من تمام این رنجها و مصائب را در راه هدف مقدس خود با خاطری آرام تحمل می کنم، فقط اگر بتوانید، سیروس را به هر صورتی که ممکن است، بفرستید او را ببینم، بسیار موجب خوشحالی من خواهد بود، آقای دادستان گفته که وقت دیر است و حکم باید اجرا شود»
(راه مصدق، مورخه۲۸آذر ۱۳۳۳)
تیمور بختیار و نصیری بر اعدامش عجله داشتند!.

و سیروس، تنها یادگارِ دو ساله اش بود که پس از اعدام پدر، به انگلستان بردند، آنجا بزرگ شد و هرگز به ایران فلک زده بازنگشت...

◀️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie
◀️تکه فیلم خواهر فاطمی:
12.03.2025, 10:30
t.me/ali_moradi_maragheie/2276
💥تبارشناسی چپ در ایران
علی مرادی مراغه ای

♦️این گفتگو بین جناب آقای مهدی نصیری و اینجانب در اسکایپ صورت گرفته و در دو قسمت بوده است.
گفتگو ابتدا بصورت سوال از ایشان و پاسخ از من بوده که بلافاصله تبدیل به گفتگوی چالشی و مناظره می گردد در خصوص عملکرد رژیم پهلوی در رویارویی با جنبش چپ ایران. یعنی تقریبا بیشتر نقد از من و دفاع از ایشان...

◀️قسمت اول را می توانید بصورت تصویری در یوتیوب تماشا کنید که توسط جناب آقای نصیری بارگذاری شده است در این آدرس.
و قسمت دوم که بصورت صوتی بوده در اینجا جهت دانلود می گذاریم. امیدوارم بزودی تمام این گفتگوی چالشی که بیش از دو ساعت و ده دقیقه بوده بصورت یک جا(هم فایل تصویری و هم صوتی) را جهت استفاده دوستان در همین کانال بگذاریم...

✅به کسی توهین نکنید، گوش کنید و نقد کنید:
همیشه جنگ افکار بهتر از جنگ سربازان است چون در آنجا آدمها می میرند اما در جنگ افکار، افکار ضعیف و اشتباه می میرند...

◀️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie
11.03.2025, 14:00
t.me/ali_moradi_maragheie/2275
💥زوال یک مدینه فاضله: از گاگارین تا کریکالف!
✍️علی مرادی مراغه ای

✅امروز ۱۹ اسفند زادروز «یوری گاگارین» نخستین فضانورد جهان بوده در ۱۹۳۴م.
در دوران جنگ سرد، چپ ها همیشه در بحث با مخالفان خودشان وقتی شروع به شرح دستاوردهای مشعشع اتحاد جماهیر شوروی می کردند همیشه یوری گاگارین در راس آن افتخارات بود.
«یوری گاگارین» نخستین فضانورد روسی بود اما از آخرین فضانوردِ نگونبخت روسی کمتر کسی می داند.
فیلم «سرگئی و سرگئو» در مورد آخرین فضانورد روسی است...

♦️فیلم سرگئی و سرگئو (Sergio & Sergei) یک درام کوبایی محصول سال ۲۰۱۷ به کارگردانی ارنستو داراناس است که برای بهترین فیلم خارجی زبان در نود و یکمین دوره جوایز اسکار انتخاب شد، اما اینها و یا جلوه های بصری این فیلم برای من مهم نبوده، برای من داستان فیلم مهم بود که در آن:
سرگئی کریکالف فضانورد روسی به فضا می رود و پنج ماه بعد که می خواهد به زمین برگردد، سیستم اتحاد جماهیر شوروی در ۱۹۹۱م فروپاشیده و دیگر وجود ندارد و پایگاه فضایی بایکونور که او از آن جا به فضا پرتاب شده، اکنون جزو کشور قزاقستان شده است...!

♦️بلی! سفینه روسی در فضا مانده و نمی داند کجا بنشیند؟!
فضانورد بی صاحب مانده و به سرنوشت خود رها شده!
این یعنی تلاقی اوج تراژدی و اوج طنز...!

♦️فضانوردِ سرگردان در سکانسی می کوشد آن پرچمِ سرخِ داس و چکش را در ایستگاه فضایی نصب کند اما نمی داند که آن پرچم در روی زمین به چه سرنوشت اسف انگیزی گرفتار شده!
آن سیستم در رقابت با غرب فخر می فروخت حتی زودتر از غرب به فضا رفت اما در روی زمین مسطح و هموار سقوط کرد!
بسا سرنوشتِ شومِ انسانها و نظامهایی که چون بندبازان و پهلوانان، با موفقیت بر روی طنابها راه می روند اما در روی زمین مسطح و هموار سقوط می کنند و چه سقوطِ دردناکی...!؟

♦️اما جدا از این فیلم سینمایی، در خبرها خواندم که اتحاد جماهیر شوروی، پول برگرداندن این فضانورد به زمین و جایگزین کردنش با یک مهندس پرواز دیگر را نداشت، این فضانورد نگون بخت، آنقدر ماند تا اینکه ناخواسته رکورد اقامت در فضا را شکست!
او با خطر سرطان ناشی از پرتوهای کیهانی، از بین رفتن عضلات و ... روبرو بود ولی مقامات شوروی به او می‌گفتند فعلا پول نداریم!.
نهایتا بعد از فروپاشی اتحاد شوروی و با فروختن صندلی پرواز به آلمان به قیمت ۲۴ میلیون دلار برای اعزام یک مهندس پرواز آلمانی به ایستگاه میر، این فضانورد نگونبخت بالاخره توانست به زمین برگردد.

♦️وقتی به اینجای فیلم رسیدم که فضانورد بیچاره در فضا سرگردان و بی صاحب مانده، یادِ خاطرات سفر یکی از دوستانم افتادم که در اواخر حکومت اتحاد جماهیر شوروی به آنجا رفته بود یعنی درست در همان زمانی که طفلکی سرگئی کریکالف فضانورد به فضا پرتاب شده بود...
این دوستم می گفت هر چقدر بیشتر در مسکو و شهرهای دیگر می گشتم، احساس می کردم که هیچ چیز سرجایش نیست!
می گفت حتی میزبان من که مرا به جاهای مختلف می برد هر موقع از ماشینش پیاده می شدیم، حتی برف پاک کن های ماشین را هم در می آورد و در داخل ماشین قایم می کرد، می گفت مردم رحم نمی کنند حتی اینها را هم می دزدند...!
مصداق سخن سعدی است که:
منجمی به خانه در آمد. یکی مرد بیگانه را دید با زن او به هم نشسته. دشنام و سقط گفت و فتنه و آشوب خاست. صاحبدلی که بر این واقف بود، گفت:
تو بر اوج فلک چه دانى چیست
که ندانى که در سرایت کیست
و یا بقول مولوی آن سیستم شبیه:
ظاهرت، چون گور کافر پر حلل
وز درون، قهر خدا عز و جل

♦️آن سیستم با فن‌ آوریهای نظامی خیره کننده و موشک ها قاره پیما، نيمی از قاره اروپا را فتح كرده بود اما دریغ از ساختن یک یخچال خوب یا حتی یک جفت کفش خوب!

⏹️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie
◀️این فیلم مهم و تاریخی را ببینید:
9.03.2025, 13:50
t.me/ali_moradi_maragheie/2274
💥فیلم مسافرت مهم قوام السلطنه به مسکو
✍️علی مرادی مراغه ای

✅امروزها سالروز سفر مهم قوام السلطنه به اتحاد جماهیر شوروی است در ۱۳۲۴ش.
ابتدا توضیحی در مورد این سفر مهم می دهم که باعث توافق با استالین بر سر نفت شمال و خروج قوای روسی از ایران گردیده و مقدمات سقوط فرقه دمکرات و جمهوری مهاباد فراهم شد...

♦️عجیب است که توافقنامه ای که قوام با روسها امضا کرده بود بهترین توافقنامه بود اما مجلس پانزدهم آنرا امضا نکرد.
سهم ایران در قرارداد مختلط ایران و شوروی، بدون پرداخت سرمایه ای، پنجاه درصد بود که در آن زمان، یک قرارداد ایده آل بود در حالیکه در آن زمان، در قرارداد نفتی ایران با ویلیام دارسی انگلیسی، سهم ایران حتی کمتر از ۱۷ درصد بود!
(برای قرارداد قوام و استالین، بنگرید به دست خط قوام موجود در: سازمان اسناد ملی ایران:شماره ردیف290005237محل در آرشیو1:ب الف2 ن 174. یادداشتهای قوام السلطنه در لندن )

♦️اما برگردم به این سفر و فیلم تاریخی جالب که در زیر نوشته آورده ام:
قوام پس از رسیدن به نخست وزیری به فراست دريافته بود كه حوادث آذربايجان، مسئله ایست كه بايد در مسكو حل و فصل شود. وقتی مقامات شوروی از تصميم قوام، مبنی بر اعزام هيئتی به شوروی برای مذاكره، اطلاع پيدا كردند از اين تصميم استقبال كردند.
در بامداد روز ۲۹ بهمن، قوام به همراه هيئتی با يك هواپيمای ۲۷ نفره كه از مسكو برای هيئت فرستاده شده بود در ميان بدرقه گرم هيئت وزيران، نمايندگان مجلس و امرای ارتش، عازم مسكو شد.
آنها در روز دوشنبه ساعت هفت‌ ونيم صبح وارد بادكوبه شده؛ در فرودگاه، كميسر خارجه دولت آذربايجان قفقاز و اعضاء سركنسولی به استقبال آمده بودند و از هيئت اعزامی پذيرائی نمودند و قرار بود پس از نيم ساعت توقف به طرف مسكو رهسپار شوند. چون به وسيله بی ‌سيم از مسكو اطلاع دادند [هوا] سخت طوفانی است، شب را در بادكوبه متوقف و از طرف كميساريای خارجه پذيرائی كامل به عمل آمد. اما واقع امر این بود که چون ممكن بود هواپيما شب به مسكو برسد، احترامات و تشريفاتی كه در نظر گرفته بودند هنگام شب كامل جلوه ‌گر نشود در نتیجه، كاملاً هیئت را در بادكوبه پذيرائی نمودند كه هواپيما طوری وارد مسكو بشود كه هوا كاملاً روشن و احترامات و تشريفات مجلل به خوبی آشكار باشد.
هیئت ایرانی، صبح سه‌ شنبه ۳۰ بهمن ساعت هفت و نيم تهران، از فرودگاه بادكوبه به مسكو حركت كردند و دو و نيم بعد از ظهر به ساعت مسكو وارد فرودگاه مسكو شدند و این فیلم در واقع سفر هیئت ایرانی از بادکوبه به مسکو است در فرودگاه مسکو، مولوتف قائم مقام كميسر ملی و كميسر خارجه، دكانوزف جانشين كميسر خارجه رؤسای عالی ‌رتبه و وزرای مختار مقيم مسكو آقای ميكونف جانشين كميسر تجارت و فرمانده پادگان مسكو و اعضاء سفارت ايران حاضر شده بودند و گارد احترام نيز در ميدان فرودگاه منتظر ورود بود.

♦️همچنانکه در فیلم دیده میشود پس از پياده شدن قوام از هواپيما، بلافاصله مولوتف نزديك آمده، خير مقدم میگوید و رؤسای عاليرتبه كميساريای خارجه، سفرا و وزرای مختار معرفی شده سپس فرمانده گارد احترام پيش آمده و تبريك ورود میگوید. در اين موقع سرود ملی ايران بعد از آن سرود شوروی زده شده و گارد احترام در مقابل هيئت اعزامی رژه میروند.
اقامتگاه مخصوصی كه سابقاً چرچيل نخست وزیر انگلستان را در آن پذيرائی نموده بودند، برای قوام و محل مناسب ديگر جهت اعضاء هيئت اعزامی تخصيص دادند قوام در مدت ۱۷ روزی كه در شوروی بود ۲ بار با استالين و ۴ بار با مولوتف ملاقات كرد.
آنچه در منابع ایرانی نیامده اما در اسناد روسی دیده می شود و جمیل حسنلی آورده است اینکه: استالین در ملاقاتش از قوام خواسته بود به ایران برگشته با کمک شوروی، محمدرضاشاه را برکنار ساخته خودش رئیس جمهور شود که البته در جلسه دوم دیدار، قوام این پیشنهاد استالین را نمی پذیرد...

♦️سرانجام، بعد از سه هفته مذاكرات تند و سخت در روز يكشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۲۴ به تهران برگشت ادامه مذاکرات برسر قرارداد نفت با سفیر روسیه در تهران پیگیری شد و توافق به عمل آمد که البته این توافق باید از تصویب مجلس پانزدهم ایران می گذشت. نیروهای روسی ایران را ترک کرده و فرقه دمکرات آذربایجان نیز یک مسئله داخلی تلقی گردیده اما مجلس پانزدهم ایران قرارداد مربوطه را که به مراتب بهتر از قرارداد ایران با ویلیام دارسی انگلیسی بود تصویب نکرد...

⏹️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie
◀️این فیلم مهم و تاریخی را ببینید:
8.03.2025, 19:30
t.me/ali_moradi_maragheie/2273
💥نسخه کاملا کم حجم و فشرده انیمیشن «در سایه سرو».
✍️علی مرادی مراغه ای

انیمیشن «در سایه سرو»، برندۀ جایزۀ اسکار.
اثر شیرین سوهانی و حسین ملایمی.

ببینید و لذت ببرید. دست مریزاد به کارگردانانش...

⏹️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie

◀️دانلود نسخه کم حجم:
7.03.2025, 21:38
t.me/ali_moradi_maragheie/2272
💥دو سند از اعتراض مادران ارامنه به تحمیل زبان فارسی دوره رضاشاه
✍️علی مرادی مراغه ای

✅تا دوره رضاشاه، آموزش به زبانهای مادری آزاد بود اما با بقدرت رسیدن رضاشاه ممنوع میگردند و آموزش به زبان فارسی اجباری میگردید که این در راستای سیاست معروف رضاشاه مبنی بر ملت واحد و زبان واحد بوده.
با اجباری شدن زبان فارسی، مشکلاتی که برای اقوام کرد، ترک، بلوچ، ترکمن، عرب، گیلک، مازنی، تالشی و حتی اقلیتهای دینی بوجود آمد باعث کشمکشها و واکنشها گردید اما همگی آنها به زور خاموش شدند.
دو سند از سازمان اسناد ملی در بالا آورده ام که نمونه ایی از واکنش هاست.
نامه را یکصد تن از مادران ارمنی از قزوین نوشته اند خطاب به ملکه.

♦️در بخشی از نامه آمده:
«ما مادران بدبخت نوباوگان مدرسه ارامنه قزوین با یک دل پر حسرت و تالمی از تصمیم وزارت جلیله معارف در خصوص تغییر پروگرام دروس ارامنه و از بین بردن زبان مادری آنان که...مطابق اصول پداگوژی سهل ترین راه ترقی است ممانعت کرده (آنان را) بوادی جهل و نادانی پرتاب نماید...»

پاسخ مقامات بالا اخطار شدید بوده که توجهی به درخواست مادران نشود و قانون معارف اجرا گردد!

⏹️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie
6.03.2025, 12:53
t.me/ali_moradi_maragheie/2271
💥استوری اینستاگرامی من:
✍️علی مرادی مراغه ای

✅به رفتار این گوسفندان می خندیم اما شوربختا که بخش اعظم رفتار انسانها نیز اینچنین می باشد!

♦️و به نظرم این، آنقدر تلخ است که بقول دانته در سرود نخست دوزخ:
«مرگ اندكی از آن تلخ‌تر است!»

⏹️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie

#آخرین_استوری
6.03.2025, 09:52
t.me/ali_moradi_maragheie/2270
💥گروه فدائیان اسلام، سرسخت ترین دشمن مصدق بودند...
✍️علی مرادی مراغه ای

✅بهترین و مستندترین منبع برای پی بردن به اینکه فدائیان اسلام سرسخت ترین دشمن مصدق بودند، مراجعه به نشریه «نبرد ملت» ارگان فدائیان اسلام می باشد.
این نشریه به مدیریت امیرعبدالله کرباسچیان منتشر می شد، خوشبختانه مجموعه ی کاملی از این نشریه در قسمت آرشیو نشریات کتابخانه ملی ایران موجود می باشد و اخیر توسط اینجانب مورد بررسی قرار گرفته و از برخی از صفحات اول شماره های آن عکس گرفته ام و در زیر این نوشته، تقدیم دوستان می کنم تا بدانند برخی از کسانیکه کوشیده اند بین مصدق سکولار و فدائیان اسلام رابطه دوستی برقرار کنند، چقدر به بیراهه رفته اند...

♦️در طول ۲۷ ماهه نخست وزیری مصدق، نواب صفوی رهبر گروه فدائیان، ۲۱ ماهش در زندان بوده، او در ۱۳ خرداد ۱۳۳۰ دستگیر و زندانی می شود. علت زندانی بودنش نیز به خاطر این بوده که او مردم آمل را در ۱۳۲۶ تشویق کرده بوده به فروشگاههای مشروبات الکلی آن شهر حمله کنند و آنها را ویران سازند.
(افسانه مصدق، رحیم زهتاب فرد...ص۴۰۸)
نشریه نبرد ملت در همین رابطه در صفحه اول خود، تصویر نواب صفوی را در غل و زنجیر کشیده و مصدق را در کنار او خندان و به همراه یک چنگالِ دیو که در واقع دستِ مصدق می باشد ترسیم کرده و در بالای صفحه نیز با تیتری درشت، حکومت مصدق را آدمخوار نامیده و نوشته:
«حکومت آدمخوار برو...»
(نبرد ملت، شماره ۴۳. تصویر صفحه در زیر نوشته)

♦️محمدمهدی عبدخدایی نوجوان ۱۵ ساله عضو فدائیان اسلام که در ۲۵ بهمن ۱۳۳۰ دکتر فاطمی را ترور و زخمی ساخته بود در نشریه نبرد ملت آمده که می خواستند مصدق را ترور کنند اما چون به او دسترسی نداشتند در نتیجه، معاون او را ترور می کنند:
«...پس از آنکه گلوله رها شد ضارب حسین فاطمی با رشادت و اطمینان خاطری که معرف ایمان و اعتقاد راسخ او بود گفت: من بخاطر دفاع از حقوق مسلمانان قیام کرده و اول می خواستم مصدق را بکشم اما حیف که به او دسترسی پیدا نکردم!»
(نبرد ملت شماره ۵۰. تصویر مجله در زیر نوشته)
البته همین نشریه در سالگرد ترور رزم آرا که توسط همین گروه فدائیان اسلام صورت گرفته بود تصویر مصدق را در کنار رزم آرا کشیده و بالای تصویر نوشته:
«بدنبال رزم آرا، پیش بسوی جهنم!»

♦️گروه فدائیان اسلام، پس از کودتای ۲۸ مرداد نیز در وقتی که مصدق دستگیر شده بود بر اعدام مصدق تاکید کرده و تصویری از مصدق کشیده که به پای شاه افتاده برای نجات جانش التماس می کند و زیر تصویر نوشته:
«دیگر این تشبثات و گریه و زاری ها نتیجه ای ندارد...»
(نبرد ملت، شماره 49. تصویر نشریه در زیر نوشته)
در زمان محاکمه مصدق نیز، کاریکاتورهایی از مصدق کشیده و او را جغد شوم نامیده و نوشته:
«مصدق در صحنه دادگاه هم نقش عوام فریبانه خود را بازی می کند...»
(نبرد ملت، مورخه ۲۳ آبان ۱۳۳۲، شماره ۸۸. تصویر نشریه در زیر نوشته)

♦️اما در این نشریه حتی یک جمله نیز دیده نمی شود که به شاه حمله شده باشد و اگر نامی از شاه برده میشود همیشه با احترام بوده، به عنوان مثال در ۱۷ اردیبهشت ۱۳۳۲ش کرباسچیان(مدیر مسئول ارگان فدائیان اسلام) در نامه ای به شاه، چنین توهینهای رکیکی به مصدق کرده:
«الان دو سال تمام است که یک دسته راهزن بی شرم و حیا، یک عده جاسوس در پناه سرنیزه...بر این کشور متلاشی و این ملت سیه روز تسلط یافته...(اعلیحضرت) بر مملکتی سلطنت می کنید که یک دیوانه زنجیری، یک مصروع خون آشام و یک مجنون افسار گسیخته، به کمک یک عده جاسوس بین المللی و دزد سر گردنه و به دستیاری دسته ای خون آشام و آدم خوار، چنان آتشی در آن افروخته اند که چشمه ی خورشید را تیره و تار ساخته اند...»

♦️کمتر شماره ای از نشریه«نبرد ملت» وجود دارد که با واژه های توهین آمیز و حتی فحاشی به مصدق حمله نشده باشد، حتی برخی شماره های نشریه وجود دارد که کلِ مطالبش حمله به مصدق بوده و پس از سرنگونی دولت مصدق نیز این حملات ادامه یافته است.
اما مخالفان مصدق مانند میرفطروس که خود را پژوهشگر تاریخ می نامند در کتاب سراسر مغرضانه اش، از نزدیکی و رابطه دوستانه فداییان اسلام با مصدق یاد کرده و می نویسد:
«مصدق بیست و هشت تن از فدائیان اسلام از جمله قاتل رزم آرا را پس از مدت کوتاهی آزاد ساخت...»
(آسیب شناسی یک شکست، علی میرفطروس...ص۷۵)

⏹️لینک کانال بنده: @Ali_Moradi_maragheie
◀️در زیر تصاویر صفحه اول برخی از شماره های نشریه «نبرد ملت» را جهت قضاوت دوستان آورده ام این تصاویر دست اول را از آرشیو کتابخانه ملی ایران گرفته ام:
5.03.2025, 09:13
t.me/ali_moradi_maragheie/2269
💥گروه فدائیان اسلام، سرسخت ترین دشمن مصدق بودند...
✍️علی مرادی مراغه ای

✅بهترین و مستندترین منبع برای پی بردن به اینکه فدائیان اسلام سرسخت ترین دشمن مصدق بودند، مراجعه به نشریه «نبرد ملت» ارگان فدائیان اسلام می باشد.
این نشریه به مدیریت امیرعبدالله کرباسچیان منتشر می شد، خوشبختانه مجموعه ی کاملی از این نشریه در قسمت آرشیو نشریات کتابخانه ملی ایران موجود می باشد و اخیر توسط اینجانب مورد بررسی قرار گرفته و از برخی از صفحات اول شماره های آن عکس گرفته ام و در زیر این نوشته، تقدیم دوستان می کنم تا بدانند برخی از کسانیکه کوشیده اند بین مصدق سکولار و فدائیان اسلام رابطه دوستی برقرار کنند، چقدر به بیراهه رفته اند...

♦️در طول 27ماهه نخست وزیری مصدق، نواب صفوی رهبر گروه فدائیان، 21ماهش در زندان بوده، او در 13خرداد 1330دستگیر و زندانی می شود. علت زندانی بودنش نیز به خاطر این بوده که او مردم آمل را در 1326 تشویق کرده بوده به فروشگاههای مشروبات الکلی آن شهر حمله کنند و آنها را ویران سازند.
(افسانه مصدق، رحیم زهتاب فرد...ص408)
نشریه نبرد ملت در همین رابطه در صفحه اول خود، تصویر نواب صفوی را در غل و زنجیر کشیده و مصدق را در کنار او خندان و به همراه یک چنگالِ دیو که در واقع دستِ مصدق می باشد ترسیم کرده و در بالای صفحه نیز با تیتری درشت، حکومت مصدق را آدمخوار نامیده و نوشته:
«حکومت آدمخوار برو...»
(نبرد ملت، شماره43. تصویر این صفحه در زیر نوشته)

♦️محمدمهدی عبدخدایی نوجوان ۱۵ ساله عضو فدائیان اسلام که در ۲۵ بهمن ۱۳۳۰ دکتر فاطمی را ترور و زخمی ساخته بود در نشریه نبرد ملت آمده که می خواستند مصدق را ترور کنند اما چون به او دسترسی نداشتند در نتیجه، معاون او را ترور می کنند:
«...پس از آنکه گلوله رها شد ضارب حسین فاطمی با رشادت و اطمینان خاطری که معرف ایمان و اعتقاد راسخ او بود گفت: من بخاطر دفاع از حقوق مسلمانان قیام کرده و اول می خواستم مصدق را بکشم اما حیف که به او دسترسی پیدا نکردم!»
(نبرد ملت شماره 50. تصویر مجله در زیر نوشته)
البته همین نشریه در سالگرد ترور رزم آرا که توسط همین گروه فدائیان اسلام صورت گرفته بود تصویر مصدق را در کنار رزم آرا کشیده و بالای تصویر نوشته:
«بدنبال رزم آرا، پیش بسوی جهنم!»

♦️گروه فدائیان اسلام، پس از کودتای 28مرداد نیز در وقتی که مصدق دستگیر شده بود بر اعدام مصدق تاکید کرده و تصویری از مصدق کشیده که به پای شاه افتاده برای نجات جانش التماس می کند و زیر تصویر نوشته:
«دیگر این تشبثات و گریه زاری ها نتیجه ای ندارد...»
(نبرد ملت، شماره 49. تصویر نشریه در زیر نوشته)
در زمان محاکمه مصدق نیز، کاریکاتورهایی از مصدق کشیده و او را جغد شوم نامیده و نوشته:
«مصدق در صحنه دادگاه هم نقش عوام فریبانه خود را بازی می کند...»
(نبرد ملت، مورخه 23آبان1332، شماره88. تصویر نشریه در زیر نوشته)

♦️اما در این نشریه حتی یک جمله نیز دیده نمی شود که به شاه حمله شده باشد و اگر نامی از شاه برده میشود همیشه با احترام بوده، به عنوان مثال در 17اردیبهشت 1332ش کرباسچیان(مدیر مسئول ارگان فدائیان اسلام) در نامه ای به شاه، چنین توهینهای رکیکی به مصدق کرده:
«الان دو سال تمام است که یک دسته راهزن بی شرم و حیا، یک عده جاسوس در پناه سرنیزه...بر این کشور متلاشی و این ملت سیه روز تسلط یافته...(اعلیحضرت) بر مملکتی سلطنت می کنید که یک دیوانه زنجیری، یک مصروع خون آشام و یک مجنون افسار گسیخته، به کمک یک عده جاسوس بین المللی و دزد سر گردنه و به دستیاری دسته ای خون آشام و آدم خوار، چنان آتشی در آن افروخته اند که چشمه ی خورشید را تیره و تار ساخته اند...»

♦️کمتر شماره ای از نشریه«نبرد ملت» وجود دارد که با واژه های توهین آمیز و حتی فحاشی به مصدق حمله نشده باشد، حتی برخی شماره های نشریه وجود دارد که کلِ مطالبش حمله به مصدق بوده و پس از سرنگونی دولت مصدق نیز این حملات ادامه یافته است.
اما مخالفان مصدق مانند میرفطروس که خود را پژوهشگر تاریخ می نامند در کتاب سراسر مغرضانه اش، از نزدیکی و رابطه دوستانه فداییان اسلام با مصدق یاد کرده و می نویسد:
«مصدق بیست و هشت تن از فدائیان اسلام از جمله قاتل رزم آرا را پس از مدت کوتاهی آزاد ساخت...»
(آسیب شناسی یک شکست، علی میرفطروس...ص75)

⏹️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie

✅در زیر تصاویر مهم صفحه اول برخی از شماره های نشریه «نبرد ملت» را جهت قضاوت دوستان آورده ام. این تصاویر دست اول را از آرشیو کتابخانه ملی ایران برداشته ام.
https://s6.uupload.ir/files/2_q91f.jpg
5.03.2025, 09:05
t.me/ali_moradi_maragheie/2268
💥به مناسبت ۱۴ اسفند سالروز خاموشی مصدق.
✍️علی مرادی مراغه ای

♦️مصدق یکی از جالبترین فرزندان تاریخ معاصر ماست، وقتی هنوز جوان بود محمدعلی شاه مستبد از او خواست در رفع اختلاف بین او و سیدمحمد بهبهانی مشروطه خواه، میانجیگری کند، مصدق که خود در اردوی مشروطه طلبان بود جمله ای در جواب شاه مستبد گفت که خودش در تمام عمر بدان پایبند بود او گفت:
«سیدمحمد بهبهانی کالایی بنام مشروطیت میفروشد که مردم خریدار آن هستند اگر میخواهی دکان او و دکانهای دیگر را تخته کنی و ببندی باید خود طرفدار و فروشنده همان کالا باشی...!»
شاه مستبد نه تنها از پیشنهاد مصدق جوان خوشش نیامد بلکه نگاهی به قیافه این جوان انداخت و گفت:
«سرش بوی قیمه سبزی می دهد!»
خطای محمدعلی شاه در این بود که فکر میکرد چون مصدق از طبقه اعیان است حتما در طرفداری از شاه خواهد بود! همان حربه نخ نمایی که دشمنان مصدق همیشه خواسته اند او را با لقب مصدق السلطنه تحقیرش کنند!

♦️زمانیکه ۱۷ سال بیشتر نداشت مستوفی‌ خراسان میشود یعنی شغل دریافت مالیات که منفورترین شغل نزد رعایا بود. یعنی با کتک و شلاق، مالیات را از مردم ستاندن...!
اما نویسنده افضل التواریخ، مصدقِ ۱۷ ساله را در شغل منفورِ مستوفی گری چنین معرفی میکند:
«ميرزامحمدخان مصدق السلطنه، با حداثت سن به اعلا مراتب تجربه و كهولت رسيده و داراى فضل و سواد و هوش سرشار است...مشاراليه مراتب ديگر دارند كه بر عظم ايشان مى ‏افزايد از اهل هوش و فضل، و به قدرى آداب ‏دان و قاعده پرداز است، كه هيچ مزيدى بر آن تصور نيست. گفتار و رفتار و پذيرايى و احترامات در حق مردمش، به طورى است كه خود او از متانت و بزرگى خارج نمی‏شود... چنين شخصى كه در سن شباب اينطور جلوه ‏گرى كند، بايد از آيات بزرگ گردد»
( افضل التواریخ...ص۸۳)

♦️آقای شیخ فلسفی خاطره ای از دیدارش با مصدق در زمانِ نخست وزیری نقل می کند که نشانگر منش مصدق در کلِ مسند زمامداری است مینویسد:
«بهایی ها در شهرستانها مسئله ساز شده بودند و قدرت نمایی میکردند. به امر آیت الله العظمی آقای بروجردی، نزد مصدق رفتم...پیام آقای بروجردی را به ایشان رساندم و گفتم شما رئیس دولت اسلامی هستید و الان بهایی ها در شهرستانها فعال هستند...ایشان(آیت الله بروجردی) لازم دانستند که شما در این باره اقدامی بفرمایید. دکتر مصدق بعد از تمام شدن صحبتهای من، به گونه ای تمسخرآمیزی قاه قاه و با صدای بلند خندید و گفت:
آقای فلسفی، از نظر من مسلمان و بهایی فرق ندارند، همه از یک ملت و ایرانی هستند».
این پاسخ برای من بسیار شگفت آور بود. با این خنده ی تمسخرآمیز و موهن، دیگر جایی برای صحبت کردن و توضیح دادن باقی نماند.»
(خاطرات محمدتقی فلسفی...ص۱۳۹).

♦️در آبان ۱۳۰۴ش. در مجلس پنجم در زمانی که قزاقان رضاخان مجلس را در حصار خود گرفته بودند تا با تغییر سلطنت، رضاخان را به رضاشاه تبدیل کنند، مصدق جزو پنج نماینده بود که جانشان را بر کف گرفته و مخالفت کردند، اما بزودی پس از تحکیم پایه های دیکتاتوری رضاشاه، خشم اش دامن همه را گرفت، مصدق نیز راهی جز انزوا و پناه گرفتن در کنج احمدآباد نداشت، اما سرپاس مختاری در آنجا هم به سراغش رفت و تمام خانه را زیرو رو کردند تا برای بازداشتش مستمسکی یابند حتی شکایتی از گرانی نرخها! .
بقول ایلیا ارنبورگ در کشورهای گرفتار توتالیتر حتی «رویش یک گل نیز رویداد سیاسی محسوب میگردد»! چیزی نیافتند اما باز به زندان بیرجند منتقل کردند.
از فرط فشار در بین راه خودکشی کرد، مقدار زیادی قرص بلعید اما ناهمواری جاده باعث استفراغش شده و قرصها جذب نشدند!
زنده بیرون آمدنش از چنگ رضاشاه به معجزه شباهت داشت در تهران ارنست پرون (یار غار ولیعهد)مریض شده در بیمارستان نجمیه که مادر مصدق آنرا احداث کرده بود بهبودی یافت در زمان تشکر، دکتر غلامحسین مصدق رییس بیمارستان از او خواهش کرد از طریق ولیعهد واسطه گردد برای آزادی پدرش...و بدین ترتیب مصدق از خطر جست! اما نتایج زندان و خشم دیکتاتور بر پدر، گریبان دختر کوچکش خدیجه را گرفته و برای همیشه راهی بیمارستان روانی ساخت...!

♦️با ورود متفقین و سقوط دیکتاتوری پدر، مصدق به سیاست بازگشت در مدت ۱۲ سال تا زمان کودتا و آغاز دیکتاتوری پسر، کارستانی چون ملی کردن صنعت نفت و درافتادن با استعمار پیر انگلستان را رهبری کرد که برای همیشه در خاطره تاریخی ایرانیان ماندگار شد، اما با کودتا و آغاز دیکتاتوری پسر، بار دیگر و برای همیشه به تبعید و کنج احمدآباد بازگشت...

✅در آن لحظات آخر که سرطان بر جانش چنگ انداخته و استبدادِ پسر، مانع درمانش در خارج گشته بود در لحظات درد و رنج و توام با فشارهای عصبی دیرینه که بسراغش بازگشته بود، شاید بارها به ياد این جمله‌ شکسپير می افتاد زمانی که «مرکوتيو» در «رومئو و ژوليت» از ته دل فرياد برمی آورد:
«بر هر دو تبارتان لعنت باد...»

⏹️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie
4.03.2025, 16:48
t.me/ali_moradi_maragheie/2267
💥نگاهی به مناظره و دلایل یک پادشاهی مشروطه و یک جمهوری خواه
✍️علی مرادی مراغه ای

✅در پنل سیاسی نشست انجمن پژوهشگران ایران(دانشگاه سوربن پاریس) دو نفر زیر مناظره ای داشتند:
چرا پادشاهی مناسب ایران است؟ (بیژن کیان)
چرا جمهوری مناسب ایران است؟ (ایمان سلیمانی امیری)

♦️یکی از دوستان عزیزم در گروهی نظر مرا در مورد مناظره این دو نفر خواسته بود که نظر خودم را بصورت صوتی گفته و در بالا نیز می گذارم.
دوستان اول مناظره این نفر و دلایل شان را از اینجا گوش کنند سپس نظر بنده را در مورد سخنان این دو نفر در بالا می توانند گوش کنند.

⏹️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie
4.03.2025, 11:03
t.me/ali_moradi_maragheie/2266
💥خدا ساختن از آدم معمولی!
علی مرادی مراغه ای

♦️این شاهزاده مراکشی کار خوبی می کند وقتی این گوسفندان خم می شوند دستش را ببوسند دست اش را می کشد و نمی گذارد...
اما این برای نبوسیدن دست، کافی نیست،
او باید مردم خود را چنان تربیت کند و چنان آموزش دهد و به بلوغ فکری برساند که حاضر نباشند دست کسی را ببوسند جز دست پدر و مادرشان را...
همین صحنه در مراکش را مقایسه کنید با عکس العمل مردم اسپانیا با پادشاه شان در این فیلم.

♦️بوسیدن دست آدمها و مخصوصا اهالی قدرت کاری زشت و عواقب بدی دارد.
چون باعث می‌شود از آدمهای معمولی خدایگانی ساخته شود که بقول نیچه، خدایی بلد نیستند و در نتیجه، بلای جان آدم ها می گردند...

◀️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie
3.03.2025, 10:25
t.me/ali_moradi_maragheie/2265
💥پول در مملکت مثل خون در بدن!
علی مرادی مراغه ای

♦️حاج سیاح نویسد:
«در قصر دیدم ناصرالدین شاه بر صندلی نشسته، بنده را نزدیکتر خواند، فرمود:
بسیار جای دنیا را دیده ای؟
عرض کردم بلی به قدری که ممکن بود.
فرمود: حالِ آنوقت ایران با الان تفاوت کرده؟
با تمام توصیه ها که به من شده بود نتوانستم تقیه کنم گفتم، بگذار تا در مقابل تملقهای دیگران، یک نفر هم برای یکبار حقیقتی را به گوش او برساند.
گفتم: بلی بسیار. یکی از تغییرات مهم، تنزل ارزش پول است پول در مملکت مثل خون است در بدن که زندگی مملکت با حرارت و دَوَران آن است، می بینم در اندک زمان، این مشت نقد ایران شکسته و سوخته و فنا میشود و اینکار عاقبت خوشی ندارد»

♦️حالا مجلس یقه همتی را گرفته دلار چرا گران شده؟!
یاد قدیم ها افتادم هر کدام از شاهزادگان، سرپرستی داشتند که لَلِ‍ه می گفتند و هر موقع، آن شاهزاده ها کار بد می کردند لَلِ‍ه را می زدند!
مثلا وقتی شاهزاده شلوارش را خیس می کرد، لَلِ‍ه را می زدند!
حالا این همتی شده لَلِ‍ه!

⏹️مجلس به او رأی اعتماد نداد.
اگر فردا دلار همچنان بالا رفت پس ادعای ما درست بوده، لله را زده اند!

◀️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie
2.03.2025, 16:06
t.me/ali_moradi_maragheie/2264
💥استوری اینستاگرامی من:
✍️علی مرادی مراغه ای

✅وقتی که یک معامله گر بنگاهی، قدرتمندترین فرد جهان می گردد...!

#آخرین_استوری
2.03.2025, 11:07
t.me/ali_moradi_maragheie/2263
💥روسها بازهم آمدند بگویند ما به توافق رسیدیم شما هم توافق کنید!
✍️علی مرادی مراغه ای

✅لاوروف اخیرا به تهران آمد. این سفر او آنهم تنها يك هفته پس از ديدار و مذاکرات روسها با امريكا و توافقات اولیه بر سر اکراین، بر یک موضوع دلالت دارد:
اینکه، این سفر یک سفر معمولی نیست.
روسها آمدند به دوستان ایرانی خود بگویند ما با دشمن مشترکمان به توافق رسیدیم شما هم بکوشید در موارد اختلاف(هسته ای...) به توافق برسید و اگر به توافق نرسیدید و تنش‌ها با آمریکا بالا گرفت از ما انتظار کمک نداشته باشید!
البته روسها هرگز نمی خواهند روابط ایران و آمریکا گرم باشد چون این به ضررشان است فقط میخواهند تنش دو کشور چنان نباشد که به درگیری نظامی بکشد!

♦️برحی این مذاکرات آمریکا و شوروی و دیدار آتی ترامپ و پوتین را با کنفرانس یالتا در فوریه ۱۹۴۵ مقایسه کرده اند اما رفتار و چرخش همیشگی روسها و فدا کردن رفقایشان مرا به یاد جنبش جنگل و فرقه دمکرات آذربایجان می اندازد!
در آن زمانها نیز آنها با دشمن مشترک، توافق کردند و سپس آمدند به دوستانشان گفتند ما توافق کردیم شما هم توافق کنید و گر نه از ما هیچ انتظار نداشته باشید!

♦️روسها با نیت صدور انقلاب به جنبش جنگل کمک کردند تا در رشت حکومت تشکیل داده سپس تهران را فتح کرده و انقلاب بلشویکی را صادر کنند اما این آرزو محقق نشد در نتیجه، روسها با حکومت ایران قرارداد ۱۹۲۱ را بسته و نهضت جنگل را فدا کردند!
روسها با با فدا کردن نهضتِ جنگل، با لندن توافقنامه امضا کرده و همچنین، توافق نامه ای نیز با دولت ایران که برایشان یک دستاورد حیاتی بود، سپس از میرزا خواستند با حکومت مرکزی آشتی کند اما میرزا نه تسلیم به حکومت مرکزی را پذیرفت و نه پناهندگی روسیه را. او مرگ شجاعانه را پذيرفت!
نریمان نریمانف رئیس حکومت آذربایجان که تا آخر از نهضت جنگل حمایت میکرد وقتی چرخش سیاسی مسکو را دید با اعتراض نوشت:
«با دست خودمان جنبش آزادیبخش را در ايران خفه كردیم…»

♦️۲۵ سال پس از نهضت جنگل، روسها این بار فرقه دمکرات آذربایجان را رها کردند!
از بی وفایی روسها و اینکه همیشه رفقای خودشان را در وسط راه رها می کنند ۲۰ سال پیش نوشته بودم و آن زمان که از بی وفایی روسها می نوشتم برق و آب بود اما الان که این متن را می نویسم، برق رفته و به تبع آن، آب و گرمای شوفاژها نیز قطع شده و کاپشن پوشیده در نور گوشی ام می نویسم!
در زمان فرقه دمکرات نیز روسها پس از توافق با قوام بر سر نفت، نمایندگانشان(آتاکیشی اوف، ابراهیم اوف...) را به دیدار پیشه وری فرستادند تا از او بخواهند با قوام به توافق برسد. پیشه وری در این دیدار، خشمگینانه بر روسها تاخته می گوید:
«با شنیدن این فرمان، وقایع جنبش جنگل پیش چشمانم مجسم شدند. در آن هنگام نیز شما ما را فریب دادید و ارتجاع به آرامی همه انقلابیون جنگل را زیر فشار گرفت و نابود ساخت و اکنون نیز چنین می‌شود.
من در همان آغاز جنبش نسبت به اقدامات شما تردید کردم و از خودم پرسیدم آیا اینها تا آخر برای انجام این کار با ما خواهند بود؟ و اکنون اصلا شما را باور ندارم، تکرار می کنم من دیگر شما را باور ندارم...»
وقتی سخنان پیشه وری تمام می شود نمایندگان استالین از او می خواهند که پیش شرط هایش را بنویسد تا آنها به شوروی بفرستند اما پیشه وری بخاطر ناراحتی و عصبانیت، نمی تواند قلم در دست بگیرد و از آنها میخواهد خودشان صورتجلسه تنظیم کنند!.

♦️تنها یکسال بعد، پیشه وری با همان مرگ تلخی مواجه می گردد که کوچک خان شد!
۲۵ سال پیش از آن، روتشتین سفیر روسیه در تهران از کوچک خان میخواست به روسیه پناهنده شود و او قبول نکرده در برف و بوران در کوهها در «گدوگ» یخ زد!
و اکنون ۲۵سال بعد، این سادچیکف سفیر وقت روسیه از پیشه وری خواست به روسیه پناهنده شود و او شد اما همان مرگِ تلخ حتی تلخ تر از مرگ کوچک خان! یعنی تصادف در جاده در ۱۴کیلومتری یولاخ!
شاید در آن لحظات آخری که بر روی تخت بیمارستان، غرق در خون و خنجر دوستان روسی نشسته بر قلبش که در آرزوی دیدن تنها پسرش بود و روسها از آن نیز دریغ کردند، بارها غمگینانه، این شعر شاعر عرب را زمزمه کرده بوده:
«یک زمانی برادرانی داشتم من
به آنان به مانند پیراهنی از زره فولادین اعتماد داشتم!
اما امروز می بینم که
همگی دشمن من شده اند،
آنان را به مانند تیرهای نوک تیزی می دیدم
واقعاً چنین بودند
اما اینک قلب مرا سوراخ کرده اند!»

♦️مقاله ام که تمام میشود حالا برق هم آمده تلویزیون را روشن کرده اند و رجب صفراوف در بی بی سی از منافع مشترک و استراتژیک ایران و روسیه می بافد!
همچنانکه ۱۰۵سال پیش راسكولنيكوف در مذاکره با میرزا کوچک خان می بافت!
و همچنانکه ۸۰سال پیش آتاکیشی اوف در گفتگو با پیشه وری می بافت!
روسها همیشه می بافند!
همیشه اسباب فلاکت و بدبختی دوستانشان را می بافند!...

⏹️لینک کانال تلگرامی:  @Ali_Moradi_maragheie
1.03.2025, 13:55
t.me/ali_moradi_maragheie/2262
27.02.2025, 15:58
t.me/ali_moradi_maragheie/2261
دانلود کتابهای مربوط به احمدشاه به مناسبت 9 اسفند درگذشت احمدشاه
👇👇👇👇
27.02.2025, 15:53
t.me/ali_moradi_maragheie/2260
💥احمدشاه و ماجرای کلم فروشی در فرنگ!
✍️علی مرادی مراغه ای

✅امروز ۹ اسفند سالروز درگذشت احمدشاه است در ۱۳۰۸ش.
از زمان مشروطه تاکنون، تنها یک شاه به تمام اصول مشروطیت وفادار مانده و آن احمدشاه است.
اما او هم در آن زمان و هم بعدها بیشترین فحشها را خورده، چون آخرین شاه قاجار بوده پس باید به لجن کشیده میشد تا سلسله دیگری بر خرابه او بنا گردد و همیشه چنین بوده در تاریخنویسی ایران.

♦️این تخریب و حملات غیراخلاقی از همان زمان نخست وزیری رضاخان توسط روزنامه های وابسته به او شروع میگردد تا بعدا در کل تاریخ نویسی پهلوی احمدشاه فردی عیاش معرفی میگردد که عیاشی در فرنگ را بر وطنش ترجیح داد!
ماجرای ترجیح کلم فروشی در فرنگ یکی از این نمونه هاست در حالیکه این سخن بزرگترین افتخار زندگی اوست.
با آغاز جمهوری خواهی رضاخان، حملات روزنامه های طرفدار او بر احمدشاه شروع میگردد:
روزنامه قانون در ۲۵ بهمن ۱۳۰۲ احمدشاه را پادشاه بوالهوسی نامید که «هر روز سند افتضاح ملت ايران را امضاء مى‌نمايد.»
روزنامه قانون درباره جمهوری خواهی رضاخان ضمن حمله به احمدشاه مینویسد: «اگر ملت بخواهد قانونى را بِدَرَد [سلطنت را ساقط كند] هيچ چيز نمى‌تواند جلوگيرى كند.»
روزنامه ميهن با تاختن به قانون اساسى نوشت«اين قانون پوسيده تاب اسارت يك ملت بدبخت دور از تمدن را كه به دست پسر محمدعلى‌ميرزا دشمن سعادت ايران سپرده و هر روز آبروى او در تياترهاى اروپا ريخته مى‌شود ندارد.»
و روزنامه شفق سرخ علی دشتی در حمله به احمدشاه گوی سبقت را از همگان می رباید!

♦️احمدشاه می خواست از فرنگ برگردد اما با تهدیدهای رضاخان که افسار قزاقان را بدست داشت مواجه می شد و مدرس در اسفند ۱۳۰۳ رحيم‌زاده صفوى را فرستاده برای بازگرداندن احمدشاه.
سخنان احمدشاه در دیدارش با صفوی نشانگرِ عمق احترام او را به قانون و مشروطه می باشد. تکه هایی از آن:
«من نمى‌توانم پادشاهى مستبد باشم»
«اگر سر من برود، خودم را به ضديت با آزادى و حكومت ملى بدنام نخواهم كرد»
«من نمى‌توانم مثل رضاخان با قانون بازى كنم و قانون اساسى را بازيچه قرار دهم»
«من قسم خورده‌ام كه با قانون اساسى همراه باشم و پايبند قسم خود هستم»

♦️اما برگردم به ماجرای کلم فروشی احمدشاه!
روسیه با انقلاب اکتبر از ایران غایب شده و این بهترین موقع بلعیدن ایران توسط انگلستان بود با قرارداد ۱۹۱۹.
نصرت الدوله وزیر خارجه رشوه گرفته و با عقد قرارداد ۱۹۱۹ ایران را به انگلستان فروخته بود احمدشاه را به لندن می کشاند برای راضی کردن با قرارداد!
او با هماهنگی دولت انگلستان و لرد کرزن وزیر خارجه انگلیس نهایت احترام را برای احمدشاه گذاشتند و برای کشاندنش به لندن، یک کشتی مخصوص به بندر کاله فرستاده و از ۳۱ اکتبر تا ۸ نوامبر قصر معروف بوکینگهام را برای اقامت و پذیرایی از احمدشاه در نظر گرفتند و میهمانی مجللی از طرف امپراطور انگلیس به افتخارش ترتیب دادند.
نصرت الدوله نطق شاه را آماده کرده که باید سر میز شام ایراد کند. اما قبل از شام، احمدشاه وقتی نطق را میخواند روی آن جمله مربوط به موافقت با قرارداد ۱۹۱۹ را خط می کشد!
نصرت الدوله خواهش و تمنا می کند آن جمله باشد اما شاه زیربار نمی رود، نصرت الدوله برای راضی کردن شاه به ناصرالملک متوسل شده هر دو به اتاق شاه میروند اصرار میکنند اما شاه قبول نمی کند!
سپس به سراغ عموی شاه(نصرت السلطنه) رفته او را می آورند هر سه اصرار میکنند باز شاه زیر بار نمیرود. ناصرالملک شاه را ترسانده می گوید:
«اگر این جمله را از نطق حذف فرمائید سلطنت قاجاریه را در خطر انداخته و سلسله قاجاریه را منقرض خواهند کرد»
(سلطان احمدشاه، حسین مکی.. ص۴۹)
احمدشاه میگوید:
«ممکن نیست من این جمله را در نطق خود بگنجانم، جهنم هر چه میشود بشود و اگر انگلیسیها مایل نیستند من الساعه جامه دانم را برداشته از لندن خارج میشوم»
(همان...ص۵۰)
و وقتی نصرات الدوله زیاد اصرار می کند احمدشاه دست او را گرفته و از در بیرونش می کند!

♦️و سرانجام در ضیافت، احمدشاه سخنی در توافق با قرارداد نمیگوید در همان شب ناصرالملک به او میگوید:
«کار خودت را ضایع کردی!»
و احمدشاه این جمله را بر زبان میراند:
«اگر در سوئیس کلم‌فروشی کنم، بهتر است تا در چنین مملکتی پادشاه باشم»
(محمدتقی بهار، تاریخ مختصر احزاب ج۱،صص ۳۸_۳۹)

♦️تنها بهار به این ماجرا اشاره کرده اما جاعلان تاریخ، داستان را حذف کرده و تنها آن جمله را نگهداشته اند برای ضدیت با او!.
تنها کلم فروشی را سرچ کنید صدها نمونه از این بداخلاقی را پیدا میکنید که با تاریخ چه کرده اند:
مثلا اینجا و اینجا و اینجا و یا مثلا اینجا که این آدم اسم خودش را محقق و تحلیلگر گذاشته!
پرسش اینست که چرا یک آدم از اینکه دروغش برملا و مفتضح گردد ابایی ندارد...!

🔷کتابهای مربوط به احمدشاه را از اینجا دانلود کنید.
⏹️لینک کانال تلگرامی:  @Ali_Moradi_maragheie
27.02.2025, 15:11
t.me/ali_moradi_maragheie/2259
💥نمونه ای از تعدیات همیشگی نظامیان در تاریخ ما!
✍️علی مرادی مراغه ای

✅امروز ۸ اسفند مصادف است با ترور نافرجام محمدعلی شاه توسط مشروطه خواهان در ۱۲۸۶ش.
در اینجا به رفتار نظامیان و محافظان محمدعلی شاه پس ترور می پردازم که فکر کردند شاه مُرده و برای چابیدن مردم هجوم می آورند!
رفتاری تلخ و مهم به درازای تاریخ ما...

♦️در ۲۵ محرم۱۳۲۶ وقتی محمدعلی شاه عازم فرح آباد بود واقعه بمب اندازی رخ داد. شاه در ماشینش نبود و سوار کالسکه اش بود که صد متر با ماشین فاصله داشت. در دو طرف جاده نیز پلیس و ژاندارمها بودند. بمب منفجر شد چند نفر مجروح و مقتول شدند اما شاه که سوار بر کالسکه و یکصد متر فاصله داشت آسیبی ندید.
آنچه قابل تامل بوده عکس العمل محافظین شاه است که در شرایط عادی جان نثار دیکتاتور بودند اما در جریان ترور، شاه را تنها گذاشته فرار نمودند و به فکر غارت و پر کردن جیب خود پرداختند!
شاه، تنها مانده به خانه مجلل الملک پناه برد.

♦️روزنامه صوراسرافیل:
«به محض ترکیدن بمب، تمام سوارهای کشیکخانه که حارس اعلیحضرت بودند...رو به فرار گذاشته جمعی را مقتول و عابرین را لخت کرده!!! دو اسب از کالسگه مصدق السلطنه و دو اسب دیگر از واگون باز کرده و سیمون آقا نام ارمنی را در خیابان جلیل آباد از درشکه پائین کشیده ساعت و اشیا جیب او را خالی کرده! و دکانی را غارت نموده و یک نفر را بقتل رساندند!!. سربازان فوج سیلاخور حافظ عمارت گلستان نیز عازم چاپیدن شهر شدند!!...
پس از نیم ساعت غارت، حافظین اعلیحضرت از سلامت ذات اقدس مطمئن شده کم کم از چپاول و غارت دست کشیده در اطراف او جمع شدند...»
(روزنامه صوراسرافیل، ۹صفر ۱۳۲۶ق، ش ۲۵.ص۴)

♦️دقت کنید که همین پدیده، بلای جان مردم ایران در طول تاریخ بوده. قبلا در اینجا و اینجا به علل فروپاشی ارتش رضاشاه در زمان هجوم متفقین پرداخته ام:
فساد و رشوه و آزارهای آن ارتش که دمار از روزگار مردم درآورده بود باعث شد که در زمان هجوم متفقین، مردم نیروهای بیگانه را بر آن ارتش ترجیح دهند!
تقریبا ۲۰۰ سال پیش در زمان قاجاریه نیز، وقتی ایران از روسیه شکست خورده و روسها از ارس گذشته وارد شهرهای آذربایجان گشتند، مردم بجای مقاومت، از آنها استقبال کرده، حتی تبریزیان، قشون اندکِ ۲۳۰۰نفری روسی را از مرند برداشته آورند به تبریز...!
(سالهای زخمی...ص۳۲۰)
نفرتِ مردم از قشون خودی و استقبال از بیگانه، بخاطر این بود که این قشون خودی، دمار از روزگار مردم درآورده بود، بقول قائم مقام فراهانی:
«در مناره شراب می خورده و حتی به ناموس رعیت نیز رحم نمی کرده»!
در شهرهای شمالی ایران، مردم برای مصون ماندن مال و ناموس شان از تعرض ماموران خودی، تبعه روس می شدند!

♦️آن پاشنه آشیل دیگربار در زمان رضاشاه تکرار شد، وقتی متفقین آمدند، ارتش رضاشاه، قبل از اینکه از بیگانه بترسد از انتقامجویی ایرانیان می ترسید و فرماندهان از سربازان خودی می ترسیدند!
فرمانده هنگ در مریوان به افسران می گفت:
«شما فقط مراقب باشید مبادا به سربازان کُرد تفنگ داده شود»!
فرمانده ایرانی به افسر زیردستش می گوید:
«من از روس و انگلیس ترسی ندارم، ترس من از همین کردهاست. اینها منتظر هستند در مناسبترین فرصت سر هر یک از ما را ببُرند...»!
علت این ترس واضح است:
چون آن ارتش برای دفاع از کشور در برابر بیگانگان تربیت نشده بلکه، برای حفظ دیکتاتور بوده است. دیکتاتوری که همواره از دشمن داخلی(مردم خود)، بیشتر از دشمن خارجی می ترسیده!
فرماندهان و ژنرالها، غرق در فساد و بفکر جمع ثروت بودند!
کسروی در کتاب «افسرانِ ما» گوشه ای از فساد و رشوه ارتش رضاشاه را برملا کرده که یکی از فامیلانش چون پاکدامن بوده و رشوه نمی گرفته خیلی زود از ارتش اخراجش می کنند!.
(افسران ما...ص۶).

♦️اما شگفت انگیزترین صحنه در زمان هجوم متفقین در خود پایتخت رخ داد!
رضاشاه، لشکر اول و دوم را برای دفاع از پایتخت گذاشته بود، اما متفقین هنوز به پایتخت نرسیده آنان، بدون حتی شلیک گلوله ای گریختند و حتی هنگام فرار، انبارهای مهمات، سلاحها و خواربارها را غارت کرده برای خود فروختند!
حتی برخی از امرا در زمان گریختن به بانکهای سرِ راه نیز دستبرد میزدند!
سرلشکر محتشمی فرمانده لشکر 9 شرق در حال فرار به بانک ملی تربت حیدریه دستبرد زده، هر چه پول داشت برداشت!
رضاشاه وقتی پادگان خالی باغشاه را دید به سرگرد محوی تنها افسری که فرار نکرده بود گفته بود:
«ارتش شاهنشاهی را ببین! زکی»
البته این وضعیتِ پادگانِ پایتخت و بغلِ گوشی رضاشاه بود آن وقت اوضاع پادگانهای دوردست در آذربایجان و کردستان را خودتان حدس بزنید!

🔷 افلاطون در ۲۵۰۰ سال پیش، نظامیان و جنگجویان را به سگان نگهبان شبان تشبیه می کند که باید به بیگانه‌ حمله کنند نه چون گرگان بر مردم خودی...
(فلسفه سیاسی افلاطون، علی مرادی مراغه ای...ص۱۱۵)

⏹️لینک کانال تلگرامی:  @Ali_Moradi_maragheie
26.02.2025, 12:42
t.me/ali_moradi_maragheie/2258
💥دو چپِ تنها و مطرود در یک قاب
✍️علی مرادی مراغه ای

✅این عکسی که در زیر این نوشته آورده ام عکس مشترک مصطفی شعاعیانِ چریک با جلال آل احمد است که در سال ۱۳۴۸ در ساعت پنج صبح در اسالم جلوی ویلای جلال گرفته شده است.
شب آن روز مصطفی شعاعیان با دوستش مهندس منجمی از تهران به دیدار جلال رفته «پس از خوش و بش ها، شعاعیان به منجمی می گوید که سر سیمین(دانشور) را با تخته نرد گرم کند تا او بتواند سنگش را با جلال وابکند و تکلیف را روشن کند...مصطفی هم یقه‌ی جلال را می‌گیرد که در فضای سیاسی موجود هیچ راه حل سیاسی کارساز نیست چون رژیم و ساواکش چنان هر روزنه‌ی کوچکی را بسته‌اند که هیچ راهی جز رو آوردن به مبارزه‌ی مسلحانه نیست. سیمین ساعت ۱۲ شب می خوابد. مصطفی و جلال تا ساعت پنج صبح بحث می‌کنند، و سرانجام جلال می‌پذیرد که هیچ راهی جز اسلحه و مبارزه‌ی مسلحانه باقی نمانده است، به مصطفی می‌گوید: من برای مبارزه‌ی مسلحانه از لحاظ جسمانی شرایط مناسبی ندارم، اما تا جان در بدن دارم با قلم از مبارزه‌تان حمایت می‌کنم»

♦️این عکس را در همان صبح بخواست شعاعیان، منجمی از آنها گرفته است. البته عکسی که بعدا نصف آن یعنی شعاعیان بریده و حذف می گردد و تنها جلالِ پیر می ماند و بارها در مناسبتها و کتابهای مربوط به جلال طرح جلد کتابها می گردد!
برادر جلال(شمس)، بعدا بصورت ناقص و پرت در مورد این دیدار چیزهایی گفته که در کتاب «جان های شیفته» آورده ام.
شمس آل احمد که خودش اصلا آنجا نبوده بعدها می گوید:
«يك‌ بچه‌ای بود به‌ اسم‌ مصطفی‌ شعاعيان‌ از شاگردان‌ جلال‌. شمال‌ كه‌ بوديم‌، آمده‌ بود شمال‌ به‌ جلال‌ گفت‌ اين‌ قلمت‌ را بايد درش‌ فشنگ‌ بگذاری‌ به‌ سمت‌ رژيم‌ پرتاب‌ كنی‌. با كلمه‌ پرتاب ‌كردن‌ كار به‌ جايی‌ نمی رسد... جلال‌ گفت‌ من‌ در قلم‌ به‌ جای‌ جوهر باروت‌ می ريزم‌ اما از نوك‌ قلم‌ام‌ به‌ جای‌ گلوله‌ ناسزا پرتاب ‌می كنم‌. اين‌ حكومت‌ آنقدر پوشالی‌ است‌ كه‌ با همين‌ ناسزا هم ‌از بين‌ می رود».

♦️همچنانکه گفتم عکس شعاعيان‌ و آل‌ احمد در اسالم‌ گرفته‌ شده‌ و به‌ نظر می رسد كه‌ آخرين‌ و مشهورترين‌ تصويری‌ است‌ كه‌ از آل‌احمد در ذهن‌ها داريم.‌ چهره‌ پيرمردی‌ است‌ با موی‌ و محاسن‌ سپيد و شكسته‌ كه‌ بر عصايی تكيه‌ كرده‌ و روبروی ‌خانه‌ای با شيروانی‌ شمالی‌ رودرروی‌ دوربين‌ عكاسی‌ ايستاده‌ است‌.
اگرچه‌ اين‌ عكس‌ بارها در كتاب‌ها و مجلات پس‌ از انقلاب‌ و حتی‌ در كتاب «غروب‌ جلال‌» اثر سيمين‌ دانشور خودنمایی‌ می كند، اما اين ‌تمامی‌ عكس‌ نيست، بلكه‌ نيمی‌ از تصوير که تصوير شعاعيان‌ در كنار جلال باشد، بريده‌ شده‌...

♦️آنها هر دو چپ بودند و چپ ماندند اما هر دو بر چپها شوریدند و چپ ها و مخصوصا حزب توده را نقد کردند که چون روسی حرف می زد!
جلال با خلیل ملکی از حزب توده انشعاب کرد و مصطفی بر سیاست اتحاد جماهیر شوروی و حتی بر لنین نیز می تاخت که چرا بر جنبش جنگل خیانت کرده است. که، تاختن بر لنین در آن زمان جسارت می خواست و اصطلاح چپول از شعاعیان ماند تا بعدا و حتی امروزه، دشمنان چپ برای حمله به چپها بکار برند...
البته هر دو، هم جلال و هم شعاعیان موردِ لعن و نفرین و مطرودِ چپ ها واقع شدند، تکفیر شدند و تنها ماندند!.
پس از شوریدن بر چپِ غالب، هر دو شدند «جوجه اردکِ زشتِ چپ»!

♦️جلال اندکی پس از زمان عکس در شهریور ۱۳۴۸ش بخاطر افراط در سیگار و عرق درگذشت و مصطفی شعاعیان نیز ۶ سال بعد در ۱۶ بهمن ۱۳۵۴م در درگیری با عوامل حکومت شاه کشته شد.
در زمان مرگ، شعاعیان تنها ۳۸ سال داشت او در درگیری با پاسبان یونسی وسط خیابان استخر تهران، با فشردن دندان بر سیانوری که در دهان داشت خودکشی کرد تا زنده بدست همکاران آقای پرویز ثابتی نیفتد!

♦️جلالِ پیر و شکسته در زمان عکس را شعاعیان می خواست به طرف جنبش چریکی بکشد!
و البته پس از مرگ پیرمرد نیز، هر گروهی تلاش کردند او را به طرف خود بکشند! اما مثل اینکه، سرانجام اسلام گرایان و فرزندان شیخ فضل الله نوری موفق شدند او را بطرف خود کشند با «غرب زدگی» اش و مخصوصا با «در خدمت و خیانت روشنفکران» اش.
که البته نه «خدمتِ روشنفکران» اش بلکه تنها «خیانت روشنفکران» اش را برداشتند و مدام در کیهان مصرف کردند برای کوبیدن روشنفکران...!

⏹️لینک کانال تلگرامی:  @Ali_Moradi_maragheie
25.02.2025, 10:49
t.me/ali_moradi_maragheie/2257
💥یک مريد خر بهتر از يك ده ششدانگ است!
✍️علی مرادی مراغه ای

✅آقای رضا پهلوی گفتند به من کینگ و شاه نگویید!
طرفدارانش هم اطاعت امر کردند او را "خدا" نامیدند: خدایِ هر ايرانی!
البته نه معاون یا جانشین خدا، بلکه خود خدا!

♦️بت ساختن از آدمهای معمولی دمار از روزگار ما درآورده است!
یادتان باشد! دیکتاتورها همیشه در چنین فضای احساسی و توسط این تیپ آدمها آفریده میشوند و اینها تحصیلکرده اند، سالها در مهد دمکراسی زیسته اند!

♦️این مریدان مرا یاد این حکایت خنده دار دهخدا می اندازند:
«مريدی مدعی شد كه پير او چون كامل است، در همه انواع فضايل بر ساير ابناء بشر برتری دارد. شنونده بر سبيل انكار پرسيد:
آيا شيخ شما خط را نيز از میرعماد بهتر نويسد؟
مرید گفت: البته چنين است.
مشاجره به دراز كشيد. داوری را بخود مراد بردند. مراد انصاف داد كه رجحان كتابت ميرعماد مسلم است.
اما مريد متعصب قبول نکرد و اين را حمل بر تواضع و فروتنی مراد كرده گفت:
آقا شكسته نفسی میكند، غلط ميكند!

♦️پير نمی پرد مريدان می پرانند.
پير می سازد، مريدان دسته می نهند.
يك مريد خر بهتر از يك ده شش دانگ است...

⏹️لینک کانال تلگرامی:  @Ali_Moradi_maragheie
24.02.2025, 09:17
t.me/ali_moradi_maragheie/2256
💥سیاوش کسرایی از آرش کمانگیر تا مهره سرخ و آوارگی و بی صاحبی!
✍️علی مرادی مراغه ای

✅به مناسبت امروز ۵ اسفند، زادروز کسرایی در ۱۳۰۵ش.
شما زمانی می میرید که قبل از آن، امیدهایتان مرده باشد...

♦️تمام زندگی آرمانی شاعر را در دو شعرش می توان خلاصه نمود یعنی:
اول. سرودن آرش کمانگیر در اوج امید در ایران.
دوم. سرودن مهره سرخ در اوج ناامیدی در مسکو.
آرش کمانگیر را در ۲۳ اسفند ۱۳۳۷ سروده در ۳۴ سالگی و بعد از کودتای مرداد ۱۳۳۲ و گرفتاری حزب توده، دستگیری و اعدام افسران آن و جو اختناق شدید در جامعه ایران.
پس راوی شعر می گوید:
«برف می بارد
برف می بارد به
روی خار و خاراسنگ
کوهها خاموش
دره ها دلتنگ...»
اما چون شاعر امید به آینده دارد پس آخر شعر خوش است و عمو نوروز که راوی است میگوید که هر چند بیرون خانه ها برفی و اختناق شدید است، اما در کنار آتش درون خانه ها، نسلی دیگر در حال رشد است و به آینده امیدوار.
بخاطر همین، عمو نوروز از زیبای زندگی می گوید:
«گفته بودم
زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرینه پا برجاست
گر بیفروزیش، رقص شعله اش در هر کران پیداست...
و در ادمه می سراید:
جنگلی هستی تو ای انسان!
جنگل، ای روئیده آزاده
بی دریغ
افکنده روی کوهها دامن
آشیان بر سرانگشتان تو جاوید
چشمه ها در سایبان های تو
جوشنده....
آمدن، رفتن، دویدن
عشق ورزیدن
در غم انسان نشستن
پا به پای
شادمانیهای مردم پای کوبیدن
کار کردن، کار کردن
آرمیدن»
در پایان داستان، در بیرون کلبه؛ برف و زمستان دیکتاتوری پا برجاست:
«در برون کلبه می بارد
برف می بارد به روی
خار و خاراسنگ
کوهها خاموش
دره ها دلتنگ
راهها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ»
اما چون امید و آتش درون روشن است لذا پایان آرش کمانگیر خوش یا هپی اندینگ(Happy ending) است و در آتشدان زندگی هیزمی انداخته و شعله بالا گرفته.

♦️قبل از سرودن منظومه آرش کمانگیر شاعر عضو حزب توده است و در ۱۳۳۱ در سازمان همکاری بهداشت در بابلسر مشغول بوده و در زلزله شمال با تمام وجود می کوشیده که در همین زمان، اولین بار با محمدرضاشاه روبرو می گردد که برای بازدید از منطقه زلزله زده آمده بود.
شاه از کسرایی می پرسد چه خبر؟!
و کسرایی پاسخ می دهد: قیامت! و سپس به تشریح اوضاع زلزله زدگان...
و چهره شاه در مقابل اینگونه سخن گفتن بی شیله پیله کسرایی، مات و مبهوت می گردد!
که البته اندکی پس از کودتا، زندانیش می گردد:
«...در پشت میله ها
دیدم که آفتاب به زنجیر بسته بود...»

♦️انقلاب ۵۷ آمد اما قید و بند حزبی، شاعر را راحت نگذاشت، نوشته ها و شعرهایش تبدیل به بیانیه حزبی می گردد! حتی مجبور به کاندیدای نمایندگی مجلس میکنند که رای نیاورد و ماجرای انشعاب از کانون نویسندگان به دستور حزب توده که در کتاب پروکروستس ایرانی مفصل آورده ام.
روزهای خوب به سرعت سپری و سرانجام شتر در خانه حزب توده خوابیده و غیرقانونی و دستگیری و فرار و آوارگی شاعر و بقول خودش «ابلیس وار مطرود از بهشتِ ایده آل هایش!»
تازه شانس آورده گریخته بود!
در ۱۳۶۲ به افغانستان فرار کرده پس از ۴ سال با شکست شوروی در افغانستان به شوروی و تا ۱۳۷۴ یعنی آنقدر زنده ماند تا سقوط مدینه فاضله اش، شوروی را دید! و از اوج آرمان به دره هولناک یاس و آوارگی افتاد.
حالا دیگر رفقایش در مسکو او را در اختیار صلیب سرخ می گذارند!
در نامه به شاهرخ مسکوب از اوضاع اسف انگیزش در ۱۳۷۱ نوشته. اینکه بخاطر درگیری با رفقای ایرانی حتی وجهی که صلیب سرخ شوروی می پرداخته قطع گردیده! و آنچه بعدا با شجریان در میان می گذارد در زیر این نوشته آورده ام.

♦️همین زمان است که شعر مهره سرخ را در اسفند ۱۳۷۱ در مسکو می سراید و در شعر، شاعر مانند سهراب که اینک، زخمی و خنجرِ خودی قلبش را دریده از مادرش می پرسد:
«مادر!
اینجا کجاست، من به چه کارم؟!
چه ابرهای خشکی...
این میوه های تلخ به شاخ از چه آفرید؟!...
و شاعر یا زبان سهرابِ زخمی از فردوسی شکایت میکند که چرا در شاهنامه ات مرا در اوج جوانی ناکام می کُشی؟!
«در کشور تو
آه
یک سرگذشت نیست چو از آن من
تباه
جنگ و شکست و بی کسی و غم
پاداش
کدام گناهست
این ستم؟!...»
و فردوسی به سهراب یعنی به شاعر می گوید:
«این بلا زمانی به سر تو آمد که آن مهره سرخ یعنی نماد چپ گرایی را به بازو بستی، یعنی انتخاب کمونیزم و اکنون تاوان آن را می پردازی...

♦️اینجا دیگر آن آرش مشتعل از امید نیست، اینجا سهراب(شاعر) زخمی است و رو به مرگ. و مدینه فاضله شاعر شوروی سه ماه قبل از سرایش شعر فرو پاشیده!
اینجا آن آرش که «به جان خدمتگزار باغ آتش بود» آتش خاموش شده و شاعرِ پیر و شرمسار، چون سهرابِ زخمی می سراید:
شرمنده آن که پشت به یار و دیار خویش
با صد بهانه روی به بیگانه
میکند
سامان نمی دهد، چه توان کرد، حرف نیست
آشفته، از چه
ساحت این خانه می کند!

⏹️لینک کانال تلگرامی: @Ali_Moradi_maragheie
23.02.2025, 12:47
t.me/ali_moradi_maragheie/2255
💥پاسخ دوستانه به یک نقد مشفقانه
✍️علی مرادی مراغه ای

✅جناب دکتر مرادی دانش آموخته علوم سیاسی که هم نام بنده نیز می باشد نقدی بر آخرین پست بنده(سالروز کودتای سوم اسفند و بحث داغ رضاشاه!) مرقوم فرموده بودند.
ضمن تشکر از ایشان، ابتدا نقد ایشان را می آورم سپس پاسخ خودم را به نقد ایشان بصورت صوتی در زیر می آورم امیدوارم این تعاطی افکار و تضارب آرا باعث تعمیق دانش و آگاهی نسل جوان نسبت به تاریخ ایران گردد.
دوستان پس از خواندن نقد ایشان می توانند پاسخ بنده را گوش کنند.
لینک کانال دکتر مرادی اینجا


کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹⁉️
📝علی مرادی

اقای مراغه ای در مقاله ای  بمناسبت ۳ اسفند مصادف با کودتای ۱۲۹۹، بر علیه کابینه رئیس الوزرای بی کفایت  ایران سپهدار اعظم فتح‌الله اکبر و نه دودمان قاجار، و الیگارشی زمینداران و مقامات دیوانسالاری که حکومت را در دست داشتند، در حالیکه  ایران‌ در حال تجزیه و پر از فساد و فقر و فلاکت و بیماری بود.
در خوزستان شیخ خزعل در کردستان و ارومیه سیمیتقو و در آذربایجان  شیخ محمد خیابانی ، در خراسان محمد تقی خان پسیان و در گیلان  میرزا کوچیک خان و در سیستان دوست محمد خان به عنوان حاکمان محلی، علم خودمختاری و تجزیه را برافراشته بودند، و یکپارچگی و وحدت ملی ایران در خطر بود.

عده زیادی از اندیشمندان و تاریخ نگاران چنین اقدامی را کودتا ارزیابی نمی‌کنند چون کودتا بر علیه نظام سیاسی و شخص اول مملکت انجام می‌گردد، در حالی که در سوم اسفند ۱۲۹۹ سلسله قاجار تغییر نکرد و احمد شاه هم در مقام خود باقی ماند.

نویسنده مقاله  به این مناسبت به  نقد عملکرد رضا شاه پرداخته، نکات قابل توجه تاریخی را مطرح کرده است.
اما ایرادات و انتقادات جدی به استدلال‌های مقاله و نگرش نویسنده وارد است که می‌تواند به روشن‌تر شدن بحث کمک کند:

1. عدم توازن در بررسی نقاط قوت و ضعف: مقاله به طور عمده بر روی نقاط ضعف رضا شاه تمرکز دارد و در عین حال، نقاط قوت او را به صورت سطحی و مختصر بیان می‌کند. برای یک تحلیل جامع، باید هر دو جنبه به طور متوازن مورد بررسی قرار گیرد.

2. عدم بررسی زمینه‌های تاریخی و اجتماعی: مقاله به شرایط اجتماعی و سیاسی ایران در زمان رضا شاه اشاره‌ای نمی‌کند. برای درک بهتر عملکرد او، باید به زمینه‌هایی که او در آن فعالیت می‌کرد، توجه شود. شرایط اجتماعی، اقتصادی و سیاسی آن زمان می‌تواند تأثیر زیادی بر تصمیمات و سیاست‌های او داشته باشد.

3. تعمیم‌گرایی در ارزیابی‌ها: نویسنده به طور کلی از اصطلاحاتی مانند "دیکتاتور" و "راهزن" استفاده می‌کند بدون اینکه به جزئیات و زمینه‌های خاص هر یک بپردازد. این نوع تعمیم‌گرایی که دلالت بر سوگیری نویسنده دارد،  می‌تواند منجر به سوءتفاهم در ارزیابی عملکرد او شود.

4. عدم شفافیت در برآیند نهایی:  مقاله به وضوح برآیند نهایی عملکرد رضا شاه را مشخص نمی‌کند. آیا توسعه‌های اقتصادی و اجتماعی او ارزشمند بودند یا خیر؟ این سوال نیاز به پاسخ دقیق‌تری دارد.

5. تحلیل‌های سطحی: برخی از ادعاها مانند "او بزرگترین راهزن بود" نیاز به شواهد و مستندات بیشتری دارند تا بتوانند به عنوان یک استدلال قوی مطرح شوند. این نوع تحلیل‌ها ممکن است احساساتی باشند و نه منطقی.

6. چشم‌انداز آینده: مقاله بیشتر بر روی گذشته تمرکز دارد و کمتر به تأثیرات بلندمدت سیاست‌های رضا شاه بر آینده ایران می‌پردازد. بررسی اینکه چگونه سیاست‌های او بر تحولات بعدی کشور تأثیر گذاشتند، می‌تواند به غنای بحث کمک کند.

7. نبود دیدگاه‌های مختلف: مقاله بیشتر از یک زاویه خاص به موضوع نگاه می‌کند و دیدگاه‌های متفاوت را نادیده می‌گیرد. برای یک بحث جامع، لازم است نظرات مختلف درباره رضا شاه و تأثیرات او بر جامعه ایران نیز مورد بررسی قرار گیرد.

در نهایت، برای رسیدن به یک نتیجه‌گیری منطقی و مستند درباره رضا شاه، لازم است که همه جوانب موضوع مورد بررسی قرار گیرد و از تعمیم‌های غیرمنصفانه پرهیز شود.

⏹️لینک کانال تلگرامی من: @Ali_Moradi_maragheie

◀️پاسخ صوتی من به نقدهای منتقد محترم:
22.02.2025, 18:46
t.me/ali_moradi_maragheie/2254
💥سالروز کودتای سوم اسفند و بحث داغ رضاشاه!
✍️علی مرادی مراغه ای

♦️در زمان کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ش رضاخان ناشناخته بود، مردم تهران از همدیگر میپرسیدند این رضاخان کیست که کودتا کرده؟!
اما امروزه، کمتر موضوعی به اندازه رضاشاه مجادله برانگیز شده. سرسخت ترین دوستداران او در مقابل سرسخت ترین دشمنان او قرار دارند.
زمانیکه دوستی با انگلستان نشانه فخر و قدرت بود رضاخان در حضور یحیی دولت آبادی و مصدق گفته بود «مرا انگلیسی‌ها روی کار آوردند...».
اما امروزه که عیب هست، دوستدارانش میکوشند نقش انگلستان در بر کشیدن او را انکار کنند!
اما به نظر من، در تبدیل رضاخان به رضاشاه، نقش عوامل داخلی بیشتر از انگلستان دخیل بوده.
انگلیس بدلایلی به او کمک کرد و تا زمانیکه او انگشت در سوراخ نفت نکرده بود تقویتش کرد، بعدا هم در حمله آلمان به روسیه و لزوم کمک رسانی به روسیه، او به اشتباه چشم به پیروزی آلمان دوخته و متفقین او را کنار گذاشتند.
در آن زمان، «دیکتاتوری» نیز به اندازه امروز مذموم و پلید نبود پس از کودتا، سیدضیا از احمدشاه میخواست که به او لقب دیکتاتور بدهد!

♦️ایران کشوری است که پتانسیل تبدیل شدن به یکی از ثروتمندترین و قدرتمندترین کشورهای جهان را دارد، اما کمتر دوره ای بوده که آب خوش از گلوی مردمش پایین رفته و فارغ از شر و شور فقر و دیکتاتوری بوده!
در تاریخ ایران بدنبال دوره ایده آل گشتن، عبث است، غالبا بین بد و بدتر بوده و نیازی نیست شما مورخ باشید، کافیست مردم احساسی، متملق و کمتر عقلانی ایران را در نظر بگیرید با جامعه ای فاقد نهادهای مدنی و مکانیسمهای کنترل قدرت که حاکم را پاسخگو کند.
پس در چنین جامعه ای به مرور زمان، حتی بهترین حاکم به بدترین فرعون بدل خواهد شد.
در چنین جامعه ای بدون نهادهای مدنی و مکانیسمهای متعادل کننده و کنترلی، حتی نابغه ای چون نادرشاه، کم کم از قدرت دیوانه شده و توسط افرادش سلاخی!


♦️اما برگردم به بحث داغ رضاشاه.
یکی از بزرگترین ضعفها در سخنان مناظره کنندگانِ عملکردهای رضاشاه اینست که«وحدت موضوع» ندارند یعنی:
هنگامیکه طرفدارانش از ساخت راه آهن میگویند، مخالفینش از دیکتاتوریش میگویند...
هنگامیکه طرفدارانش از تشکیل ارتش مدرن او میگویند، مخالفینش آن ارتش را سرکوبگر مردم ایران میدانند نه مقابله کننده با بیگانگان!
چرا که قشون عباس میرزا سی سال در مقابل روسیه مقاومت کرد سپس تن به ترکمنچای داد، اما قشون مدرن رضاشاه که ۴۰ درصد بودجه کشور را می بلعید ۴۰ ساعت نتوانست مقاومت کند و بالاتر از همه، این قشون، پدرِ خود مردم ایران را درمی آورد؟!
هنگامیکه طرفدارانش می گویند رضاشاه، دست دینداران را از عرصه سیاست کوتاه کرد، مدارس و دانشگاه ساخت، راهها را از دزدان و راهزنان امن کرد...
اینها را درست می گویند، اما نمی گویند که او تمامی راهزنان سر گردنه ها را از بین برد اما خود بزرگترین راهزن و غاصب املاک مردم شد!.
طرفدارانش می گویند او ایران را مدرن کرد، می گویند در آن زمان، مگر چند کشور در جهان، دمکراتیک بود؟ مگر مردم ایران در جهل غوطه ور نبودند مگر در مقابل هر نوآوری، حتی آب لوله کشی مقاومت نمیکردند؟ مگر برای دمکراسی آمادگی داشتند...؟
آری، اینها درست اند، اما آیا حکومت رضاشاه مردم را کم کم بسوی دمکراسی و آشنایی با حقوقشان سوق میداد یا برعکس، بسوی حقارت، تدنی، کیش شخصیت، دیکتاتوری و خفقان بیشتر؟!
آیا به میزانی که از عمر رضاشاه می گذشت، مردم از دستاوردهای مشروطه دور نشدند؟!
آیا قوه قضائیه، مجریه از استقلال تهی نگشتند؟
آیا مجلس که مهمترین دستاورد مشروطه بود به طویله بدل نگشت؟!
او بانک ملی که آرزوی مشروطه خواهان بود احداث کرد، اما بیشترین سرمایه بانگ، دارایی خود او بود و بقول سلیمان بهبودی، همیشه میگفت بانک من!
هنگام تبعید، سه میلیون پوند و ۱٫۵ میلیون هکتار زمین داشت!
او اولین بار رادیو را آورد، اما تمامی برنامه هایش تملق به او بود!
او فرهنگستان آورد، اما بزرگترین رسالتش نابودی زبانهای اقوام ایرانی بود!
او انجمن آثار ملی را جهت بازسازی و مرمت آثار تاریخی تاسیس کرد اما بسیاری از آثار تاریخی قاجاریه توسط او نابود شدند!

♦️مدافعانش او را «دیکتاتور منور» و «پدر ایران نوین» میدانند اما آن پدر نوین، مطبوعات را که رکن چهارم مشروطه بود تعطیل کرد، قلمها را شکست، با مشت، دندان روزنامه نگار را خُرد کرد و مامورانش، روزنامه نگار را به دیوانه خانه فرستادند! (نمونه اش یحیی سمیعیان).
این فهرست طولانی است...

✅هیچکس مانند استالین، روسیه را مدرن نکرد، چهره روسیه قبل از او و پس از او به لحاظ صنعتی، شگفت انگیز است، اما او یکی از پلیدترین دیکتاتورهای تاریخ است!
به نظر من، دیکتاتور جماعت حتی اگر تخم طلا هم بگذرد باز در بلند مدت و بخاطر سعی در نابالغ نگه داشتن انسانها، ضررش بیشتر از خیرش می باشد...

⏹️لینک کانال تلگرامی: @Ali_Moradi_maragheie
21.02.2025, 13:02
t.me/ali_moradi_maragheie/2253
💥سالروز کودتای سوم اسفند و بحث داغ رضاشاه!
✍️علی مرادی مراغه ای

♦️در زمان کودتای سوم اسفند 1299ش رضاخان ناشناخته بود، مردم تهران از همدیگر میپرسیدند این رضاخان کیست که کودتا کرده؟!
اما امروزه، کمتر موضوعی به اندازه رضاشاه مجادله برانگیز شده. سرسخت ترین دوستداران او در مقابل سرسخت ترین دشمنان او قرار دارند.
زمانیکه دوستی با انگلستان نشانه فخر و قدرت بود رضاخان در حضور یحیی دولت آبادی و مصدق گفته بود «مرا انگلیسی‌ها روی کار آوردند...».
اما امروزه که عیب هست، دوستدارانش میکوشند نقش انگلستان در بر کشیدن او را انکار کنند!
اما به نظر من، در تبدیل رضاخان به رضاشاه، نقش عوامل داخلی بیشتر از انگلستان دخیل بوده.
انگلیس بدلایل به او کمک کرد و تا زمانیکه او انگشت در سوراخ نفت نکرده بود تقویتش کردند، بعدا هم در حمله آلمان به روسیه و لزوم کمک رسانی به روسیه، او به اشتباه چشم به پیروزی آلمان دوخته بود و متفقین او را کنار گذاشتند.
در آن زمان، دیکتاتوری نیز به اندازه امروز مذموم و پلید نبود پس از کودتا، سیدضیا از احمدشاه میخواهد به او لقب دیکتاتور بدهد!

♦️ایران کشوری است که پتانسیل تبدیل شدن به یکی از ثروتمندترین و قدرتمندترین کشورهای جهان را دارد، اما کمتر دوره ای بوده که آب خوش از گلوی مردمش پایین رفته و فارغ از شر و شور فقر و دیکتاتوری بوده!
در تاریخ ایران بدنبال دوره ایده آل گشتن، عبث است، غالبا بین بد و بدتر بوده و نیازی نیست شما مورخ باشید، کافیست مردم احساسی، متملق و کمتر عقلانی ایران را در نظر بگیرید با جامعه ای فاقد نهادهای مدنی و مکانیسمهای کنترل قدرت که حاکم را پاسخگو کند.
پس در چنین جامعه ای به مرور زمان، حتی بهترین حاکم به بدترین فرعون بدل خواهد شد.
در چنین جامعه ای بدون نهادهای مدنی و مکانیسمهای متعادل کننده و کنترلی، حتی نابغه ای چون نادرشاه، کم کم از قدرت دیوانه شده و توسط افرادش سلاخی!


♦️اما برگردم به بحث داغ رضاشاه.
یکی از بزرگترین ضعفها در سخنان مناظره کنندگانِ عملکردهای رضاشاه اینست که «وحدت موضوع» ندارند یعنی:
هنگامیکه طرفدارانش از ساخت راه آهن میگویند، مخالفینش از دیکتاتوریش میگویند...
هنگامیکه طرفدارانش از تشکیل ارتش مدرن او میگویند، مخالفینش آن ارتش را سرکوبگر مردم ایران میدانند نه مقابله کننده با بیگانگان...چرا که قشون عباس میرزا سی سال در مقابل روسیه مقاومت کرد سپس تن به ترکمنچای داد، اما قشون مدرن رضاشاه که 40درصد بودجه کشور را می بلعید تنها سی ساعت مقاومت کرد و بالاتر از همه اینکه، این قشون پدر خود مردم ایران را درمی آورد ...؟!
هنگامیکه طرفدارانش میگویند رضاشاه، دست دینداران را از عرصه سیاست کوتاه کرد، مدارس و دانشگاه ساخت، راهها را از دزدان و راهزنان امن کرد... اینها را درست می گویند، اما نمیگویند که او تمامی راهزنان سر گردنه ها را از بین برد اما خود بزرگترین راهزن و غاصب املاک مردم شد!.
طرفدارانش می گویند او ایران را مدرن کرد، میگویند در آن زمان، مگر چند کشور در جهان، دمکراتیک بود؟ مگر مردم ایران در جهل غوطه ور نبودند و در مقابل هر نوآوری، حتی آب لوله کشی مقاومت نمیکردند، مگر برای دمکراسی آمادگی داشتند...؟
آری، اینها درست اند، اما آیا حکومت رضاشاه مردم را کم کم بسوی دمکراسی و آشنایی با حقوقشان سوق میداد یا برعکس، بسوی حقارت، تدنی، کیش شخصیت، دیکتاتوری و خفقان بیشتر...؟!
آیا به میزانی که از عمر رضاشاه میگذشت، مردم از دستاوردهای مشروطه دور نشدند؟!
آیا قوه قضائیه، مجریه از استقلال تهی نگشتند؟
آیا مجلس که مهمترین دستاورد مشروطه بود به طویله بدل نگشت؟!
او بانک ملی که آرزوی مشروطه خواهان بود احداث کرد، اما بیشترین سرمایه بانگ، دارایی خود او بود و بقول سلیمان بهبودی، همیشه میگفت بانک من!
هنگام تبعید، سه میلیون پوند و ۱٫۵ میلیون هکتار زمین داشت!
او اولین بار رادیو را آورد، اما تمامی برنامه هایش تملق به او بود!
او فرهنگستان آورد، اما بزرگترین رسالتش نابودی زبانهای اقوام ایرانی بود!
او انجمن آثار ملی را جهت بازسازی و مرمت آثار تاریخی تاسیس کرد اما بسیاری از آثار تاریخی قاجاریه توسط او نابود شدند!

♦️مدافعانش او را «دیکتاتور منور» و «پدر ایران نوین» میدانند اما آن پدر نوین، مطبوعات را که رکن چهارم مشروطه بود تعطیل کرد، قلمها را شکست، با مشت، دندان روزنامه نگار را خُرد کرد و مامورانش، روزنامه نگار را به دیوانه خانه فرستادند! (نمونه اش یحیی سمیعیان).
این فهرست طولانی است...

✅هیچکس مانند استالین، روسیه را مدرن نکرد، چهره روسیه قبل از او و پس از او به لحاظ صنعتی، شگفت انگیز است. اما او یکی از پلیدترین دیکتاتورهای تاریخ است!
به نظر من، دیکتاتور جماعت حتی اگر تخم طلا هم بگذرد باز در بلند مدت و بخاطر سعی در نابالغ نگه داشتن انسانها، ضررش بیشتر از خیرش می باشد...

⏹️لینک کانال تلگرامی: @Ali_Moradi_maragheie
21.02.2025, 12:49
t.me/ali_moradi_maragheie/2252
💥کتاب مادرم (آنامین کتابی)
✍️علی مرادی مراغه ای

✅ ۲۱ فوریه برابر با ۳ اسفند روز جهانی زبان مادری نامیده شده از طرف یونسکو.
برای این روز، هیچ نوشته ای بهتر از این ندیدم که به «کتاب مادرم» نوشته فاخر و سمبلیک جلیل محمدقلی‌زاده پرداخته، شرحی در حد این صفحه بر آن بنویسم.
جلیل محمدقلی‌زاده بارها در کاریکاتورهای مجله ملانصرالدین در ستایش و دفاع از زبان مادری پرداخته است مانند این کاریکاتور. اما «کتاب مادرم» که احتمالا در ۱۹۱۹م یعنی اندکی قبل از سرازیر شدن ارتش سرخ به آذربایجان نوشته شده از همه آثار مربوط به زبان مادری، مهمتر است.
کتابی سمبلیک و تراژیک که به از دست رفتن و بیگانگی با زبان مادری می پردازد، کتابی بغایت مهم، جذاب، کمیک و در عین حال تراژیک و دردناک.
کسانی که در هر کجای جهان دغدغه زبان مادری دارند اگر این کتاب را می شناختند آنرا جزو کتابهای بالینی خود قرار می دادند. تنها کافی است نام کشورها را عوض بکنند...!

♦️در این اثر یعنی «کتاب مادرم» مادری بنام زهرا دارای سه پسر و یک دختر است سه پسرش تحصیلکرده سه کشور مختلف هستند که اینک با مادر خود بیگانه شده و دیگر نمی توانند با او ارتباط برقرار کنند!
پسر اولش، رستم بی است: تحصیلکرده روسیه، طرز رفتار روسی، لباس روسی پوشیده و شیفته فرهنگ روسیه و مشغول نوشتن واژه نامه روسی و نشسته بر صندلی.

پسر دومش، میرزا محمدعلی است: شیفته ایران با لباس ایرانی، کلاه و همیشه تسبیح بدست، تحصیلکرده نجف و سوادش مثلا دعاهای مربوط به خسوف و کسوف و چهار زانو نشسته بر روی تشکچه...!

پسر سوم صمد واحد است: تحصیلکرده استانبول با لباس و شیفته فرهنگ عثمانی، شاعر و مشغول قافیه و عروض و فاعلاتن فعلات فاعلن...!

و یک خواهری زیبا بنام گلبهار دارند که چشم و چراغ مادر است.

♦️در این اثر، به میزانی که رفتارهای سه پسر کمیک است احوال مادر تراژیک است.
مادر سرگردان در میان سه پسرش بوده که هر کدام ساز خود را می زنند.
مادر و پسرانش دیگر زبان همدیگر را نمی دانند. سه برادر نه تنها با مادر بلکه نسبت به همدیگر نیز بیگانه شده و مدام درگیری و پرخاش و به تمسخر همدیگر می پردازند.
وقتی مادر میخواهد دخترش را شوهر دهد هر کدام از برادرانش تلاش می کنند خواهرشان با تبعه کشوری ازدواج کنند که خودش شبیه و تحصیلکرده آن کشورند!
یک چوپانی بنام قنبر که ماست و پنیر آورده و مادر تنها زبان آن چوپان را می فهمد چون از گذشته و سنت می آید!

♦️آن چسبی که باید کل این آدمها را به همدیگر پیوند دهد همان «کتاب مادر» یعنی تمثیلی از زبان مادری است که یادگار خانوادگی و بازمانده از دوران پدر مرحومشان است.
مادر مدام این کتاب عزیز یعنی زبان مادری را در دست دارد چون ریشه مشترک پسرانش بوده و پدرشان در آن کتاب، تاریخ تولد فرزندان را نوشته یعنی آن عنصر ریشه ای و مرکزی که می تواند خانواده و پسران را دوباره به همدیگر جوش دهد و از جدایی اعضای خانواده ممانعت کند. پس، مادر مدام آنرا در دست گرفته پیش هر کدام از پسرانش می برد و التماس می کند که آنرا بخوانند چون معتقد است آن کتاب آنها را باهم آشتی خواهد داد و باعث خواهد شد زبان همدیگر را بفهمند.
اما پسران آنرا دور می اندازند چون هر کدام، کتابهای خاص خودشان را دارند و مشغول خواندن آنها هستند!

♦️چون پسران کتاب مادر را نمی خوانند و هر کدام کتابهای خود را می خوانند پس، اختلافشان بالا می گیرد، باهم درگیر شده و با قهر خانه را ترک می کنند.
مادر دست به دامن آنها شده تا نگذارد خانه را ترک کنند اما موفق نمی گردد!
اواخر نمایشنامه، پسران خانه را ترک کرده حمالانی می فرستند تا کتابهایشان را به آنها برسانند. مادر تنها مانده و از پا افتاده در حالیکه کتاب خودش را بر سینه فشرده در حال احتضار است!
تنها دخترش گلبهار و آن چوپان(قنبر) در کنارش مانده که از چوپانی و از گوسفندان گفته بر نی اش می دمد تا بلکه حال مادر مریض خوب شود...

♦️مادر می میرد اما قبل از مرگ، آن کتاب را به دخترش گلبهار داده وصیت میکند که آنرا بر برادرانش بخواند تا دیگر باهم دعوا نکنند.
برادران هر کدام حمالانی فرستاده اند تا کتابهایشان را ببرند اما گلبهار حمالان را دست خالی بیرون کرده کتابهای هر سه برادر را پاره و به آتش می سپارد.
هنگامیکه برادران خودشان برای بردن کتابهایشان برمیگردند، گلبهار صفحاتی از کتاب مادر را برایشان می خواند:
این صفحات مربوط به روزهای تولد آنها بوده که پدرشان قبل از مرگ آنها را نوشته است...

◀️لینک فیلم نمایشنامه«کتاب مادرم» به زبان ترکی را اینجا می گذارم، توصیه می کنم کسانی که در اقصی نقاط عالم دغدغه زبان مادری دارند این شاهکار را ببینند.
این نمایشنامه در محکومیتِ مخصوصا تحصیلکردگانی است که ادعای روشنفکری و دمکراسی دارند اما اساسی ترین حق یک انسان را نادیده می گیرند:
حق زبان مادری...

⏹️لینک کانال تلگرامی: @Ali_Moradi_maragheie
20.02.2025, 12:52
t.me/ali_moradi_maragheie/2251
💥قانون! قانون!
✍️علی مرادی مراغه ای

✅امروز اول اسفند برابر با انتشار اولین شماره روزنامه قانون توسط ملکم خان در ۱۲۶۸ ه.ش.
اسم روزنامه را قانون گذاشته و در اولین شماره در ۱۳۵ سال پیش، چنین نوشته:
«ایران مملو است از نعمات خداداد.
چیزی که همه این نعمات را باطل گذاشته نبودن قانون است.
هيچكس در ایران مالک هیچ چیز نیست زیرا که قانون نیست.
حاكم تعیین می کنیم بدون قانون.
سرتیپ معزول می کنیم بدون قانون.
حقوق دولت را میفروشیم بدون قانون، بندگان خدا را حبس می کنیم بدون قانون، خزانه می بخشیم بدون قانون.
شکم پاره می کنیم بدون قانون»

♦️اکنون هم «ایران مملو است از نعمات خداداد»!
۱۵ سال بعد مشروطه آمد، مردم به ستوه آمده از پاتریمونیالیزم داخلی و سیطره روس و انگلیس، چنان شیفته قانون بودند که انگار کلیدی بوده که تمام قفلهای بدبختی شان را باز خواهد کرد!
شیخ جمال واعظ بالای منبر می گفت:
«ايها الناس، هیچ مملكت شما را آباد نمی كند مگر متابعت قانون، مگر احترام قانون، مگر اجراى قانون...
دين يعنى قانون.
مذهب يعنى قانون.
قرآن يعنى قانون خدايى.
آقاجانم!
قانون. قانون...»

⏹️لینک کانال تلگرامی: @Ali_Moradi_maragheie
19.02.2025, 13:45
t.me/ali_moradi_maragheie/2250
💥پزشک احمدی: «رفته بودم برای پابوس آقا امام حسین»!
✍️علی مرادی مراغه ای

✅امروز ۳۰ بهمن مصادف است با رای دادگاه جنايی تهران مبنی بر اعدام «پزشك احمدی» و محکومیت «سرپاس مختاری» و دیگر دژخیمان دوره رضاشاه که در ۱۳۲۲ محاکمه شدند...
با سقوط رضاشاه، پزشک احمدی با ریش بلندی که گذاشته بود مخفیانه به عراق گریخت اما ایران دختر تیمورتاش که پدرش توسط پزشک احمدی کشته شده بود به عراق رفت و با تلاش او پزشک احمدی دستگیر و در قصرشیرین به مقامات ایران تحویل گردید.
هنگامیکه از او پرسیدند بخاطر چی به عراق و کربلا گریخته بودی؟ گفته بود:
«رفته بودم برای پابوس آقا امام حسین»!
البته دروغ می گفت مردک حتما رفته بود به زیارت همکاران قدیمی خود یعنی خولی، حرمله یا شمربن ذی‌الجوشن...!
قبل از این در مقاله ای به چگونگی دستگیری و اعدام پزشک احمدی پرداخته ام اینجا.

♦️در زیر این نوشته، سندی از آرشیو کتابخانه ملی می آورم که پس از محکوم شدن پزشک احمدی، از طرف زن و فرزندان پزشک احمدی خطاب به نخست وزیر نوشته شده و این سند توسط زن و ۵ تن از فرزندان صغیر پزشک احمدی انگشت و امضا شده است.
خانواده پزشک احمدی و مخصوصا فاطمه خانم همسر او، در جریان محاکمه و محکوم شدن پزشک احمدی، چندین نامه استرحام آمیز به مقامات از جمله محمدرضاشاه، نخست وزیر و مقامات قضایی جهت استخلاص شوهرش نوشته که البته همگی بی فایده بودند.

♦️در سند زیر که نامه پنج فرزند پزشک احمدی است چنین آمده:
«حضرت آقای نخست وزیر
با کمال احترام معروض میدارد ما پنج نفر اولاد صغیر پزشک احمدی که دارای ۷ الی ۱۴ سال سن ما میباشد با مادر پیر و علیل مان از آستان مبارک آنحضرت نخست وزیری استدعا میکنیم که محکومیت پدر پیر ما را از اعدام به حبس ابد تبدیل فرمایند که در زندان بمیرد با کبر سنی که دارد اگر پنجسال حبس هم محکوم میشد در زندان میمرد چه رسد که حبس ابد یابد. ما چهار نفر کنیز و یک غلام بچه آنحضرت هستیم و آستانه شما را میبوسیم توسط ما بیچارگان را از پیشگاه اعلیحضرت شاهنشاهی و علیاحضرت همایون ملکه فوزیه پهلوی بنمائید. حضرت وزیر بخداوند متعال پدر پیر ما بی گناه است و ما قابل ترحم هستیم:
اثر انگشت و امضا: فاطمه/ مریم/ فخری/ مهری/ محمد/ معصومه

♦️البته این نامه و نامه های دیگر نیز سودی نبخشیده و پزشک احمدی در میدان توپخانه به دار آویخته شد.
اینکه گفته اند حقیقت زیر ابر نمی ماند یا جنایتکاران سرانجام به سزایِ عمل خود می رسند متاسفانه کمتر صحت دارد این سخن شاید بیشتر برای تشفیِ آلام و مرهمِ زخمِ زخم دیدگان است، چون بیشتر مواقع، جنایتکاران اصلی قسر در میروند و بجای آنها، یک یا چند عدد حکیم باشی را دراز می کنند و بعد قضیه تمام میشود و پزشک احمدی نیز یکی از این حکیم باشی ها بود...!

⏹️لینک کانال تلگرامی من: @Ali_Moradi_maragheie
◀️سند زیر نامه استرحامی فرزندان پزشک احمدی به نخست وزیر وقت:
18.02.2025, 13:18
t.me/ali_moradi_maragheie/2249
💥به مناسبت سالروز اعدام پرنده خیس!
✍️علی مرادی مراغه ای

✅اولین بار پس از فارغ التحصیلی در رشته کتابداری در ۱۳۷۲ش. در کتابخانه های قم مشغول کار شدم اگر چه هنوز وارد فلسفه و یا تاریخ نشده بودم اما عطشِ جستجوگری از دوران کودکی با من بود و خوانده بودم که خسرو گلسرخی متولد رشت بوده اما در پنج سالگی پس از مرگ پدرش، به همراه خانواده به قم نزد پدربزرگش(حاج شیخ محمد وحید) که از یاران میرزاکوچک خان بوده آمده و بزرگ شده قم بوده و سپس به تهران رفته و ازدواج با عاطفه گرگین و تولد پسرش دامون و اعدام در ۱۳۵۲ش..

♦️گفتم بروم خانه و محله گلسرخی را پیدا کنم و ببینم آیا خاطره ای از او دارند؟!
خیلی گشتم، عاقبت محل زندگی شان را پیدا کردم، چند تا پیرمرد و یک جوانی ۲۵ ساله(همسن خودم آن زمان) پیدا کردم که از دامون پسر دهساله گلسرخی می گفت که پس از اعدام پدرش، با مادرش به قم برگشته بودند.
می گفت که «در همین کوچه ما ساکن بودند و این پسرش که همسن ما بود مستقیم می رفت و می آمد و با هیچکدام از ما بچه ها صحبت نمی کرد، و وارد بازیهای کودکانه ما نمی شد...
پیرمردان محله، این پسر گلسرخی را نشان داده می گفتند این پسرِ همان شخصی بود که در تلویزیون دیدیم و اعدامش کردند و دیگر سکوت بود...»

♦️چون گلسرخی در دبیرستان حکیم نظامی قم درس خوانده بود با تلاش یکی از دوستان پژوهشگرم (آقای باقریان)، این دبیرستان را پیدا کرده و از مدارک و عکس گلسرخی کپی گرفته برای اولین بار در زیر این نوشته می آورم.
جالبه که نام کوچک گلسرخی در دبیرستان، ابوالحسن ذکر شده نه خسرو.

♦️گلسرخی ، زاده ۲ بهمن ۱۳۲۲ در رشت و اعدام شده در ۲۹ بهمن ۱۳۵۲ در تهران بوده، شاعر، ژورنالیست و نویسنده مارکسیستی که در سال ۱۳۴۷ سردبیر بخش هنری روزنامه کیهان بود و در اوج اختناق رژیم که می رفت اندکی بعد، سیاست تک حزبی رستاخیز را اعلام کند، گلسرخی به همراه گروهی در ۱۳۵۱ش به اتهامی مسخره و کذایی یعنی طرح گروگان گیری ولیعهد ۱۳ ساله بازداشت شد، گروهی که فعالیت سیاسی خاصی نداشتند و هنوز هیچ اقدامی عملی از آنها سر نزده بود دستگیر و بشدت شکنجه شده که به گفته خودش، خون ادرار می کرده و سپس در دادگاهی آنهم نظامی! که به صورت زنده از تلویزیون پخش می شد محاکمه شدند!
این سناریوی ابلهانه را پرویز ثابتی نوشته بود با این هدف که خطر مخالفان را بزرگ جلوه داده و با تبلیغات خود علیه جنبش چریکی به یک موفقیت روانی دست یابد که چنین خطر بزرگی را کشف و خنثی کرده!.
اما گلسرخی از عقاید مارکسیستی و انقلابی خود شجاعانه دفاع کرده و به همراه دانشیان در سپیده‌دم ۲۹ بهمن‌ماه ۱۳۵۲ در میدان تیر چیتگر اعدام شد.
دفاع جانانه گلسرخی و اعدامش، او را به به یکی از مشهورترین اسطوره های سیاسی ایران بدل کرد.

♦️امروزه وقتی به دادگاه او و سخنانی که در دادگاه گفته نظری می افکنیم به حیرت می افتیم در عین شجاعت اخلاقی اما از این همه شور و غلیان و سوسیالیسم و پیوند آن با اسلام و شعار و...
اما او تنها ۳۰سال داشت و آن هم در زمانه ای می زیست که شور و هیجان انقلابی بر هر گونه عقلانیت و خرد انتقادی سیطره و هژمونی داشت و از طرفی، در سیستمی می زیست که هرگز یارای شنیدن سخنان مخالفان خود را نداشت و فقط در پی تواب سازی بود و اظهار ندامت تا ببخشد...
گلسرخی قبل از محاکمه کاملا ناشناخته بود اما بلافاصله به یکی از مشهورترین شخص دوران تبدیل شد، چون جامعه چنین می خواست!
شوربخت جامعه ای که به روشنگری نیاز داشت اما عاشق شهیدسازی و اسطوره سازی بود و شهید را بر روشنگر ترجیح می داد!

♦️در آن سالها و مخصوصا زمان انقلاب، مردم بارها و بارها فیلم محاکمه او را دیده اند، اما من به جمله ای از فیلم اشاره می کنم که از زبان گلسرخی گفته شد، جمله ای دردناک که هرگز در آن سال و سالهای بعد شنیده نشد! او می گوید:
«...چنانکه در کیفرخواست آمده به اتهام تشکیل یک گروه کمونیستی که حتی یک کتاب هم نخوانده است دستگیر می شوم...»
بلی، کمتر مارکسیست ایرانی پیدا می شود که در آن سالها، حتی یک کتاب از مارکس را خوانده باشند و سیستم حاکم نیز اجازه نمی داد، آن زمان ماده پنجمی در آیین دادرسی ارتش بود که مربوط به خواندن کتابهای مضره(!) بود و بین ۶ ماه تا ۳ سال زندان داشت.
پس در آن فضا، از یک شاعر جوانِ سی ساله که عدالت علی را با مارکس پیوند می داد نمی توان انتظار داشت که مانند یک فیلسوف سخن بگوید!

♦️او یک انقلابی پرشوری بود که تا مرگ رفت و توبه نکرد. در شعر «پرنده خیس» شاه را خطاب قرار داده بود که «پرندگان خیس» را اعدام میکرد:
می دانی
پرنده را بی دلیل اعدام می کنی
در ژرف تو
اینه ایست
که قفس ها را انعکاس می دهد...
پرندگان همه خیس اند
و گفتگویی از پریدن نیست
در سرزمین ما
پرندگان همه خیس اند...

⏹️لینک پیوستن به کانال: @Ali_Moradi_maragheie
◀️مدارک گلسرخی در دوران دبیرستان.
17.02.2025, 12:36
t.me/ali_moradi_maragheie/2248
💥مهارت عجیبِ ما ایرانیان در حمله به سفارتخانه ها
✍️علی مرادی مراغه ای

✅ما ایرانیان تبحر زیادی در حمله به سفارتخانه ها و کُشتن فرستادگان خارجی داریم!
و بزرگترین مصیبتها نیز پس از این حملات بر سرمان آمده.

♦️از کشتن نمایندگان چنگیزخان توسط حاکم ابله و دست نشانده سلطان محمد خوارزمشاه در اترار و سرانجام، هجوم وحشتناک مغولان به ایران و بر باد رفتن کشور بگیرید تا اشغال سفارت آمريکا در تهران و تبعات آن تا اکنون! و برخی حملات ریز مانند سفارت عربستان یا آذربایجان...
و البته در این میان، حمله به سفارت روسیه و کشتن گریبایدوف و همراهانش به دلایلی بخیر گذشت! این حمله که با سخنان پرشور میرزا مسیح و هزاران نفر در تهران با تبر، قمه و خنجر صورت گرفت و گریبایدوف و ۳۸ تن را سلاخی کردند این میتوانست به جنگ سوم با روسها انجامیده و کل آذربایجان را از ایران جدا کند اما به عللی بخیر گذشت:
اول اینکه، در آن زمان چون روسیه در حال جنگ با عثمانی بوده. ژنرال پاسکویچ به نسلرود نوشته بود:
«بخاطر اين قتل مى ‏بايست به او(شاه ایران) اعلام جنگ داده میشد اما در شرايط كنونى كه جنگ با عثمانی جريان دارد امکانپذیر نيست».
دوم اینکه، درایت عباس میرزا و قائم مقام فراهانی با فرستادن خسرو میرزا(پسر عباس میرزا) برای پوزش خواهی به روسیه و تقدیم «الماس نادری» بغایت گرانبها را به عنوان هدیه به امپراطور نیکلای در پیشگیری از عکس العمل انتقامجویانه روسها موثر بود.
سوم اینکه، مردم پرشور ایران، گریبایدوف «پدر ادبیات متعهد» روسیه را کشته بودند که متهم به «دکابریست» بوده و دربار تزار، چشم دیدنش را نداشت!

♦️اما پرهزینه ترین اقدام از این نوع غلیان شور و احساسات و رادیکالیزم در ۲۵بهمن ۱۳۵۷ و سپس در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ در حمله به سفارت آمریکا بود و جالب اینجاست که این بار، حمله کنندگان به سفارت یک کشور بیگانه مانند حمله کنندگان دویست سال پیش به سفارت روسیه، بیسواد و چاروق پوشِ نبودند بلکه گلهای سرسبد جامعه بودند و تحصیلکردگان بهترین دانشگاهها! و علاوه بر لباسها، سلاحهایشان نیز مدرنتر شده بود بجا قمه و تبر، تفنگ داشتند!
اما پسِ ذهن و روحیه شان هیچ تفاوت و تغییری با ۱۵۰ سال پیش نکرده بود بر غلیان مذهبی ۲۰۰ سال پیش حمله کنندگان به سفارت روسیه، تنها چپگرایی افزوده شده بود!
این نشان میدهد که درآمدهای نفتی و مدرنیته آمرانه در این کشور، ساختمانها را عوض کرده بوده نه آدمها را...!

♦️در آن زمان، نه تنها گروههای چپی بلکه اکثریت ایران از اشغال سفارت آمریکای جهانخوار خوشحال بودند و مخصوصا گروههای چپی در نشریات خودشان، آنرا با آب و تاب می نوشتند! اما امروزه، پس از دیدن نتایج پر هزینه چنین اعمالی برای کشور، سعی در انکار نقش خود دارند!
وقتی در بار اول، چریکهای فدایی در ۲۵ بهمن۱۳۵۷ سفارت امريكا را اشغال کردند بخاطر مخالفت رهبری انقلاب، ابراهيم يزدی(وزير امور خارجه دولت موقت) با کمک سرهنگ توکلی(فرمانده ستاد عملیاتی ارتش) و ماشاءالله قصاب(مسئول كميته انقلاب) وارد عمل شده و تسخيركنندگان سفارت را از آنجا بيرون كردند. انگار حیف بود این عمل افتخارآمیز بنام گروههای کمونیستی در تاریخ ایران ثبت گردد! در نتیجه بعدا، دانشجویان مسلمان وارد عمل شده و کار ناقص آنها را تکمیل کردند و البته، این گروه بعدا به «مشروطه» خود رسیدند و از قِبَل بالا رفتن از آن دیوار لعنتی، وزیر، وکیل و نماینده مجلس شدند.!
اما در نهایت، فرجام هر دو گروه تقریبا به امپریالیزم سرمایه داری ختم شد:
آن گروه اول بصورت پناهندگی به جهان سرمایه داری!
و این گروه دوم نیز (برخی فرزندانشان) به اصطلاح«فرنگی» شدند و در میان فقر و فلاکت میلیونها مردم ایران، عیش و نوش وطنی، کفافشان نداده راهی بلاد کفر شدند!

◀️فیلمی که در زیر و یا اینجا آورده ام دو تکه است:
تکه اول، نفرت ایرانیان از روسیه و مربوط به حضور خسرو میرزا پسر عباس میرزا در دربار تزار جهت عذرخواهی از حمله ایرانیان به سفارت روسیه و قتل اعضای سفارت است.
تکه دوم، این بار مربوط است به نفرت ایرانیان از غرب و آمریکا. این تکه مربوط به به اشغال سفارت آمریکا توسط فداییان خلق در ۲۵ بهمن ۱۳۵۷بوده، سرهنگ نصرالله توکلی فرمانده ستاد عملیاتی ارتش به چریکهای فدایی و اشغالگران تحصیلکرده، توصیه میکند که شور و احساسات را رها کرده و به منافع ملی کشور فکر کنند!
شوربختی بین که، سرهنگان به فرهنگانِ جامعه، درس منطق، تعقل و پیروی از قوانین و معاهدات بین المللی می دهند!
البته همین گروه تحصیلکرده، بعدا شدیدترین حملات را به سرهنگ توکلی کرده و بارها در ارگان سازمانی خود، نشریه کار، نوشتند که «به اتهام توطئه و خیانت، سرهنگ توکلی باید دستگیر شود»!
و البته بعدا دستگیر هم شد.!
(بنگرید به: نشریه کار، ارگان سازمان چریکهای فدایی خلق، ۲۴ اسفند ۱۳۵۷. شماره دوم)

⏹️لینک پیوستن به کانال تلگرامی من:
@Ali_Moradi_maragheie
16.02.2025, 11:15
t.me/ali_moradi_maragheie/2247
💥در مورد حملات طرفداران پهلوی به چپ ها، چریکها و پنجاه هفتی ها...
✍️علی مرادی مراغه ای

✅فایل صوتی زیر مربوط است به پاسخ من به یکی از دوستان در مورد حملات طرفداران پهلوی به گروههایی که انقلاب کردند و دعوت از آنها برای توبه کردن...!

♦️به نظر من، امروزه طرفداران پهلوی مصداق بارز این سخن تالیران گشته اند که در زیر می آورم!
بعد از تبعید ناپلئون و بازگشت موقت سلطنت به فرانسه، اشراف فراری دوباره بازگشته و خواهان امتیازات قبل از انقلاب بودند، تالیران در مورد آنان گفته بود:
آنان نه تنها چیزی نیاموخته اند بلکه هم چیز را هم فراموش کرده اند!

♦️آنان با رادیکالیزم و افراط گرایی و نفی دیگران، همه را می زنند تا بلکه، قامت کوتاه آقای رضا پهلوی دیده نشود! و با این رویه ای که در پیش گرفته اند نه تنها مشکلی از ایران را حل نخواهند کرد بلکه با ایجاد اختلاف، خود مشکلی بزرگ در آینده خواهند شد!

♦️در خوانش و تحلیل صحیح تاریخ دوران پهلوی، آن احزاب و گروههای چپی و چریکی که در مقابل سیستم پهلوی قرار داشتند آنها را باید در مواجهه با آن سیستم و معطوف به آن سیستم و در شکم و ارتباط دیالکتیکی با آن سیستم و اتمسفرِ بسته، بررسی و نقد کرد نه اینکه، آن احزاب را جدا کرده و به امروز آورده و در خلا و با معیارهای امروزی بررسی کرد و به قضاوت نشست و سپس طلب توبه کرد!
البته، آن احزاب چپی و عملکرهایشان هرگز عاری از اشتباه نیستند و دست کم، دو تا از کتابهای من در نقد شدید این احزاب و عملکردهای این احزاب بوده است.
اما نقد یک طرف و تبرئه و تطهیر طرف مقابل، تلاشی است بشدت غیرعلمی و انحرافی...
15.02.2025, 12:52
t.me/ali_moradi_maragheie/2246
💥ایران کوچک و ضعیف!
✍️علی مرادی مراغه ای

♦️در کل دوران قاجار، سياست روس و انگلیس نگهداشتن ایران ضعیف و کوچک بوده.
انقلاب مشروطیت دو هدف داشت:
نفی استبداد داخلی و نفی تسلط دو کشور بیگانه.
حتی در گرماگرم مشروطه، دو کشور استعماری با قراداد ۱۹۰۷ ایران را بین خود تقسیم کردند.

♦️اما پس از انقلاب اکتبر روسیه، سياست هر دو کشور در قبال ایران تغییر کرد:
شوروی در پی صدور انقلاب و انگلستان در پی ایجاد دیکتاتور مرکزی قوی برای قلع و قمع کمونیستها و ممانعت از صدور انقلاب توسط شوروی برآمد یعنی ظهور رضاخان و سپس رضاشاه...

♦️کاریکاتور بالا مربوط به سياست دوره اول دو ابرقدرت در زمان قاجاریه است.
تمام سياست انگلستان در زمان قاجار، از این سخن سرگور اوزلی سفیر انگلستان تبعیت کرده:
«عقيده صريح من اينست كه چون مقصود نهايى ما فقط صيانت هندوستان مى‏ باشد، پس بهترين سياست اينست كه ايران را در همين حال ضعف و توحش و بربريت بگذاريم و سياست ديگرى مخالف آن تعقيب نكنيم».

✅پس در خواندن تاریخ ۲۰۰ ساله ایران، حتما این سیاستهای دوگانه و متفاوتِ دو کشور در دو دوره را در نظر داشته باشید..

⏹️لینک کانال تلگرامی من:
@Ali_Moradi_maragheie
15.02.2025, 10:54
t.me/ali_moradi_maragheie/2245
💥تولد فکری خونین تر از تولد جسمی...!
✍️علی مرادی مراغه ای

✅بلوغ و تولد فکری به مراتب دردناکتر و مشکلتر از تولد فیزیکی است سالهای مدید مطالعه، تامل و بالاخره شک در افکاری که بدون انتخاب ما در ذهنمان چپانده و تحمیل کرده اند!
وقتی به افکار بیست سال پیش خودمان نگاه می کنیم از سادگی و از بلاهت آن زمان خویش، خنده مان می گیرد البته اگر خنده مان نگیرد باید بر حال خود تاسف بخوریم چون معلوم میشود که در طول این مدت بیست سال، تکان نخورده و درجا زده ایم...!

♦️هر گونه تولدی از درون صورت میگیرد عوامل بیرونی تنها در حکم تلنگر هستند و البته هر گونه زور و عجله در تولد فکری نیز بی فایده است، چون آرام و تدریجی است مانند شکفتن یک غنچه و یا شبیه تولد یک پروانه است:
نیکوس کازانتزاکیس حکایت جالبی نقل می کند که در دوران کودکی، یک پیله ی کرم ابریشم را بر روی درختی می یابد، درست هنگامی که پروانه خود را برای خروج از پیله آماده می سازد اندکی منتظر می ماند، اما چون خروج پروانه طول می کشد کازانتزاکیس تصمیم می گیرد این فرایند را شتاب بخشد پس با حرارت دهان خود آغاز به گرم نمودن پیله می کند و آنگاه، پروانه خروج خود را آغاز میکند، اما بالهایش هنوز بسته اند و در نتیجه اندکی بعد می میرد...!
کازانتزاکیس می گوید:
بلوغی صبورانه با یاری خورشید لازم بود اما من انتظار کشیدن نمی دانستم. آن جنازه ی کوچک، تا به امروز‌، یکی از سنگین ترین بارها بر روی وجدان من بوده است!

♦️اما تولد فکری آدمی مخصوصا یک ملت به مراتب سخت تر است، چیزی شبیه تغییر سنگ خارا!
حاج سياح در خاطراتش می گوید روزی به دعوت معتمدالدوله حاکم فارس به ملاقاتش رفته و بين طرفين گفتگویی درمى ‏گيرد که مرتبط با بحث ماست.
معتمدالدوله که با بریدن سر و دست و شقه کردن انسانها توانسته بود نظم را در شهر فارس برقرار کند با غرور و نخوت، از حاج سیاح مى ‏پرسد:
«نظم حاليه فارس را چگونه می بیند؟»
حاج سياح می گوید:دزدی ریشه کن شده و همه را از بین برده اید اما با رفتن شما نظم شما نیز بدنبال تان خواهد رفت...!
حاکم میگوید: «غير از سر بريدن و دست و پا بريدن و شكم پاره كردن، به خرج ايرانى نمی رود».
حاج سیاح در جواب میگوید:
«از تربيت نبايد غفلت كرد. اين افعال ناشايسته از جهالت‏ ناشى می شود اگر از كوچكى، مردم را تربيت و قبح اين اعمال را خاطرنشان كنند مردم خود ترك اينكارها میكنند.»
حاکم در جواب می گوید:
«به تو نصيحت می‏كنم در ايران، حرف تمدن به زبان نياور كه براى تو خطر جانى دارد.»
( سفرنامه حاج سياح...ص۲۰)

♦️آنچه از گفتگوی حاج سیاح و معتمدالدوله نقل کردم در واقع دو دیدگاه متفاوت در مورد تغییر نگرش و رفتار آدمهاست:
دیدگاه اول حاکم فارس بوده که صوری، کوتاه مدت، با کمک فشار از بیرون یا با فشار حرارت دهان برای تولد پروانه...!
دیدگاه دوم تربیت تدریجی، دادن فرصتهای ممکن برای تولد و شکفتگی از درون و صبر و انتظار و خون دل خوردن، که صبر ایوب می طلبد...!

⏹️لینک کانال تلگرامی من: @Ali_Moradi_maragheie

◀️https://s6.uupload.ir/files/3_c995.jpg
13.02.2025, 21:20
t.me/ali_moradi_maragheie/2244
💥پروین و فروغ
✍️علی مرادی مراغه ای

♦️امروز ۲۴ بهمن سالروز تصادف و درگذشت فروغ فرخزاد است می خواهم در اینجا نگاهی به دو شاعره بزرگ معاصر بیندازم پروین و فروغ. هر دو زن و شاعره هستند اکسیر رازناک هستی!.
خیلی نکات مشترکی دارند یعنی هر چه بدبختی هایی حاصل از فرهنگ مردسالارانه میتواند متصور باشد دارا و مشترک اند، پس، هر دو مظلومند، هر دو شکست خورده ، زخمی، طلاق گرفته و هر دو مُرده در ایام جوانی. یکی در حسرت بچه داشتن و دیگری در حسرت آغوش کشیدن بچه اش...

♦️اما به اندازه ای که شبیه هم هستند بیشتر از آن، متفاوت و ناهمگون هستند گویی از دو سیاره متفاوت آمده اند:
یکی مطیع و منقاد این سنت مردسالارانه است ولی دیگری در مقابل آن،طغیانگر!.
به میزانی که فروغ سرکش، سنت شکن و عصیانگر است پروین سر بزیر، سنتی و محجوب است...
ازدواجشان نیز چنین است:
ازدواج پروین متعارف و ازدواج فروغ عاشقانه و نامتعارف. فروغ عاشق میشود و پروین عشق(زمینی) را می نکوهد و آنرا هوی و هوس می نامد...

♦️شعرشان نیز متفاوت است:
پروین مردانه می سراید اما فروغ زنانه.
پروین پوشیده در حجب و حیاست اما فروغ عریان و حتی از آبستنی اش می گوید:
«آه می بینی
که چگونه پوست من می درد از هم
که چگونه شیر در رگهای آبی رنگ پستانهای سرد من
مایه می بندد؟»

♦️یکی عشق را می نکوهد و دیگری می ستاید پروین میگوید:
«تو گفتی راه عشق از فتنه پاک است
چو دیدم پرتگاهی خوفناک است»

اما فروغ عشق را عین زندگی و جوهره زندگی می داند:
«من
پری كوچك غمگينی را
می شناسم كه در اقيانوسی مسكن دارد
و دلش را در يك نی لبك چوبين
می نوازد آرام، آرام
پری كوچك غمگينی
كه شب از يك بوسه می ميرد
و سحرگاه از يك بوسه به دنيا خواهد آمد»

♦️پروین از عشق می ترسد و در ترس از عشق می سراید:
«بسی است پرتگه اندر ره هوی، پروین
مپوی جز ره پرهیز و باش نیک انجام»

اما در مقابل، فروغ می سراید:
«بیا دنیا نمی ارزد به این پرهیز و این دوری
فدای لحظه ای شادی کن این رویای هستی را
لبت را بر لبم بگذار کز این ساغر پر می
چنان مست ات کنم تاخود بدانی قدر مستی را»

◀️تصویر جالب پروین را که در زیر می آورم از آرشیو کتابخانه ملی برداشته ام که به بهترین نحو، چهره محجوب پروین دیده میشود، عکس باید مربوط به حوالی ۱۳۱۷ش باشد که محمدرضاشاه در آن زمان ولیعهد بوده و برای بازدید از کتابخانه دانشسرایعالی آمده و وزیر معارف علی‌اصغر حکمت دارد توضیحاتی می دهد.
پروین خانم هم که در آن زمان رئیس کتابخانه بوده در گوشه عکس با همان قیافه محجوب دیده می شود...

⏹️لینک کانال تلگرامی من: @Ali_Moradi_maragheie
12.02.2025, 11:58
t.me/ali_moradi_maragheie/2243
💥افتادن و دوباره برخاستن!
✍️علی مرادی مراغه ای

✅مسئله اینست:
افتادن و مایوس نشدن و دوباره برخاستن!
یکی از اساسی ترین محور تربیت کودکان ما باید همین باشد. در مورد ملتها نیز صادق است اینکه:
وقتی شکست خوردند هرگز ناامید نگردند، دوباره برخیزند و این بار، بهتر از قبل برخیزند چون تجربه آن شکست قبلی را دارند. چون، سرگردانی در کوچه پس کوچه های یاس و نا امیدی یعنی مرگ و نیستی...
یادتان باشد که شکستها همیشه باعث اساسی ترین سئوالات و تغییرات می گردد، بشرطی که فراموش نگردند و مدام خوانده شوند و تصاویر آن شکستهای خود را چه جمعی و چه فردی مدام در جلوی دیدگانمان بگذاریم تا موجب عبرت گردند.
بگذارید چند تا مثال عینی بزنم...

♦️در یکی از شهرهای آذربایجان، کسی را می شناختم که ابتدا مستخدم مدرسه بود سپس درس خوانده، دانشگاه رفته و بعدا رئیس ناحیه ای شده بود اما عکسی از آن دوران مستخدمی و جارو بدست گرفته و بر روی میزش گذاشته بود!
می گفت می خواهم وقتی یک مرتبه پشت این میز مغرور شدم و با مراجعین ناخواسته از سر تکبر صحبت کردم این عکس زمان مستخدمی خودم را که اینجا گذاشته ام چشم ام به آن بیفتد و خودم را گم نکنم...!

♦️زمانی که در مهاباد بودم شنیدم که فردی بنام آقای رضا سواری که مرغدار نمونه کشوری شده و اکنون مدیر عامل ۱۵ یا ۱۶ شرکت و واحد مرغداری بود در ابتدا چیزی نداشت یک موتور سیکلت، یک ترازو و جعبه مرغ و ۲۰ هزار ریال سرمایه داشته که در حوالی سال ۱۳۶۳ش کارش این بوده که با آن موتور سیکلت می رفت به روستاهای مهاباد و مرغ می فروخت دوستان گفتند که او اکنون همان موتورش را بر سر درِ یکی از شرکتهایش گذاشته است!
در مهاباد که بودم مشتاق بودم بروم او را و آن موتورش را ببینم. برایم جالب بود آن راه دراز و پر سنگلاخی را که او پیموده بود! و رفتم و از نزدیک دیدم و...
تصویر موتورش را بر سر درِ کارخانه اش در زیر آورده ام...

♦️جورج فورمن قهرمان سابق سنگین وزن بوکس، در خاطرات خود چند جمله ذیقیمتی آورده او می گوید
من در جوانی تمام مسابقات بوکس پیروز شده و با ضربه های سنگین طرف را ناکاوت کرده پیروز میشدم.
همه را شکست داده مغرور شده بودم که خود را مشهور، ثروتمند و در آسمانها می دیدم تا اینکه رسیدم به مسابقه با محمد علی کلی!
وقتی با محمد علی کلی روبرو شدم اطمینان کامل داشتم که او را نیز ناکاوت کرده مثل دیگران بر زمین می زنم. اما بعد از راند هشتم مسابقه با یک ضربه او به زمین افتادم!.
هرگز چنین شکستی را باور نمی کردم! تمام آرزوها و دنیایم برباد رفته بود، شب ها و روزها بیدار مانده و به آن شکست فکر میکردم.
اما همان شکست، غرور مرا زایل کرد و از من یک انسان با عاطفه ساخته.
تصویر دقیقه شکست خود را با علی، قاب کردم و آنرا در محل کارم گذاشتم تا از این به بعد، غرور را کنار گذاشته، خرد، سنجش و مهربانی را در زندگی جایگزین تکبر کنم. در تنهایی خودم ساعتها به آن عکسِ افتادنم نگاه کردم تا خود را پیدا کنم و پیدا کردم!
فهمیدم که طعم آن پیروزی ها مرا مغرور ساخته و مرا از خودم، از مردم و حتی از خانواده ام دور کرده بوده...
غرور را کنار انداختم، تا دوباره جورج فورمن خوش قلب را یافتم و از شکست آموختم و ناامید نشدم.
بعد از یک توقف طولانی، دوباره به رنگ بوکس امدم و قهرمان شدم.
اما این بار دیگر غروری در کار نبود...

♦️مبارزه جورج فورمن و محمد علی کلی و شکست و افتادن فورمن بر زمین در آخر مسابقه را می توانید اینجا ببینید، اما به نظر من جالب ترین تصویر همین قابی است که جورج فورمن از افتادنش بر زمین در دست گرفته است و به ما نشان می دهد و در زیر این نوشته می آورم.
شکستهای پی در پی، تبدیل به شکست فلسفی گردیده شما را از پا درمی آورد اما شکستها فی نفسه تعیین کننده نیستند بلکه نوع مواجهه با آن، نتیجه را تعیین می کند و سرنوشت را بسوی اوج یا حضیض سوق می دهد.
هر ملتی یا هر فردی نباید بقیه عمر در ماتم و عزای شکستهای خود گرفتار شود و مایوس گردد و همچنین، نباید آنرا فراموش کند یا به گردن دیگران و بیگانگان بیندازد و بگوید کار کار انگلیسیها بوده...
چون در اینصورت حتما دوباره شکست می خورد!
باید آنها را قاب کرده و مدام ببیند و از علل شکست سوال کند و عبرت بگیرد. استعلا و پیروزی تنها در اینصورت بدست می آید...

⏹️لینک کانال تلگرامی من: @Ali_Moradi_maragheie
◀️تصویر قاب گرفته جورج فورمن و موتور آقای سواره...
12.02.2025, 08:35
t.me/ali_moradi_maragheie/2242
💥سی سال تاریخ ایران در کاریکاتورها...
✍️علی مرادی مراغه ای

✅شما تنها لازم نیست که برای فهم آنچه بر یک ملت گذشته است حتما کتاب تاریخی بخوانید بلکه از سیر و سرگذشت ادبیات، شعر، نقاشی و خیلی حوزه های دیگر نیز می توان به تاریخ یک ملت پی برد.
اصلا همه چیز تاریخ است و چیزی نیست که تاریخ نباشد، می توان از نقاشی از موسیقی از هر چیز تاریخ را فهمید!
از امرسن پرسیدند تاریخ چیست؟
گفت چه چیزی تاریخ نیست؟!

♦️در اینجا کاریکاتورهای سی سال تاریخ ایران را به ترتیب زمانی آورده ام: از آغاز و شکل گیری انقلاب و پیروزی آن و جنگ ایران و عراق و پس از اتمام جنگ و تورم و ...را آورده ام.
از این کاریکاتورها می توان فهمید که در این سی سال چه گذشته است؟!
و همچنین، نگرشِ انسانِ ایرانی به پدیده های پیرامون خود چگونه بوده است...؟!

⏹️لینک کانال تلگرامی من: @Ali_Moradi_maragheie
11.02.2025, 12:25
t.me/ali_moradi_maragheie/2241
💥سرگردانی ۲۰۰ ساله ایرانیان میان شرق و غرب!
✍️علی مرادی مراغه ای

✅امروز ۲۲ بهمن سالروز پیروزی انقلاب است، در مورد آن زیاد نوشته اند:
گروهی همچنان اوایل انقلاب، بر طبل ضدیت با غرب و آمریکا میکوبند.
گروهی چه بسا زمانی چریک بوده و با شاه میجنگیدند امروزه پشیمان شده میگویند آن زمان گل و بلبل بوده و حتی بسوی پهلوی بازگشته اند.
و گروهی در وسط آن دو هستند.
و اکثریت مردم بدنبال نان و تامین نیازهای اولیه...!
اما من به عنوان اهل تاریخ که همه چیز را تاریخی می بیند ترجیح میدهم تمام این حرکتها را در چشم انداز تاریخ ۲۰۰ ساله بنگرم آن زمان که از روسها شکست خوردیم و پی به عقب ماندگی برده و در فکر انداختن طرحی نو برآمدیم.

♦️ابتدا باید بگویم که به نظرم، هیچ سرمایه ای، گرانبهاتر از شکستها و خبط های پدرانمان نیست!
فقط بشرطی که با عقلانیت و عبرت، تحلیل گردند در آنصورت، شکستهای بزرگ، سوالات بزرگ می آورد و پاسخ به آن سوالات، نجات دهنده و پیش برنده خواهد بود.
اما متاسفانه، شکستهای ما تحلیل عقلانی و به سوال بدل نمیگردد، بلکه بیشتر مایه اندوه، سوگ و سوگواری و پرخاش به گذشته گردیده!

♦️بازگردم به عنوان اصلی این نوشت:
پس از شکست از روسیه و تحمیل ترکمنچای، رفته رفته دوگانگی و شکاف بین مردم و حاکمیت قاجاری افتاد، حاکمیت به روسها چسبید که براساس بند ۷ ترکمنچای روسها متعهد شدند از ولیعهدی عباس‌میرزا و اعقاب او در رسیدن به قدرت حمایت کنند.
اما در مقابل، مردم چنان از روسها نفرت داشتند که پیروزی ژاپن بر روسیه در ۱۹۰۵م را جشن گرفتند و در انقلاب مشروطیت، ۱۴ هزار نفر در سفارت انگلستان متحصن شدند اما یک نفر به سفارت روسیه نرفت! حتی روسها حاضر بودند هر کس به سفارت آنها پناه ببرد یک تومان هم بدهند!
سرانجام نیز ، پس از فتح تهران توسط مشروطه خواهان، این بار شاه قاجاری برخلاف مردم، به سفارت روسیه پناه برد! و روسها محمدعلی شاه را بردند و در کاخ ادسا نشاندند و برایش حقوق تعیین می کنند...
آن دوگانگی مردم و شاه را حتی در مکانِ تحصن شان ببینید!

♦️اما انقلاب مشروطیت بخاطر علل عدیده و با سرازیری قوای روسی به تبریز و اعدام آزادیخواهان در خون نشست و بدنبال آن، دیکتاتوری و سلطانیسم نفتی پدر و پسرِ پهلوی رسید و این بار باز آن شکاف بود و تنها برعکس گردید:
حکومت به غرب و آمریکا گراییده، مخالفان و چپ زدگان در نفرت از غرب و آمریکا، رو به شرق و شوروی و چین چرخیدند!
بنگرید جو دانشگاهها، تحصیلکردگان و کنفدراسیون...
عباس منظرپور خاطره جالبی از عضويتش در حزبی چپ دارد می نویسد در اوایل عضویت، روزی به دستشويی کلوپ حزب رفتم، یک مرتبه دیدم همه چپ چپ نگاه ميکنند یکی از آنها گفت ديگر اينجا به دستشويی نرو!
علتش را پرسیدم گفت کسی اینجا نمی رود، همه برای مخالفت با انگليسیها، پشت سفارت انگليس میروند... تازه فهمیدم چرا پشت سفارت انگليس لجن زاری شده!
رفقا در زمان رفتن به دسشویی می گفتند می رويم وينستون چرچيل! چون نخست وزير وقت انگلستان نیز با W C شروع میشد!
«پس از مدتی اما ناگهان در حزب ما توطئه انگليسیها کشف شد! انگليسیها خودشان عمدا میخواهستند مردم، آنجا روند تا از آمونياک موجود در ادرار ما، مواد شيميايی و جنگی بسازند! پس، بلافاصله دیگر آنجا دستشویی نرفتیم...!»
شکاف بین پهلوی و مردم رفته رفته اوج گرفت و انقلاب ۵۷ آمد انقلابیون بر غرب می تاختند اما زمان تبعید و این بار محمدرضاشاه برعکس محمدعلی شاه، بجای سفارت روسیه و اودسای روسیه به غرب رفت و...

♦️اما با گذشت زمان و پس از نیم قرن زنده باد و مرده باد، اینک چرخشی سوم و این بار، حاکمیت بر ضد آمریکا و رو به شرق دارد و در مقابل، لشکری از روشنفکران، تحصیلکردگان، نخبگان المپیادها از انواع و اقسامش بر ضد شرق و در حسرت غرب و مهاجرت و چمدانهایش بسته...
و آن شکاف و گرایش به شرق و غرب، دوباره بر عکس گردیده!
و ما اکنون پس از ۲۰۰ سال کشمکش و چرخیدنها بسوی شرق و غرب و تعویض قبله ها و قبله نماها بقول اخوان، خسته و دلشکسته نشسته ایم و به مهتاب و شب می نگریم شب شط علیل...!

♦️ایرانیان دو انقلاب کردند یکی رو به غرب و دیگری رو به شرق شد و این سرگردانی و کشمکشها و شکافها و زنده باد و مرده بادهای متضادِ ۲۰۰ ساله ملت و اهالی قدرت کی تمام میشود و پارالل، موازنه و تعادل بوجود می آید و فرصت زندگی و ظهور و نمود خود ایرانی و استعداد ایرانی و به رنگ ایرانی با رنگین کمانِ اقوامش؟!
برای فرزندان این مرزو بوم، دنیایی آرزو کنیم که روزی برسد که حکومتش و مردمش یک چیز و عین هم بخواهند و در آن، قطب نمای شان نه شرق یا غرب بلکه منافع ملی و رستگاری و تضمین کننده ی آینده این مرز و بوم باشد.
و در انتهای این راه دراز و کشمکش ۲۰۰ ساله به دانایی آن سی مرغ برسند و پی ببرند که آن سیمرغ خودشان بوده اند...


⏹️لینک کانال تلگرامی من: @Ali_Moradi_maragheie
9.02.2025, 11:35
t.me/ali_moradi_maragheie/2240
💥دانلود کتاب«سال‌های بحرانی نسل ما»
✍️علی مرادی مراغه ای

✅ایل مقدم یکی از مهمترین ایلات در آذربایجان بوده که قبلا در این پست بدان پرداخته ام.

♦️من مهندس رحمت اله مقدم مراغه ای را بیشتر از طریق ترجمه کتاب(دمکراسی در آمریکا اثر آلکسی توکویل) می شناختم و در آستانه انقلاب نیز در سال ۱۳۵۶ش، سخنرانی وی را به عنوان نماینده کانون نویسندگان در شب‌های شعر گوته خوانده بودم.
مقدم مراغه ای پس از انقلاب از سوی دولت بازرگان استاندار تبریز شد و در زمانی که اختلافات حزب جمهوری خلق مسلمان به رهبری آیت الله شریعتمداری با حکومت برآمده از انقلاب درگرفته بود، او در مسند استانداری تبریز از نزدیک درگیر این کشمکشها بوده و از سوی این حزب نیز از تبریز برای انتخابات خبرگان قانون اساسی نامزد شد.

♦️مقدم مراغه ای در مجلس خبرگان با تصویب اصل ولایت فقیه مخالفت کرده و تنها فردی بود که در جلسه علنی از موضع مخالف سخن گفت. مقدم مراغه‌ای در مخالفت با اصل پنجم قانون اساسی می‌گوید:
«این اصل حاکمیت را در انحصار طبقة خاصی به نام روحانیت قرار داده است و به فقها امتیاز بخشیده است، در حالی که حاکمیت از آن همه مردم است».
و البته در مقابل، تنها کسی هم که از موضع موافق سخن گفت دکتر بهشتی رئیس مجلس خبرگان بود.
اصل پنجم قانون اساسی چنین بود:
«اصل پنجم در زمان غیبت حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه)، در جمهوری اسلامی ایران ولایت امر و امامت امت بر عهده فقیه عادل و با تقوی، آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبر است که طبق اصل یکصد و هفتم عهده‌دار آن می‌گردد»

♦️حزب توده هم که از طرفداران و حمایت کنندگان اصل پنجم و ولایت فقیه بوده بارها کاریکاتور مهندس مقدمه مراغه ای را به عنوان مزدور آمریکایی در روزنامه مردم درج کرده و خواستار دستگیری و محاکمه او شده بود که چند نمونه از آن را در کتاب(پروکروستس ایرانی) آورده ام.
بدنبال اشغال سفارت آمریکا، هنگامیکه ماموران دادستان وقت به اتهام ارتباط با سفارت آمریکا در صدد دستگیری مهندس مقدم مراغه ای برآمدند، او موفق به فرار به خارج از کشور شده و پس از تحمل سالها غربت، در پیرانه سری در ۱۳۷۵ش به ایران بازگشت و در ۱۳۹۱ش درگذشت.

♦️در سال ۱۳۸۳ش که برای تجدید چاپ سوم کتابم(از زندان رضاخان تا صدر فرقه...) به انتشارات اوحدی در تهران رفته بودم، در آنجا پیرمرد شکسته ای دیدم که هیچ شباهتی به تصاویر و فیلم سخنرانی او با کراوات و کت و شلوار شیک که در شبهای گوته یا پشت تریبون مجلس خبرگان دیده بودم نمی برد!
اصلا کوچک و تکیده شده بود! حتی شنیدم که تمام اموالش را مصادره کرده اند و پیرمرد در خانه خواهرش زندگی می کرد...
ابتدا نشناختم، وقتی مدیر انتشارات اوحدی، ما را به همدیگر معرفی کرد، دانستم که این پیرمردِ شکسته و رنج غربت کشیده، همان مهندس مقدم مراغه ای است در آن زمان 83 سال داشت. خیلی خوشحال شدم و رگِ تاریخنویسی ام گل کرد! چون روبرویم کسی نشسته بود که مشحون از خاطرات و کشمکشهای حزب جمهوری خلق مسلمان با جمهوری اسلامی در اوایل انقلاب در تبریز بود...

♦️در کنارش نشستم و از او خواستم باهم بنشینیم و خاطرات او را از آن دوران و حوادث تبریز ثبت کنیم، اما او جواب دلسرد کننده ای داد، مایل نبود و آهسته در گوشم چند جمله ای گفت که مضمونش این بود:
«فلانی، من تنها برای مردن و اینکه گوری از این خاک نصیب ام شود به این کشور برگشته ام...»
یاد سخن عارف قزوینی افتادم:
پیرمرد در آخر عمری برگشته بود تا مشتی از خاک وطن بر سر کند!

♦️در زمان خداحافظی، وقتی ناراحتی ام را دید، گفت که خاطراتم را نوشته ام و بزودی منتشر خواهد شد. چند سال بعد، خاطرات او را دیدم که با عنوان «سال‌های بحرانی نسل ما» از سوی انتشارات علم منتشر شد، اگر چه کتابی خواندنی و قطور و ۹۵۰ صفحه بود اما باز انتظارم را برآورد نکرد، چون آن خاطرات چاپ شده با صد زبان می گفت که ناگفته هایش بیشتر از گفته هایش بوده است...!
برای دانلود دوستان، pdf این کتاب حجیم را اینجا در بخش آرشیو کانال ام می گذارم. دوستان می توانند بخوانند.

⏹️لینک کانال تلگرامی من: @Ali_Moradi_maragheie
◀️فیلم سخنرانی مهندس مقدم مراغه ای به عنوان مخالف و سخنرانی دکتر بهشتی به عنوان موافق اصل پنجم را در زیر آورده ام:

Telegram
attach 📎
8.02.2025, 11:38
t.me/ali_moradi_maragheie/2239
💥به مناسبت امروز: ۱۹ بهمن آغاز جنبش سیاهکل
✍️علی مرادی مراغه ای

✅جنبش چریکی ایران هم محصول خفقان داخلی و هم متاثر از فضای دوران جنگ سرد و خارجی بود آن زمان، تفنگ چنان محبوبیت داشت که حتی فیلسوفی چون سارتر، چه گوارا را کاملترین انسان می نامید!

♦️این چریکها و نسل انقلاب۵۷، نه تنها شباهتی به نسل روشنفکران مشروطه نداشتند، بلکه در تقابل با آنها بودند!.
به جای روشنگری روشنفکران مشروطه، عینک ايدئولوژيک بر چشم زده، شيفته توده مردمی بودند که آنرا نمی شناختند همان مردمی که جهل آنان در بنای رفیع استبداد، نقش اصلی را بازی میکند!
آنان متأثر از فضای جنگ سرد و جهان دو قطبی بودند، جهانی مشحون از دگماتیزم و ايدئولوژی جزمی، جهانی شیفته دود و باروت که راه نجات را در لوله تفنگ می جستند!.
همیشه چنین است که در جامعه خفقان زده، بجای اینکه دانایی رشد کند و احزاب مدرن شکل بگیرند، حرکتهای احساسی و رادیکالیزم رشد میکنند.

♦️تمام‌ گروههای‌ چريكی‌ ‌كه‌ در دهه‌ ۴۰ و ۵۰ مشی‌ مسلحانه‌ را برگزيدند رژيم‌ شاه‌ را سد راه‌ و اصلاح‌ناپذير دانسته و چاره‌ را سرنگونی آن می دیدند!
فدائیان خلق، تعبير«موتور كوچك‌» برای‌ گروه‌ چريكی ‌و «موتور بزرگ‌» برای‌ توده‌ مردم‌ را از «رژه‌ دبره» گرفته‌ بودند یعنی اگر گروه‌ چريكی‌ به‌ عنوان‌«موتور كوچك‌» نقش‌ خويش‌ را بخوبي‌ ايفاء كند «موتور بزرگ‌» يعنی‌ جامعه‌ ايران‌ به‌ راه‌ انقلاب‌ خواهد افتاد و چریکهای فدایی، سیاهکل را نقطه‌ی عزیمت حرکت موتور کوچک انتخاب کردند.
اما وقتي‌ «موتور كوچك‌» در سياهكل‌ به‌ راه ‌افتاد نه‌ تنها «موتور بزرگ‌» به‌ راه‌ نيافتاد، بلكه‌ خود روستائيان ‌ در سیاهکل،‌ باقيمانده‌ چريك‌ها را دستگير و به‌ ژاندارم‌ها تحويل‌ دادند، تا بعداً اعدام‌ گردند!
بعدا هم وقتی آن موتور بزرگ براه افتاد در پشت یک مرجع دینی از جنس و دوستدار شیخ فضل الله نوری براه افتاد و مگر از یک جامعه دینی انتظاری غیر از این می رفت؟!

♦️آن چریکها شبیه آن حکومت و سیستم بودند، غالبا مردم شبیه همان سیستم موجود عمل میکنند حتی وقتی که بر ضد آن باشند!
و شوربختا که وقتی به تصفیه های درونی جنبش چریکی مخصوصا در زمان رهبری حمید اشرف مینگریم به این نتیجه تلخ میرسیم که آنها، دیکتاتورهای کوچکی بودند در شکم یک دیکتاتوری بزرگ یعنی سلطانیسم پهلوی که خود را نابغه، دوگل و دارای حمایت غیبی میدانست!
سیستمی که یک نفر تصمیم میگرفت و تمام مجلسین، هیات دولت، دستگاه قضایی تنها جنبه نمایشی داشت و نخست وزیر هویدا به قول جزنی، به اندازه کریم شیره ای دلقک ناصرالدین شاه در امور کشور اقتدار نداشت!

♦️بدون کار فرهنگی و آگاهی سیاسی مردم، درافتادن با استبداد از طریق توسل بر سلاح، به مثابه «با شمشیر چوبین به جنگ آسیاب رفتن» بوده چرا که آن نظام استبدادی، برآمده از اعماق ذهنی همان مردم بود.
چریکها در سیاهکل هرگز به این تجربه تلخ و گرانبار توجه نکردند که آنان از دهقانان سیاهکل شکست خوردند نه از ژاندارمها شاه.
در سیاهکل، دهقانان با همان ابزارهای دهقانی بیل، داس و چکش ...چریکها را دستگیر و زخمی کرده تحویل ژاندارمها دادند که بر پرچم نخستین کشور سوسیالیستی نقش بسته بودند!.

♦️چريکها، بهترین انسانها بودند از بهترینهای دانشگاهها که میتوانستند زندگی مرفهی فراهم کنند، ولی به لذات فردی خود نیاندیشیدند.
آنان پر از آرزوهای نيکخواهانه برای مردم بودند، اما در مبارزه، تنها نیت خوب کافی نیست، اگر شناخت و آگاهی در پشت آن نباشد، چه بسا گاهی فداکاری و نیت خوب میتواند به نتایج بد و مخرب بیانجامد!
ایرانی جماعت، احساسی، شاعر مسلک و کمتر میانه خوبی با فلسفه و خردورزی داشته، تمامی این شور و شوق و شیفتگی به مرگ و فدا کردن خود برگرفته از سنت و فرهنگ ایرانی، یعنی شهادت بوده، فرهنگی که جوهر آن، انکار فرديت انسان است و محور مبارزات و تلاشهای گروههای چپ بر ضدیت با دمکراسی، حقوق بشر، حقوق شهروندی استوار بوده.

♦️کتاب «جانهای شیفته یا جنبش چریکی» را که در سال ۱۳۹۰ نوشته ام و شش بار تجدید چاپ و نایاب گردیده اینک بخاطر گرانی کتاب و اوضاع بد مالی مردم، pdf کتاب را برای دانلود میگذارم.
این کتاب رایگان است اما کسانی که مایل باشند در قبال دانلود آن، مبلغی پردازند، خواهشمندم معادل آن مبلغ را به نزدیکترین کودکِ کاری که می شناسند کمک کنند، چرا که همگی ما در مقابل سرنوشت تمامی کودکان مسئول هستیم...
در این کتاب مثل بسیاری مورخان، در زندان ثنویت یعنی حق و باطل گرفتار نشده ام که از یک طرف شیطان و از طرفی فرشته بسازم بلکه یک سیستم بسته و دیکتاتوری را به نقد نشسته ام که به تناسب و مانند خودش، حزب و اپوزیسیونش را داشته و همیشه نوع نگرش من چنین بوده است...

⏹️لینک پیوستن به کانال من: @Ali_Moradi_maragheie
لینک دانلود کتاب در اینجا و یا در زیر:
7.02.2025, 11:47
t.me/ali_moradi_maragheie/2238
💥اجبار برای روزنامه خوانی
✍️علی مرادی مراغه ای

✅امروز ۱۸ بهمن مصادف است با انتشار نخستین شماره روزنامه "وقایع اتفاقیه" در ایران به کوشش امیرکبیر در (۱۲۲۹ش)
امیر تمام وزرا و مقام‌های ارشد را موظف کرده بود که حتما باید روزنامه را خریداری و مطالعه می کردند و اجباری بود.
لیدی شیل همسر سفیر انگلیس در سفرنامه اش در ۱۸۵۰م می نویسد:
«چند ماه پس از ورود ما به تهران از طرف صدراعظم(امیرکبیر) روزنامه‌ای تأسیس شد که او برای اطمینان بیشتر از اشاعه مطالب آن در پایتخت و سایر شهرهای ایران، همه خدمتگزاران دولت و همه افراد متشخص اجتماع را وادار کرد تا این روزنامه را مشترک شوند...»

♦️اما بیش از نیم قرن پس از آن، یکی از جرائم میرزاحسن رشدیه روزنامه خوانی و روزنامه نوشتن میگردد!
«فرياد مقدسين در مجالس بلند شد كه آخر الزمان نزديك شده...روزنامه‌نويس هم شده و گناه روزنامه‌نويسى كمتر از گناه مدرسه تأسيس كردن نيست و گاهگاهى هم به كتابخانۀ ملى می رود كه اينهم گناهى است كه عفو ندارد»!
(تاریخ بیداری ایرانیان...ج ۲، ص۳۶۳)

⏹️تاریخ معاصر ایران کمتر رو به جلو بوده بیشتر، تاریخ سرگردانی و زیگزاگ و رفتن و بازگشتن بوده است...!
6.02.2025, 15:23
t.me/ali_moradi_maragheie/2237
💥طرح ترامپ برای غزه
✍️علی مرادی مراغه ای

✅ترامپ گفته آمریکا، مالک غزه خواهد شد و آنجا را به تفریحگاه و «ریویرای خاورمیانه» تبدیل کرده و مردم غزه نمیتوانند به آنجا بازگردند آنها به مصر و اردن بروند...
این ایده فانتزی یعنی یک اشغالگر جدید یعنی دگرگونی ژئوپلیتیکی خاورمیانه!

♦️جابجایی اجباری مردم، نقض حقوق بین‌المللی و پاکسازی قومی است آنچه زمانی سیاستمداران اسرائیلی میخواستند اکنون توسط ترامپ در بوق و کرنا میشود!
شاید تاریخ آینده روشن کند که حمله احمقانه حماس در ۷ اکتبر تله اسرائیل بوده تا به اینجا رسد!.
۵۰۰۰۰ اعم از زن و کودک کشته شده، سه برابر آن مجروح و دو میلیون آواره که حق بازگشت به سرزمین خود ندارند!
این آوارگان خود زخمها دارند اخلاق حکم میکند بازگشته دوباره خانه هایشان را بسازند و دو کشور در کنار هم زندگی کنند.

♦️زمانی مردان بزرگی چون جرج واشنگتن و جفرسون آمریکا را بنیان نهادند اما اکنون قدرتمندترین کشور جهان بدست یک تاجر مستغلاتی افتاده!
شگفت انگیزتر آنکه جماعتی از ایرانیان او را ناجی خود میدانند!
اما من وقتی اینها را می بینم یاد این جمله شکسپیر می افتم:
جهنم خالیست، چون تمام شیاطین روی زمین‌اند!
6.02.2025, 09:33
t.me/ali_moradi_maragheie/2236
💥میرزاحسن مجتهد ضد مشروطه و مدرسه و محتکر غله!
✍️علی مرادی مراغه ای

✅او از علمای طراز اول، فئودال و متمول تبریزی بود که چندین روستا داشت و از دشمنان سرسخت مشروطه و مدارس نوین رشدیه بود.
در مشروطه، کمتر توطئه در تبریز یا تهران بر علیه مشروطه بوده که او حضور نداشته باشد!
در سایت حوزه و دانشنامه اسلامی دیدم کلی از او تعریف شده!(اینجا و اینجا)

♦️اما داستان زیر:
قبل از مشروطه که گمرک ایران در دست بلژیکیها بود مسیو نوز در تهران و مسيو پريم سرگمرك آذربايجان بود.
روزی مسیو پریم رئیس مالیه و زنش که از قبرستان ارامنه برمی گشتند در محله لیل‌آباد در مقابل یکی از نانوایی‌ها جمعیت کثیر و فقیری دیدند که برای نان از سر و کول هم بالا می‌روند. انبوه فقرا و فریادشان باعث تأثر خانم پریم شده و علت ازدحام را پرسیده، مسیو پریم پاسخ میدهد که بیشتر مجتهدین صاحب دهات هستند، غله را احتکار کرده تا آنرا ارزان نفروشند.
خانم پریم با گریه از شوهرش میخواهد فوراً برود و از ولیعهد(محمدعلی میرزا) اجازه اداره نان و گوشت شهر را تبریز بگیرد و صدهزار تومان نزد دولت گرو بگذارد و قول دهد که نان را منی ۴ عباسی و گوشت را منی ۱۶ عباسی به ‌مردم دهد و صفی نیز نباشد.
بدین ترتیب، مسیو پریم، انحصار نان و گوشت را از ولیعهد گرفته بزودی با روش درست اقدام به‌ تحویل گندم و گوشت به‌نانوایی‌ها و قصابی‌ها کرده مردم آسوده میگردند.
اما میرزاحسن مجتهد که منافع خود را در خطر دیده با انباردارها نقشه‌ای برای از میان برداشتن مسیو پریم کشیده او طلاب را در مسجد گرد آورد و نخست میخانه‌ها و سپس مدرسه‌ها و مسیو پریم را عنوان کرد و گفت:
«مردم‌ کسی که در میخانه‌ها جوانان را از راه بدر میکند و در مدرسه مذهب اسلام و شریعت را از بین میبرد مسیو پریم است اوست که به آذوقة مردم دست‌درازی کرده نان و گوشت را در انحصار درآورده...»
بازار بسته شده جمعیت به راه افتاد:
«باید مسيو پريم برود، ميخانه‌ها و مهمانخانه‌ها و مدارس بسته شود».
مردم به ‌میخانه‌ها و مدارس هجوم بردند اولین مدرسه‌ که خراب شد مدرسه کمال بود.
(مجله بخارا«تاریخچه مدارس تبریز» محمدعلی زینی، مورخه بهمن۱۳۷۷، شماره ۴)

♦️کسروی نیز در ادامه ماجرا می نویسد:
«دو روز بازارها بسته و شور و غوغا ميرفت. محمد عليميرزا وليعهد...ناگزير «دستخطى» فرستاد بدينسان: «مجتمعين مسجد شاهزاده، الساعه مسيو پريم را روانه گردانيدم و دستور دادم ميخانه‌ها و مدرسه‌ها را ببندند، شما متفرق شويد».
همينكه اين نوشته خوانده شد«طلبه‌ها بيرون ريختند و ميخانه‌ها، مهمانخانه‌ها و دبستانها را تاراج كردند و آشوب و غوغاى بزرگى برپا گرديد. يكى از دبستانها كه تاراج شد دبستان «كمال» بود كه راهبرش ميرزا حسينخان ميبود و روزنامه‌اى نيز بهمان نام مينوشتى و پس از اين پيش‌آمد در تبريز نمانده و به قفقاز و مصر رفت».
(تاریخ مشروطه ایران...ص ۳۰)

♦️پس از پیروزی مشروطه، مردم تبریز میرزاحسن مجتهد را بخاطر احتکار غله و ضدیت با مشروطه از تبریز بیرون کردند و او به تهران رفته به شیخ فضل الله نوری پیوسته و در تمام توطئه های شیخ بر ضد مشروطیت همدست او بود!
هنگامیکه مردم تبریز او را از شهر بیرون کردند«او با خشم، تلگرافى به نجف فرستاده و پس از بدگويى از مشروطه‌خواهان نوشت که:
بايد مشروطه مشروعه باشد!
مرحوم شيخ عبداللّه مازندرانى نیز در پاسخ او گفته بود:
«اى گاو مجسم! مشروطه مشروعه نمى‌شود»
اين داستان آن زمان به زبانها افتاد!

♦️میرزا حسن مجتهد بود که در این زمان، مجلس را «حشرات الارض» نامیده بود!
پس از واقعه توپخانه و بی نتیجه ماندن کوششهای شیخ فضل الله، سیدمحمد طباطبایی، میرزاحسن مجتهد را به مجلس برده و با احترام، دوباره در ۲۵اردیبهشت ۱۲۸۶ش او را سوار بر دوش پیروانش به تبریز برگرداند!
تا زمان به توپ بستن مجلس ساکت بود اما به محض به توپ بستن مجلس توسط محمدعلی شاه، میرزاحسن مجتهد با همدستی میرهاشم«انجمن اسلامیه» را بدرخواست محمدعلی شاه تشکیل داده دوباره به تکفیر مشروطه خواهان به رهبری ستارخان پرداخت که بار دیگر، مردم تبریز او را بیرون کردند.

♦️وقتی مردم تبریز امام جمعه و میرزاحسن مجتهد را بخاطر ضدیت با مشروطه و احتکار غله بیرون میکردند مجله ملانصرالدین که در جبهه مشروطه خواهی بود به طنز نوشت:
«در ایران مهندسان در ملک جناب امام جمعه، معدنی از غله پیدا کردند. این معدن بسیار غنی است و اگر از این معدن درست استفاده کنند در تبریز قیمت گندم پایین آمده دیگر شکم فقرا سیر خواهد شد!»
(ملانصرالدین، شماره۲۴، نهم شعبان۱۳۲۴)
در زمان اخراج میرزا حسن مجتهد و رفتنش به تهران، وقتی او به میانه میرسد ملانصرالدین در طنزی مینویسد:
مردم میانه دیدند میرزاحسن مجتهد ناراحت است برای شادی و بدرقه او، دنبک زن و بالابانچی صدا کردند تا آقا را با کمال احترام به خارج شهر بدرقه کنند...!
(ملانصرالدین، شماره اول، ۱محرم ۱۳۲۷ص۵)
4.02.2025, 14:24
t.me/ali_moradi_maragheie/2235
💥مهندس بازرگان و نردبان قدرت آقایان...!
✍️علی مرادی مراغه ای

✅ ۱۵ بهمن ۱۳۵۷ روز تشکیل دولت موقت مهندس بازرگان است. هنگامی که در شورای انقلاب پست نخست وزیری به بازرگان پیشنهاد شد وی برای قبول آن ۲۴ ساعت مهلت خواست، آیت الله طالقانی بشدت از قبول آن او را بر حذر داشت اما مرتضی مطهری به او اصرار کرد که حتما قبول کند و او قبول کرد و سرانجام گذشت زمان نشان داد که از قبول آن پشیمان گردیده و گفته بود:
«باران می خواستیم سیل آمد!» (این مقاله را بخوانید)

♦️در آن فضای ملتهب که شور انقلابی و رادیکالیزم بیداد می کرد و همگان می خواستند یک شبه به بهشت موعود برسند، میانه رویِ بازرگان، گناهی نابخشودنی بود و او در میان دو سنگ آسیاب و شاید چندین سنگ آسیاب گیر کرده بود:
از یک طرف نیروهای رادیکال مذهبی و از طرف دیگر چپها و مخصوصا حزب توده.
حزب توده نه تنها در طول عمر ۲۷۵ روزه دولت موقت بازرگان، لحظه‌ای در حمله به بازرگان و تخریبش درنگ نکرد بلکه حتی پس از سقوط دولت بازرگان نیز دست از حمله به او نکشید.
یکی از برجسته‌ترین واژه‌هایی که در کارخانه واژه‌سازی حزب توده از معنی واقعی خودش تهی شد و به یک فحش بدل گردید واژه «لیبرالیسم» بود که بیشتر نثار بازرگان می‌شد و بر روی او ماند!

♦️رقابت و درگیری دو مهندس(بازرگان و کیانوری) به سالها قبل و به دانشکده فنی تهران بر میگردد یعنی رقابت تاریخی توده‌ ایها و ملی‌ گراها. اما با تشدید دیکتاتوری نفتی و خفقان ساواک و غیرقانونی شدن تمام احزاب سیاسی، جوانان از این دو استادشان گذر کرده، چرا که دیگر آنها را پیرانِ محافظه کار دانسته و رفته رفته تفنگ و سیانور را انتخاب می کردند!

♦️حالا پس از انقلاب و سقوط شاه، این دو مهندس پیر دوباره در مقابل هم قرار گرفته بودند:
یکی با همان میانه روی و دیگری با همان رادیکالیزم و طرفدار خشونت انقلابی!
اما در آن فضای انقلابی و نعره های خلخالی، اکثریت جامعه طرفدار آن نعره ها بودند تا میانه روی های بازرگان.
و حزب توده در حمله به بازرگان می نوشت:
«بورژوازی لیبرال، نقش ترمز کننده‌ای در این دوران سرنوشت‌ساز دارد، بورژوازی لیبرال زمینه مناسبی را برای فعالیت ضد‌انقلاب مهیا ساخته است...مثلا آشتی‌طلبی با امپریالیسم، منحرف کردن افکار عمومی از خطر اساسی یعنی امپریالیسم آمریکا...تلاش برای انحلال دادگاههای انقلاب و...»
(بنگرید به: پروکروستس ایرانی...ص۲۱۲)

♦️پس، تمامی انقلابیون دو آتشه بازرگان را می کوبیدند:
از یک طرف، تندروهای اسلامی بر او تاخته، اسلامش را «اسلام آمريکايی» و «سازشکار» می نامیدند.
و در طرفی دیگر، اکثریتِ گروههای چپی مانند حزب توده، فدائیان اکثریت، اقلیت...او را نماد «نیروی لیبرال و بورژوازی وابسته به امپریالیسم» می دانستند که نه تنها طرفدار رابطه عادی با آمریکاست بلکه، مخالف خشونت انقلابی و پاکسازی موسسات و ادرات بود و می گفت مگر «دولت موقت برای تزکیه آمده است؟...»

♦️با اشغال سفارت آمریکا، تمامی تندروها اعم از اسلامی و مارکسیستی نفسی براحتی کشیدند!
بهزاد نبوی یکی از کارگزاران اشغال سفارت، بعدا در مسند سخنگوی دولت بنی‌صدر گفت اشغال سفارت آمریکا ثمرات زیادی داشت و یکی از ثمرات آن سرنگون کردن دولت بازرگان بود.
(انقلاب اسلامی، ۳۰دی ۱۳۵۹، ش۴۵۴)
اما بیشترین استفاده و یا سوءاستفاده را کیانوری از اشغال سفارت کرد، در حالی‌که هنوز اسناد سفارت بررسی نشده بود ارگان حزب توده در صفحه اول نوشت:
«رابطه نهضت آزادی با سفارت آمریکا فاش شد»!
وقتی امیرانتظام به تازگی بازداشت و هنوز در مراحل بازجویی بود، روزنامه مردم ارگان حزب توده، تیتر اول خود را به این جمله تحریک‌آمیز اختصاص داد:
«عباس امیرانتظام جاسوس آمریکایی بود»!

♦️اشغال سفارت آمریکا به منزله آخرین تیر خلاص بر دولت بازرگان بود!
بازرگان که در جوانی پر از امید بود اما در پیری بغایت تلخ و پایانی تراژیک داشت، او به مدت نیم قرن و کل جوانی اش کوشیده بود مذهب را با علم و دنیای مدرن آشتی دهد،
دمکراسی را با دین
و حکومت را با مذهب
و حتی دعا را با ترمودینامیک...!
اما در اواخر عمر به تلخی و با شجاعت تمام گفت که دین هرگز برای سیاست نازل نشده!
وقتی بکلی از اوضاع مایوس گردید احساس می‌کرد که «نردبان قدرت آقایان» شده است.
بدون شک، او یکی از تراژیکترین چهره های تاریخ معاصر ایران است، کسی که می‌خواست سیاستمداری اخلاق مدار باشد چیزی که در آن اوضاع ملتهب و شور انقلابی در حکم ممتنع بود....

◀️تصویر زیر به نقل از کتاب پروکروستس ایرانی:
کاریکاتور مقدم مراغه‌ای، امیرانتظام و نفر سوم با علامت سوالی...
2.02.2025, 11:03
t.me/ali_moradi_maragheie/2234
💥جمهوری شترگاوپلنگی
✍️علی مرادی مراغه ای

✅وقتی اتحاد شوروی فروپاشید فکر میکردیم این کشورهای جدا شده، سیستم دمکراسی غربی را پیش بگیرند اما آنها بین سیستم استالینی و دمکراسی غربی یک راهی وسطی اختراع کردند، شبیه سیستم شتر گاو پلنگی!
مثلا یارو بیش از سی سال رئیس جمهور است!

♦️این«الکساندر لوکاشنکو» رئیس جمهور بلاروس هفته پیش باز با کسب ۸۷ درصد آرا دوباره رئیس‌جمهور شد. در انتخابات ۲۰۲۰ او ۸۰ درصد رای داشت این بار رای اش بیشتر شده و در انتخابات بعد اگر زنده بماند رای اش از صدرصد هم بالا میرود!

♦️به خانم ام می گفتم من از وقتی یادم می آید این لوکاشنکو رئیس جمهوره!
در ۱۳۷۳ وقتی دانشجو بودم او رئیس جمهور شد، من شش سال درس خواندم، فارغ التحصیل شدم، سربازی رفتم، مدرس و کارمند شدم، سپس ازدواج کردم، سپس بازنشسته شدم...
اما این مردک همچنان سورومورو گنده رئیس جمهور است!

⏹️شاه عباس در یکی از شکارهایش در شبی سرد به خرابه ای پناه برد، برای خوابیدن از وزیرش خواست چیزی پیدا کند وزیر گفت غیر از پالان خری چیزی نیست شاه گفت اسمش را نبر ولی خودش را بیاور...!
این سیستمها هم از نوع همان پالان استالینی است فقط اسمش جمهوری شده...!
31.01.2025, 11:16
t.me/ali_moradi_maragheie/2233
💥آنچه بدبختی یا خوشبختی ملتها را رقم می زند!
✍️علی مرادی مراغه ای

✅مطالعه تاریخ ملتها نشان می دهد که این نوع تربیت و مخصوصا رهبران هر جامعه و نظام سیاسی آن هستند که نقش تعیین کننده در سرنوشت مردم دارند نه وجود منابع و ذخائر روی زمینی یا زیرزمینی.
چون امروزه کشورهای خوشبختی وجود دارند که هیچ منابع و ذخائر ندارند اما با سیستم سیاسی درست، همه چیز دارند. اما بر عکس، کشورهایی نیز هستند که بر روی گنچ قارون نشسته اند اما در فقر و فلاکت هستند!.
پس، این نظام سیاسی و رهبران هر جامعه هستند که با هر تصمیمی، سرنوشتِ میلیونها انسان را رقم می زنند...

♦️برجسته ترین و بهترین مثال برای نقش رهبران، کشور چین می باشد و مقایسه دو رهبر چین یعنی:
دیوانه بازی های مائوتسه تونگ و در مقابل، هوشمندی دنگ شیائوپینگ جانشین او.
این درست است که هر ملتی در طول تاریخش، گاهی تب می کند، دیوانه بازی در می آورد اما این مهم نیست، چون ما آدمها نیز در زندگی خود، گاهی دیوانه بازی در آورده ایم!
مهم اینست که چقدر زود، دست از آن دیوانه بازی بکشند و سرِ عقل بیایند...!
سیستمها ایدئولوژیکی همیشه بهشت شان نسیه است اما جهنم شان نقد!
مائو تنها وعده بهشت در آینده می داد اما دیوانه بازی های فعلی و اکنونیِ مائو باعث شد بزرگترین قحطی تاریخ آن کشور رقم بخورد، بین ۱۵ تا ۴۵ میلیون چینی در بین سالهای ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۲ بر اثر گرسنگی شدید جان سپردند!

♦️اما با مرگ مائو، رهبری چین به دنگ شیائوپینگ رسید، او می توانست از مائو تقلید کند، مردم را در فقر رها کرده، خود در آسمانها و تجملات زندگی کند و همچنان وعده بهشت در آینده ای دور دست دهد...
اما او اینکار را نکرد، بلکه او در همان کشور و در همان حزب، دست به تغییرات و اصلاحات اساسی زد:
اول، کیش شخصیت و هاله تقدسِ مائو را شکست سپس از توهمات و شعارهای ایدئولوژیکی و دگماتیستی و کله داغ و هارت‌وپورت بازی او فاصله گرفت و اصالت عمل(پراگماتیسم) را برگزید...
و گفت:
«هزار شعار و سخنرانی انقلابی یک دانه برنج در کاسه دهقان چینی نمی‌گذارد»!

♦️مائو با شعارهای مارکس و انگلس و با وعده های ایجاد بهشت در آینده ای دوردست(نسیه) در عرش زندگی می کرد پس، جهنمِ نقد آفرید!
اما دنگ شیائوپینگ در روی زمینِ سخت با سرنوشت میلیونها چینی مواجه بود که با گرسنگی و فلاکت و مرگ درگیر بودند!
دنگ شیائوپینگ، اقتصاد بازار را پذیرفت، چین را به روی سرمایه های خارجی باز کرد و در نتیجه، آن معجزه اقتصادی چین رخ داد و چین به یکی از دو ابرقدرت امروز جهان تبدیل شد!
می بینید که اینجا، فرهنگ جامعه، نگرش مردم و احزاب و یا کلا مردم چین تغییر نکرد تغییر اینها پسینی بود و بعدا تغییر یافتند.
گاهی در یک پیچِ تاریخی، قرار گرفتنِ یک مصلح بر سریر قدرت، می تواند معجزه کند و صدها سال تاخیر را جبران کند...!

♦️من تمام اصلاحات دنگ شیائوپینگ و تفاوتش با شعارهای خیالپردازانه مائو که وعده بهشتِ نسیه(در آینده بر اساس مارکسیسم) را سر می داد در یک جمله خلاصه می کنم:

عزیزان!
این مهم نیست که گربه سفید باشد یا سیاه. زیبا باشد یا زشت. عابد و نمازخوان باشد یا کافر...
بلکه، مهمترین عامل تشخیص یک گربه خوب در یک خانه روستایی، تنها بررسی کارکرد آن است!
باید گربه خوب را با کارکردش سنجید، کارکردش اینست که به بهترین شکل موش بگیرد و اگر خوب موش را گرفت، حتما گربه خوبی است و کارآمد...
فلسفه وجودی هر سیاستمدار، تنها در تلاش او برای ایجاد رفاه و زندگی سعادتمندانه برای مردمش معنی می یابد...

◀️ما ترکها ضرب المثلی داریم که می گوید:‌
«شعورلو اوغلان، نینیر دده مالینی و شعورسیز اوغلان نینیر دده مالینی...»
یعنی فرزند باشعور چه نیازی به مال پدر دارد چون خودش شعور دارد پس آنرا بدست خواهد آورد و فرزند بی شعور نیز نیازی به ثروت پدر ندارد چون بزودی آنرا بر باد خواهد داد...
در این فیلم، مارگارت تاچر معروف به بانوی آهنین، آن ضرب المثل ما ترکها را که صدها سال پیش گفته شده دوباره به زبان امروزی می گوید و البته در حضور گورباچف و بوش پدر!
باید چند بار به این سخنان تاچر گوش داد.
او بر نوع نظام سیاسی در خوشبختی و بدبختی ملتها تاکید می کند نه بر ثروتها و ذخائر زیرزمینی و...
30.01.2025, 12:29
t.me/ali_moradi_maragheie/2232
💥اندر حکایت کتاب«به سوی تمدن بزرگ» نوشته محمدرضاشاه
✍️علی مرادی مراغه ای

✅چاپلوسی بلای جان ایرانیان احساساتی و شاعرپیشه بوده و هویدا یدطولایی در آن داشت. علت طولانی ترین نخست وزیری او نیز همین بوده. او پس از نخست‌وزیری، وزیر دربار شد و وقتی بسوی تمدن بزرگِ شاه منتشر شد ماهها کار روزنامه ها ستایش از این کتاب بود!
شاه معتقد بود یک نیروی مافوق بشری او را هدایت می کند!... آن هم تنها چند ماه مانده به انقلاب!
امان از این نیروی غیبی که دست از سر ایرانیان برنمی دارد!

♦️در تصویر بالا آمده هویدا بمناسبت کتاب، ضیافت باشکوهی در ۵بهمن ۱۳۵۶ برپا ساخته و روزنامه ها خبرش را درج کردند.
هویدا گفت:
«این کتاب پر اهمیت‌ترین کتاب تاریخ ایران عصر جدید است!»
تملق ها هر انسان معمولی را خراب میکند.
اما برادرش فریدون هویدا همین کتاب را«جنون آمیز» و «بازگشایی عقده های گذشته» دانسته بود!
(سقوط شاه...ص۱۵۶)
فریدون هویدا را در اردیبهشت ۱۳۵۷ از آمریکا فراخواندند تا این کتاب را به فرانسه ترجمه کند و او گفته بود:
«انشاء آن بسیار بد، مطالبش تکراری، مضامینش سرهم بندی شده و پر از خودستایی است...»!
(پرویز راجی، خدمتگزار تخت طاووس... ص۱۶۹).
29.01.2025, 20:13
t.me/ali_moradi_maragheie/2231
💥استوری اینستاگرامی من:
✍️علی مرادی مراغه ای

✅از شیخ بهایی پرسیدند، خدا را در کجا یافتی؟!

گفت:
در قلب كسانی كه بی ‌دليل مهربانی می کنند...

#آخرین_استوری
29.01.2025, 11:47
t.me/ali_moradi_maragheie/2230
💥گزارش قتل سردار اسعد بختیاری، کسی که عاشق رضاشاه بود!
✍️علی مرادی مراغه ای

✅در میان خدمتگزاران رضاشاه که در رسیدن بقدرت به او کمک کردند و بعدا بدست او کشته شدند هیچکس مانند این سردار اسعد بختیاری، عاشق رضاشاه نبود، بقول عباس اسکندری «شیفته و عاشق او بود و چیزی جز وصل معشوق نمیخواست»!
خود سردار اسعد نیز در آن زمان که مغضوب گردیده و در زندان قصر، مرگ را در نزدیکی خود می دید در آخرین نامه استرحام آمیزش به دیکتاتور نوشته بود:
«فدوی تمام خدماتم به ذات مقدس از روی پرستش بوده»!
او حتی به ایل بختیاری پشت کرده و در مطیع و منقاد کردن خان های بختیاری نسبت به رضاشاه و دستگیری خان های شورشی از جان و دل کوشیده بود...

♦️آنروز در زندان قصر، پزشک احمدی در ظاهر برای مداوا به اتاق سردار اسعد آمده و یک یا دو عدد پرتقال که احتمالا به وسیله تزریق با سوزن، مغز آنها آلوده بوده به او داد. مدتی بعد ، مجدداً پزشک احمدی و یکی از افسران شهربانی به اتاق خان وارد شده تلاش کردند اغذیه مسموم دیگری به زور به او بخورانند سپس با هدایت زندانبان، پزشک احمدی محلولی را از سرنگ به بازوی سردار اسعد تزریق می کند؛ در حالی که سردار از شدت ناتوانی ناشی از نخوردن غذا و مشقات زندان و آلام روحی، قدرت مقاومت نداشته خود را تسلیم پنجه مرگبار پزشک قاتل می کند.

♦️آن زمان که جعفرقلی خان سردار اسعد در زندان در دست مزدوران و جلادان رضاشاه با مرگ دست و پنجه نرم می کرد در بیرون از زندان نیز روزنامه های مزدور رضاشاه برای کمرنگ کردن و به سایه بردن قتل او، شروع کردند به شرح آب و تاب دستگیری و اعترافات اصغر آقا قاتلِ مشهور بچه ها و شرح تجاوزاتش به دهها کودک و نوجوان!
از زبان اصغر آقا قاتل در توجیه جنایت‌هایش نوشتند:
«این‌ بچه ها یک عده بی‌پدر و مادر هستند؛ بی‌سر و پا و خوشگل‌اند. وقتی که ریش آن‌ها درآمد، دزدی می‌کنند. من با این‌ها دشمنی دارم. این‌ها دشمن مملکت هستند. به این جهت آن‌ها را کشته‌ام....»
حتی وقتی اصغر قاتل را به درخواست رضاشاه پیش او بردند در پاسخ به سئوال رضاشاه که چرا بچه ها را کشته، گفته بود:
«قربان! این بچه ها همه مفعول بودند و گناهکار...چون نمی خواستم در مملکتی که اعلیحضرت شاهی می کنند یک نفر مغبون و مفعول وجود داشته باشد آنها را کشتم»!
بدین ترتیب، رسانه های رژیم با ماجرای دستگیری اصغر قاتل جانی، چنان هیاهوئی به راه انداختند که قتل سردار اسعد در آن همهمه گم شد!.
اما آن روزنامه های مزدور، جمله ای نیز در باره مرگ سردار اسعد نوشتند که:
«به مرض سکته در زندان فوت گردید...»!

♦️سردار اسعد عاشق رضاشاه بود اما این سردار ساده دل بختیاری فراموش کرده بود که ماموریتش رو به پایان است و از نظر رضاشاه تاریخ مصرفش تمام گردیده او فراموش کرده بود که :
«این سیل همه را خواهد برد به چشم خویش می دید که صولت الدوله می رود، تیمورتاش می رود، شیخ خزعل می رود، نصرت الدوله می رود اما معتقد بود که او می ماند، مخلّد هم می ماند»!

روی پروندۀ مرگش چنین نوشته شده:
تاریخ ورود به زندان: ۸/۹/۱۳۱۲
اتهام: شرارت
تاریخ استخلاص: ۱۰/۱/۱۳۱۳
ملاحظات: فوت کرده است.

⏹️برای خواندن کامل این مقاله بلند و فهرست منابع آن، pdf مقاله را از اینجا و یا از دانلود کنید.
28.01.2025, 16:49
t.me/ali_moradi_maragheie/2229
Результаты поиска ограничены до 100 публикаций.
Некоторые возможности доступны только премиум пользователям.
Необходимо оплатить подписку, чтобы пользоваться этим функционалом.
Фильтр
Тип публикаций
Хронология похожих публикаций:
Сначала новые
Похожие публикации не найдены
Сообщения
Найти похожие аватары
Каналы 0
Высокий
Название
Подписчики
По вашему запросу ничего не подошло