O seu período de teste terminou!
Para acesso total à funcionalidade, pague uma subscrição premium
HE
حکمت و اندیشه
https://t.me/hekmatvaandishe
Idade do canal
Criado
Linguagem
Persa
-
ER (semana)
26.15%
ERRAR (semana)

ارتباط با ادمین: Masoudsoltani1@

Mensagens Estatísticas
Repostagens e citações
Redes de publicação
Satélites
Contatos
História
Principais categorias
As principais categorias de mensagens aparecerão aqui.
Principais menções
Não foram detectadas menções significativas.
Encontrado 112 resultados
778
🏆پرسه در سه‌گانگی هستی، نگاهی به اندیشه‌ی روزنتسوایگ در «ستاره‌ی رستگاری»

🟥فرانتس روزنتسوایگ (Franz Rosenzweig)، فیلسوف یهودی آلمانی قرن بیستم، یکی از چهره‌های برجسته‌ی تفکر دینی و فلسفی مدرن است که با اثر مهم خود، ستاره‌ی رستگاری (The Star of Redemption)، کوشید طرحی نو دراندازد؛ طرحی که از دل سنت یهودی برمی‌خیزد اما با پرسش‌های بنیادی متافیزیک، فلسفه‌ی غرب، و تجربه‌ی انسانی درگیر است.
او در مقدمه‌ی این اثر، به‌صراحت می‌نویسد که کتابش را باید به‌منزله‌ی «نظامی فلسفی» درک کرد. با این حال، نظام او برخلاف نظام‌های فلسفی کلاسیک، نه بر مفاهیم انتزاعی و مطلق، بلکه بر تجربه‌ی زیسته، بر مرگ، بر وحی و بر رابطه استوار است. روزنتسوایگ سه مؤلفه‌ی بنیادین هستی را شناسایی می‌کند: خدا (God)، انسان (Man) و جهان (World). او بر این باور است که هر تلاش متافیزیکی برای فهم هستی، ناگزیر با یکی از این سه آغاز می‌کند و دو مؤلفه‌ی دیگر را ذیل آن بازمی‌فهمد.
بر اساس تحلیل او، سیر اندیشه‌ی فلسفی چنین بوده است:

🟢در یونان باستان، نقطه‌ی عزیمت اندیشه، جهان (Kosmos) بود. خدا در قالب عقل محرک یا اصل نخست، و انسان همچون جزئی از نظم کیهانی درک می‌شد.

🟢در قرون وسطی، خدا (Deus) به کانون اندیشه بدل شد و جهان و انسان در پرتو خالق معنا یافتند.

🟢در دوران مدرن، انسان (Homo) به سوژه‌ی اندیشه تبدیل شد و خدا و جهان به مفاهیمی شناخت‌پذیر از منظر ذهن انسانی فروکاسته شدند.

در هر یک از این دوره‌ها، یکی از سه رکن برتر شمرده شد و دو رکن دیگر در نسبت با آن بازتعریف شدند. اما روزنتسوایگ با این سلسله‌مراتب فلسفی مخالفت می‌کند. از نظر او، این سه مؤلفه باید در رابطه‌ای زنده و متقابل با یکدیگر دیده شوند، نه در نظامی سلسله‌مراتبی. او در ستاره‌ی داوود، نماد دین یهود، دو مثلث درهم‌تنیده را به‌کار می‌گیرد تا نشان دهد که خدا، جهان و انسان تنها در ارتباط با هم معنا می‌یابند، نه در تجزیه و تقدم یکی بر دیگری.
از این‌رو، می‌توان گفت که پروژه‌ی فلسفی روزنتسوایگ در دوره‌ی مابعدمدرن می‌کوشد از تقلیل هستی به یکی از ارکان سه‌گانه بگریزد و آن‌ها را در وحدتی ارتباطی و پویا بفهمد: خدا، جهان و انسان. این شیوه‌ی اندیشیدن، که از تجربه‌ی زیسته و وحی آغاز می‌کند، نه‌تنها نقدی بر متافیزیک کلاسیک، بلکه تلاشی است برای گشودن راهی تازه در فهم رستگاری و نسبت انسان با هستی.

••••••••••••••••••••••••
🟥ساختار کلی کتاب:

کتاب به سه بخش اصلی تقسیم شده که هر بخش با سه‌گانه‌ی بنیادین «خدا ، جهان، انسان» سازمان یافته است. این سه بخش عبارت‌اند از:

🟢منفیات یا فلسفه‌ی جداافتادگی: در این بخش، سه عنصر خدا، جهان و انسان به‌شکل منزوی و مستقل بررسی می‌شوند؛ یعنی هر کدام جدا از ارتباط زنده با دیگری. این‌جا با نوعی تحلیل هستی‌شناسانه‌ی "فقدان رابطه" مواجهیم: خدا همچون امر مطلق و نامتناهی، جهان همچون کل واقعیت مادی، و انسان همچون موجودی درگیر با مرگ و زمان.

🟢تجلی رابطه: وحی، آفرینش، و نجات:
در این بخش، عناصر سه‌گانه وارد تعامل می‌شوند. به‌زعم روزنتسوایگ، وحی نقطه‌ی آغاز ارتباط بین خدا و انسان است؛ آفرینش رابطه‌ی خدا و جهان را تبیین می‌کند؛ و نجات رابطه‌ی میان انسان و جهان را در پرتو خدا بازتعریف می‌کند. در این بخش، زبان دینی، دعا، و مناسک جایگزین مفاهیم فلسفی انتزاعی می‌شود.

🟢وحدت در رستگاری: در نهایت، این سه رابطه به نظامی زنده ختم می‌شوند که در آن، ستاره‌ی رستگاری به‌مثابه ساختار کل هستی شکل می‌گیرد. این ستاره، متشکل از دو مثلث در هم تنیده (خدا، انسان، جهان / آفرینش، وحی، نجات) است که در ساختاری تعاملی و پویا، یک نظام فلسفی_دینی را بازنمایی می‌کند.

••••••••••••••••••••••••
🟥ابداعات فلسفی روزنتسوایگ:

آنچه کتاب ستاره‌ی رستگاری را از نظام‌های فلسفی پیشین جدا می‌کند، چند نکته‌ی اساسی است:

🟢آغاز از تجربه‌ی مرگ و نه مفهوم هستی: برخلاف هایدگر که سال‌ها بعد در هستی و زمان از "مرگ" به‌مثابه امکان اصیل انسان سخن گفت، روزنتسوایگ نیز از تجربه‌ی مرگ آغاز می‌کند، اما آن را به‌سوی رابطه با "زندگی"، "دیگری"، و "خدا" می‌کشاند.

🟢بازاندیشی زبان و وحی: روزنتسوایگ به زبان دعا و وحی اولویت می‌دهد؛ زبان دین را نه صرفاً نمادین، بلکه وسیله‌ی ورود انسان به واقعیت رستگاری می‌داند. برخلاف سنت فلسفی که به زبان نظری تکیه می‌زند، او زبان دعا، نیایش، و گفت‌وگوی انسانی را بنیادین می‌داند.

🟢نقد وحدت‌گرایی متافیزیکی: به‌جای «وحدت وجود» یا «وحدت سوژه»، او از «کثرت در رابطه» سخن می‌گوید. خدا، انسان و جهان هر یک اصالتی مستقل دارند، اما معنایشان در ارتباط زنده با یکدیگر تحقق می‌یابد.

#فلسفه_یهودی

@he
kmatvaandishe
20.04.2025, 11:47
t.me/hekmatvaandishe/638
762
🏆ابن باجّه و علم‌النفس

🟥ابن باجه به مطالعهٔ نفس توجهی ویژه داشته و بر این باور است که علم‌النفس، شریف‌ترینِ علوم و مقدمه‌ای ضروری برای دیگر دانش‌ها، به‌ویژه خداشناسی، به شمار می‌آید. او می‌گوید: «علم به نفس، از هر جهت، بر دیگر علوم طبیعی و تعالیم مقدم است». همچنین، از آن‌جا که هر دانشی به نوعی به علم‌النفس وابسته است، بدون شناختن نفس نمی‌توان به درک صحیحی از مبادی و ماهیت علوم دست یافت.
از سوی دیگر، چنین معروف است که «کسی که در شناخت خویش مورد اعتماد نیست، در شناخت دیگران نیز کمتر قابل اعتماد خواهد بود». ما نیز اگر حال و ماهیت خود را نشناخته باشیم و درستی یا نادرستی سخنانی را که در این زمینه گفته می‌شود تشخیص ندهیم، شایسته‌تر آن است که نسبت به آن‌چه دربارهٔ امور دیگر گفته می‌شود، اعتماد نکنیم.
افزون بر این، علم به نفس زمینه‌ساز دستیابی به مقدماتی است که برای اهل نظر، جهت تکمیل علم طبیعی، ضروری به شمار می‌آید. سخن گفتن در باب حکمت مدنی نیز بدون شناخت نفس ممکن نیست.
شرافت هر علمی یا به استحکام و یقینی بودن محتوای آن بازمی‌گردد، یا به شرافت و برتری موضوع آن؛ چنان‌که در علم حرکات ستارگان نیز مشاهده می‌شود. علم‌النفس هر دو ویژگی را در خود دارد و از این‌رو، شایسته‌تر است که آن را شریف‌ترین علوم ـ جز علم مربوط به مبدأ نخستین ـ بدانیم. افزون بر این، علم به مبدأ نخستین نیز در گرو شناخت نفس و عقل است، و در غیر این صورت، ناقص خواهد بود.
سخنان ابن باجه دربارهٔ اهمیت و شرافت علم‌النفس و ضرورت آن در راه شناخت خداوند متعال، یادآور سخنان غزالی در همین زمینه است.
ابن باجه نیز، همچون ارسطو، نفس را «استکمال نخستین برای جسم طبیعی آلی» تعریف می‌کند. از نظر او، قوای نفس عبارت‌اند از: غاذیه، حاسه، متخیله و ناطقه. وی در بحث از قوای نفس نیز به‌وضوح تحت تأثیر اندیشه‌های ارسطویی است.

📔کتاب النفس، ص ۳۰-۲۹

📨@hekmatvaand
ishe
20.04.2025, 08:42
t.me/hekmatvaandishe/637
273
🟥Eric Schmidt has recently stated that intelligence is on the verge of decoupling from humanity.

According to him, computers have begun engaging in self-improvement, meaning they no longer need to rely on human input or direction.

He predicts that within six years, we could witness the emergence of a form of intelligence that surpasses the collective cognitive capacity of all humans.

This marks a transformative shift with implications so profound that, as Schmidt puts it, we currently lack the language to fully describe what is coming.

🟥اریک اشمیت [تاجر و مهندس نرم‌افزار آمریکایی است که از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۱۱ به عنوان مدیر عامل گوگل فعالیت می‌کرده] اخیراً اظهار کرده است که «هوش مصنوعی» در آستانه‌ی جدایی از انسان قرار دارد. به گفته‌ی او، رایانه‌ها فرآیند بهبود و ارتقای خود را آغاز کرده‌اند؛ به این معنا که دیگر نیازی به ورودی یا هدایت انسانی ندارند. او پیش‌بینی می‌کند که در عرض شش سال، ممکن است شاهد ظهور نوعی از هوش باشیم که از ظرفیت شناختی جمعی تمام انسان‌ها فراتر رود.
این، تغییری تحول‌آفرین است با پیامدهایی چنان عمیق که — به تعبیر اشمیت — ما در حال حاضر حتی زبانی برای توصیف کامل آنچه در پیش است، در اختیار نداریم.

@hekmatvaandis
he
18.04.2025, 01:19
t.me/hekmatvaandishe/636
926
17.04.2025, 13:07
t.me/hekmatvaandishe/634
926
🏆ما همه انگشتر گوگس را پیدا کرده‌ایم!

🟥نه در دل زمین، نه در دست چوپانی ساده که اتفاقی به شکافی برخورده باشد؛
ما آن را در دستان خود، در جیب‌هایمان، در هر لحظه اتصال‌مان به اینترنت، پیدا کرده‌ایم.
دنیای مجازی، انگشتر گوگسِ زمان ماست.
ابزاری برای ناپدید شدن، برای پشت نقاب رفتن، برای انجام دادن آن‌چه در دنیای واقعی جرأتش را نداریم.
افلاطون در جمهوری می‌پرسد:
اگر انسان بداند که هیچ‌کس او را نخواهد دید، اگر مطمئن باشد که هرگز مجازات نخواهد شد،
آیا باز هم اخلاقی زندگی خواهد کرد؟
آیا نیکی در ذات اوست، یا صرفاً نقابی‌ست برای بقا در جامعه‌ای که قانون دارد و قضاوت می‌کند؟
امروز دیگر نیاز به انگشتر جادویی نداریم.
کافی‌ست یک حساب جعلی بسازیم، یک تصویر غیرواقعی، یک نام ساختگی.
و بعد، هر چه بخواهیم می‌گوییم:
دروغ می‌گوییم. تحقیر می‌کنیم. فحاشی می‌کنیم. تهمت می‌زنیم. تهدید می‌کنیم.
بدون این‌که نامی داشته باشیم. چهره‌ای. هویتی.
و گمان می‌کنیم این ناشناسی، ما را از مسئولیت معاف می‌کند.
اما مسئله دقیقاً همین‌جاست.
آن‌که در تاریکی، بی‌دیده شدن، بی‌هراس از پیگرد، بی‌پروا به جان دیگری می‌افتد،
اوست که افلاطون از آن می‌پرسد:
اگر قدرت مطلقِ پنهان بودن داشته باشی، واقعاً چه کسی می‌شوی؟
و ما امروز هر روز با این سؤال روبه‌روایم.
این آزمونی‌ست برای حقیقت درون ما.
برای فهم این‌که ما نیک‌رفتاریم، یا صرفاً از ترس، نقش نیکی بازی می‌کنیم.
انگشتر گوگس دیگر افسانه نیست. واقعی‌ست. دم‌دستی‌ست. روزمره شده.
و عده‌ای آن را به دست کرده‌اند و با لبخند از کنار وجدان می‌گذرند.
پس اگر در این فضا هنوز به احترام، صداقت، خویشتن‌داری، سکوت و انصاف پایبندی،
تو نه فقط انسان خوبی، که انسان مقاومی هستی؛
انسانی که انگشتر به انگشت دارد،
اما ناپدید نشده است.

✍️مسعود سلطانی

@hekmatvaandis
he
17.04.2025, 13:07
t.me/hekmatvaandishe/635
926
17.04.2025, 13:07
t.me/hekmatvaandishe/633
782
17.04.2025, 12:43
t.me/hekmatvaandishe/631
782
🏆از حسین بن حمدان [به احتمال فراوان همان حسین بن حمدان جنبلائی خصیبی] نقل است که گفت: روزی بر حسین بن منصور حلاج درآمدم و به او گفتم: بر آنم که خدای را بجویم، کجایش بجویم؟ به ناگاه گونه‌هایش به سرخی زد و گفت: حق از جا و کجا برتر است، و از وقت و زمان فارغ. وارسته از دل و جان، و در پرده رفته از کشف و بیان. پاک است از دریافت دیدگان و آنچه در بر گیرد وَهْم و گمان. سوای است از خلق به دیرینگی، چنانکه جدا هستند از او به نوپدیدی. آنکه چگونی‌اش چنین است، چون بدو راه توان جست.
آنگاه گریست و گفت:

گفتم ای یاران این است خورشید که شید آن
در کنار است و اما دور است از آن دستان

📔اخبار الحلاج

📎در این پست، می‌توانید یکی از اشعار خصیبی در مذمت اصحاب حلاج را ببینید.

@hekmatvaandi
she
17.04.2025, 12:43
t.me/hekmatvaandishe/632
1.2 k
🏆معرفی کتاب «تفکر، سریع و کند» | دانیل کانمن (در تکمیل مطالب این پست)

🟥کتاب تفکر، سریع و کند (Thinking, Fast and Slow) شاهکار روان‌شناس و برنده‌ی نوبل اقتصاد، دانیل کانمن است؛ اثری بنیادین در حوزه‌ی روان‌شناسی شناختی، اقتصاد رفتاری و فلسفه‌ی ذهن. این کتاب حاصل چند دهه پژوهش مشترک کانمن با همکارش آموس تورسکی است و تأثیری عمیق بر فهم ما از تصمیم‌گیری، قضاوت، سوگیری‌های ذهنی و سازوکار ادراک گذاشته است.
کانمن در این کتاب، ذهن انسان را به دو نظام فکری تقسیم می‌کند:

🔴نظام ۱ (تفکر سریع): خودکار، شهودی، احساسی و بدون تلاش. این نظام همان ذهنی‌ست که سریع تصمیم می‌گیرد، قضاوت می‌کند و اغلب در دام خطاها و سوگیری‌ها می‌افتد.

🔴نظام ۲ (تفکر کند): تحلیلی، آگاهانه، منطقی و نیازمند انرژی. این نظام وقتی فعال می‌شود که بخواهیم مسئله‌ای را عمیق بررسی کنیم، محاسبه کنیم یا پیش‌فرض‌هایمان را زیر سوال ببریم.

کتاب با مثال‌های روزمره، آزمایش‌های روان‌شناختی و تحلیل‌های رفتاری نشان می‌دهد که چگونه بیشتر تصمیمات ما، حتی در زمینه‌های مهمی مانند سیاست، اقتصاد، مذهب و قضاوت‌های اخلاقی، نه از عقلانیت نظام ۲ بلکه از میان‌برهای ذهنی نظام ۱ نشأت می‌گیرد.

🟥برخی مفاهیم کلیدی کتاب:
سوگیری تأییدی
توهم مهارت
خطای هزینه‌ی ازدست‌رفته (Sunk Cost Fallacy)
اثر قاب‌بندی (Framing Effect)
دسترسی‌پذیری ذهنی (Availability Bias)
داستان‌سازی ذهن برای انسجام (Narrative Fallacy)

🟥چرا این کتاب مهم است؟
چون نشان می‌دهد که بسیاری از آنچه «منطقی» یا «عقلانی» می‌پنداریم، در واقع نتیجه‌ی سازوکارهای ناخودآگاه، احساسی و گاه نادقیق ذهن ماست. این کتاب ما را به بازاندیشی در نحوه‌ی فکر کردن، باور داشتن، و تصمیم‌گیری فرا می‌خواند.

@hekmatvaa
ndishe
15.04.2025, 22:10
t.me/hekmatvaandishe/630
841
🏆یک خط‌کش ساده، و همه‌چیز تغییر می‌کند

🟥در نظرسنجی‌ استوری قبل، تصویری به اشتراک گذاشته شد که در آن سه نفر با قدهای مختلف دیده می‌شدند، در صورتیکه نفر اول و سوم دقیقا هم‌اندازه و نفر وسط اندکی بلندتر بود‌.
دلیل؟ پرسپکتیو و بازی‌های بصری. اما نکته‌ی مهم‌تر این است که اگر یک خط‌کش ساده استفاده می‌شد، همه چیز روشن می‌شد.
این خطای چشم، تنها یک اشتباه دیداری نبود؛ نمونه‌ای از یک مکانیسم عمیق‌تر در ذهن ما بود. همان خطایی که فقط در چشم ما نیست، بلکه در گوش ما هم هست. ما صداها را همان‌طور می‌شنویم که انتظار داریم بشنویم. ذهن ما هم همین‌طور: آنچه را می‌بیند و می‌شنود، از فیلتر پیش‌فرض‌ها، عواطف و تلقین‌ها عبور می‌دهد، نه از خط‌کش منطق و سنجش.
این خطای ساده در تصویر، نماد است: ما همین کار را در فهم تاریخ، دین، سیاست، قضاوت درباره‌ی دیگران، و حتی در برداشت از خودمان تکرار می‌کنیم. چیزی که به‌نظر می‌رسد، جای حقیقت را می‌گیرد. مگر اینکه جرئت کنیم خط‌کش به دست بگیریم و آن‌چه را مسلم پنداشته‌ایم، دوباره اندازه بگیریم.
البته باید توجه داشت که خود خط‌کش نیز دارای خطا نباشد! اغلب خط‌کش‌ها در دنیای واقعی دارای خطا هستند!

پس فراموش نکنیم که ذهن ما هم درست مثل چشم‌ ما، به‌راحتی فریب می‌خورد. این همان چیزی است که دانیل کانمن در کتاب تفکر سریع و کند توضیح می‌دهد: ما در بسیاری از مواقع با «نظام ۱» فکر می‌کنیم؛ یعنی واکنشی، شهودی و سریع. این نظام قضاوت می‌کند، نتیجه‌گیری می‌کند و به‌جای دقت، از میانبرها استفاده می‌کند.

@hekmatvaandis
he
15.04.2025, 17:00
t.me/hekmatvaandishe/629
843
15.04.2025, 15:33
t.me/hekmatvaandishe/628
802
15.04.2025, 15:29
t.me/hekmatvaandishe/627
939
🏆کلام فخر رازی در موضوع برهان

🔴 هر چیزی که برهان یقینی باشد، اگر کسی آن را بشنود و در مقدمات آن دقت کند و عقلش همه‌ی آن مقدمات را دریابد، باید ناگزیر آن را بپذیرد و دیگر نتوان در آن نزاعی کرد. پس اگر کسی باز هم در آن نزاع کند، باید یا به خاطر این باشد که مقدمات برهان فاقد آن شرایط لازم بوده‌اند، یا به دلیل این باشد که ساختار آن برهان فاقد آن شرط‌ها بوده است.

🔴و وقتی این نکته را پذیرفتیم، می‌گوییم: این چیزهایی که امروزه به نام "برهان" خوانده می‌شوند، اگر واقعاً در ذات خود برهان بودند، باید هر کسی که آن‌ها را می‌شنود و با آن‌ها آشنا می‌شود، بی‌چون‌وچرا آن‌ها را بپذیرد و نتواند به هیچ روی آن‌ها را انکار کند. در حالی که در واقع می‌بینیم یکی از طرفین دعوا چیزی را "برهان" می‌نامد، اما طرف مقابل هم همان را می‌شنود و می‌شناسد، ولی فقط یک گمان ضعیف از آن دریافت می‌کند. پس می‌فهمیم که این‌ها در ذات خودشان برهان نیستند، بلکه مقدماتی سست‌اند که تعصب و محبت (به نتیجه‌ی مطلوب) به آن‌ها اضافه شده است؛ و همین باعث می‌شود بعضی‌ها آن را "برهان" بنامند، در حالی که حقیقتِ امر چنان نیست.

📔رسالة ذم لذات الدنیا

@hekmatvaand
ishe
15.04.2025, 03:37
t.me/hekmatvaandishe/625
826
🏆آزادی یا بازی نورون‌ها؟ بازاندیشی در معنای اختیار

🟥آن‌چه از مطالعه و تحقیق در حوزه‌های عرفان، فلسفه، منطق، روان‌شناسی، جامعه‌شناسی و علوم شناختی آموخته‌ام، مرا به این یقین رسانده است که آن‌چه ما «اراده‌ی آزاد» می‌نامیم، در عمل اغلب تحت سلطه‌ی لایه‌هایی ناپیدا از ذهن و بدن ماست.
وقتی آثار پژوهشگرانی مانند رابرت ساپولسکی را می‌خوانیم، یا با نگاه سام هریس به مسئله‌ی Free Will آشنا می‌شویم، و به اندیشه‌های فیلسوفانی چون شوپنهاور و اسپینوزا مراجعه می‌کنیم، درمی‌یابیم که بسیاری از تصمیمات ما، پیش از آن‌که آگاهانه اتخاذ شوند، در شبکه‌ای پیچیده از هورمون‌ها، الگوهای عصبی، پیش‌فرض‌های فرهنگی، ترومای تاریخی، و زمینه‌های ژنتیکی و اجتماعی رقم خورده‌اند.

اراده‌ی ما بیشتر شبیه پاسخی است به ترکیبی از متغیرهایی که یا نمی‌شناسیم، یا از آن‌ها غافلیم.

جامعه، رسانه، فشار جمع، تبلیغات، مغالطات زبانی، واکنش‌های شرطی‌شده و حتی نوسانات ساده‌ی سطح دوپامین، می‌توانند ذهن ما را تسخیر کنند، بی‌آن‌که از این تسخیر آگاه باشیم. یکی از نمونه‌های ملموس این مسئله، نقش باکتری‌های روده در وضعیت روانی انسان است. تحقیقات علوم اعصاب و میکروبیولوژی نشان داده‌اند که تنوع و تعادل میکروبیوم روده، تأثیر مستقیمی بر سطح سروتونین، احساس خشم، اضطراب و حتی افسردگی دارد. به بیان دیگر، گاهی منشأ یک رفتار پرخاشگرانه نه یک تصمیم اخلاقی، بلکه اختلالی در توازن زیستی در عمق روده‌ی انسان است. چنین حقایقی، تعریف ما از مسئولیت، اختیار و حتی «خود» را به چالش می‌کشند.

از این‌رو، اراده‌ی آزاد، تا زمانی‌که انسان شناخت دقیقی از ساختار ذهن و بدن خویش نداشته باشد، مفهومی مبهم، و گاه فریبنده است. من بر این باورم که بدون معرفت نفس، نه صرفاً در معنای اخلاقی یا عرفانی‌اش، بلکه در معنای عمیق شناخت‌شناسانه، زیستی و علمی، تقریباً هیچ رهایی‌ای ممکن نیست.
شناخت دقیق روان، ساختار مغز، کارکرد هورمون‌ها، نظام‌های پاداش‌دهی، ژنتیک، تأثیرات جمعی، قالب‌های فرهنگی، تاریخ تمدن‌ها، و حتی چیزی به نام «روان‌شناسی حماقت»، همراه با بهره‌گیری از منطق، فلسفه و زبان‌شناسی انتقادی، پیش‌نیاز غلبه بر جبرهای پنهان و تسخیرهای ذهنی است.

به جرأت می‌گویم تا انسان خود را، ذهن خود را، و تاریخ شکل‌گیری ادراکاتش را نشناسد، «آزادی مطلق» بیشتر به یک توهّم شبیه است تا واقعیتی قابل اتکا. اما با همه‌ی این‌ها، این حقایق به‌هیچ‌وجه بهانه‌ای برای شانه‌ خالی کردن از مسئولیت فردی نیستند.

من انکار کامل اختیار را، آن‌چنان‌که در آثار هریس، ساپولسکی، شوپنهاور یا اسپینوزا آمده، به‌تمامی نمی‌پذیرم. اما در عین حال، آثارشان را عمیقاً قابل تأمل می‌دانم. اگر بتوانیم بر سوگیری‌ها، عادات ذهنی و سلطه‌ی ساختارهای پنهان فائق آییم، شاید بتوانیم آزاد شدن را، هرچند نسبی، آغاز کنیم. و اینجاست که اهمیت تفکر، مطالعه، نقد مستمر، و مواجهه‌ی بی‌واهمه با خود، بیش از پیش نمایان می‌شود.

✍️مسعود سلطانی

📎این
پست را در مطالب سابق کانال ببینید.

@hekmatvaandi
she
14.04.2025, 22:41
t.me/hekmatvaandishe/624
291
🏆فخر رازی در بیان زشتی‌های این زندگی می‌گوید:

🟥وجه دوازدهم: در بیان زشتی‌های این زندگی، می‌گوییم: آیا این زندگی ذاتاً شیرین و خوشایند است یا نه؟
اگر بگوییم که ذاتاً لذت‌بخش است، این باطل است؛ زیرا هر چیز لذت‌بخشی، هر چه بیشتر دیده شود، لذت آن نیز بیشتر و کامل‌تر می‌گردد. پس باید انسانی که از هر کار و گفتاری فارغ است و فقط گذر لحظات را نظاره می‌کند، در حالی که زنده است، لذت بیشتری ببرد؛ زیرا به‌نوعی با لذت محبوبی مواجه است.
اما روشن است که این باطل است؛ چون انسانی که از هر فعالیتی بازمانده است، دلش تنگ می‌شود و نمی‌تواند این وضعیت را تحمل کند.
از این‌رو، پادشاهان خود را با شکار، نرد، شطرنج و شنیدن افسانه‌ها و حکایات سرگرم می‌کنند؛ همه این‌ها برای فرار از بیکاری و دور بودن از اشتغال به کار است.
اما اگر بگوییم این زندگی در ذات خود خوشایند نیست، پس چرا هر حیوانی از مرگ بیزار است؟ و اگر تصور کند که مرگ بر او نازل می‌شود، با تمام قدرت آن را پس می‌زند و با شدت از آن می‌گریزد؟
این حالت نیز امری شگفت‌انگیز است که باید در آن تأمل کرد.

🟥وجه سیزدهم: در زشتی‌های این زندگی می‌گوییم: انسان یا بر دیگران ریاست دارد، یا ندارد. و در هر دو حالت، گونه‌هایی از آفات وجود دارد.

🔴در حالت اول، یعنی ریاست بر دیگران، می‌گوییم: ریاست زمانی لذت‌بخش است که وضعیت خدمتکاران مطابق خواست رئیس باشد.
هرچه شمار خدمه بیشتر باشد، خواسته‌های رئیس نیز بیشتر خواهد بود؛ و هرچه خواسته‌ها بیشتر شود، رنج حاصل از برآورده نشدن آن‌ها نیز بیشتر خواهد شد.
اما روشن است که دستیابی همیشگی به خواسته‌های جسمانی، تقریباً محال است؛ چرا که بدن‌های این جهان بر پایه تغییر، دگرگونی، و زوال سریع ساخته شده‌اند؛ همچون جیوه‌ای که لحظه‌به‌لحظه از حالی به حال دیگر می‌چرخد.
پس روشن شد که هرچه ریاست بزرگ‌تر و با عظمت‌تر باشد، حسرت‌ها و آه‌ها و اندوه‌ها و نگرانی‌ها نیز شدیدتر و بیشتر خواهد بود.

🔴اما حالت دوم، یعنی آنکه رئیس نباشد، یا به‌کلی بی‌بهره و محروم است، یا خدمتکار و ضعیف؛ و هر دوی این حالات، ناخوشایند و ملال‌آورند.

📔رسالة ذم لذات الدنیا

@hekmatvaa
ndishe
14.04.2025, 00:40
t.me/hekmatvaandishe/623
1.0 k
🏆آفات زندگی متاهلی و مجردی در نگاه فخر رازی

🟥وجه یازدهم: انسان یا در دنیا بدون همسر و فرزند زندگی می‌کند، یا با داشتن آن‌ها. و هر کدام از این دو حالت، باعث پیدایش آفات و بلاهایی می‌شود.

🔴حالت اول، یعنی ماندن بدون همسر و فرزند، موجب انواعی از بلایا می‌گردد؛ چرا که در این صورت، یا باید خودش به کارهای خود رسیدگی کند، یا دیگری را به کار گیرد.
اگر خودش کار کند، این کار موجب زحمت و رنج و بلا خواهد شد؛ و این با تجربه هم روشن است.
و اگر دیگری را به کار گیرد، آن شخص ناگزیر بیگانه خواهد بود و دلسوزی نخواهد داشت و به اصلاح حال او اهمیت نمی‌دهد.

🔴اما حالت دوم، یعنی زندگی با همسر و فرزند، دریچه‌ای از بلایی بی‌پایان را به روی انسان می‌گشاید؛ زیرا باید در پی تأمین نیازهای همسر و فرزند و فراهم کردن هر آنچه از لذت‌ها و نعمت‌ها می‌خواهند باشد.
سپس اگر فرزند خوب باشد، ترس از مرگ او همه لذت‌ها را زهر می‌کند. و اگر بد باشد، درد و رنج دل در هنگام زنده بودن او، از همه آلام و بلایا بیشتر خواهد بود.
و از این‌رو، زمانی که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) مردی را دید که همراه فرزندش بود، فرمود: "محبت شدید به او نداشته نباش! اگر زنده بماند، تو را می‌رنجاند، و اگر بمیرد، دلت را می‌شکند."

📔رسالة ذم لذات الدنیا


⬅️حدیثی که فخر رازی از امیرالمؤمنین علیه‌السلام نقل کرده را فقط در کتاب "جواهر المطالب في مناقب الإمام علي" تألیف "أبو البركات الباعوني" یافتم.

امیرالمؤمنین علیه‌السلام مردی را دید که همراه فرزندش بود. فرمود: این چه نسبتی با تو دارد؟ گفت: پسرم است. فرمود: آیا او را دوست داری؟ گفت: آری، به خدا سوگند، محبت شدید. فرمود: چنین مکن، زیرا اگر زنده بماند، رنجت می‌دهد، و اگر بمیرد، دلت را می‌شکند.

📨به مرور ترجمه فارسی تمام این رساله ارزشمند از فخر رازی را در کانال حکمت و اندیشه منتشر می‌کنم. با جستجوی کلمه فخر می‌توانید ترجمه بخش‌های مهم این رساله را در کانال مطالعه نمائید.

✍️مسعود سلطانی

@hekmatvaa
ndishe
13.04.2025, 23:35
t.me/hekmatvaandishe/622
Repostar
122
12.04.2025, 13:34
t.me/hekmatvaandishe/618
Repostar
122
12.04.2025, 13:34
t.me/hekmatvaandishe/619
Repostar
122
🏆علامه طباطبایی و اوپانیشادها

🟥مرحوم علامه در تفسیر المیزان می‌نویسند: مطالب اوپانیشاد، حقایق عالیه‌اى است که بعضى از افراد انگشت‌شمارى که اهل ولایت‌الله بوده‌اند آن را کشف و‌تحمل کرده اند‌. نکته مهم این است که همین عالی بودن به نوعی آفت عرفان هندو شده است! ایشان می فرماید: اشکالى هم که به این مذهب وارد است همین است که (برخلاف اسلام که در عین مطالب عالی، به قدر عقول مردم سخن گفته است) نمى‌تواند براى کل جامعه قابل درک باشد... مصیبتى که تمامى مجتمعات دینى در عالم بشریت را گریبانگیر شده همین است که حقایق عالى حقه را بدون اینکه در قالب بیانى ساده بریزند بر مردم تحمیل کردند و نتیجه‌اش این شد که دیدیم. (متن کامل را در تصاویر بخوانید)

📔ترجمه المیزان، ج ۱۰، ص ۴۳۱
●●●●●●●●●●●●●●

📎برای آشنایی بیشتر با اوپانیشادها، این مطالب را می‌توانید بخوانید:

🟥اوپانیشادها سرچشمه‌ی حکمت مابعدالطبیعی ه
ندویی

🟥اوپانیشادها از کتاب ادیان و مکتب‌های فلسفی هند (داریوش ش
ایگان)

🟥هر آنکس که او را نفهمید، او را فهمیده است! و هر آنکس که او را بفهمد، او را نفهمید
ه است!

🟥دانشگاه‌ه
ای جنگلی

🟥شوپنهاور و او
پانیشادها

🟥علاقه علامه طباطبایی به اوپانیشادها به روایت دار
یوش شایگان

🟥تجلیل علامه طباطبایی از اوپانیشادها به روایت
دکتر دینانی

📨@negahinou
12.04.2025, 13:34
t.me/hekmatvaandishe/621
Repostar
122
12.04.2025, 13:34
t.me/hekmatvaandishe/620
Repostar
122
12.04.2025, 13:34
t.me/hekmatvaandishe/617
237
🏆شوپنهاور و اوپانیشادها

🟥در میان فلاسفه‌ی غرب، شاید هیچ‌کس چون آرتور شوپنهاور با حکمت شرقی، به‌ویژه آموزه‌های ودایی، چنین پیوندی ژرف و شخصی نداشته باشد. شوپنهاور نه‌تنها نخستین فیلسوف مدرن غربی بود که اوپانیشادها را به‌طور جدی مطالعه کرد، بلکه این متون را سرچشمه‌ای راستین از حقیقت، آرامش و حکمت می‌دانست. مواجهه‌ی او با اوپانیشادها نه از سر کنجکاوی شرق‌شناسانه، بلکه پاسخی بود به عطش متافیزیکی‌اش برای درک بنیاد هستی، رنج، اراده، و رهایی.
شوپنهاور در دهه‌ی دوم قرن نوزدهم، از طریق ترجمه‌ی لاتینی‌ای موسوم به Oupnek’hat با اوپانیشادها آشنا شد. این ترجمه‌ی لاتینی که توسط آبراهام دوپرون از روی ترجمه‌ی فارسی متون ودایی (به‌دست شاهزاده داراشکوه صفوی) صورت گرفته بود، نخستین دروازه‌ی ورود آموزه‌های برهمنی به دنیای فلسفه‌ی اروپاست. شوپنهاور نسخه‌ای از این ترجمه را تا پایان عمر نزد خود نگه داشت و بارها در آثارش از آن یاد کرد. در بخشی از یادداشت‌هایش می‌نویسد: «مطالعه‌ی اوپانیشادها بزرگ‌ترین تسلای زندگی‌ام بوده و خواهد بود. آن‌ها پایان زندگی‌ام نیز خواهند بود.»
برای شوپنهاور، اوپانیشادها همان‌چیزی را ارائه می‌کردند که از فلسفه‌ی غرب دریغ می‌داشت، یعنی نگاهی یکپارچه به هستی، فراتر از قالب‌های خشک عقل‌گرایانه یا عرفان آلوده به اسطوره. او در آموزه‌ی «مایا» تصویری از جهان به‌مثابه نمود و توهم یافت؛ جهانی که در آن آنچه دیده می‌شود واقعیتِ نهایی نیست، بلکه سایه‌ای است از حقیقتی ورای تجربه‌ی حسی. این دریافت با نظریه‌ی «جهان به‌مثابه بازنمود» او هم‌خوانی شگفت‌انگیزی داشت. همچنان‌که در نظام فلسفی‌اش، «اراده‌ی کور و بی‌هدف» به‌عنوان جوهر بنیادین هستی مطرح می‌شود، او برهمنِ بی‌نام و نشانِ اوپانیشادها را بازتاب همین اصل می‌دانست: نیرویی بی‌چهره، بی‌آغاز، و بی‌پایان که پشت پرده‌ی همه‌ی نمودها ایستاده است.
شوپنهاور همچنین، همچون حکیمان ودایی، رهایی از رنج را نه در ارضای میل بلکه در انکار آن می‌دید. در آموزه‌های اوپانیشادها، همانند فلسفه‌ی او، راه نجات در زهد، انزوا، سکوت، مراقبه و بازگشت به درون است. رهایی، در هر دو سنت، نه از بیرون، بلکه از فروپاشی خودِ میل‌مند حاصل می‌شود.
تأثیر اوپانیشادها بر شوپنهاور صرفاً در مفاهیم کلی یا استعاره‌ها خلاصه نمی‌شود؛ بلکه ساختار بنیادین نظام فکری او را شکل داده است. او به‌صراحت در آثارش می‌نویسد که این متون، در مقایسه با «الهیات متعفن غربی»، بوی حقیقت می‌دهند. در نگاه او، اوپانیشادها نه‌تنها متون دینی کهن بودند، بلکه گواهی بر حکمتِ فراتاریخی و جهانی بودند؛ حکمتِ رهایی‌بخش برای انسانی که در طوفان میل و نمود، سرگردان است.
به‌این‌ترتیب، شوپنهاور پلی است میان دو افق اندیشه⬅️ عقلِ تحلیلی غرب و شهودِ باطنی شرق. او نخستین کسی بود که از دلِ فلسفه‌ی بدبینی، نغمه‌ای ودایی سر داد؛ نغمه‌ای که هنوز در گوش زمان می‌پیچد.

🔴کتاب فوق و کتاب فوق‌العاده "ادیان و مکاتب فلسفی هند" تألیف داریوش شایگان، بهترین آثار برای آشنایی با اوپانیشادها هستند.

@negahi
nou
12.04.2025, 03:12
t.me/hekmatvaandishe/616
237
12.04.2025, 03:12
t.me/hekmatvaandishe/615
128
🏆اوپانیشادها از کتاب ادیان و مکتب‌های فلسفی هند (داریوش شایگان)

🟥«اوپانیشاد» از سه جزء «اوپا» (upa) نزدیک، «نی» (ni) پائین و «ساد» (sad) نشستن، مرکب شده است و طبق نظر «ماكس مولر» مراد از آن تعلیماتی شفاهی است که مرشدان به مریدان نزدیک خود میداده‌اند. عده‌ای دیگر از محققان معتقداند که کلمه «اوپانیشاد» بمعنی حقیقت درون و علم رمزی (soterique) است. دوسن معتقد است که «اوپانیشاد» آئین سری و تمثیلی است و این نظر از طرف دیگر با لفظ راهاسیا (سری و باطنی) که سنت هندو به «اوپانیشاد» نسبت داده هم‌آهنگی دارد.

اوپانیشادها از کهن‌ترین متون مینوی آئین هندو و مهم‌ترین آثار فلسفی هندوستان هستند که تاریخ تقریر قدیمی‌ترین‌شان به سده‌های هفتم یا ششم قبل‌ازمیلاد می‌رسد. 
غرض اینکه تعلیمات اوپانیشادها را فقط بدان‌کسی می‌توان آموخت که بهره‌ای چند از وارستگی و فرزانگی برده و شایستگی پذیرفتن این کان خرد را تحصیل کرده باشد.
شانکارا، «اوپانیشاد» را از ریشه «ساد» به معنی از بین رفتن انگاشته است چه به نظر او هدف غائی اوپانیشاد اینست که نادانی را منهدم سازد و معرفت الهی را که پل رستگاری و آئین زنده آزادی است به برگزیدگانی چند عرضه دارد.

اوپانیشادها جزء دسته نوشته‌های مقدس و منزل آمده‌اند و بدین جهت آنان را شروتی نام نهاده‌اند. کهنترین اوپانیشادها به نثر تحریر شده‌اند و لیکن اوپانیشادهائی که به دنبال این گروه اول ظاهر شدند منظوم‌اند و شباهت بسیاری از لحاظ ساخت دستور زبان به سانسکریت «کلاسیک» حماسه بزرگ (مهابهاراتا) دارند. اوپانیشادهای کهن زیبائی و رسائی اسرارآمیزی دارند و طراوت لطیفی از عبارات دلکش آنان تراوش می‌کند. شیوه نگارش این گروه بسیار ساده و دلپذیر است و نوعی تازگی بکر و بی پیرایه دارد و نیروئی گسست ناپذیر از خلال جملات سحرکننده‌ی آن به چشم میخورد، گوئی سرایندگان این رساله های باستانی، حقایق عالم غیب را از مبدا فیض تجلیات الهی مستقیماً درك نموده و در قالب محدود فکر و معنا ریخته‌اند. گاهی نیز در این رسالات، ناتوانی و عجز دستگاه مدرکه انسان جهت رساندن این معانی ملکوتی به خوبی احساس می‌شود. و اوپانیشاد ناگزیر به تناقص‌های بزرگ می‌گراید و ناتوانی انسان را از برای تعریف حقایق لایتناهی‌ای که در بند زمان و مکان نمی‌گنجند و به هیچ قیدی مقید نمی‌شوند، بیان می‌کند.

سرایندگان اوپانیشادها بنا به سنن هندو آن فرزانگان و شنوندگان احکام حق بودند که در قعر جنگل‌های بکر هند، خلوت می‌گزیدند و به خویشتن کاوی می‌پرداختند و تجارب معنوی را که از مبدأ فیاض ایزدی بدانان الهام می‌شد و با علم حضوری و اشراق در وجود آنان سریان می‌یافت، به سیاق وحدت وجود ابراز می‌داشتند، و به لباس جملات مرموز می‌آراستند و در قالب افکار ترکیبی و فشرده می‌ریختند. این دوران جنگل نشینی را که با رساله های آرانیاکاها آغاز گردید و به اوپانیشادها انجامید دوران دانشگاه‌های جنگلی گفته‌اند. اوپانیشاد بعد نامتناهی و جنبه تنزیهی آتمان و برهمن را عرضه می‌دارد و توجه انسان را به کنه وجود و اسرار هستی خود معطوف می‌سازد و برهمن را یگانه واقعیت باقی محسوب کرده و جهان را صحنه نمایش صور فانی می‌پندارد.

با نظری اجمالی به «اوپانیشادها» در آن چندین جریان فکری مربوط به مفهوم و فرضيه برهمن می‌توان یافت که تاروپود این رساله‌ها بشمار می‌روند. اولین اصلی که اساس و بنیاد کلیه تعلیمات اوپانیشادها است همانندی محض و پیوستگی دو اصل فلسفی یعنی آتمان و برهمن است و این دو واقعیت، دو قطب بزرگ و حقیقت مطلق در عالم صغیر و عالم کبیر هستند.
جریان دیگر مبحث وحدت وجود است که به موجب آن وحدت در کثرت منتشر و کثرت در وحدت مستغرق است.
جریان سوم اشاره به مفهوم یک نوع آفریننده و پروردگار بزرگ و بی همتا است که جهان تحت فرمانروائی و استیلای اوست، و اوست که چرخ گیتی را می‌گرداند.

🟥آتمان: ذات و واقعیت درون انسان (نَفس) و به سبب انطباق و تشابه عالم صغیر و عالم کبیر آن‌را مساوی برهمن می‌داند. نفس و ذات آدمی همان عالم صغیر است که آئینه ای تمام نما از عالم کبیر می‌باشد.

🟥برهمن: او هم ساکن است و هم متحرک، هم دور است و هم نزدیک. او در جنوب و شمال و در همه جا است. همانگونه که تمام رودهایی که از اقیانوس سرچشمه می‌گیرند باز بدان باز می‌گردند همانطور نیز همه چیز از برهمن صادر می‌شود و به او باز می‌گردد. برهمن علت ماقبل زمان است و جهان به منزله معلولی است که از آن ظاهر شده و اتصال باطنی عالم به برهمن و یگانگی آن با ذات برهمن موجب شده است که آفرینش توسط او و از ذات و اصل او بوقوع پیوندد.
در یکی از اوپانیشادها فرزندی از پدرش در مورد معرفت برهمن می‌پرسد و پدر در پاسخ می‌گوید: آنچه را که تمام موجودات از آن صادر می‌شوند و چون پدید آمده، در آن زنده می‌مانند و چون منهدم گشته، بدان باز می‌گردند، آنرا باز شناس ...

@hekmatvaand
ishe
12.04.2025, 01:47
t.me/hekmatvaandishe/614
119
🏆اوپانیشادها سرچشمه‌ی حکمت مابعدالطبیعی هندویی

🟥اوپانیشادها (Upanishads) واپسین بخش از متون ودایی‌اند که در سنت هندو به عنوان متعالی‌ترین و رازآلودترین بخش دانش مقدس شناخته می‌شوند. واژه‌ی "اوپانیشاد" از ریشه‌ی سانسکریت upa-ni-shad گرفته شده و به‌طور تحت‌اللفظی به‌معنای «نزد استاد نشستن» یا «نشستن در نزدیکی برای دریافت دانش رازگونه» است. این خود حاکی از ماهیت سری و باطنی این متون است که بیشتر به تعلیمات خصوصی میان استاد و شاگرد اختصاص دارد تا مناسک عمومی.

🟥جایگاه تاریخی و متنی اوپانیشادها: اوپانیشادها جزو «ودانتا» (Vedānta) محسوب می‌شوند، یعنی پایان و نتیجه‌ی وداها. وداها چهار دسته‌اند: ریگ‌ودا، ساماودا، یَجور‌ودا و آتاروا‌ودا. هر ودا خود شامل سه بخش است:

🟢سمهیتاها (مجموعه‌ی سرودها)
🟢براهماناها (توضیحات آیینی و قربانی)
🟢آرانیاکاها (متون جنگلی برای عزلت‌نشینان)

و نهایتاً اوپانیشادها که فراتر از آیین‌ها، به ساحت فلسفی و مابعدالطبیعی قدم می‌گذارند. به‌طور تقریبی، اوپانیشادها در بازه‌ی قرون هشتم تا سوم پیش از میلاد نگاشته شده‌اند، اگرچه نسخه‌های متأخرتر تا قرون میانه نیز وجود دارند.

🟥تعداد و اعتبار: در مجموع بیش از 200 اوپانیشاد شناسایی شده‌اند، اما تنها 10 تا 13 عدد از آن‌ها «اوپانیشادهای اصلی» یا «مُخْتار» شناخته می‌شوند، از جمله:

🟢بریهدآرنیکه اوپانیشاد (Bṛhadāraṇyaka Upaniṣad)
🟢چاندوگیه اوپانیشاد (Chāndogya Upaniṣad)
🟢کَتَه اوپانیشاد (Kaṭha Upaniṣad)
🟢کنا اوپانیشاد (Kena Upaniṣad)
🟢ایشا اوپانیشاد (Īśā Upaniṣad)
🟢موندکه اوپانیشاد (Muṇḍaka Upaniṣad)
🟢ماندوکیه اوپانیشاد (Māṇḍūkya Upaniṣad)
🟢تیتیریه اوپانیشاد (Taittirīya Upaniṣad)
🟢ایتریه اوپانیشاد (Aitareya Upaniṣad)
🟢شوتاشوتر اوپانیشاد (Śvetāśvatara Upaniṣad)
این متون عمدتاً به زبان سانسکریت نوشته شده‌اند، هرچند برخی متون در سنت‌های محلی نیز به نگارش درآمده‌اند. آدی شانکارا، فیلسوف بزرگ ودانتا، در تفسیرهای خود بر اوپانیشادها مکرراً بر اهمیت این ده متن تکیه کرده و آن‌ها را محور الهیات وحدت وجودی برهمن دانسته است.

🟥مضامین کلیدی اوپانیشادها؛ اوپانیشادها با عبور از آیین‌های ظاهری قربانی، به باطن دین، خودشناسی و درک حقیقت نهایی هستی می‌پردازند. مفاهیم محوری آن عبارتند از:

🟢آتمن (Ātman): روح فردی یا خود درونی که فراتر از ذهن و بدن است.
🟢برهمن (Brahman): حقیقت مطلق، هستی کل، ذات جهان.
🟢تات توم آسی (Tat Tvam Asi): «تو آنی»؛ یکی از مهاواکیاهای (جملات بزرگ) اوپانیشادی که به اتحاد آتمن و برهمن اشاره دارد.
🟢موکشا (Mokṣa): رهایی از چرخه‌ی تولد و مرگ (سمساره) از طریق شناخت حقیقی.
🟢مایا (Māyā): توهم هستی، که موجب عدم درک وحدت آتمن و برهمن می‌شود.

🟥سبک و روش بیان: سبک نگارش اوپانیشادها ادبی، شاعرانه و گاه مکالمه‌ای است. اغلب به صورت گفت‌و‌گوی استاد و شاگرد، یا پرسش‌وپاسخ میان پادشاهان و مرتاضان روایت می‌شود. برخی از آن‌ها همچون "کته اوپانیشاد" با روایتی اسطوره‌ای و نمادین، داستان نوجوانی به نام "ناچکیتاس" را روایت می‌کند که از مرگ پرسش می‌پرسد.

🟥جایگاه فلسفی: اوپانیشادها مبنای مکتب فلسفی ودانتا محسوب می‌شوند. تفاسیر مختلفی از آن‌ها در طول تاریخ شکل گرفته‌اند:

🟢آدوایتا ودانتا (وحدت‌گرای غیر‌دوگانه‌ی آدی شانکارا)
🟢ویشیشت‌آدوایتا (وحدت مشروط رامانوجا)
🟢دوایتا ودانتا (دوگانگی مادوا)

تمامی این مکاتب، اوپانیشادها را به عنوان متن مقدس و فلسفی پایه می‌دانند، ولی در برداشت از رابطه‌ی آتمن و برهمن اختلاف دارند.

🟥تحلیل مفهومی و مقایسه‌ای: اوپانیشادها را می‌توان از حیث فلسفه‌ی وجود، شناخت‌شناسی، و معنای رهایی (نجات)، با آثار افلاطون، فلوطین و حتی عرفان اسلامی مقایسه کرد. مفاهیمی همچون وحدت وجود، توهم کثرات، سیر صعودی روح، عالم صغیر و کبیر و سکوت به‌عنوان ابزار شناخت، نقاط اتصال قابل تأملی دارند.

@hekmatvaandishe
12.04.2025, 01:42
t.me/hekmatvaandishe/613
140
🏆فهرست و لینک مطالب مرتبط با ارتباط والدین و کودک از نگاه فلسفی و ...

🟥در جهانی که تولد با اختیار نیست،
مسئولیت والدین بی‌نهایت است. (
١)

🟥در جهانی که تولد با اختیار نیست،
مسئولیت والدین بی‌نهایت است.
(۲)

🟥در جهانی که تولد با اختیار نیست،
مسئولیت والدین بی‌نهایت است.
)

🟥در جهانی که تولد با اختیار نیست،
مسئولیت والدین بی‌نهایت است
. (۴)

🟥در جهانی که تولد با اختیار نیست،
مسئولیت والدین بی‌نهایت اس
ت. (۵)

🟥در جهانی که تولد با اختیار نیست،
مسئولیت والدین بی‌نهایت ا
ست. (۶)

🟥بازاندیشی در حق فرزندآوری، گزارشی تحلیلی از اثر Licensing Parents اثر هی
و لافولت

🟥اخلاق ژنتیک و مسئولیت آینده‌نگر، بازخوانی نظریات جولیان
ساوولسکو

🟥فرزندآوری و مسئولیت والدین از منظر اگزیس
تانسیالیسم

🟥مواجهه کودک با اضطراب وجودی و
نقش والدین

🟥خطا، آزادی، و حق طغیان کودک علیه والد و نقش والدین در خ
ودشناسی کودک

🟥نهاد خانواده از منظر اگزیستانسیالیسم
و سخن پایانی

🟥خانواده به مثابه میکروساختار قدرت؛ از
نگاه میشل فوکو

@h
ekmatvaandishe
11.04.2025, 13:56
t.me/hekmatvaandishe/612
132
🏆خانواده به مثابه میکروساختار قدرت؛ از نگاه میشل فوکو

🟥در سنت فکری فوکو، قدرت نه صرفاً امری سیاسی و متمرکز، بلکه شبکه‌ای گسترده، پراکنده و درهم‌تنیده است که از نهادهای بزرگ تا جزئی‌ترین روابط انسانی امتداد می‌یابد. خانواده، از این منظر، دیگر پناهگاهی گرم و خنثی نیست؛ بلکه نخستین عرصه‌ی آموزش قدرت، اطاعت و نظارت است. نه از سر سوءنیت، بلکه از سر ساختار.
کودک، در خانواده، با نخستین اشکال انضباط مواجه می‌شود: زمان خواب، شیوه‌ی نشستن، نحوه‌ی سخن گفتن، پاسخ گفتن، مجاز بودن یا نبودن احساسات. بدن او، نگاهش، صدایش، و حتی خیال‌پردازی‌هایش، از همان سال‌های نخست، هدف فرآیندی پنهان اما دقیق از تنظیم و نُرم‌سازی قرار می‌گیرد. این یعنی خانواده، «میکروپان‌اپتیکون» است؛ سازوکاری شبیه به زندانِ مورد اشاره‌ی فوکو، اما در مقیاسی کوچک و به‌ظاهر طبیعی.
قدرت در خانواده، نه از طریق زور مستقیم، بلکه از راه نظم، محبت مشروط، پاداش و ترس از بی‌مهری اعمال می‌شود. کودک می‌آموزد چگونه دیده شود تا تأیید بگیرد، چگونه رفتار کند تا تنبیه نشود. در نتیجه، نوعی درونی‌سازیِ سلطه رخ می‌دهد که بسیار مؤثرتر از کنترل خارجی‌ست. کودک، خودش را می‌پاید، چرا که آموخته باید مورد پذیرش باشد، باید «درست» باشد.
از نگاه فوکو، خانواده فقط آموزش دهنده‌ی اخلاق نیست، بلکه سازنده‌ی سوژه‌ی مدرن است: فردی که خود را با هنجارها تطبیق می‌دهد، بی‌آن‌که همواره از خاستگاه این هنجارها آگاه باشد. به همین دلیل، نقد خانواده برای فوکو، بخشی از نقد گسترده‌تر او بر ساختارهای تولید حقیقت و نظم است.
این نگاه، ما را از خیال ساده‌انگارانه‌ی «خانواده خوب» به‌سوی درکی عمیق‌تر سوق می‌دهد: حتی خانواده‌ای که مهربان است، می‌تواند بازتولیدکننده‌ی سلطه باشد، اگر فضا را چنان بسازد که کودک تنها در صورت تطابق با نُرم‌ها، احساس «حق زیستن» کند.
در این چشم‌انداز، وظیفه‌ی والدین تنها تربیت کودک نیست، بلکه شکستن چرخه‌ی سلطه‌ی نادیده است؛ یعنی فراهم کردن فضایی که در آن، کودک نه ابزاری برای بازتولید نظم، بلکه سوژه‌ای آزاد برای اندیشیدن، احساس کردن، و حتی مخالفت کردن باشد. خانواده، آنگاه معنا می‌یابد که بتواند بخشی از رهایی باشد، نه تنها دروازه‌ی انضباط.

📝مسعود سلطانی
@hekmatvaandi
she
11.04.2025, 13:28
t.me/hekmatvaandishe/610
128
🏆نهاد خانواده از منظر اگزیستانسیالیسم

🟥اگزیستانسیالیسم، در بنیاد خود، با هر ساختار تثبیت‌شده‌ای که آزادی را تهدید یا محدود کند، در چالش است. از این‌رو، نهاد خانواده، هرچند در ظاهر پناهگاهی برای عشق و امنیت تلقی می‌شود، از نگاه اگزیستانسیالیستی، می‌تواند به یکی از اصلی‌ترین منابع بیگانگی، تکرار، و نفی فردیت بدل شود.
خانواده، آن‌گاه که از زیستِ سیال و انسانی به ساختاری بسته، آیینی و وظیفه‌محور تبدیل می‌شود، بدل به زندانی‌ست که در آن، کودک نه به خود، که به نقش‌های از پیش‌تعریف‌شده پرتاب می‌شود. او باید «فرزند خوب» باشد، مطابق ارزش‌های پدر، آرزوهای مادر، و انتظارات فامیل. خانواده، در این شکل، بدل می‌شود به کارخانه‌ی بازتولید ارزش‌های حل‌نشده‌ی نسل‌ها؛ گاه حتی بدون آن‌که خود بداند.
اگزیستانسیالیسم با این نهاد نه از سر نفی، بلکه از سر پرسش برخورد می‌کند. می‌پرسد: آیا این خانواده، امکانِ شدن را برای اعضای خود فراهم می‌کند؟ آیا به آزادی احترام می‌گذارد؟ آیا به فردیت اجازه بروز می‌دهد؟ یا آن‌چنان درگیر آیین‌ها، ترس‌ها، و کلیشه‌ها شده که هر تمایزی را تهدید می‌بیند؟
در بسیاری موارد، خانواده از کودک می‌خواهد «هم‌رنگ» باشد. اما اگزیستانسیالیسم، هم‌رنگی را برابر با مرگِ اصالت می‌داند. به همین دلیل، خانواده‌ای که نتواند با تفاوت کنار بیاید، تفاوت در نگاه، سبک زندگی، گرایش، یا حتی ایمان، نهادی‌ست که به جای زیستن، صرفاً تداوم یک گذشته‌ی حل‌نشده را رقم می‌زند.
نقد اگزیستانسیالیستی، البته تماماً تخریب‌گر نیست. بلکه می‌خواهد خانواده را از نو بازتعریف کند: نه به عنوان محلی برای سرکوب تفاوت، بلکه به عنوان فضایی برای زیستنِ اصیل در کنار دیگری. خانواده‌ای که نه پناهگاهی برای فرار از تنهایی، بلکه مجالی برای مواجهه‌ی صادقانه با تنهاییِ هر انسان باشد. خانواده‌ای که در آن، کودک حق دارد سؤال کند، حق دارد نه بگوید، و حتی حق دارد ساختار خانواده را زیر سؤال ببرد، بی‌آن‌که از طرد شدن بترسد.
والدین در چنین خانواده‌ای، نه صاحب فرزند، بلکه همراهِ زیستنِ اویند. آن‌ها نه فرمانروا، بلکه مسئول‌اند؛ مسئول خلق فضایی برای گفت‌وگو، رشد، رنج، معنا، و آزادی.
در نهایت، اگزیستانسیالیسم ما را فرا می‌خواند که از نهاد خانواده، معبد نسازیم. چرا که هر معبدی دیر یا زود، نیاز به قربانی دارد. و اغلب، این قربانی همان فرزندی‌ست که می‌توانست انسانی آزاد باشد، اگر ما از تقدس‌سازیِ خود دست کشیده بودیم.

🟥سخن پایانی: زیستنِ پدر یا مادر بودن، از منظر اگزیستانسیالیستی، نه امری خودکار و بی‌پرسش، بلکه انتخابی استوار بر آگاهی و پذیرش رنجِ همراهی است. اگر فرزندآوری، صرفاً پاسخی به میل، سنت یا فشار جامعه باشد، بدون آن‌که والد، مسئولیت هستیِ تازه‌وارد را درک کند، نتیجه‌اش نه پرورش انسان، بلکه بازتولید بیگانگی است.
ما فرزند نمی‌آوریم که موجودی «مال ما» شود؛ بلکه با آوردن او، خود را در برابر یک آگاهی مستقل قرار می‌دهیم که حق دارد علیه ما، علیه ارزش‌هایمان، و حتی علیه خودِ خانواده، طغیان کند. ما پدر یا مادر نمی‌شویم تا حاکم باشیم، بلکه تا روزی شاید، همراه شویم.
فرزند، موجودی نیست که باید از او «آدم بسازیم»؛ او آدم هست، اما در حال شدن. ما تنها می‌توانیم سایه‌ای سبک باشیم در کنارش، نه قفسی از ترس، آرزو یا سنت. اگزیستانسیالیسم، پدر و مادر را به پذیرش ضعف، ناتوانی، و ناآگاهی خویش فرا می‌خواند. به این‌که شاید نفهمیم، شاید اشتباه کنیم، اما با صداقت در کنار دیگری بمانیم.
در نهایت، پدر و مادری اگزیستانسیالیستی، یعنی بودن کنار یک انسان، بی‌آن‌که بخواهیم او را از خودش دور کنیم. یعنی تبدیل شدن به زمینه‌ای که در آن، کودک بتواند خودش را تجربه کند، خودش را بسازد، و خودش را معنا کند، حتی اگر این معنا، ما را در بر نگیرد.

🔴در نوشته‌های بعدی، نگاه اگزیستانسیالیستی را نیز همچون هر نگاه دیگری، با چشم نقد و پرسش‌گری خواهم نگریست؛ چرا که هیچ چارچوبی، حتی اگر به آزادی بخواند، مصون از نقد نیست.

📝مسعود سلطانی
@hekmatvaan
dishe
11.04.2025, 13:24
t.me/hekmatvaandishe/609
133
🏆خطا، آزادی، و حق طغیان کودک علیه والد

🟥آزادی، در نگاه اگزیستانسیالیستی، نه امتیازی لوکس بلکه جوهر هستی انسان است. کودک، پیش از آن‌که در قواعد رفتاری و ساختارهای اجتماعی حل شود، موجودی‌ست آزاد، آزاد برای پرسیدن، برای آزمودن، برای اشتباه کردن. اما این آزادی، همواره با اضطراب و تنش همراه است؛ چرا که هر انتخاب، نه تنها مسیر آینده را می‌سازد، بلکه مسئولیت پیامدهای آن را نیز بر دوش کودک می‌گذارد.
در این میان، والدانی که نتوانند اضطراب آزادی کودک را تاب بیاورند، ناخودآگاه به کنترل، تحقیر یا سرکوب او روی می‌آورند. آن‌ها می‌خواهند فرزندشان «درست» انتخاب کند، «موفق» باشد، «مثل ما» فکر کند، بی‌آن‌که درک کنند این خواسته‌ها، هرچند در ظاهر مشفقانه، در عمل نفی جوهره‌ی او یعنی آزادی‌اند. آزادی بدون امکان خطا، آزادی نیست؛ بلکه نوعی اسارت زیباشده است.
در نظام اگزیستانسیالیستی، «حق طغیان» کودک، نه بی‌ادبی‌ست، نه ناسپاسی. بلکه لحظه‌ای‌ست که کودک، خود را از نقشِ انتسابیِ «فرزندِ ما» جدا می‌کند و به خودآگاهی می‌رسد. طغیان، وقتی برآمده از طلبِ هویت باشد، اتفاقاً نشانه‌ی سلامت روان و بلوغ فکری‌ست. والد اگزیستانسیالیست، این لحظه را نه تهدید، بلکه فرصت می‌بیند، فرصتی برای دیدن انسانِ مستقلی که روزی، صرفاً نوزادی ناتوان در آغوش ما بود.
پذیرفتن حق طغیان، یعنی پذیرش این‌که ما نمی‌توانیم و نباید آینده را برای فرزندانمان بنویسیم. باید به آن‌ها اجازه دهیم که علیه ما، علیه ارزش‌هایمان، و حتی علیه روایت‌های مقدس‌مان بایستند، اگر این ایستادن، برآمده از جستجوی صادقانه حقیقت باشد. والدی که از طرد شدن نمی‌ترسد، والدی‌ست که فرزند را به عنوان «دیگریِ اصیل» پذیرفته، نه به عنوان نسخه‌ی بازتولیدشده‌ی خود.
در نهایت، مسئولیت والدین، در افق اگزیستانسیال، نه ساختن کودکانی مطیع و موفق، بلکه تربیت انسان‌هایی جسور، صادق، و اهل پرسش است؛ انسان‌هایی که حتی اگر روزی از ما فاصله بگیرند، اما آن فاصله را با آگاهی، با صداقت، و با مسئولیت پر کرده باشند. و این، شاید بزرگ‌ترین دستاورد یک والد باشد، ایستادن کنار انسانی که آزادانه از ما عبور کرده، بی‌آن‌که پیوند انسانیتش با ما گسسته شود.

🏆نقش والدین در خودشناسی کودک

🟥در فلسفه‌ی اگزیستانسیالیسم، خودشناسی نه یک فرآیند لوکسِ روشنفکرانه، بلکه جوهر اصلیِ زیستنِ اصیل است. انسانی که خود را نمی‌شناسد، در واقع دارد زندگیِ دیگران را تکرار می‌کند، ارزش‌هایی را حمل می‌کند که به او تحمیل شده، و در نقشی بازی می‌کند که خود ننوشته. این خودبیگانگی، از همان کودکی آغاز می‌شود، و والدین، در این میان، نخستین آیینه‌هایی هستند که کودک خود را در آن می‌نگرد.
نقش والدین در خودشناسی کودک، پیش از آن‌که آموزشی باشد، وجودی‌ست؛ یعنی آن‌ها با بودن‌شان، با حضور و سبکِ زیستن‌شان، کودک را با امکان‌های هستی‌اش مواجه می‌کنند. اگر والد، خود را نشناسد، اگر از رنج‌ها و سایه‌های درونش فرار کند، اگر مدام در نقش‌های اجتماعی پنهان شود، آنگاه کودک نیز می‌آموزد که خود را نبیند، خود را نپذیرد، و در نقاب‌ها گم شود.
کودک، در سال‌های نخست، جهان را با چشم والد می‌بیند؛ اما آنچه مهم‌تر است، این است که خودش را نیز از دریچه‌ی نگاه والد تجربه می‌کند. اگر نگاه والد، سرشار از اضطراب، قضاوت یا انتظارات حل‌نشده باشد، کودک آن نگاه را درونی می‌کند، و به جای خود واقعی، بدل به تصویری می‌شود که گمان می‌کند مورد پذیرش است. این، آغاز فروپاشی اصالت است.
اما والد اگزیستانسیالیست، می‌داند که خودشناسی کودک، از مسیر پذیرش آغاز می‌شود. یعنی پذیرش او، نه در قالب «کودکِ خوب»، نه به شرط نمره، نه به شرط ادب یا ایمان، بلکه به‌مثابه‌ی هستی‌ای مستقل و در حال شدن. چنین والدی، اشتباهات کودک را نه تهدید، بلکه بخشی از مسیر خودآگاهی می‌داند؛ و پرسش‌های بی‌پاسخش را نه دردسر، بلکه نشانه‌ی بیداری می‌بیند.
این والد، نه تنها اجازه می‌دهد کودک در آیینه‌ی او خود را ببیند، بلکه آگاهانه تلاش می‌کند آیینه‌ای شفاف باشد؛ بدون تحریف، بدون فرافکنی، بدون سایه‌های حل‌نشده. او از کودک نمی‌خواهد شبیه او شود، بلکه کمک می‌کند کودک، خود را از خود بیرون بکشد، خودش را به رسمیت بشناسد، و جرئت کند خودش بودن را تمرین کند، حتی اگر هنوز نداند «خود» چیست.
خودشناسی کودک، بدون نگاه اصیل والد، بی‌بال می‌ماند. و این، شاید مسئولیتی‌ست که کمتر به زبان می‌آید، اما عمیق‌ترین و ماندگارترین میراث والدین برای فرزندانشان است: جرئتِ مواجهه با خویشتن.

@hekmatvaand
ishe
11.04.2025, 13:06
t.me/hekmatvaandishe/608
165
🏆هر آنکس که او را نفهمید، او را فهمیده است!

🟥آتمان مافوق ثلاثه علم و عالم و معلوم است. چنانکه «اوپانیشاد» می گوید: هر آنکس که او را نفهمید او را فهمیده است و هر آنکس که او را بفهمد او را نفهمیده است. مراد از این گفته متناقض اینست که چون ما می‌گوئیم که او را نفهمیده‌ایم، همان اندازه فهمیده‌ایم که فهم از ما نیست، بلکه عالم و معلوم و علم خود آتمان است. ولی آنهایی که می‌گویند فهمیده‌اند اسیر انانیت و خودآگاهی می‌شوند و به فهم خود استقلال ذاتی می‌دهند و می‌پندارند که فهم حقایق معنوی قائم بخود آنها است، غافل از آن‌که آتمان است که خود را بواسطه خود درخود در می‌یابد و می‌فهمد.

⬅️از آتمان به معنای ذات و واقعیت درون انسان تعبیر می‌شود و به سبب انطباق و تشابه عالم صغیر و عالم کبیر آن‌را مساوی و معادل برهمن می‌دانند.

@hekmatvaandis
he
11.04.2025, 05:39
t.me/hekmatvaandishe/607
161
🏆دانشگاه‌های جنگلی (ویدئو را ببینید)

🟥سرایندگان «اوپانیشادها» بنا به سنن هندو آن فرزانگان و شنوندگان احکام حق (Kavayah satyas"rutah) بودند که در قعر جنگل‌های بکر هند، خلوت می‌گزیدند و به خویشتن‌کاوی می‌پرداختند و تجارب معنوی را که از مبدأ فیاض ایزدی بدانان الهام می‌شد و با علم حضوری و اشراق در وجود آنان سریان می‌یافت، به سیاق وحدت وجود ابراز می‌داشتند، و به لباس جملات مرموز می‌آراستند و در قالب افکار ترکیبی و فشرده می‌ریختند. این دوران جنگل‌نشینی را که با رساله‌های «آرانیا کاها» آغاز گردید و به«اوپانیشادها»انجامید دوران دانشگاه‌های جنگلی گفته‌اند.

🔖ادیان و مکتب‌های فلسفی هند، ج ۱، ص ۹۷

🟥در همان #اوپانیشاد گفته‌اند: «روح مسعودی که به آزادی ممتاز شده، مراتب هستی را می‌پیماید، ابتدا به درخت «ایلیا» (Ilya) می‌رسد و در آنجا رایحهٔ سکر آور برهمن (brahmandhah) به مشامش می‌رسد.

🔖ادیان و مکتب‌های فلسفی هند، ج ۱، ص ۹۳

🟥برهمن یا به صیغهٔ خنثی استعمال می‌شود و در این صورت اشاره به ذات نامتناهی و بُعد تنزیهی حق است.

🏆نظر مرحوم علامه طباطبایی در مورد اوپانیشدها: مطالب اوپانیشاد، حقایق عالیه‌اى است که بعضى از افراد انگشت‌شمارى که اهل ولایت‌الله بوده‌اند آن را کشف و‌تحمل کرده اند‌. نکته مهم این است که همین عالی بودن به نوعی آفت عرفان هندو شده است! ایشان می فرماید: اشکالى هم که به این مذهب وارد است همین است که (برخلاف اسلام که در عین مطالب عالی، به قدر عقول مردم سخن گفته است) نمى‌تواند براى کل جامعه قابل درک باشد... مصیبتى که تمامى مجتمعات دینى در عالم بشریت را گریبانگیر شده همین است که حقایق عالى حقه را بدون اینکه در قالب بیانى ساده بریزند بر مردم تحمیل کردند و نتیجه‌اش این شد که دیدیم.

🔖ترجمه المیزان، ج ۱۰، ص ۴۳۱

@hekmatv
aandishe
11.04.2025, 05:30
t.me/hekmatvaandishe/606
185
🏆مواجهه کودک با اضطراب وجودی و نقش والدین

🟥کودک، برخلاف تصور رایج، صرفاً موجودی معصوم و شاد نیست که به تدریج با جهان بیرونی آشنا می‌شود؛ او از همان ابتدا، در آستانه‌ی ورود به جهانی پر از ابهام، تضاد و بی‌معنایی قرار می‌گیرد. اضطراب وجودی، اگرچه در سال‌های نخست به زبان نیامده، اما در ژرف‌ترین لایه‌های ادراک کودک رسوخ می‌کند. مواجهه با مرگ حیوان خانگی، با دعوای والدین، با بیماری، یا حتی سکوت‌های سنگین خانه، نخستین تلنگرهای این اضطراب است. کودک نمی‌داند که این‌ها دقیقاً چیست، اما حس می‌کند که چیزی در هستی می‌لرزد.
در این مرحله، نقش والدین از تأمین‌کننده نیاز به یک هم‌راهِ درک‌کننده ارتقاء می‌یابد. نه به عنوان کسی که اضطراب را حذف کند، چرا که این ناممکن است، بلکه کسی که حضورش، مجال مواجهه کودک با حقیقت را ممکن می‌سازد. والد اگزیستانسیالیست می‌داند که پنهان‌سازیِ رنج، خدمت به کودک نیست؛ بلکه جسارتِ همراهی در کشفِ معنای آن، همان کاری‌ست که باید بکند.
نباید کودک را در برابر بی‌معنایی جهان تنها گذاشت، اما نباید هم برایش معنای آماده ساخت. باید به او کمک کرد تا بداند که سؤال کردن، تردید داشتن، رنج بردن، و حتی تجربه‌ی شکست، بخش اصیلِ بودن در این جهان است. آن‌چه کودک نیاز دارد، نه توهمِ امنیت مطلق، بلکه پناهگاهی‌ست که در آن، اضطراب بودن شنیده و به رسمیت شناخته شود.
و درست همین‌جاست که اشتباه بسیاری از والدین آغاز می‌شود: آن‌ها می‌خواهند فرزندشان «خوشحال» باشد، اما اگزیستانسیالیسم ما را متوجه می‌سازد که خوشحالی، تا در ژرفای خودآگاهی و معنا شکل نگیرد، جز پوششی برای ترس نیست. کودک باید امکان تجربه‌ی رنج، تنهایی، و فقدان را داشته باشد، اما نه بی‌پشتوانه. حضور والد، به مثابه‌ی «دیگریِ مراقب»، نباید مانعی بر سر راه تجربه‌ها باشد، بلکه باید چون سکوی پرشی باشد که کودک از آن، به سوی کشف و ساخت خویش حرکت می‌کند.
از این‌رو، مسئولیت والد در برابر اضطراب وجودی کودک، بیش از هر چیز، پذیرشِ محدودیت‌های خود و درک ناتوانی از نجات کامل دیگری است. این پذیرش، نشانه‌ی بلوغ اگزیستانسیالیستی‌ست: این‌که ما نه پیامبرِ نجاتیم، نه خدای معنا، بلکه انسانی‌هستیم در کنار انسانی دیگر، در میانه‌ی جهانی بی‌پایان و ناتمام.

📝مسعود سلطانی

@hekmatvaandi
she
10.04.2025, 17:47
t.me/hekmatvaandishe/605
182
🏆فرزندآوری و مسئولیت والدین از منظر اگزیستانسیالیسم

🟥در نگاه اگزیستانسیالیستی، هیچ فعلی در زندگی انسان بار معنایی ندارد مگر آن‌که آگاهانه، آزادانه، و با پذیرش مسئولیت تمام پیامدهایش انجام شود. فرزندآوری، در این چارچوب، یکی از سنگین‌ترین انتخاب‌هایی‌ست که یک انسان می‌تواند مرتکب شود. زیرا با این انتخاب، ما نه تنها برای خود، بلکه برای هستیِ یک دیگری تصمیم می‌گیریم؛ دیگری‌ای که هنوز نیست، اما خواهیم خواست که باشد.
برخلاف نگاه‌های سنتی که فرزند را «ثمره زندگی» یا «ادامه نسل» می‌دانند، اگزیستانسیالیسم ما را وادار می‌کند که بپرسیم: آیا حق داریم یک انسان را وارد جهانی کنیم که خود، از بنیاد، با پوچی، اضطراب و رنج گره خورده است؟ آیا می‌توانیم بدون تأمل در معنا و پیامدهای این تصمیم، او را به صحنه‌ای بیندازیم که حتی خود ما هم معنایش را نیافته‌ایم؟
سارتر می‌گوید: «انسان محکوم به آزادی‌ست»؛ یعنی در هر لحظه، مسئول انتخاب خویش است، حتی اگر انتخاب نکند. و چه انتخابی سهمگین‌تر از آوردن یک انسان دیگر به این میدان بی‌پناهی؟ بنابراین، اگزیستانسیالیسم مسئولیت والدین را نه‌تنها در تأمین نیازهای مادی یا آموزش و تربیت اخلاقی، بلکه پیش از آن، در لحظه تصمیم به فرزندآوری آغاز می‌کند. آیا این تصمیم برآمده از آگاهی و آزادی‌ست؟ یا از ترس تنهایی، فشار سنت، فرار از پوچی، یا تقلید کور از نهادهای اجتماعی؟
فرزند، در نگاه اگزیستانسیالیستی، نه میراث است، نه ابزارِ تحققِ رویاهای ناکام والدین. او یک آگاهی مستقل است، یک سوژه که قرار است خود، معنای زندگی‌اش را بسازد. و اینجاست که وظیفه‌ی اصلی والدین آغاز می‌شود: نه در ساختن آینده‌ای از پیش تعیین‌شده برای او، بلکه در فراهم آوردن بستری که او بتواند خودش را بیابد، انتخاب کند، خطا کند، بیندیشد، و حتی علیه والدینش برخیزد، بی آن‌که این طغیان، ناشی از نفرت باشد، بلکه برآمده از میل به «بودن».
مسئولیت والدین، در این نگاه، تربیت نیست به معنای ریختن کودک در قالبی دلخواه، بلکه به رسمیت شناختن او به عنوان دیگری‌ست که جهان را ممکن است خلاف آنچه ما می‌پنداریم، بفهمد و بسازد. این مسئولیت، پذیرفتن اضطراب آزادی اوست. همان‌گونه که کامو می‌نویسد: «تنها راه معنا بخشیدن به زندگی، آن است که خود آن را معنا کنیم.» والدین اگزیستانسیالیست، این امکان را برای فرزندان فراهم می‌کنند، بی آن‌که جای او معنا بسازند.
فرزندآوری، آری، می‌تواند عملی اصیل باشد، اگر با تأمل و پذیرش عمیق مسئولیت همراه شود. و در غیر این صورت، چیزی نیست جز تکرار بی‌پایانِ یک انتخاب نااندیشیده، که به زنجیره‌ای از اضطراب‌های موروثی می‌افزاید.

📝مسعود سلطانی

@hekmatvaandi
she
10.04.2025, 17:28
t.me/hekmatvaandishe/604
213
🏆میراث نادانی: روایت پنج میمون و نردبان موز

🟥در تجربه‌ای آموزنده، گروهی از پژوهشگران پنج میمون را در قفسی قرار دادند و خوشه‌ای موز را در بالای نردبانی در همان قفس آویختند. هربار که یکی از میمون‌ها برای برداشتن موز از نردبان بالا می‌رفت، پژوهشگران با پاشیدن آب سرد، نه‌تنها او بلکه سایر میمون‌ها را نیز تنبیه می‌کردند. پس از چند نوبت، میمون‌ها دریافتند که بالا رفتن از نردبان منجر به رنج همگانی می‌شود؛ از این رو، هرگاه یکی از آن‌ها قصد بالا رفتن داشت، دیگران او را با خشونت از این کار بازمی‌داشتند.
سپس یکی از میمون‌های اصلی با میمونی جدید تعویض شد. میمون تازه‌وارد که از عاقبتِ بالا رفتن بی‌اطلاع بود، به سوی نردبان رفت اما بی‌درنگ با حمله‌ی سایر میمون‌ها مواجه شد. او نیز پس از چندبار تنبیه توسط هم‌قفس‌هایش، یاد گرفت که نباید به سمت موز برود، بی‌آنکه دلیل این پرهیز را بداند.
این فرایند ادامه یافت و به‌تدریج تمام میمون‌های اولیه با میمون‌های جدید جایگزین شدند. در پایان، پنج میمون در قفس حضور داشتند که هیچ‌کدام تجربه‌ی آب سرد نداشتند و هرگز مزه‌ی موز را نچشیده بودند، اما همچنان اگر یکی از آن‌ها به نردبان نزدیک می‌شد، سایرین بی‌درنگ او را تنبیه می‌کردند.
این داستان تصویری عمیق و تکان‌دهنده از رفتارهای اجتماعی انسان را بازتاب می‌دهد که چگونه سنت‌ها، باورها و واکنش‌ها می‌توانند بدون آگاهی از منطق یا علت اولیه، نسل به نسل منتقل شوند و در ساختارهای اجتماعی نهادینه گردند. گاه جامعه، تنها به تقلید از گذشته رفتار می‌کند، حتی اگر آن گذشته دیگر موضوعیتی نداشته باشد؛ و بدتر از آن، وقتی افراد در برابر پرسش از چرایی رفتارها، با خشونت و طرد پاسخ می‌دهند، میراث نادانی جاودانه می‌شود.

@hekmatvaandis
he
10.04.2025, 07:55
t.me/hekmatvaandishe/603
288
🏆اخلاق ژنتیک و مسئولیت آینده‌نگر، بازخوانی نظریات جولیان ساوولسکو

🟥در عصری که علم ژنتیک به سطحی از پیشرفت رسیده که نه تنها می‌تواند بیماری‌های ارثی را تشخیص دهد، بلکه حتی استعدادهای شناختی، ویژگی‌های رفتاری و میزان خطر بروز اختلالات روانی را پیش‌بینی‌پذیر ساخته، یک پرسش بزرگ فلسفی سر بر می‌آورد⬅️ آیا ما «اخلاقاً موظفیم» از این علم برای خلق نسل‌های سالم‌تر و توانمندتر استفاده کنیم؟ جولیان ساوولسکو، فیلسوف اخلاق و پزشک دانشگاه آکسفورد، یکی از صریح‌ترین و در عین حال جنجالی‌ترین پاسخ‌ها را به این پرسش داده است. او معتقد است که استفاده نکردن از ظرفیت‌های ژنتیک در تصمیمات تولیدمثل، نه تنها یک بی‌توجهی علمی، بلکه قصوری اخلاقی است.
ساوولسکو مفهومی بنیادین را در اخلاق ژنتیک مطرح می‌کند که آن را "اصل انتخاب طرفدار بهبود" (Principle of Procreative Beneficence) می‌نامد. بر اساس این اصل، والدین، اگر توان علمی و مالی لازم را داشته باشند، اخلاقاً موظف‌اند از میان جنین‌هایی که از نظر ژنتیکی تحلیل شده‌اند، آن جنینی را برای تولد برگزینند که بیشترین شانس را برای داشتن یک زندگی خوب دارد. منظور از «زندگی خوب» در اینجا نه صرفاً نبود بیماری، بلکه برخورداری از ظرفیت‌های شناختی، سلامت روان، توانایی اجتماعی و ویژگی‌هایی‌ست که می‌توانند کیفیت زندگی را در جهان پیچیده‌ی امروز افزایش دهند.
ساوولسکو با صراحت می‌گوید: اگر والدینی می‌توانند از تولد یک کودک با بیماری شدید ژنتیکی جلوگیری کنند، اما آگاهانه این کار را نمی‌کنند، اخلاقاً مرتکب اشتباهی فاحش شده‌اند.
او این مسئله را با مثال‌های پزشکی مقایسه می‌کند⬅️ همان‌طور که پزشک موظف است از نسخه‌ای استفاده کند که درد را کم‌تر و شانس درمان را بیشتر کند، والد نیز در انتخاب جنین، مسئول تصمیمی است که سرنوشت انسان آینده را شکل می‌دهد.
ساوولسکو با همین منطق، مدافع پروژه‌های ژنتیکی برای بهبود هوش، خلق‌وخو، مقاومت بدن و حتی مهارت‌های اجتماعی است. او مخالف دیدگاهی است که هرگونه «دست‌کاری ژنتیکی» را معادل بازی با طبیعت یا دخالت در کار خداوند می‌داند. برعکس، او معتقد است عدم استفاده از این امکان در جهان امروز، نوعی کوتاهی در برابر وظیفه‌ی انسانی نسبت به نسل بعد است.
در پاسخ به انتقادات رایج درباره‌ی "مهندسی نژادی"، "کمال‌گرایی اخلاقی" یا "خطر نابرابری ژنتیکی"، ساوولسکو استدلال می‌کند که این دغدغه‌ها نباید ما را از حرکت به سمت بهبود آگاهانه نسل بشر بازدارد. او خواستار وضع قوانینی‌ست که هم عدالت ژنتیکی را تضمین کند، و هم به خانواده‌ها امکان استفاده‌ی آزادانه، اما مسئولانه از ابزارهای پیشرفته‌ی ژنتیک را بدهد. در نگاه او، اخلاق ژنتیکی نه سدی در برابر طبیعت، بلکه تکمیل‌کننده‌ی اخلاق سنتی با ابزار علم جدید است.
ساوولسکو همچنین از لزوم آموزش عمومی درباره‌ی ژنتیک سخن می‌گوید. او هشدار می‌دهد که اگر جامعه از نظر علمی بی‌سواد بماند، آنگاه یا در برابر ظرفیت‌های ژنتیکی مقاومت می‌کند، یا آن را به دست بازارهای سیاه، دولت‌های مستبد یا شرکت‌های سودجو خواهد سپرد. بنابراین، تنها راه سالم، شفاف و انسانی استفاده از ژنتیک، پیوند زدن آن با یک نظام اخلاقی باز، روشن، گفت‌وگومحور و جهانی است.
در نهایت، ساوولسکو اخلاق ژنتیک را از حوزه‌ی صرفاً پژوهشی و تئوریک خارج می‌کند و آن را به عنوان یک وظیفه‌ی انسانی، اخلاقی و اجتماعی در دوران مدرن معرفی می‌کند. نظریات او، هرچند محل بحث و حتی نزاع‌های فلسفی و دینی است، اما بی‌شک راه را برای بازاندیشی در مفاهیم سنتی همچون «پدر و مادر شدن»، «حق زندگی»، و «مسئولیت در برابر نسل آینده» گشوده است. او نه تنها ما را دعوت می‌کند که در انتخاب تولد آگاهانه‌تر باشیم، بلکه هشدار می‌دهد که بی‌تفاوتی در برابر رنج‌های قابل پیشگیری، خود شکلی از خشونت خاموش است.

📝مسعود سلطانی

@hekmatvaandi
she
8.04.2025, 13:42
t.me/hekmatvaandishe/602
116
🏆بازاندیشی در حق فرزندآوری: گزارشی تحلیلی از اثر Licensing Parents اثر هیو لافولت

🟥در میان هزاران قانونی که دولت‌ها برای حفاظت از جان و روان شهروندان وضع کرده‌اند، یکی از بزرگ‌ترین خلأها و پارادوکس‌ها، سکوت مطلق در برابر مهم‌ترین "فعالیت انسانی" است، یعنی فرزندآوری. در حالی که برای رانندگی، شکار، طبابت، قضاوت و حتی نگهداری حیوانات خانگی به گواهی‌نامه، آموزش و صلاحیت نیاز داریم، اما فرزندآوری، یعنی خلق انسانی دیگر با تمام پیچیدگی‌های وجودی و روانی‌اش، نیازی به کمترین تأیید یا بررسی ندارد. این نقطه‌ی آغاز تفکر هیو لافولت در اثر جنجالی و فلسفی‌اش به نام Licensing Parents است؛ اثری که نخستین بار در دهه‌ی ۱۹۸۰ منتشر شد و همچنان یکی از بنیان‌های بحث‌های مدرن در حوزه‌ی اخلاق تولیدمثل، حقوق کودک و فلسفه‌ی تربیت به شمار می‌رود.
او با لحنی آرام اما استدلالی کوبنده، پرسشی بنیادین را طرح می‌کند، چرا جامعه‌ای که از سلامت شهروندان، نظم اجتماعی و اخلاق عمومی دفاع می‌کند، هیچ مداخله‌ای در فرایند پدر و مادر شدن نمی‌کند؟ چرا جامعه بی‌هیچ واکنشی اجازه می‌دهد افرادی با اختلالات روانی، ناتوانی در تنظیم هیجانات، گرایش‌های خشونت‌آمیز، ناآگاهی تربیتی یا فقر شدید فرهنگی، انسانی دیگر را به این جهان بیاورند و با تصمیمات ناآگاهانه یا بی‌رحمانه، زندگی‌اش را از همان ابتدا نابود کنند؟
لافولت برای ساختار استدلالی خود از اصل اخلاقی‌ای بهره می‌گیرد که آن را در سایر حوزه‌ها نیز پذیرفته‌ایم:

⬅️اگر فعالیتی (۱) اهمیت حیاتی داشته باشد، (۲) در صورت سوء‌مدیریت منجر به آسیب جدی به دیگران شود، و (۳) می‌توان با آموزش و نظارت، از خطرات آن پیشگیری کرد، آنگاه جامعه حق دارد و حتی موظف است آن را مشروط به مجوز کند.

مثال‌هایی مانند رانندگی، حمل سلاح، پزشکی و حتی نگهداری سگ‌های خاص در تأیید این اصل آورده می‌شود. بر این مبنا، لافولت می‌گوید تربیت کودک در رأس این فهرست قرار می‌گیرد، چرا که آسیب‌های ناشی از بی‌کفایتی والدین نه تنها کودک را نابود می‌کند، بلکه نسلی را به فساد، رنج، اختلال روانی و تکرار زنجیره‌ی آسیب سوق می‌دهد.
از نظر لافولت، دوست‌داشتن کودک یا داشتن نیت خیر، برای پدر و مادر شدن کافی نیست. او از هزاران نمونه‌ی واقعی کودک‌آزاری، بی‌توجهی‌های مزمن، والدین معتاد، والدین پارانویید، والدین تنبیه‌گرا و حتی والدین بیش از حد غافل سخن می‌گوید که اغلب محصول ناآگاهی، بیماری روانی یا عدم آموزش هستند. از همین‌جا نتیجه می‌گیرد که «حق والد بودن» نه یک حق طبیعی و بی‌قید، بلکه یک وظیفه‌ی مشروط به صلاحیت است.
لافولت مخالفان احتمالی را نیز از پیش پاسخ می‌دهد:
اگر کسی بگوید این طرح نقض آزادی فردی است، پاسخ می‌دهد که آزادی تا جایی قابل‌دفاع است که به دیگران آسیب نزند، و در اینجا «دیگری»، موجودی کاملاً بی‌دفاع است که تمام آینده‌اش وابسته به تصمیم و عملکرد والدین است. اگر کسی هشدار دهد که چنین نظمی ممکن است توسط دولت‌ها سوءاستفاده شود، لافولت تأکید می‌کند که هر نظام نظارتی مستعد انحراف است، اما ما راه نظارت بر آن را بلدیم؛ همان‌گونه که در صدور گواهی‌نامه رانندگی یا نظارت بر پزشکی و قضاوت نیز ساختارهایی برای عدالت نسبی طراحی کرده‌ایم. اگر منتقدان بپرسند: پس چه کنیم با مردمی که فقیرند، اما می‌خواهند فرزندی داشته باشند؟ لافولت با تکیه بر وظیفه‌ی دولت در آموزش رایگان و حمایت اجتماعی پاسخ می‌دهد: «اول آموزش، بعد فرزندآوری».
در بخش پایانی، لافولت پیشنهاداتی برای اجرا می‌دهد: طراحی دوره‌های الزامیِ تربیت والدین، آزمون‌های ساده ولی اصولی درباره‌ی رشد کودک، و ایجاد مکانیسم‌های بازدارنده برای افرادی که صلاحیت پایه را ندارند. او به هیچ‌وجه خواهان حذف انسان‌ها از چرخه‌ی تولیدمثل نیست، بلکه خواهان آن است که جامعه آگاهانه و با احساس مسئولیت اجازه‌ی خلق انسان دیگری را صادر کند.
اهمیت فلسفی این اثر در آن است که برای اولین بار، حق والد بودن را از مقام یک «حق طبیعی و خدشه‌ناپذیر» به جایگاهی «اخلاقی، مشروط و قابل سنجش» تنزل می‌دهد. این تغییر زاویه‌ دید، بسیار انقلابی و ریشه‌ای است؛ چرا که ساختارهای دینی، سنتی، حقوقی و حتی روان‌شناختی قرن‌ها این حق را بدیهی می‌دانسته‌اند. لافولت اما به‌درستی نشان می‌دهد که آن‌چه بدیهی پنداشته شده، نه تنها فاقد پایه‌ی عقلی و اخلاقی است، بلکه سرچشمه‌ی بسیاری از فاجعه‌های خانوادگی، اجتماعی و تاریخی‌ست.
این اثر در کنار آثاری چون Better Never to Have Been نوشته‌ی دیوید بناتار (که قبلا در اینجا به معرفی وی پرداختیم)، یا نظریات جولیان ساوولسکو درباره‌ی اخلاق ژنتیک، آغازگر موجی از بازاندیشی در مفهوم «تولیدمثل مسئولانه» در قرن بیست‌ویکم شده‌اند.

📝مسعود سلطانی

📎این شش فرسته را هم حتما ببینید: در جهانی که تولد با اختیار نیست، مسئولیت والدین بی‌نهایت است

@hekmatvaand
ishe
8.04.2025, 11:00
t.me/hekmatvaandishe/601
528
🏆اثر مهم Licensing Parents تالیف Hugh LaFollette (هیو لافولت)، فیلسوف اخلاق معاصر، نخستین‌بار در سال ۱۹۸۰ منتشر شد و از همان زمان یکی از جدی‌ترین و جنجالی‌ترین مباحثات اخلاقی و فلسفی در حوزه‌ی حقوق کودک و مسئولیت والدین را برانگیخت. لافولت در این اثر، پرسشی اساسی را مطرح می‌کند: چرا برای فعالیت‌هایی مانند رانندگی، طبابت یا شکار نیاز به مجوز قانونی داریم، اما برای آوردن یک انسان به دنیا هیچ گونه آزمون، آموزش یا مجوزی لازم نیست؟

🟥نتایج و پیشنهادات لافولت:

🔴برپایی نظامی اخلاقی و قانونی برای ارزیابی صلاحیت والدینی.
🔴طراحی دوره‌های آموزشی قبل از تولد کودک.
🔴امکان رد صلاحیت موقتی یا دائم در صورت عدم گذراندن آموزش‌ها یا اختلالات روانی حاد.
🔴ایجاد حمایت‌های دولتی برای افرادی که می‌خواهند والد شوند اما نیازمند آموزش یا بازپروری‌اند.

🟥اثر لافولت، گرچه جنجالی و بعضاً مورد مخالفت‌های جدی واقع شده، اما در فضای فلسفه‌ی اخلاق، باب جدیدی در نسبت میان حق والد بودن و مسئولیت‌های اجتماعی گشوده است. او اولین کسی بود که به‌صورت صریح و منظم، «اخلاق تولیدمثل» را به حوزه‌ی مداخله دولت و قانون آورد و باعث شد موجی از آثار موافق و مخالف پس از آن پدید آید.

📎 گزارشی خلاصه و جامع از این اثر را می‌توانید در فرسته‌ی بعد مطالعه کنید.

@hekmatv
aandishe
8.04.2025, 10:58
t.me/hekmatvaandishe/600
178
🏆سوگیری؛ ناخودآگاهِ تصمیم‌گیرنده

🟥در روان‌شناسی شناختی، انسان موجودی است با منابع محدود توجه، حافظه و پردازش. ذهن، برای بقا و کارایی در محیطی پیچیده، ناگزیر به ساده‌سازی واقعیت‌هاست. اما همین ساده‌سازی‌ها، که گاه زندگی را ممکن می‌سازند، زمینه‌ساز شکل‌گیری الگوهای ناپیدایی از خطا می‌شوند؛ الگوهایی که روان‌شناسان آن‌ها را «سوگیری شناختی» می‌نامند.
از نگاه روان‌شناسی، سوگیری نه نشانه‌ای از حماقت، بلکه نتیجه‌ای محتوم از شیوه عملکرد مغز انسان است. سیستم پردازش ذهن، به تعبیر دنیل کانمن، از دو نظام تشکیل شده است: نظام اول، سریع، شهودی و اتوماتیک؛ و نظام دوم، کند، تحلیلی و پرزحمت. در اکثر مواقع، نظام اول است که تصمیم‌ها را می‌گیرد، چون سریع‌تر و کم‌هزینه‌تر است. اما همین نظام اول، به‌شدت مستعد سوگیری است. ذهن ترجیح می‌دهد در امنیتِ شناختی بماند، تا با تردید، پیچیدگی و ابهام روبرو شود. بنابراین، هر اطلاعاتی را که با باورهای پیشین ناسازگار باشد، یا حذف می‌کند، یا بازتفسیر.
در لایه‌های عمیق‌تر، روان‌شناسی تحلیلی یونگ نشان می‌دهد که حتی پیش‌فرض‌های ما درباره خوب و بد، درست و نادرست، ریشه در سایه‌ها، عقده‌ها و ساختارهای ناخودآگاه دارند. در این نگاه، سوگیری صرفاً یک خطای شناختی نیست، بلکه بازتابی از کشمکش‌های حل‌نشده درون انسان است. ما گاهی از حقیقت فرار نمی‌کنیم چون نمی‌دانیم چیست، بلکه چون می‌دانیم و نمی‌خواهیم مسئولیتش را بپذیریم. به‌بیان دقیق‌تر، بخشی از ما، آگاهانه نمی‌خواهد حقیقت را ببیند.
در روان‌شناسی اجتماعی نیز، سوگیری‌ها در نسبت با جمع و قدرت شکل می‌گیرند. انسان برای حفظ تعلق، به‌صورت ناخودآگاه، ارزش‌های گروه خود را درست‌تر می‌بیند و داده‌های مخالف را بی‌اعتبار می‌کند. این پدیده که به سوگیری درون‌گروهی شهرت دارد، از دوران قبیله‌ای بشر باقی مانده و در ساختارهای مدرن، همچنان فعال است؛ در مذهب، قومیت، حزب، و حتی در دانشگاه‌ها.
یکی از خطرناک‌ترین انواع سوگیری، توهم دانایی است. فرد، به‌ویژه اگر تحصیل‌کرده و اهل مطالعه باشد، ممکن است دچار این باور شود که دیگر فریب نمی‌خورد. اما درست همین تصور، دروازه ورود فریب‌های پیچیده‌تر است. ذهن، هرچه بیشتر به دانش خود مطمئن باشد، کمتر به بازنگری در آن تمایل نشان می‌دهد.
روان‌شناسی به ما می‌آموزد که ذهن ما، به‌تنهایی قابل اعتماد نیست. باید نسبت به داوری‌هایمان مشکوک باشیم، نه از سر بدبینی، بلکه از سر دقت. سوگیری‌ها به ما یادآوری می‌کنند که بین «باور داشتن» و «درست بودن» تفاوتی ژرف وجود دارد؛ و این تمایز، بنیاد عقلانیت و سلامت روان است.

@hekmatvaandis
he
7.04.2025, 18:20
t.me/hekmatvaandishe/599
187
7.04.2025, 08:11
t.me/hekmatvaandishe/597
187
🏆از جمله رساله‌های معروف ابن‌عربی رساله‌ای است، نامه‌مانند که وی به فخرالدین رازی فرستاده و او را نصیحت کرده است. انگیزه ابن عربی - آن‌چنان که خودش می‌گوید - در نوشتن این نامه، آن بوده است، که دوستی از فخررازی به نزد ابن‌عربی می‌گوید: که فخر را دیدم که می‌گریست. علت گریه‌اش را پرسیدم، گفت: سی سال است که بر حقیقت امری اعتقاد داشتم و هم‌اکنون بر من آشکار شد که آن اعتقاد نادرست بوده، گریه از آن می‌کنم که مبادا همین امری را که هم‌اکنون معتقد شده‌ام هم نادرست باشد. وقتی ابن‌عربی این مطلب را می‌شنود مترصد آن می‌شود تا نامه‌ای دوستانه برای فخر بنویسد ..

🔴فتأمل

@hekmatvaandis
he
7.04.2025, 08:11
t.me/hekmatvaandishe/598
129
🏆بهترین مثال برای درک سوگیری، مردی که در خیابانی تاریک، دنبال کلید می‌گردد

🟥فرض کن فردی کلید خانه‌اش را در تاریکی شب گم کرده است. بخش زیادی از خیابان تاریک است، اما زیر یک چراغ، روشنایی وجود دارد. او شروع می‌کند به جست‌وجوی کلید، فقط زیر چراغ، نه در جاهایی که احتمال واقعی‌تری برای گم‌شدن کلید هست.
وقتی کسی از او می‌پرسد: «چرا فقط اینجا رو می‌گردی؟»
می‌گوید: «چون اینجا روشنه، می‌تونم ببینم!»

@hekmatvaandis
he
7.04.2025, 05:35
t.me/hekmatvaandishe/596
145
📎در ادامه از فرسته‌ی قبل

🏆پیوست فلسفی

🟥سوگیری؛ آینه‌ی ترک‌خورده‌ی ادراک: اگر حقیقت، امری مستقل و قائم‌به‌ذات باشد، انسان برای دستیابی به آن ناگزیر از عبور از صافی ذهن خویش است. اما آیا ذهن، همان‌گونه که ادعا می‌کند، شفاف و بی‌طرف است؟ یا آن‌گونه که متفکرانی چون هایدگر و نیچه هشدار داده‌اند، ذهن پیشاپیش با افق‌هایی از پیش‌ساخته، به استقبال واقعیت می‌رود و آن را در قالبی از پیش تعیین‌شده، درونی می‌سازد؟ سوگیری، دقیقاً در این تقاطع ظاهر می‌شود، نقطه‌ای که در آن ادراک، به‌جای آن‌که انعکاسی از واقع باشد، تصویری تحریف‌شده و شخصی‌شده از آن عرضه می‌کند.
از منظر فلسفی، سوگیری را باید نه صرفاً یک خطای شناختی، بلکه بخشی از ساختار ادراک و هستی ذهن انسان دانست. ما جهان را آن‌گونه نمی‌بینیم که هست، بلکه آن‌گونه می‌بینیم که می‌توانیم ببینیم. این محدودیت دید، خود را در قالب سوگیری‌ها آشکار می‌کند. به تعبیر کانت، ذهن انسان همواره با عینک مقولات پیشینی به سراغ داده‌های تجربی می‌رود. اما اگر این مقولات، نه صرفاً ذاتی بلکه ساخته و پرداخته‌ی فرهنگ، هویت، قدرت، ترس یا میل باشند، دیگر نمی‌توان آن‌ها را بی‌طرف تلقی کرد. (این پست با عنوان "ما نمی‌توانیم بدانیم" را از این لینک ببینید.)
سوگیری، نوعی «پدیدارشناسی خطادار» است؛ یعنی تجربه‌ای که در آن ابژه ادراک، نه آن‌چنان که هست، بلکه در سایه‌ی ساختارهای قدرت و ناخودآگاه ذهنیِ فاعل شناسایی، ظاهر می‌شود. در این‌جا، شناخت، دیگر نه بازتاب حقیقت، بلکه بازتاب خویش است. به همین دلیل است که فیلسوفان اگزیستانسیالیست، از جمله سارتر و مرلوپونتی، بر اهمیت «خودآگاهی نسبت به فرآیند ادراک» تأکید می‌کردند، یعنی آگاهی از این‌که ما چگونه و از کجا به یک گزاره باور داریم.
اما این آگاهی، صرفاً مفهومی روان‌شناختی نیست؛ بلکه رسالتی معرفت‌شناسانه دارد. ⬅️ذهنی که از سوگیری‌های خود آگاه نیست، به‌راحتی اسیر تبلیغ، سنت، مرجعیت، و تکرار می‌شود؛ و حقیقت، در این میانه، در ازدحام صداهای بازتابی، خاموش می‌ماند. سوگیری، صدای حقیقت را نمی‌کُشد، اما آن را در هزار پژواک بی‌معنا گم می‌کند.
حتی در حوزه فلسفه دین، بسیاری از قرائت‌های کلامی و تفسیری، پیش از آن‌که به کشف معنا برسند، درگیر «توجیه پیشینی باور» هستند. آن‌گاه که مفسر از پیش در جان خویش به حقیقتی ایمان آورده باشد، تفسیر او، بی‌آن‌که خود بداند، در جهت تثبیت همان ایمان خواهد بود. بدین‌سان، سوگیری، حتی در عالی‌ترین ساحت‌های تفکر، همچون گرهی ناگشوده باقی می‌ماند.
شاید بتوان گفت که فلسفه، در یکی از رسالت‌های اصلی خود، چیزی نیست جز تلاش برای شناسایی و گشودن همین گره‌ها؛ برای عبور از فرافکنی‌های ذهن، و رسیدن به ساحتی از حقیقت که، اگرچه شاید هرگز به‌طور کامل درک‌پذیر نباشد، اما لااقل قابل پرسش و پی‌جویی باشد.


@hekmatvaandi
she
7.04.2025, 03:03
t.me/hekmatvaandishe/595
129
🏆سوگیری؛ سدی پنهان میان انسان و حقیقت

🟥ادراک انسان، علی‌رغم پیچیدگی و توان تحلیلی بی‌نظیرش، از بنیان در معرض آسیب‌پذیری‌هایی‌ست که گاه به‌شکل پنهان اما تأثیرگذار، فرآیند فهم، تفسیر و داوری را دستخوش اعوجاج می‌سازد. یکی از بنیادی‌ترین این آسیب‌ها، پدیده‌ای‌ست که در روان‌شناسی و فلسفه ذهن از آن با عنوان سوگیری شناختی (Cognitive Bias) یاد می‌شود؛ یعنی تمایل ناآگاهانه ذهن به اتخاذ مواضعی غیرمنطقی و جهت‌دار، بر پایه پیش‌فرض‌ها، علایق، ترس‌ها یا هویت‌های درونی‌شده.
در بطن این پدیده، یک مسئله فلسفی عمیق نهفته است، آیا انسان در جست‌وجوی حقیقت است، یا صرفاً به‌دنبال تأیید و تثبیت خود؟ مغز انسان، در مسیر تقلیل بار شناختی، همواره میان‌برهایی می‌سازد که از آن با عنوان Heuristics یاد می‌شود. این سازوکارهای میان‌بر اگرچه در موقعیت‌های ساده کارآمدند، اما در مواجهه با مسائل پیچیده یا مرتبط با ساخت هویتی انسان، به خطاهای نظام‌مند منتهی می‌شوند. سوگیری، در این معنا، نه صرفاً یک خطای اتفاقی، بلکه یک اعوجاج ساختاری در خودآگاهی انسان است.
سوگیری‌ها، گاه همچون پرده‌ای شفاف اما مقاوم، واقعیت را از دیده ما پنهان می‌کنند. در این حالت، ما نه با «حقیقت»، بلکه با بازتاب تحریف‌شده‌ای از آن مواجهیم؛ بازتابی که خواست‌ها، باورها و ترس‌های ما در آن نقش‌آفرین‌اند. در تاریخ اندیشه، این مفهوم بی‌شباهت به ایده‌های افلاطونی نیست، که در آن بشر، زندانی در غار تصورات خویش است و آن‌چه می‌بیند، صرفاً سایه‌هایی‌ست بر دیوار.
نکته قابل تأمل آن است که سوگیری نه صرفاً پدیده‌ای روان‌شناختی، بلکه مسئله‌ای فلسفی در حوزه معرفت‌شناسی است. پرسش این‌جاست که اگر ذهن، به‌طور ساختاری در معرض سوگیری‌ست، آیا می‌توان به داوری‌های او درباره حقیقت اعتماد کرد؟ و اگر نه، راه گریز از این دام چیست؟

🟥این دو مثال را ببینید تا موضوع کاملا برایتان جا بیفتد:

🟥مثال اول: سوگیری تأییدی در دین‌پژوهی: در حوزه دین‌پژوهی، آن‌گاه که پژوهشگر پیشاپیش تعلق خاطر عاطفی، مذهبی یا هویتی به یک دستگاه عقیدتی دارد، اغلب دچار سوگیری تأییدی (Confirmation Bias) می‌شود. چنین فردی، شواهد تأییدکننده عقاید پیشین خود را برجسته می‌سازد و شواهد متضاد را یا نادیده می‌گیرد یا بی‌اعتبار می‌خواند. در این وضعیت، پژوهش نه برای کشف حقیقت، بلکه برای تثبیت باور پیشین صورت می‌گیرد؛ و این، مصداق همان خطری‌ست که فلاسفه نقاد، از افلاطون تا کانت، بارها گوشزد کرده‌اند: خطر تبدیل شدن عقل به ابزار توجیه، نه ابزار کشف.

🟥مثال دوم: سوگیری بقا در تاریخ‌نگاری: در تاریخ‌نگاری نیز پدیده‌ای مشابه رخ می‌دهد که از آن با عنوان سوگیری بقا (Survivorship Bias) یاد می‌شود. تاریخ، عمدتاً از زبان پیروزان روایت شده است؛ کسانی که منابع، قدرت، و امکان ثبت روایت خود را داشته‌اند. صدای مغلوبان، کشته‌شدگان و آنان که از حافظه تاریخ حذف شده‌اند، به‌ندرت شنیده می‌شود. در این‌جا نیز ما با تحریفی بنیادین در نسبت با واقعیت مواجه‌ایم؛ تاریخی که محصول بقای نابرابرِ روایت‌هاست. چنین تحریفی، انسان را وامی‌دارد تا از نو نسبت خود را با گذشته، و با حقیقت، بازاندیشی کند.

📎ادامه در فرسته‌ی بعد

@hekmatvaa
ndishe
7.04.2025, 02:47
t.me/hekmatvaandishe/594
200
🏆بدون شرح
@hekmatvaandish
e
6.04.2025, 19:52
t.me/hekmatvaandishe/593
127
🏆در جهانی که تولد با اختیار نیست،
مسئولیت والدین بی‌نهایت است. (۶)

🔴چرا انسان‌ها فرزنددار می‌شوند؟

🟥پرسش از اینکه چرا انسان‌ها فرزنددار می‌شوند، در ظاهر ساده اما در عمق، یکی از پیچیده‌ترین مباحث روان‌شناسی، جامعه‌شناسی، انسان‌شناسی و فلسفه است. پاسخ‌هایی که دانشمندان در این‌باره داده‌اند، طیفی وسیع دارد؛ از توضیحات زیستی و هورمونی گرفته تا تحلیل‌های فرهنگی، روانی و حتی ناخودآگاه. در ادامه، برخی از دیدگاه‌های مهم را مرور می‌کنیم:

🔴نظریه‌های زیستی و تکاملی: از منظر زیست‌شناسی و تکامل، انگیزه‌ی تولیدمثل در انسان مثل سایر جانوران، برای تداوم ژن‌ها و بقای نسل است. ریچارد داوکینز در کتاب ژن خودخواه این‌گونه توضیح می‌دهد که انسان در خدمت ژن‌هایش است، نه بالعکس. فرزندآوری، ابزار تکامل ژن‌هاست.
اما این دیدگاه، دلایل روانی و معنوی انسان را نادیده می‌گیرد.

🔴نظریه‌های روان‌کاوانه (مثل فروید، لاکان): از دیدگاه روان‌کاوی، یکی از دلایل مهم فرزندآوری، رفع عقده‌ها و خلاهای درونی والدین است. به بیان ساده، فرزند، امتداد خود ناتمام والدین است. کودک، ابزار تحقق رویاهای ناکام پدر و مادر است. در ناخودآگاه، کودک گاهی موجودی برای حفظ رابطه‌ی زناشویی یا پُرکننده‌ی خلأهای روانی پنهان است.

🔴دیدگاه‌های جامعه‌شناسی و فرهنگی: جامعه‌شناسان می‌گویند که فرزندآوری یک کنش اجتماعی است، نه صرفاً طبیعی. عوامل متعددی والدین را به سمت فرزند می‌کشاند، فشار خانواده، فامیل، عرف و سنت، ترس از تنهایی و بی‌پناهی در پیری، بالا رفتن منزلت اجتماعی (در بعضی فرهنگ‌ها، فرزند به‌ویژه پسر)، الگوبرداری از اطرافیان، معنا دادن به زندگی زناشویی

🔴نظریه‌های معنا‌شناسی و هستی‌شناسی: برخی فیلسوفان معتقدند انسان برای غلبه بر پوچی هستی، دست به خلق می‌زند؛ چه در قالب هنر، چه در قالب فرزند. داشتن فرزند، برای بسیاری از افراد راهی‌ست برای معنا بخشیدن به زندگی و فرار از اضطراب مرگ.


🟥اما در واقع، فرزنددار شدن در بیشتر موارد، برای خود والدین است؛ نه برای خود فرزند. والدین اغلب نمی‌پرسند که آیا کودک می‌خواهد به این دنیا بیاید یا نه؛ بلکه می‌خواهند کسی را دوست بدارند، حمایت ببینند، معنا بسازند، تنها نباشند، یا نقصی را در خودشان جبران کنند. گویی در پشت پرده‌ی عشق، نیازی شخصی نهفته‌ست؛ نیازی که خودآگاه یا ناخودآگاه، بر تصمیم آن‌ها سایه می‌افکند.

🏆در گذشته، فرزند داشتن نه فقط یک خواسته‌ی شخصی، که یک نیاز اقتصادی و امنیتی بود. در جوامع کشاورز، دامدار و قبیله‌محور، کودک نیروی کار آینده محسوب می‌شد. فرزندان پسر به‌ویژه، بازوی نیرومند خانه بودند؛ از شخم زدن و دامداری گرفته تا محافظت از قبیله در برابر حمله‌ی دشمن. هر نوزاد، یک ابزارِ بیشتر برای تولید، بقا و دفاع بود. در نبود نظام بازنشستگی یا حمایت اجتماعی، فرزندان بیمه‌ی دوران پیری والدین به حساب می‌آمدند. اگر فرزندی نمی‌بود، پیرمرد و پیرزنِ قبیله در پیری و بیماری، بی‌پناه و بی‌یار می‌ماندند. و از همه مهم‌تر، در جوامع بسته‌ای که تعلق به خانواده و نام و نسب، همه‌چیز بود، نداشتن فرزند، به‌ویژه پسر، مساوی با مرگ نام و دودمان بود.
فرزند بیشتر، به معنای قدرت بیشتر بود؛ و ترس بزرگ، این بود که دارایی و نامِ خانواده به غریبه‌ای برسد. این ترس، ریشه‌ی بسیاری از اصرارها برای فرزندآوری، حتی به قیمت جان مادر، در تاریخ بوده. به همین دلیل، در برخی فرهنگ‌ها، زن نازا انگار «ناتمام» تلقی می‌شد و مورد طرد قرار می‌گرفت.
امروز، این دلایل شاید به‌ظاهر کمرنگ شده باشند، اما بقایایشان هنوز در ناخودآگاه فرهنگی ما جاری‌ست. هنوز «بچه‌دار نشدن» را عده‌ای ضعف یا خودخواهی می‌دانند، و هنوز کودک، در بسیاری از خانه‌ها نه برای خودش، که برای تسکین دردهای پنهان یا حفظ نام و رسم والدین به دنیا می‌آید.

✍️مسعود سلطانی

ادامه دارد...
@hekmat
vaandishe
6.04.2025, 19:09
t.me/hekmatvaandishe/592
176
🏆آزمایش جبر و اختیار با اسکن مغزی استاد مکری

@hekmatvaandish
e
6.04.2025, 14:12
t.me/hekmatvaandishe/591
201
🏆ابوحامد غزالی: «بدان كه طریقت تهذیب اخلاق کودک از مهم‌ترین امور و استوارترین است؛ کودک امانتى است نزد پدر و مادر خود و دلِ پاک او گوهرى نفيس است و ساده و خالى از همه‌ی نقش‌ها و صورت‌هاست و قابلیت به همه‌ی نقش‌ها را دارد و به هر جانب كه [اراده شود] تمایل گردانند. پس اگر بر خير و خوبی عادت داد و آموزش ببیند، رشد و نمو او بر آن باشد و در دنيا و آخرت سعادتمند می‌شود و پدر و مادر و معلم و مؤدِّب در ثواب او شریک خواهند بود و اگر او را بر بدى عادت داد و مانند ستوران بی‌توجهی کرد، بدبخت و هلاک می‌شود و گناهش بر گردن قيّم و سرپرست او باشد.»

📔احیاء علوم الدين، ج ۳، ص ۷۱

@hekmatvaandis
he
6.04.2025, 12:45
t.me/hekmatvaandishe/590
933
🏆در جهانی که تولد با اختیار نیست،
مسئولیت والدین بی‌نهایت است. (۵)

🟥بیایید یک پرسش ساده اما هولناک را صادقانه از خود بپرسیم:

آیا هرگز پدر و مادری را دیده‌اید که واقعاً به خاطر خود فرزند، فرزنددار شده باشند؟
نه برای پر کردن خلأ زندگی‌شان، نه برای فرار از تنهایی، نه برای رضایت خانواده‌ها، نه برای حفظ زندگی زناشویی، نه برای اینکه «دیگران هم دارن»، نه برای اینکه کسی باشد که در پیری کمکشان کند…
آیا تا به حال پدر و مادری را دیده‌اید که با فهم عمیق از مسئولیت انسانی، از آمادگی روانی، از بلوغ معنوی و اخلاقی، با آگاهی از سختی‌های جهان، آگاهانه تصمیم گرفته باشند که: «ما می‌خواهیم مسئولیت ساختن یک انسان را برای خودش، و نه برای خودمان، بپذیریم»؟
اکثر بچه‌ها محصول یک اتفاق‌اند.
یک بی‌احتیاطی ساده. کاندومی سوراخ ...
یا محصول یک فشار جمعی.
یا یک پاسخ به هنجارهای جامعه: «باید بچه‌دار بشید دیگه!»
یا برای چسب زدن به ترک‌های رابطه.
یا برای اینکه «بچه نمک زندگیه».
یا اینکه «یه کسی باشه بعداً کمکمون کنه».
یا چون مادر گفته: «اگه بچه نیاری، زندگی‌تون بیمعناست».
در این میان، کسی از خود کودک نمی‌پرسد:
تو می‌خواهی بیایی؟
می‌خواهی وارد این دنیای پررنج شوی؟
آیا منِ پدر، منِ مادر، شایسته‌ام که میزبان تو باشم؟
آیا روحم آن‌قدر زخم‌خورده نیست که ناخودآگاه زخم‌هایم را به تو منتقل نکنم؟
و همین‌جاست که معادله واژگون می‌شود.
کودکی که از او هیچ نظر و اختیاری خواسته نشده، تبدیل می‌شود به موجودی که باید مدام تشکر کند، اطاعت کند، سپاس‌گزار باشد که «زندگی» به او داده‌اند؛ آن هم زندگی‌ای که گاه خودش هم نمی‌داند چرا دارد تحملش می‌کند.

فرزند، قرار نیست درمان زخم‌های والدین باشد.
قرار نیست نسخه‌ی آینده‌ساز برای پیریِ آنان باشد.
قرار نیست مشروعیت‌بخش ازدواج یا مهره‌ی بازی‌های اجتماعی باشد.
او فقط یک انسان است، که حق دارد اگر آمده، محترمانه و با آگاهی پرورده شود، نه با کلیشه و انتظار و قربانی‌سازی.
و تا زمانی‌که انگیزه‌ی اصلی فرزندآوری "نیازهای والدین" باشد، نه آمادگیِ پذیرشِ مسئولیت، عدالت و انسانیت در این مناسبت برقرار نخواهد شد.

چون قبلاً گفتم فعلاً قصد ندارم وارد مباحث دینی بشم، از قید «نان حلال و حرام» می‌گذرم، اما این به این معنا نیست که این مسئله از اهمیت بیفتد. بحث امروز نه به معنای حلال یا حرام بودن نان است، بلکه به این موضوع مربوط می‌شود که آیا می‌دانید آن نانی که به فرزندتان می‌دهید، به جز جنبه‌ی جسمانی، چه اثرات روانی و عاطفی بر جان او می‌گذارد؟
بیایید کمی عمیق‌تر شویم.
چند درصد پدر و مادرها، هنگام تصمیم برای بچه‌دار شدن، اصلاً می‌دانند اکسی‌توسین چیست؟
چند نفرشان از وازوپرسین شنیده‌اند؟
چند درصدشان می‌دانند که این دو هورمون، ستون‌های عاطفی و رفتاری یک انسان در آینده هستند؟
آیا آن‌ها می‌دانند که نحوه‌ی نوازش نوزاد، تعداد بوسه‌ها، دفعات در آغوش گرفتن، لحن حرف زدن، میزان تماس چشمی در ماه‌های ابتدایی زندگی، مستقیماً روی ترشح اکسی‌توسین در مغز کودک اثر می‌گذارد؟
و اینکه همین ماده‌ی کوچک و به‌ظاهر ساده، پایه‌گذار اعتماد کردن در بزرگ‌سالی‌ست؟
آیا می‌دانند که بی‌ثباتی عاطفی، بی‌توجهی، یا مراقبت ماشینی، می‌تواند باعث اختلال در ترشح طبیعی این هورمون شود؟
و سال‌ها بعد، این کودک نتواند عاشق شود، یا اعتماد کند، یا بتواند خیانت نکند؟
نه از سر بدذاتی، بلکه از سر اختلالی که در کودکی شکل گرفته و ریشه در همان روزها دارد که مادر خسته بود، پدر غایب بود، یا خانه پر از تنش بود.
آیا می‌دانند وازوپرسین چیست؟
و چطور نبود رابطه‌ی عاطفی امن با پدر، می‌تواند باعث اختلال در حس مسئولیت‌پذیری، ثبات هیجانی، تعهد و حتی کنترل خشم در پسرها شود؟
کدام پدر و مادر، پیش از فرزندآوری، یک ساعت وقت گذاشته‌اند تا درباره‌ی شکل‌گیری سیستم لیمبیک مغز کودک، یا مفهوم وابستگی ایمن مطالعه کنند؟
کدامشان می‌دانند که دعواهای بی‌وقفه در خانه، سطح کورتیزول کودک را بالا می‌برد، و این کودک با مغزی پر از هورمون استرس، وارد مدرسه، جامعه و رابطه می‌شود؟
و اگر بعدها مضطرب، خشمگین یا بی‌ثبات شد، همه فقط می‌گویند: «بچه از خودش بد بود!»
آیا آن‌ها می‌دانند که اولین تصویر کودک از "خدا"، از "خویشتن"، و از "عشق"، از چهره‌ی والدین ساخته می‌شود؟
و اگر آن چهره، خشن، بی‌تفاوت یا سرد بوده، کودک نه فقط پدر و مادر، بلکه خودش را و حتی جهان را، بی‌ارزش می‌بیند؟
در جهانی که به‌راحتی بچه‌دار می‌شوند، اما به‌سختی آگاهانه انسان می‌سازند، طبیعی‌ست که آسیب، نسل به نسل منتقل شود؛
و آن‌گاه، فرزندِ رنج‌دیده، موظف می‌شود که فقط "قدر نان پدر و شیر مادر" را بداند،
اما هرگز حق ندارد از زهرهای نادیده‌ای که در آن نان و شیر مخفی بوده سخن بگوید.

📝مسعود سلطانی

ادامه دارد ...
@hekmatvaandi
she
6.04.2025, 12:02
t.me/hekmatvaandishe/589
299
🏆در جهانی که تولد با اختیار نیست،
مسئولیت والدین بی‌نهایت است. (۴)

🟥نیچه در کتاب "فراسوی نیک و بد" به‌دنبال برانداختن تمام آن رسومات کهنه‌ای بود که نسل‌ها با نام «فضیلت»، «اخلاق»، و «تقدس» بر ذهن بشر تحمیل شده‌اند. او با بی‌رحمیِ فلسفیِ خاص خودش، به جنگ هر آنچه رفت که بی‌پرسش پذیرفته شده بود.
و یکی از آن میراث‌های دیرین و سؤال‌ناپذیر، که چند روزیست ذهنم را درگیر خود کرده مناسبات خانوادگی‌ست؛ جایی که قرن‌ها "حق والدین" در مرکز بوده و "حقوق فرزندان" در حاشیه مانده.
یکی از تلخ‌ترین اعوجاج‌های تاریخی بشر، این است که در ادیان، مکاتب، سنت‌ها و حتی قوانین جوامع، شاید تنها ده درصد توجه به فرزندان معطوف شده، و نود درصدِ دیگر صرف تبیین حرمت والدین، اطاعت از آن‌ها، و تقدیس موقعیت‌شان گردیده.
چرا؟
چون والدین، قدرت را در دست دارند:
قدرت تولید نسل، قدرت تربیت، قدرت تفسیر دین و فرهنگ، و قدرت ساکت کردن صداهایی که بعد از به‌دنیا آمدن، تازه چشم باز می‌کنند.
فرزندان، تا زمانی‌که ضعیف‌اند، شنیده نمی‌شوند.
و زمانی‌که قوی می‌شوند، اگر بخواهند از رنج و آسیب سخن بگویند، با واژگانی از جنس «عاق»، «ناسپاس»، «بی‌ریشه»، «بی‌معرفت» سرکوب می‌شوند.
این همه تمرکز بر اطاعت فرزند، و آن همه سکوت درباره‌ی مسئولیت والدین، از کجا آمده؟
از سنت‌هایی که توسط همان والدین ساخته و تثبیت شده‌اند.
از جوامعی که قدرت، همواره در دستان نسل پیشین بوده، نه در صدای نسل تازه.
در چنین وضعی، آنکه فرزند است، نه تنها طلبکار شمرده نمی‌شود، بلکه اگر دردمند باشد، گناهکار هم خوانده می‌شود.
کسی از او نمی‌پرسد: در کودکی چه دیدی؟ چگونه بزرگ شدی؟ چه بر روانت رفت؟ چه چیزهایی را نباید می‌چشیدی و چشیدی؟
نیچه، اگر در زمانه‌ی ما بود (با توجه به تاثیر پدر و مادر در آینده فرزندان از وجوه مختلف که توسط علم جدید اثبات شده است)، احتمالاً نه تنها اخلاق مسیحی را نقد می‌کرد، بلکه از تقدیس بی‌چون‌وچرای پدر و مادر در سنت‌های شرقی و غربی نیز پرده برمی‌داشت. چرا که هر اخلاقی که اجازه‌ی پُرسیدن ندهد، و هر قداستی که نقدناپذیر باشد، در نگاه نیچه، اخلاق بردگان است، نه انسان‌های آزاد.
ما منکر جایگاه پدر و مادر نیستیم؛
ما طالب بازگرداندن تعادل و حقیقت به این معادله‌ایم.
فرزند، اگر قرار است مؤدب و سپاس‌گزار باشد، باید هم‌زمان حق داشته باشد که دیده شود، شنیده شود، و از او بخواهند، نه فقط از او بخواهند اطاعت کند.
اگر احترام هست، باید دوطرفه باشد.
اگر مسئولیت هست، باید دوطرفه سنجیده شود.

📝مسعود سلطانی

ادامه دارد...
@hekmatvaandi
she
5.04.2025, 20:56
t.me/hekmatvaandishe/588
1.5 k
🏆در جهانی که تولد با اختیار نیست،
مسئولیت والدین بی‌نهایت است. (۳)

🟥یکی از عجیب‌ترین و البته تلخ‌ترین پدیده‌های تاریخی، این است که در طول قرن‌ها، در ادیان، مکاتب، سنت‌ها و حتی نظام‌های حقوقی جوامع، شاید تنها ده درصد از گفتارها و قوانین به حقوق فرزندان پرداخته‌اند و نود درصد دیگر، درباره‌ی حقوق والدین، شأن والدین، جایگاه والدین، و اطاعت از والدین سخن گفته‌اند.
این نابرابری نه تصادفی‌ست، نه بی‌علت.
وقتی پدر و مادر، هم تولیدکننده‌ی نسل‌اند، هم نهاد تربیت را در اختیار دارند، هم ابزارهای فرهنگی و دینی را به نفع خود تعبیر می‌کنند، و هم قدرت را در خانواده به‌دست دارند، طبیعی‌ست که ساختار معرفتی جوامع، حول «حق والدین» شکل بگیرد، نه «حق فرزندان».
فرزندان، تا وقتی کوچک‌اند، صدایی ندارند.
و وقتی بزرگ می‌شوند، اگر بخواهند بپرسند، نقد کنند، یا از رنج‌های تربیتی بگویند، با برچسب‌های "ناسپاس"، "بی‌ادب"، "عاق والدین"، و "بی‌ریشه" خاموش می‌شوند.
در اغلب سنت‌ها، وظیفه‌ی فرزند اطاعت است؛
اما مسئولیت پدر و مادر، تبدیل به مجموعه‌ای مبهم از "تلاش کردن"، "زحمت کشیدن"، و "هرچه در توان داشتند انجام دادن" می‌شود؛ بدون شاخص، بدون سنجش، بدون پاسخ‌گویی.
چه کسی سنجیده است که این نان، نانی سالم بوده یا نانی آغشته به خشم و اضطراب؟
چه کسی پرسیده است که این شیر، شیری از مهر بوده یا از ترس و بی‌پناهی؟
به همین دلیل است که در منظومه‌ی سنتی، فرزندان همیشه در موضع "طلبکار بودن" تقبیح شده‌اند، چون اساساً جرأت مطالبه به آن‌ها داده نشده.
و ما امروز، در قرنی زندگی می‌کنیم که بیش از هر زمان دیگر نیازمند بازتعریف این رابطه‌ایم:
رابطه‌ای بر پایه‌ی مسئولیت متقابل، نه فقط اطاعت یک‌طرفه؛
رابطه‌ای که در آن، صدای فرزند هم شنیده شود، و زخم‌هایش هم جدی گرفته شود.
اگر از حق والدین می‌گوییم، باید از مسئولیت آنان هم با همان جدیت بگوییم.
و اگر از وظایف فرزندان می‌خواهیم بگوییم، باید از حقوق واقعی و عمیق آن‌ها نیز بی‌هیچ ترس و تعارفی سخن بگوییم.

📝مسعود سلطانی

ادامه دارد...
@hekmatvaandi
she
5.04.2025, 20:48
t.me/hekmatvaandishe/587
293
🏆در جهانی که تولد با اختیار نیست،
مسئولیت والدین بی‌نهایت است. (٢)

🟥نان پدر، وظیفه است؛
شیر مادر، وظیفه است؛
نه منت، نه لطف، نه احسان.
اگر کودکی را از دل جهنمی تاریک، از فضای اختناق و شکنجه و رنج، به دنیایی سراسر نور و عشق و امنیت و آرامش می‌آوردند، می‌شد گفت که تولد، نعمتی بی‌قید و شرط است؛ می‌شد گفت که فرزند، مدیون است، طلبکار نیست.
اما واقعیت این نیست.
کودک را نه از جهنم، بلکه از نیستی، از ناباوری، از سکوت و آرامش محض، به جهانی کشانده‌اند که در آن درد، اضطراب، شکست، جدایی، فقر، جنگ، ظلم و مرگ در کمین است. به جهانی که حتی خوشبخت‌ترین انسان‌ها هم، بی‌درد نمی‌زیند.
در چنین وضعی، اوضاع برعکس می‌شود:
فرزند، نه بدهکار، که طلبکار است.
او نه تنها حقی ندارد بر والدین نهادن، بلکه بار عظیمی از حق و توقع و انتظار بر دوش پدر و مادر نهاده می‌شود. چرا که آنان بودند که او را به این میدان فرستادند؛ بدون قرارداد، بدون توافق، بدون حتی یک سؤال ساده: آیا می‌خواهی باشی؟
پس نان پدر، کفّاره‌ی بخشی از این انتخاب است.
شیر مادر، پاسخی حداقلی به مسئولیتی عظیم است.
نه افتخار می‌آورد، نه اعتبار می‌سازد، اگر با آن آگاهی و آمادگی و عشق همراه نباشد.
فرزند، تا زمانی‌که هنوز با هزار سؤال و درد و حیرت در جهان سرگردان است، حق دارد که از پدر و مادرش بپرسد: چرا؟ چگونه؟ به چه حقی؟
و والدین، اگر اهل معرفت‌اند، اگر واقعاً خود را انسان می‌دانند، به‌جای خشم و انکار، باید با تواضع، با پذیرش، با مسئولیت‌پذیری، به این پرسش‌ها گوش دهند.
ما احترام را منکر نیستیم.
ما مسئولیت را یادآور می‌شویم.

📝مسعود سلطانی

ادامه دارد ...

@hekmatvaandi
she
5.04.2025, 20:44
t.me/hekmatvaandishe/586
322
🏆معرفی دومین اثر ارزشمند ساپولسکی

🟥کتاب «رفتار» اثر رابرت ساپولسکی یکی از شگفت‌انگیزترین آثاری‌ست که تاکنون درباره انسان و چرایی رفتارهایش نوشته شده. این کتاب، تلاشی خیره‌کننده برای درک یک لحظه خاص است؛ آن لحظه‌ای که انسان تصمیمی می‌گیرد، خشم می‌گیرد، مهربان می‌شود، می‌بخشد، می‌کُشد یا ایثار می‌کند. ساپولسکی این لحظه را نه از یک زاویه محدود، بلکه از لایه‌های مختلف زیستی، روانی، اجتماعی، خانوادگی، فرهنگی و تاریخی بررسی می‌کند.
این کتاب از چند ثانیه پیش از وقوع یک رفتار شروع می‌کند: فعالیت‌های مغزی، نقش هورمون‌هایی مثل کورتیزول و دوپامین، نواحی‌ای از مغز مثل آمیگدالا یا قشر پیش‌پیشانی. سپس عقب‌تر می‌رود: به تجربیات دوران کودکی، تأثیر والدین و سبک فرزندپروری، شیوه دلبستگی، میزان امنیت روانی در خانه، نوع محرک‌هایی که در کودکی دریافت کرده‌ایم. بعد به تأثیرات اجتماعی و فرهنگی می‌پردازد: نقش جامعه، باورها، فشار گروه، آموزش‌های رسمی و غیررسمی، تفاوت‌های میان‌فرهنگی در درک مفاهیمی مانند عدالت، خشم یا بخشش. و در نهایت، ریشه‌های تکاملی را بررسی می‌کند: اینکه چرا برخی از واکنش‌های ما میراث صدها هزار سال زندگی قبیله‌ای‌ست، و چرا بعضی از غرایزمان در دنیای مدرن دیگر کارکرد درستی ندارند.
ساپولسکی با قلمی علمی اما گرم و پرجاذبه، نه‌تنها به ما می‌گوید انسان چگونه رفتار می‌کند، بلکه نشان می‌دهد که هیچ رفتاری را نمی‌توان با یک دلیل توضیح داد. همه چیز درهم‌تنیده است: ژن‌ها، هورمون‌ها، کودکی، جامعه، تاریخ، حتی وضعیت خواب شب گذشته‌ات.
برای هر کسی که دغدغه تربیت، خودشناسی، تحلیل رفتار اجتماعی، یا فهم پیچیدگی‌های انسان را دارد، کتاب «رفتار» نه فقط یک پیشنهاد، بلکه یک ضرورت است.
اگر بخواین این متن برای نشر یا معرفی در کانال هم ویرایش بشه، بفرمایین تا تنظیمش کنم.

📔معرفی دیگر کتاب ساپولسکی با عنوان "محتوم" را اینجا ببینید.

@hekmatvaandi
she
5.04.2025, 07:07
t.me/hekmatvaandishe/585
1.6 k
🏆در جهانی که تولد با اختیار نیست،
مسئولیت والدین بی‌نهایت است. (١)

🟥در جهانی که پر است از درد، رنج، تردید، شکست، ناامنی و سقوط، هیچ‌کس با میل و انتخاب خود به دنیا نیامده است. فرزند، تصمیم خودش نبوده؛ تصمیم پدر و مادر بوده. او نه برای تولدش مشورتی داده شده، نه رضایتی از او گرفته شده، نه شروطی تعیین کرده. پس اگر آمد، اگر به این دنیا کشیده شد، اگر در مسیر دشوار زندگی افتاد، تمام مسئولیت آغاز و تبعات این ماجرا با والدین است.
تربیت فرزند، عشق‌ورزی به او، پشتیبانی مالی، روانی و معنوی از او، آموزش درست اندیشیدن، ساختن ایمان اصیل و عاقلانه در جانش، و آماده کردنش برای زیستن در جهانی پر از تناقض، یک حق نیست که والدین به اختیار انجام دهند یا ترک کنند؛ یک وظیفه است، آن هم وظیفه‌ای فراتصور.
کسی که هنوز ظرفیت تحمل تنهایی خود را ندارد، هنوز در برابر خشم خود می‌شکند، هنوز دردهای دوران کودکی خود را حل نکرده، چگونه می‌خواهد مأمن یک انسان دیگر باشد؟ کسی که درک عمیقی از معنا، از مسئولیت، از اخلاق و از صبر ندارد، چگونه می‌خواهد کودکی را که با هیچ انتخابی به این دنیا نیامده، پناه دهد؟
در نگاهی ریشه‌ای، پدر و مادر بودن فقط یک عنوان نیست؛ یک عهد است. عهدی میان انسان و خدا، عهدی میان اختیار انسان و سرنوشت فرزندی که هیچ قدرتی نداشت جز اینکه به دنیا کشیده شود.
فرزند، بیش از آنکه محتاج لباس و خوراک و مدرسه باشد، محتاج حضور آگاهانه‌ی والدینی‌ست که بفهمند او کیست، چرا هست، چه می‌طلبد، و چگونه باید پرورش یابد. و این مهم، نه صرفاً با پول ممکن است، نه با اتکا به تحصیلات عالی، بلکه با معرفت نفس، صبر، درک، مهربانی، آموزش مداوم، و انسان بودن.
اگر کسی به این درجه از آمادگی نرسیده، فرزند آوردن برایش نه عبادت است!!!، نه افتخار؛ بلکه ظلم است. ظلم به کودکی که می‌توانست نباشد، اما حالا هست و اگر بد تربیت شود، گم خواهد شد.

🟥با توجه به اهمیت و پیچیدگی موضوع، فعلاً تصمیم گرفته‌ام که به تحلیل و بررسی "وظیفه والدین در مقابل فرزندان و بالعکس و بحث تولد" از منظر فلوطین!!!، قرآن و احادیث نپردازم. در حال حاضر، بیشتر به بررسی و تحلیل این موضوع در قالب‌های اجتماعی، روان‌شناختی و فلسفی پرداخته و نظرات خود را در این زمینه ارائه می‌کنم. در آینده، ممکن است که به ابعاد دینی این مسأله از دیدگاه‌های مختلف بپردازم، اما فعلاً ترجیح می‌دهم تمرکز خود را بر جوانب دیگر قرار دهم.

📝مسعود سلطانی

ادامه دارد ...
@hekmatvaand
ishe
5.04.2025, 04:37
t.me/hekmatvaandishe/584
388
🏆حکیمی را پرسیدند: چندین درخت نامور که خدای عزوجل آفریده است و برومند، هیچ یک را آزاد نخوانده‌اند مگر سرو را که ثمره‌ای ندارد، در این چه حکمت است؟
گفت: هر درختی را ثمره‌ای معین است که به وقتی معلوم به وجود آن تازه آید و گاهی به عدم آن پژمرده شود و سرو را هیچ از این نیست و همه وقتی خوش است و این است صفت آزادگان.

بر آنچه می‌گذرد دل منه که دجله بسی
پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد
گرت ز دست برآید چو نخل باش کریم
ورت ز دست نیاید چو سرو باش آزاد

🏆دو کس مردند و حسرت بردند: یکی آن که داشت و نخورد و دیگر آن که دانست و نکرد.
کس نبیند بخیل فاضل را
که نه در عیب گفتنش کوشد
ور کریمی دو صد گنه دارد
کرمش عیبها فرو پوشد

🔖گلستان سعدی
@hekmatvaandi
she
4.04.2025, 03:07
t.me/hekmatvaandishe/583
Repostar
377
🏆یک‌ ماه گذشته مشغول مطالعه این کتاب بسیار جالب با عنوان "Humans are not from earth" بودم. الیس سیلور (نام مستعار مولف) پس از کلی استدلال و ارائه‌ی دلایل قابل تأملی (۵۳ مورد) در رد فرگشت، مطالب تاریخی، باستان‌شناسی و ویژگی‌های فیزیولوژی بدن انسان، در انتهای کتاب می‌گوید که انسان‌ها بومی زمین و حاصل فرگشت نبوده و از سیاره‌ای دیگر به زمین منتقل شده‌اند!! احتمالا برخی فصل‌های کتاب و عنوانش باعث شود که این اثر در دسته کتاب‌های زرد و ضد علم طبقه‌بندی شود، اما بسیاری از فصل‌های آن، فارق از نتیجه‌ای که مؤلف در انتها به دنبال آن است، حاوی مطالبی مهم و قابل تأمل می‌باشد.

🟥مولف در مقدمه‌، دلیل استفاده از نام مستعار را این چنین بیان می‌کند: به علت جو نامساعد دنیای آکادمیک [مانند هجمه‌ای که در غرب بر علیه مخالفین فرگشت وجود دارد] و جلوگیری از هجمه و انتقاد افراد بی‌اطلاع و از بین رفتن وجهه و جایگاه علمی خویش از نام مستعار برای کتاب استفاده کرده‌ام.

🟥این کتاب علاوه بر آمریکا در سایر کشورهای دنیا نیز مورد توجه قرار گرفته و به زبان‌های مختلفی ترجمه شده است‌.

🟥در مجموع مطالعه این کتاب خالی از فایده نمی‌باشد.

@negah
inou
3.04.2025, 06:18
t.me/hekmatvaandishe/582
405
✔️نگاهی تکاملی به معنا در زندگی

🎙هادی صمدی
@hekmatvaandish
e
2.04.2025, 19:43
t.me/hekmatvaandishe/580
427
🏆قسمتی از مصاحبه جیمز تارتاگلیا مؤلف و ویراستار کتاب "معنای زندگی"

@hekmatvaandish
e
2.04.2025, 19:39
t.me/hekmatvaandishe/579
447
🏆معنای زندگی، جستجویی بی‌پایان

🟥زندگی، مجموعه‌ای از لحظات پیوسته است که هر فرد، به گونه‌ای متفاوت، آن را تجربه می‌کند. برخی آن را سفری بی‌هدف می‌دانند، برخی دیگر به دنبال معنایی متافیزیکی در آن هستند. اما آیا زندگی، معنایی از پیش تعیین‌شده دارد، یا این ما هستیم که معنای آن را می‌سازیم؟
از نگاه فلسفی، مکاتب مختلف پاسخ‌های گوناگونی به این پرسش داده‌اند. اگزیستانسیالیست‌ها بر این باورند که معنا، ساخته‌ی خود انسان است و هیچ حقیقتی از پیش تعیین‌شده در جهان وجود ندارد. در مقابل، برخی دیدگاه‌های دینی و عرفانی معتقدند که زندگی دارای غایتی مشخص است که باید آن را کشف کرد. در این میان، بسیاری از متفکران، معنا را در ارتباط با دیگران، عشق، دانش، یا تلاش برای بهبود جهان می‌یابند.
اما مسئله اینجاست که جستجوی معنا، خود می‌تواند به منبعی از اضطراب و ناامیدی تبدیل شود. شاید به جای یافتن پاسخ نهایی، بهتر باشد زندگی را چونان فرآیندی پویا ببینیم که معنا در مسیر آن ساخته می‌شود. به قول نیچه: «کسی که چرایی زندگی را بیابد، با هر چگونگی‌ای خواهد ساخت.»
برای درک بهتر این موضوع، پیشنهاد می‌کنم این سه کتاب را به ترتیب اهمیت مطالعه کنید:

🔴سفر فلسفی در جستجوی معنای زندگی
🔴معنای زندگی از دیدگاه فلاسفه بزرگ (بودا، ابن سینا، سارتر، ... این پست را ببینید، تعدادی از مقالات ارائه شده در این سایت در این کتاب گلچین و انتخاب شده است)
🔴انسان در جستجوی معنا

@hekmatvaan
dishe
2.04.2025, 19:39
t.me/hekmatvaandishe/578
393
🏆مجموعه‌ای کارآمد از متون اساسی در فلسفه غرب



🟥کتاب «فلسفه غرب» به‌ ویراستاری جان کاتینگهام یکی از منابع شناخته‌شده و پراستفاده در آموزش مقدماتی فلسفه است. این اثر که بخشی از مجموعه معتبر Blackwell Philosophy Anthologies محسوب می‌شود، به‌ویژه برای دانشجویان تازه‌وارد به دنیای فلسفه تدوین شده و متونی مهم و تأثیرگذار را دربرمی‌گیرد.



@hekmatvaandis
he
2.04.2025, 16:45
t.me/hekmatvaandishe/577
393
2.04.2025, 16:45
t.me/hekmatvaandishe/576
2.5 k
🏆سیزده‌بدر و جبر جمعی، طبیعت یا رسم؟

🟥سیزدهم فروردین که از آن به‌عنوان «سیزده‌بدر» یاد می‌شود، یکی از روزهایی است که تقریباً همه‌ی مردم ایران به طبیعت پناه می‌برند. گویی یک فرمان نانوشته، همگان را به خروج از خانه و نشستن در پارک‌ها، باغ‌ها و کوهستان‌ها سوق می‌دهد. اما چرا؟ چرا دوازدهم، چهاردهم یا پانزدهم فروردین این شور و اشتیاق دیده نمی‌شود؟ آیا این یک انتخاب واقعی است، یا نوعی جبر اجتماعی که نادیده گرفتنش، انسان را در غربت و افسردگی‌ای ناگفته فرو می‌برد؟

طبیعت در هیچ روزی بسته نیست. در هر روز از سال، می‌توان در دل جنگل‌ها، کنار رودخانه‌ها یا در هوای پاک کوهستان نفس کشید. حتی دوازدهم، چهاردهم یا پانزدهم فروردین، می‌توان بدون ترافیک، بدون شلوغی و ازدحام، بدون صدای بوق‌های ممتد و زباله‌های پراکنده، از طبیعت لذت برد. اما چرا کمتر کسی این کار را می‌کند؟ پاسخ در جبر اجتماعی نهفته است.

سیزده‌بدر بیش از آنکه یک آیین کهن باشد، یک عادت اجتماعیِ مدرن است که رسانه‌ها و الگوهای رفتاری جمعی آن را تثبیت کرده‌اند. تلویزیون، رادیو، شبکه‌های اجتماعی، خانواده و اطرافیان، هر سال یادآوری می‌کنند که «نباید سیزده را در خانه ماند». این تکرار، کم‌کم به یک الزام تبدیل شده است.

انسان موجودی اجتماعی است و به‌طور ناخودآگاه، هماهنگی با جمع را نوعی امنیت می‌داند. وقتی همه بیرون می‌روند، و خیابان‌ها خلوت می‌شود، اگر در خانه بمانی، گویی از جمع رانده شده‌ای. این حس، ترکیبی از انزوا، عقب‌ماندن از جریان جمعی، و حتی نوعی گناه نانوشته است که بر روان فرد سنگینی می‌کند. اما اگر همین تصمیم را در روز چهاردهم یا پانزدهم بگیری، چنین احساسی سراغت نمی‌آید، چون دیگران هم همان کار را کرده‌اند!

تصور کنید یک روز بهاری با هوای مطلوب در خانه مانده‌اید. اگر این روز دوازدهم یا چهاردهم فروردین باشد، هیچ احساسی از عقب‌ماندن یا غربت نخواهید داشت. چرا؟ چون جمعیت گسترده‌ای تصمیم مشابه گرفته‌اند و هیچ جبر رسانه‌ای یا خانوادگی شما را متهم به «در خانه ماندن» نمی‌کند. اما سیزدهم، یک پیام نانوشته در ذهن شما نقش می‌بندد: «همه رفته‌اند، چرا من نرفتم؟» این همان نیروی اجتماعی است که نه بر پایه‌ی منطق، بلکه بر اساس تکرار و فشار جمعی شکل گرفته است.

این رسم نمونه‌ی روشنی از قدرت هنجارهای اجتماعی است. بسیاری از مردم، حتی اگر علاقه‌ای به شلوغی و ازدحام نداشته باشند، احساس می‌کنند که ماندن در خانه آن روز، یک حس غربت و جداافتادگی ایجاد می‌کند. گویی با نرفتن، از جامعه کنار گذاشته می‌شوند. این همان جبر نامرئی است که انتخاب را به امری ناگزیر تبدیل می‌کند.

اگر بتوانیم این چارچوب‌های جمعی را بشناسیم، شاید بتوانیم از بسیاری از جبرهای مشابه نیز رها شویم. می‌توان روزهای خلوت‌تر را برای لذت بردن از طبیعت انتخاب کرد، می‌توان از فشارهای اجتماعی عبور کرد و واقعاً انتخاب کرد، نه اینکه انتخابی از پیش تعیین‌شده را اجرا کنیم.

سیزده‌بدر تنها یک مثال از هزاران نمونه‌ی دیگری است که نشان می‌دهد چگونه جامعه می‌تواند ما را وادار به انتخاب‌هایی کند که گمان می‌کنیم از آنِ خودمان است.

همان‌طور که سیزده‌بدر برای بسیاری نه یک انتخاب آگاهانه، بلکه یک اجبار نانوشته است، حضور در برخی مراسم‌های مذهبی نیز به همین سرنوشت دچار شده است. بسیاری از افرادی که در این مراسم‌ها شرکت می‌کنند، نه از سر معرفت و شناخت، بلکه از روی عادت، فشار اجتماعی، محیط خانوادگی و اجتماعی، و ترس از طرد شدن این کار را انجام می‌دهند.
در جامعه‌ای که هنجارهای جمعی تعیین می‌کنند که «باید» در فلان مراسم حاضر شد، افراد کمتر به این فکر می‌کنند که چرا واقعاً آنجا هستند. آیا برای درک عمیق‌تر پیام اهل‌بیت علیهم‌السلام آمده‌اند؟ آیا هدفشان تقویت رابطه‌ی قلبی و فکری با حقیقت دین است؟ یا صرفاً چون اطرافیانشان حضور دارند و از کودکی و نسل‌های گذشته شرکت در این مجالس مرسوم بوده، خود را ملزم به بودن در آن فضا می‌بینند؟
وقتی حضور در یک مجلس تبدیل به یک رسم و پیروی ازجمع شود،کم‌کم محتوا و معرفت جای خود را به تکرار و عادت می‌دهد. درست مانند سیزده‌بدر که اگر کسی در خانه بماند، احساس می‌کند چیزی را از دست داده، در اینجا هم اگر فردی در مراسمی شرکت نکند، دچار حسی غریب یا حتی عذاب وجدان می‌شود، نه به‌خاطر از دست دادن فرصت درک حقیقت، بلکه صرفاً به این دلیل که جامعه چنین القا کرده است.
ای‌کاش شور و شوق ما در این مراسم‌ها، از شعور و معرفت نشأت می‌گرفت، نه از روی جبر و عادت‌های بی‌تفکر. ای‌کاش شناخت و عشق، جایگزین اجبار و همرنگی با جماعت می‌شد.آنچه ماندگار است، فهم عمیق و پیوند درونی با حقیقت است، نه صرفاً حضوری که از سر عوامل مختلف اجتماعی و روانی شکل گرفته است.

📝مسعود سلطانی
@hekmatvaandi
she
1.04.2025, 22:28
t.me/hekmatvaandishe/575
2.0 k
🏆رهایی از بندهای پنهان؛ نخستین گام، معرفت نفس

🟥انسان همواره در بند زنجیرهایی نامرئی است؛ زنجیرهایی که نه از آهن، بلکه از هورمون‌ها، القائات اجتماعی، تاریخی، سیاسی و تأثیرات روانی ساخته شده‌اند. بسیاری از تصمیمات ما، گرایش‌های فکری و حتی احساسات‌مان، بیش از آنکه نتیجه‌ی یک انتخاب آگاهانه باشند، محصول تأثیرات ناپیدایی هستند که از درون و بیرون ما را احاطه کرده‌اند. اما آیا می‌توان از این جبرهای نادیده رها شد؟

امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌فرمایند: "غایةُ المَعرِفَةِ أن يَعرِفَ المَرءُ نَفسَهُ"؛ نهایت معرفت آن است که انسان خود را بشناسد. این سخن نشان می‌دهد که شناخت خویشتن، راهگشای درک حقیقت و رهایی از تسخیرهایی است که ما را در بند نگه داشته‌اند.

تا زمانی که انسان از انگیزه‌های درونی، ضعف‌ها، تمایلات پنهان و ساختار ذهنی خویش آگاه نشود، اسیر تأثیرات بیرونی باقی می‌ماند. تأثیرات هورمونی، که احساسات و رفتار را شکل می‌دهند، سلطه‌ی هنجارهای اجتماعی که مسیر فکر را تعیین می‌کنند، و تأثیرات روانی که باورهای ما را می‌سازند، همه و همه بر فردی که از خود شناختی ندارد، چیره خواهند شد.

امیرالمؤمنین علیه‌السلام در جای دیگری می‌فرمایند: "مَعرِفَةُ النَّفسِ أنفَعُ المَعارِفِ"؛ خودشناسی سودمندترین شناخت‌هاست. زیرا بدون معرفت نفس، انسان برده‌ی ناپیدای جبرهای زیستی و اجتماعی است. اما کسی که خود را می‌شناسد، می‌تواند این زنجیرها را بگسلد و از جبرهای پنهان عبور کند.

رهایی از این اسارت، آغازگر مسیر آزادی حقیقی است؛ آزادی‌ای که تنها از طریق آگاهی از خویشتن و درک لایه‌های پنهان ذهن حاصل می‌شود. شناخت خویش، یعنی فهمیدن اینکه چه چیزهایی ما را کنترل می‌کنند، چگونه افکارمان شکل می‌گیرند، و چگونه می‌توانیم به نقطه‌ای برسیم که به جای واکنش‌های ناخواسته، انتخاب‌های آگاهانه داشته باشیم. این همان نقطه‌ای است که انسان، از اسارت‌های نامرئی رها شده و به حقیقت آزادی نزدیک می‌شود.

🟥در احادیث فراوان می‌خوانیم:

 🟢كسى كه موفق به خود شناسى شود، به بزرگترين پيروزى دست يافته است.

 🟢انسان را همين شناخت بس كه خود را بشناسد.

🟢هيچ شناختى چون شناخت تو از نفست نيست.
 
🟢برترين [مرحله] خرد، خود شناسى انسان است.

 🟢كسى كه خود را نشناسد، ديگرى را كمتر مى‌شناسد.

 🟢كسى كه خود را نمى شناسد، چگونه ديگرى را بشناسد؟

 🟢به خويشتن و نفست ناآگاه مباش؛ زيرا كسى كه خود را نشناسد، هيچ چيز را نمى‌شناسد.

🟢هركه خود را نشناخت، از راه نجات دور افتاد و در وادى گمراهى و نادانيها قدم نهاد.


🚨ا
ین پست (لینک) را حتما در مطالب سابق کانال ببینید.

✍️مسعود سلطانی
@hek
matvaandishe
31.03.2025, 20:34
t.me/hekmatvaandishe/574
1.2 k
🏆چگونه ملاصدرا سال‌ها پیش از انیشتین زمان را به عنوان بعد چهارم معرفی کرد؟

@hekmatvaandish
e
31.03.2025, 07:37
t.me/hekmatvaandishe/573
292
🏆معرفی کتاب

🟥کتاب کنترل دوپامین نوشته‌ی آنا لمبک، روان‌پزشک و استاد دانشگاه استنفورد، به بررسی تأثیر دوپامین بر رفتار انسان می‌پردازد. این کتاب نشان می‌دهد که چگونه چرخه‌ی لذت و درد، انسان را در دام افراط و تفریط گرفتار می‌کند؛ از اعتیاد به تکنولوژی و مواد گرفته تا رفتارهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی. لمبک همچنین به تأثیر حاکمان بر مردم، مسری بودن حقیقت‌گویی و دروغ‌گویی، و مکانیزم‌های کتمان حقایق در جوامع می‌پردازد.
اما مفاهیم این کتاب فراتر از روان‌شناسی بالینی است و می‌توان آن را در حوزه‌ی دین و عرفان نیز بسط داد. تاریخ اسلام و جوامع مذهبی، نمونه‌های فراوانی از این سازوکارهای ذهنی را نشان می‌دهند: نوسانات شدید میان زهد و دنیاگرایی، افراط در تقدیس یا تقصیر در حق شخصیت‌ها، گرایش به ریاضت‌های سخت، جعل و غلو در باورها، و حتی نقش رهبران مذهبی در شکل دادن به حقیقت یا تحریف آن. این الگوها را می‌توان در هیئت‌های مذهبی، جوامع دینی و شکل‌گیری باورهای جمعی مشاهده کرد.
مطالعه‌ی چنین آثاری نباید صرفاً به محتوای کتاب محدود شود. کسی که این مفاهیم را درک می‌کند، باید بتواند آن‌ها را در ابعاد مختلف زندگی فردی، اجتماعی و تاریخی بسط دهد و تأثیر این سازوکارها را در باورها، تصمیمات و رفتارهای جمعی شناسایی کند.

@hekmatvaandis
he
29.03.2025, 12:15
t.me/hekmatvaandishe/572
2.1 k
🏆واقع‌گرایی ساده‌لوحانه در روانشناسی اجتماعی: چرا فکر می‌کنیم حقیقت را همان‌طور که هست درک می‌کنیم؟

🟥در روانشناسی اجتماعی، مفهومی به نام واقع‌گرایی ساده‌لوحانه (Naive Realism) مطرح است که توضیح می‌دهد چرا افراد معمولاً باور دارند که جهان را همان‌گونه که واقعاً هست، درک می‌کنند، بدون اینکه متوجه نقش ذهن، تجربیات و پیش‌فرض‌های خود در تفسیر واقعیت شوند. این باور باعث می‌شود که افراد دیدگاه‌های خود را کاملاً منطقی و عینی بدانند، در حالی که دیدگاه‌های مخالف را ناشی از ناآگاهی، سوگیری یا تعصب در نظر می‌گیرند.

واقع‌گرایی ساده‌لوحانه بر این ایده استوار است که انسان‌ها به‌طور طبیعی تصور می‌کنند که حواس و ادراک آن‌ها یک پنجره‌ی شفاف به واقعیت است. در حالی که مطالعات علوم شناختی نشان داده‌اند که پردازش اطلاعات در ذهن انسان همواره همراه با فیلترها، سوگیری‌ها و تفسیرهای شخصی است. به عنوان مثال، در آزمایش‌های روانشناسی اجتماعی، دیده شده که افراد درک خود از واقعیت را با در نظر گرفتن تأثیرات اجتماعی و فرهنگی شکل می‌دهند.
لی روس (Lee Ross)، یکی از محققان برجسته در این زمینه، در مطالعات خود نشان داده است که افراد نه‌تنها باور دارند که برداشت‌هایشان از واقعیت کاملاً دقیق و بی‌طرفانه است، بلکه تصور می‌کنند کسانی که با آن‌ها مخالف‌اند یا اطلاعات کافی ندارند یا تحت تأثیر سوگیری‌های ایدئولوژیک و هیجانی قرار گرفته‌اند. این طرز فکر، دلیل اصلی بسیاری از سوء‌تفاهم‌ها، درگیری‌های اجتماعی و حتی منازعات سیاسی و مذهبی است.

چون افراد تصور می‌کنند که حقیقت را همان‌طور که هست درک می‌کنند، هر نظر مخالفی را ناشی از ناآگاهی یا مغرضانه بودن فرد مقابل می‌دانند. این امر می‌تواند در سیاست، مذهب، مسائل اجتماعی و حتی در زندگی روزمره باعث تعصب و سرکوب دیدگاه‌های دیگران شود.

واقع‌گرایی ساده‌لوحانه باعث ایجاد «اتاق‌های پژواک» (Echo Chambers) می‌شود، جایی که افراد فقط با کسانی ارتباط دارند که دیدگاه‌های مشابه دارند و اطلاعاتی را دریافت می‌کنند که باورهایشان را تأیید می‌کند. این مسئله منجر به شکاف‌های عمیق اجتماعی و سیاسی می‌شود.

کسانی که دچار واقع‌گرایی ساده‌لوحانه هستند، معمولاً بیش از حد به قضاوت‌های شخصی خود اعتماد دارند و احتمال اینکه اشتباه خود را بپذیرند بسیار کم است. این امر می‌تواند مانع از یادگیری و رشد فکری شود.

🟥چگونه از دام واقع‌گرایی ساده‌لوحانه خارج شویم؟

🔴پذیرش نقش ذهن در تفسیر واقعیت: درک این نکته که ادراک ما از جهان لزوماً معادل واقعیت نیست، گام اول برای غلبه بر این خطای شناختی است.

🔴گوش دادن به دیدگاه‌های مخالف: تلاش برای فهم استدلال‌های طرف مقابل و بررسی منابع مختلف، می‌تواند به ما کمک کند تا از سوگیری‌های خود آگاه شویم.

🔴شکاکیت سالم نسبت به باورهای خود: باید همواره این احتمال را در نظر بگیریم که شاید در برخی موارد اشتباه کنیم و دانش ما از حقیقت، کامل و بی‌نقص نیست.

⬅️واقع‌گرایی ساده‌لوحانه، اگرچه در نگاه اول طبیعی و بدیهی به نظر می‌رسد، اما یکی از عوامل اصلی تعصب، اختلاف و ناتوانی در درک متقابل میان افراد است. فهمیدن اینکه ادراک ما از واقعیت همیشه نسبی است، می‌تواند ما را به سمت تفکر انتقادی، پذیرش تنوع دیدگاه‌ها و در نهایت، تصمیم‌گیری‌های آگاهانه‌تر سوق دهد.

@hekmatvaa
ndishe
24.03.2025, 16:25
t.me/hekmatvaandishe/571
1.1 k
🏆ترجمه فارسی وجه دهم از رساله ذم لذات دنیا از فخر رازی:

🟥وجه دهم درباره مشکلات این زندگی جسمانی است. انسان یا باید از همه خلق فاصله بگیرد و از آنها کناره‌گیری کند، یا اینکه با آنها معاشرت و همنشینی داشته باشد. در هر دو حالت، زیان اجتناب‌ناپذیر است.
اگر راه اول را برگزیند، یعنی از خلق فرار کند و از آنان کناره بگیرد، دچار آسیبی اجتناب‌ناپذیر خواهد شد. زیرا انسان به‌طور طبیعی موجودی اجتماعی است. اگر گردهمایی بزرگی شکل نگیرد، مصالح او تنظیم نمی‌شود. اگر تنها بماند، منافعش دچار آشفتگی می‌شود. اگر بر این وضع صبر کند، همانند حیوانات اهلی می‌شود که بدون هدایت در صحراها پرسه می‌زنند و از سرشت انسانی خارج می‌شوند.
از سوی دیگر، اگر در شهر و میان مردم بماند، از منافع حسی آنان بهره می‌برد و همچنین از منافع عقلی‌شان سود می‌جوید. زیرا در شهرهای بزرگ، انواع مردم را می‌بیند و از برخی یاد می‌گیرد. او برخی از صفات پسندیده را درمی‌یابد و نسبت به صفات ناپسند بیزاری پیدا می‌کند. چنین شرایطی در او میل به کسب صفات نیکو را برمی‌انگیزد و ترس از صفات ناپسند را در او تقویت می‌کند. از این راه، او به انسانی کامل و فاضل تبدیل می‌شود.
اما اگر شخص در میان مردم بماند، ممکن است از سوی آنان مورد سرزنش قرار گیرد و یا حتی به دلیل برخی مسائل آسیب ببیند و کشته شود. هر فردی در میان مردم ویژگی‌هایی خاص دارد که ممکن است نزد فردی دیگر پسندیده باشد و نزد دیگری ناپسند. اگر معاشرت طولانی شود، کینه، دشمنی و نفرت را در پی دارد. همچنین، همنشینی طولانی‌مدت باعث وابستگی به خیر و شر می‌شود.
زمانی که انسان مدتی طولانی با افراد مختلف می‌آمیزد، نفرتی نسبت به برخی از آنها پیدا می‌کند. در این صورت، شر حاصل از نزدیکان و هم‌نشینان، از شر بیگانگان و غریبه‌ها شدیدتر خواهد بود.
اگر شخص از شهر خارج شود و در بیابانی دوردست به سر ببرد، از این منفعت نیز بی‌بهره خواهد شد. زیرا انزوا و خلوت، موجب محرومیت از منافع حسی و عقلی می‌شود. این همان بخش دوم است که در آن معاشرت با خلق هم انواعی از آفات را در پی دارد. یکی از این آفات، علاقه به کمال ظاهری است که فرد را به نمایش زیبایی‌های خود وامی‌دارد. اگر کسی در میان مردم باشد، میل به نشان دادن کمال در او پدید می‌آید و این امر او را به دروغ وامی‌دارد.
پس فردی که در میان مردم زندگی می‌کند، بیشتر در معرض دروغ، غیبت، نفاق، تکبر و تحقیر دیگران قرار می‌گیرد. این صفات تنها در معاشرت با دیگران ظاهر می‌شوند. اما اگر انسان به‌تنهایی زندگی کند و با کسی معاشرت نداشته باشد، از این آفات در امان خواهد بود.
از سوی دیگر، انسان دچار غفلت و فراموشی است. او نمی‌تواند تمام اعمال و سخنان خود را به‌طور دقیق مدیریت کند. اگر با گروهی معاشرت داشته باشد، آنها عیوب او را خواهند دید و پنهانی درباره او سخن خواهند گفت. اگر هم او را نکوهش کنند، این امر موجب رسوایی او خواهد شد.

📝م.سلطانی
@hekmatvaandi
she
23.03.2025, 17:21
t.me/hekmatvaandishe/570
294
🏆Ambivalence

🟥ابتدا کلیپ فوق را مشاهده کنید تا مصادیقی از مفهوم "دو‌سو‌گرایی" در جامعه مذهبی ایرانی را بیان کنم.

✍️ در روانشناسی، مفهوم دوگانگی یا دوسوگرایی (Ambivalence) به حالتی اشاره دارد که فرد به‌طور همزمان احساسات یا نگرش‌های متضادی نسبت به یک موضوع یا شخص دارد. این وضعیت، اگر به درستی مدیریت شود، نشان‌دهنده رشد فکری و روانی فرد است، زیرا انسانِ سالم قادر است پیچیدگی‌ها و تناقضات را درک کرده و میان جنبه‌های مثبت و منفی یک پدیده یا شخصیت تعادل برقرار کند. اما در نقطه‌ی مقابل، نگاهی که به‌طور مطلق و صفر و صدی مخصوصا به آثار و مطالب افراد و شخصیت‌ها دارد، اغلب ریشه در مشکلات روانی و ضعف در رشد شناختی و عاطفی دارد.
می‌خواهم یک مثال از جامعه‌ی مذهبی در فضای مجازی بزنم. در این فضا مواجهه با شخصیت‌های بزرگ حکمی و فلسفی همچون غزالی، ملاصدرا، علامه طباطبایی، میرزا محمد اخباری، شیخ احمد احسایی، ابن عربی، ابن سینا، قونوی، مولوی و فخر رازی نمونه‌ای روشن از این دوسوگرایی است. فردی که از لحاظ روان‌شناختی به بلوغ رسیده است، می‌تواند همزمان نقاط قوت و ضعف این شخصیت‌ها را ببیند؛ مثلاً فارغ از اینکه غزالی چه مذهبی داشته، وی را به خاطر نقد فلسفه و ایجاد فضایی پویا در تاریخ فلسفه تحسین کند اما در عین حال مواضع افراطی او در تکفیر فلاسفه یا حتی تردید وی در لعن یزید را مورد انتقاد شدید قرار دهد. یا می‌تواند ملاصدرا را به خاطر تلفیق عقل و شهود در حکمت متعالیه ستایش کند، اما نارسایی‌های روش‌شناختی و ضعف‌های مبنایی او را نیز درک کند. این نگاه خاکستری، نشانه‌ای از تعادل روانی و رشد فکری است؛ زیرا فرد می‌فهمد که هیچ انسانی کامل نیست و حتی بزرگ‌ترین متفکران نیز دچار لغزش و خطا می‌شوند.
در مقابل، افرادی که دچار مشکلات روان‌شناختی هستند، معمولاً به دلیل ناتوانی در تحمل پیچیدگی‌ها و ابهام‌ها، به سوی نگاه‌های مطلق‌گرا (سیاه و سفید) کشیده می‌شوند. این افراد یا شخصیتی مانند ابن عربی را تا حد قدیس بالا می‌برند و او را فراتر از هرگونه نقد و خطا می‌دانند، یا هنگامی که با مطلبی صحیح از وی مواجه می‌شوند سریع چند لغزش و خطای وی در ذهنشان برجسته شده و حتی تحمل دیدن مطالب صحیح وی را هم ندارند. چنین رویکردی ناشی از نیاز به قطعیت و فرار از ابهام است؛ چراکه ذهن ناپخته و ناآرام نمی‌تواند با این واقعیت کنار بیاید که حقیقت غالباً در سایه‌ی تضادها و تناقض‌ها پنهان است.
نگاه صفر و صدی به آثار شخصیت‌های علمی و حکمی، در واقع بازتابی از نیاز روانی به ساده‌سازی و یقین‌گرایی است. اما انسانِ سالم می‌پذیرد که هیچ انسانی فراتر از خطا نیست، حتی اگر در حکمت و معرفت به مراتب بالایی رسیده باشد. همان‌طور که در روانکاوی آمده است، رشد روانی زمانی حاصل می‌شود که فرد بتواند میان احساسات متضاد (عشق و نفرت، پذیرش و نقد) تعادل برقرار کند.به همین دلیل، درک همزمان عظمت و کاستی‌های شخصیت‌هایی مانند غزالی، ابن سینا یا فارابی، نشانه‌ی بلوغ فکری است. اما نگاهی که این شخصیت‌ها را یا به عرش می‌برد یا به فرش می‌کشد، نشان‌دهنده‌ی فقر فکری و عدم تعادل روانی است.
در نهایت، مواجهه‌ی سالم با شخصیت‌های علمی و حکمی، به معنای پذیرش این واقعیت است که حقیقت مطلق در اختیار هیچ فرد غیر معصوم و غیر از برگزیدگان الهی نیست. هر متفکر، در عین برخورداری از نقاط قوت، کاستی‌هایی دارد که باید آن‌ها را بدون تعصب و با نگاه خاکستری تحلیل کرد.
این همان نگاه متعادل و واقع‌گرایانه‌ای است که تنها از انسان‌های سالم و از نظر روان‌شناختی بالغ برمی‌آید.

متأسفانه بارها پیش آمده وقتی مطلبی از نیچه یا سایر حکما و فلاسفه را منتشر می‌کنیم، بسیاری از افراد ساده‌لوح که دچار چنین مشکلی هستند ما را متهم به پذیرش تمام عقاید آن‌ها می‌کنند، یا زمانی که نقدی بر یکی از مطالب بزرگان شیعه مانند شیخ مفید می‌نویسیم چنین می‌پندارند که این نقد یعنی انکار و نادیده گرفتن تمام زحمات ایشان!

وقتی آثار بزرگان مکتب تشیع مانند علامه مجلسی و پدر بزرگوارشان یا مرحوم فیض کاشانی و شیخ بهایی را تورق کنید؛ خواهید دید که در نقل و شرح آیات و روایات و مباحث مختلف از آثار تمام بزرگان استفاده کرده‌اند.

🟥این مفهوم حتی در روایات اهل بیت علیهم‌السلام نیز بیان شده است، امیر عوالم مولا علی علیه‌السلام می‌فرمایند: اُنظُر إلَی ما قالَ وَ لا تَنظُر إِلَی مَن قالَ ؛ به گفته بنگر نه به گوينده آن.

حكمت، گمشده مؤمن است؛ پس آن را بجوييد گر چه نزد مشرك باشد [زيرا كه] شما بدان سزاوارتر و شايسته‌تريد.

 حكمت، گمشده مؤمن است؛ پس آن را فرا گیر، گر چه در اختیار منافقان باشد.

صحبت‌های علامه جعفری رضوان الله علیه در این پست را ببینید. این پست مرتبط با بحث را هم ببینید.

📝م.سلطانی
@hekmatvaand
ishe
22.03.2025, 13:06
t.me/hekmatvaandishe/568
266
🏆بهترین کتابی که در سال گذشته مطالعه کردم!

🟥سال گذشته که آقای دکتر کرامت ورزدار دوست عزیز و فرهیخته‌ام درباره فخر رازی صحبت می‌کرد، راستش نگاه چندان مثبتی به او نداشتم. اختلافات مذهبی و یک نوع نگاه متعصبانه باعث شده بود که تنها جنبه‌های کلامی او در ذهنم هک شود و آثار حكمی و فلسفی‌اش را کاملاً نادیده بگیرم. اما در این مدت که با دقت بیشتری به آثار فخر رازی پرداختم واقعاً شگفت زده شدم. عظمت علمی او چیزی نیست که بتوان به‌سادگی از کنار آن گذشت. عمق مباحث فلسفی و دقت نظرهایش در حوزه حکمت (بر خلاف آنچه که در آثارش بر علیه تشیع نوشته مانند این پست در کانال با موضوع فخر رازی و انکار غدیر خم) واقعاً تحسین برانگیز است، مطالبی را در حوزه‌ی معرفت نفس، روان‌شناسی و جامعه‌شناسی در نه قرن قبل گفته که موضوع مطالعه و بحث دانشمندان در قرن ۲۰ و ۲۱ است. مهمتر از همه، این نکته مرا متعجب کرد که چنین شخصیتی در ایران تا این حد ناشناخته مانده و اغلب تنها از زاویه‌ای خاص مورد قضاوت قرار گرفته است. آری در این حوزه باید به اشتباهات فخر رازی هم پرداخت ولی این نگاه سیاه و سفید به آثار بزرگانی مانند فخر رازی و غزالی و ... باعث شده که غربی‌ها بیشتر از ما به آثار این اندیشمندان رجوع و از آن‌ها استفاده نمایند.
و بدون تردید بهترین کتابی که در سال ۱۴۰۳ مطالعه کردم "رسالة ذم لذات الدنيا" از فخر رازی بود که ترجمه بخش‌هایی از آن را در کانال حکمت و اندیشه می‌توانید مطالعه کنید.

@hekmatvaandis
he
22.03.2025, 11:38
t.me/hekmatvaandishe/567
1.2 k
🏆متن فوق از شوپنهاور در کتاب "در باب حکمت زندگی" این کلام فخر رازی را در ذهنم تداعی کرد:

🟥فخر رازی: انسان نسبت به دیگران یکی از سه حالت را دارد:

۱. یا برتر از دیگران است،
۲. یا با دیگران برابر است،
۳. یا پایین‌تر از دیگران قرار دارد.

⬅️اگر برتر از دیگران باشد، این برتری برای دیگران ناخوشایند است. به همین دلیل، کسانی که در مرتبه پایین‌تری هستند، تلاش می‌کنند تا به هر وسیله‌ای که می‌توانند، این برتری را از بین ببرند. اگر این برتری ناشی از ویژگی‌ای باشد که قابل زوال است، مانند سلطنت و قدرت اجرایی، دشمنان تمام تلاش خود را برای از بین بردن آن خواهند کرد. اما اگر برتری او ناشی از ویژگی‌ای باشد که قابل زوال نیست، مانند علم، دشمنان دو راه در پیش دارند:

🔴اگر بتوانند، تلاش می‌کنند که این فضیلت را پنهان کرده و آن را با ایجاد شبهات و ایجاد آشفتگی در استدلال‌های او مخدوش کنند.

🔴اگر نتوانند آن را انکار کنند، او را به انواع رذایل و بدی‌ها نسبت می‌دهند، تا این صفات منفی مانع از درک کمالات او شود.

تجربه نشان داده است که هیچ انسان کاملی از این آفات در امان نیست.

⬅️اگر انسان با دیگران برابر باشد، در این صورت، یگانگی خود نوعی کمال است و شراکت در آن نوعی نقص. ازاین‌رو، هر کسی که در فضیلتی با دیگری شریک باشد، سعی می‌کند به هر وسیله‌ای شراکت را از میان بردارد و خود را برتر نشان دهد.
گاهی این کار با ایجاد شبهه در فضیلت شریکش انجام می‌شود تا مردم باور نکنند که او واقعاً دارای این ویژگی است.
گاهی نیز با نسبت دادن صفات زشت و ناپسند به او، تا این کاستی‌ها باعث شود که دیگران او را شایسته‌ی آن فضیلت ندانند.


⬅️اما اگر فرد از دیگران پایین‌تر باشد، کسی به او اعتنایی نمی‌کند و هیچ ارزشی برای او قائل نمی‌شوند. بلکه او در حد امور بی‌ارزش قرار می‌گیرد و جز با تحقیر و اهانت مورد خطاب واقع نمی‌شود. حتی پزشکان گفته‌اند: «هرگاه عضوی از بدن ضعیف شود، اعضای قوی‌تر تمام فضولات بدن را به سوی آن عضو سرازیر می‌کنند.» به بیان دیگر، استیلای قوی بر ضعیف، از لوازم وجود است.


🏆پس روشن شد که وضعیت انسان از این سه حالت خارج نیست: یا برتر است، یا برابر، یا پایین‌تر. و در هر یک از این حالات، غم، اندوه و رنج‌های درونی اجتناب‌ناپذیرند. بنابراین، این زندگی جسمانی هرگز از غم و درد خالی نخواهد بود.

🔖رسالة ذمّ لذات الدنیا، فخرالدین الرازي


🔴شوپنهاور: چه کم‌تجربه است آن‌کس که گمان می‌کند نشان دادنِ عقل و هوش موجب محبوبیت در جامعه می‌شود! برعکس، این دو خصوصیت نزد اکثریتِ غالبِ مردم، خشم و نفرت ایجاد می‌کند. هر اندازه که نتوانند این خشم و نفرت را ابراز کنند و حتی آن را از خود هم پنهان کنند این احساس شدیدتر می‌شود. آنچه درواقع می‌گذرد این است: وقتی کسی برتریِ فکریِ مخاطبِ خود را درک و احساس می‌کند در نهان و بی آنکه خود بداند نتیجه می‌گیرد که مخاطب نیز به همان اندازه، حقارت و محدود بودنِ او را درک و احساس می‌کند‌. این قیاسِ پنهان، تلخ‌ترین نوعِ نفرت و خشم و کینه را در او تحریک می‌کند. پس گراسیان به درستی می‌گوید که: «تنها وسیله‌ای که موجبِ محبوبیت می‌شود این است که آدمی پوستِ کُندذهن‌ترینِ حیوانات را بر تنِ خود بکِشد!»

@hekmatva
andishe
22.03.2025, 11:19
t.me/hekmatvaandishe/566
1.2 k
22.03.2025, 11:19
t.me/hekmatvaandishe/565
569
اصول مبارزه در زمانه نیهیلیسم
ویراست دوم

محمدمهدی اردبیلی
تاریخ انتشار: زمستان ۱۴۰۳
@hekmatvaandishe
19.03.2025, 09:13
t.me/hekmatvaandishe/564
193
🏆ترجمه‌ بخشی از رساله ذم لذات دنیوی از فخر رازی (۴)

چرا بیشتر مردم به دنبال لذّت‌های نازل‌ترند؟

با وجود اینکه لذّت‌های عقلی، برترین و پایدارترین نوع لذّت‌ها هستند، بیشتر مردم در پی لذّت‌های حسی و خیالی‌اند. این امر چندین علت دارد:

🟥سهولت دسترسی به لذّت‌های حسی: لذّت‌های حسی، در دسترس‌ترین نوع لذّت‌ها هستند. از لحظه‌ای که انسان متولد می‌شود، بدن او به این لذّت‌ها نیاز دارد و کسب آن‌ها ساده است. فرد برای لذّت بردن از غذا، خواب، یا دیگر لذّت‌های جسمانی، نیازی به تفکر و تلاش فکری ندارد.
در مقابل لذّت‌های عقلی نیازمند کوشش‌اند. کسب معرفت و درک حقیقت، مستلزم مطالعه، تفکر، و تمرین ذهنی است. بسیاری از مردم به دلیل سختی این مسیر، ترجیح می‌دهند که به لذّت‌های حسی قانع باشند.

🟥فریبندگی و هیجان لذّت‌های خیالی (قدرت و ریاست): قدرت، شهرت، و ریاست، ظاهری جذاب دارند. کسانی که در مقام‌های بالا قرار دارند، معمولاً مورد توجه و احترام‌اند و این باعث می‌شود که دیگران نیز مشتاق رسیدن به چنین جایگاهی شوند.
اما این تنها یک توهم است. بیشتر کسانی که به قدرت می‌رسند، به تدریج متوجه می‌شوند که آرامش واقعی ندارند، زیرا همیشه در هراس از دست دادن جایگاه خود هستند. اما از آنجا که این حقیقت فقط بعد از رسیدن به قدرت آشکار می‌شود، بسیاری همچنان در پی آن می‌دوند.

🟥ناآگاهی از ارزش لذّت‌های عقلی: اکثر مردم، در معرض آموزش و تربیتی قرار نمی‌گیرند که ارزش لذّت‌های عقلی را به آن‌ها نشان دهد. از کودکی، انسان به خوردن، آشامیدن، و دیگر نیازهای جسمانی عادت می‌کند، اما کمتر کسی در محیطی رشد می‌کند که زیبایی معرفت، حکمت، و درک حقیقت را به او بشناسانند.
نتیجه این ناآگاهی، گرایش طبیعی انسان به لذّت‌های نازل‌تر است. تا زمانی که فرد طعم لذّت عقلی را نچشد، متوجه برتری آن نخواهد شد.

🏆چگونه می‌توان به سوی لذّت‌های برتر حرکت کرد؟

🟥کنترل و تعدیل لذّت‌های حسی: لذّت‌های حسی لازم‌اند، اما نباید زندگی را بر محور آن‌ها قرار داد. باید از این لذّت‌ها به اندازه‌ای استفاده کرد که بدن سالم بماند، اما نه آن‌قدر که انسان برده‌ی آن‌ها شود.

راهکارهای تعدیل این لذّت‌ها:

پرهیز از افراط در خوردن، آشامیدن، و خواب، تمرین خویشتن‌داری و تقویت اراده، توجه به اینکه لذّت‌های حسی، تنها ابزارند، نه هدف نهایی

آگاهی از ماهیت فریبنده لذّت‌های خیالی
برای رهایی از وسوسه‌ی ریاست و قدرت، باید درک کرد که قدرت به خودی خود لذّت‌بخش نیست، بلکه اضطراب و مسئولیت به همراه دارد. بسیاری از کسانی که به مقام‌های بالا رسیده‌اند، نه‌تنها خوشحال‌تر نشده‌اند، بلکه بار سنگین‌تری بر دوش خود احساس کرده‌اند.

راهکارهای مقابله با این وسوسه:

مطالعه‌ی تاریخ و زندگی کسانی که به قدرت رسیدند اما آرامش نیافتند
تمرین فروتنی و بی‌اعتنایی به ستایش دیگران
توجه به زودگذر بودن قدرت و مقام

🟥چشیدن لذّت‌های عقلی و تعقل در حقیقت زندگی

برای اینکه فرد به‌جای لذّت‌های پایین‌تر، به‌سوی لذّت‌های عقلی گرایش پیدا کند، باید فرصت چشیدن این لذّت‌ها را بیابد. کسی که یک بار لذّت درک یک حقیقت علمی یا فلسفی را تجربه کند، دیگر به راحتی حاضر نمی‌شود که وقت خود را صرف لذّت‌های کم‌ارزش‌تر کند.

راهکارهای رشد لذّت‌های عقلی:

مطالعه‌ی آثار حکمت و فلسفه
تمرین تفکر و تعمق در مسائل اساسی زندگی
گفتگو با افراد دانا و فرهیخته

@hekmatva
andishe
18.03.2025, 06:45
t.me/hekmatvaandishe/563
129
🏆رابرت ام. ساپولسکی (متولد ۶ آوریل ۱۹۵۷) زیست‌شناس، عصب‌شناس و نویسندهٔ آمریکایی است. او استاد زیست‌شناسی، نورولوژی، علوم اعصاب و جراحی مغز و اعصاب در دانشگاه استنفورد و همچنین پژوهشگر موزه‌های ملی کنیا است.

سه کتاب از آثار او که به فارسی ترجمه شده‌اند عبارت‌اند از:​

🟢چرا گورخرها زخم معده نمی‌گیرند​
🟢رفتار​
🟢محتوم

🟥معرفی کتاب محتوم: کتاب «محتوم: نگاه علم به زندگی بدون اراده آزاد» به بررسی علمی مفهوم ارادهٔ آزاد می‌پردازد. ساپولسکی در این کتاب استدلال می‌کند که رفتار انسان به‌طور کامل توسط تعامل پیچیده‌ای از عوامل بیولوژیکی، ژنتیکی و محیطی تعیین می‌شود که جایی برای ارادهٔ آزاد باقی نمی‌گذارد. او نشان می‌دهد که چگونه ژنتیک، تجربیات دوران کودکی، شرایط فرهنگی و سایر عوامل خارج از کنترل ما، نحوهٔ عملکرد ذهن و پاسخ‌های ما به محرک‌ها را شکل می‌دهند. این کتاب به‌صورت جامع به بررسی عواملی می‌پردازد که رفتارهای انسانی را شکل می‌دهند و مفاهیم انتخاب، مسئولیت‌پذیری، مجازات و اختیار را مورد بازنگری قرار می‌دهد.

📎برای آشنایی بیشتر با محتوای کتاب «محتوم»، می‌توانید نقد و بررسی ویدیویی زیر را مشاهده کنید:​

🔮https://youtu.be/rBy_bPw8Vh4?si=Bwt9VkQlj
FCm0WMo

@hekmatva
andishe
17.03.2025, 20:19
t.me/hekmatvaandishe/562
Repostar
186
🏆چرا سخنرانی‌های تحقیقی مخاطب‌گریز هستند؟

🟥بر اساس تجارب شخصی که داشته‌ام، یکی از چالش‌های اساسی در عرصه منبر و تبلیغ، تقابل میان سخنرانی‌های تحقیقی و اخلاقی و سخنرانی‌های انتزاعی، احساسی و داستان‌محور است. بسیاری از مستمعین به‌طور طبیعی جذب سخنانی می‌شوند که در تأیید عقاید پیشین آن‌ها باشد و با تحریک احساسات، آرامش یا هیجان ایجاد کند. این گرایش، ریشه‌ای عمیق در سیستم پاداش مغز دارد.
مغز انسان با ترشح دوپامین هنگام شنیدن سخنان لذت‌بخش و تأییدکننده، احساس رضایت می‌کند. این دوپامین، هم در مخاطب و هم در سخنران، در واکنش به تشویق‌ها و استقبال گرم مستمعین، ترشح می‌شود و قابلیت نادیده گرفتن تمام گزاره‌های منطقی را هم داراست. نتیجه این چرخه، وابستگی مخاطب به سخنرانی‌های احساسی و داستان‌محور است و در مقابل، باعث می‌شود نسبت به سخنرانانی که بر محور تحقیق، تحلیل و خرافه‌زدایی سخن می‌گویند، گارد بگیرند.
مشکل اینجاست که مغز انسان راحت‌طلب است. وقتی سخنرانی بر احساسات، تأیید عقاید پیشین و داستان‌گویی متمرکز باشد، فعالیت ذهن به سیستم لیمبیک (Limbic) [که مرکز احساسات و واکنش‌های سریع است] منتقل می‌شود. این فرآیند کمترین انرژی را از مغز می‌گیرد و با ترشح دوپامین، احساس لذت و آرامش به مخاطب می‌دهد. اما وقتی سخنرانی بر تحلیل، تحقیق و معرفت نفس متمرکز باشد، فعالیت ذهن به بخش پیش‌پیشانی مغز (Prefrontal Cortex) [که مسئول منطق، تحلیل و تفکر نقادانه است] منتقل می‌شود. فعالیت این بخش، انرژی زیادی از مغز می‌گیرد و به همین دلیل، مخاطب به‌طور طبیعی در برابر چنین سخنرانی‌هایی مقاومت می‌کند.
نتیجه این وضعیت، گرایش طبیعی مردم به سخنرانانی است که احساسات آن‌ها را تحریک کنند، عقاید پیشین‌شان را تأیید کنند و مسیر فکری آسان و بدون چالش را برایشان فراهم آورند. به همین دلیل است که معمولاً منبری موفق نمی‌تواند محقق باشد و محقق هم نمی‌تواند منبری موفقی باشد. سخنران محقق، چون به دنبال کشف حقیقت است، لاجرم باورهای رایج و نادرست را نقد می‌کند و این، به مذاق مخاطب خوش نمی‌آید. اما سخنرانانی که به‌جای تحلیل و تحقیق، بر تحریک احساسات و تأیید باورهای عمومی متمرکز باشند، استقبال و محبوبیت بیشتری پیدا می‌کنند.
در این میان، سخنرانان موفق غالباً به دو دسته تقسیم می‌شوند:

🟥جاهل مرکب: کسانی که خودشان به حقیقت نرسیده‌اند و بدون آگاهی، باورهای رایج را تکرار و تأیید می‌کنند. این سخنرانان چون درکی از عمق مسائل ندارند، به‌سادگی باورهای نادرست را بازتولید می‌کنند و چون مخاطب این سخنان را مطابق با عقاید پیشین خود می‌بیند، احساس لذت و آرامش می‌کند.

🟥آگاه اما فرصت‌طلب: کسانی که به‌خوبی می‌دانند مخاطب چه چیزی دوست دارد بشنود و با آگاهی از مکانیسم‌های روان‌شناختی، به‌طور عمدی بر تحریک احساسات و تولید رضایت دوپامینی تمرکز می‌کنند. این سخنرانان، با تسلط بر هیجانات و احساسات مخاطب، عملاً او را در یک چرخه دوپامینی گرفتار می‌کنند.

اما مسئله به اینجا ختم نمی‌شود. تشویق‌های مستمعین و بازخوردهای مثبت مخاطبین، به خود سخنران نیز دوپامین تزریق می‌کند. وقتی سخنران با واکنش‌های مثبت، تحسین‌ها، تکبیرها و استقبال گرم مواجه می‌شود، مغز او نیز تحت تأثیر دوپامین قرار می‌گیرد. این فرآیند باعث می‌شود که خود سخنران به تدریج در میان مستمعین هضم شود و به‌جای بیان حقیقت، به سمت تکرار سخنانی برود که باعث دریافت تشویق و محبوبیت بیشتر شود. در این حالت، دوپامین اختیار سخنران را به دست می‌گیرد و او را به سمت سخنان احساسی و تأییدکننده سوق می‌دهد. این چرخه باعث می‌شود که سخنران، به‌مرور از مسیر تحقیق و تحلیل فاصله گرفته و به سخنرانی‌ تبدیل شود که مردم از او انتظار دارند، نه آنچه حقیقت است.
در چنین فضایی، مستمعین غالباً به دنبال سخنرانی‌ای هستند که از آن‌ها کار نکشد. مخاطب نمی‌خواهد به فکر بیفتد یا مجبور به مطالعه و تحقیق شود. سخنرانی‌ای که بر اساس تحقیق و معرفت باشد، نیاز به فعال‌سازی بخش پیش‌پیشانی مغز دارد و این کار، برای مغز مخاطب انرژی‌بر و خسته‌کننده است. به همین دلیل، مخاطب ناخودآگاه به سمت سخنرانی‌هایی که بدون زحمت ذهنی احساس آرامش و رضایت ایجاد کنند، گرایش پیدا می‌کند.
این وضعیت، به شکل‌گیری پدیده‌ای منجر می‌شود که در قرآن از آن به عنوان "نُؤمِنُ بِبَعضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعضٍ" یاد شده است؛ یعنی مخاطب بخشی از دین را که با احساسات و باورهایش هم‌سو است، می‌پذیرد و بخش‌هایی که او را به بازنگری، تحقیق و تغییر دعوت می‌کند، نادیده می‌گیرد. تعصبات فکری دقیقاً از همین‌جا شکل می‌گیرند.
مخاطبی که اهل مطالعه و تحقیق نباشد، به‌طور طبیعی اسیر سخنان سخنرانان خواهد بود. چنین مخاطبی چون مبنای فکری و تحلیلی ندارد، قدرت تمایز بین سخن صحیح و ناصحیح را نخواهد داشت ...

📝م.سلطانی

ادامه در پست‌های بعد
@nega
hinou
15.03.2025, 00:36
t.me/hekmatvaandishe/561
1.9 k
✔️تئوری اسب مرده (Dead Horse Theory)

🟥برگرفته از ضرب‌المثل قدیمی سرخپوستان است که می‌گوید: "اگر متوجه شدی که اسبت مرده است، بهترین کار این است که پیاده شوی." این ضرب‌المثل در سیاست و حکومت‌داری به وضعیتی اشاره دارد که در آن، با وجود آشکار بودن شکست یک سیاست یا راهبرد، حکومت یا رهبران سیاسی به دلایل مختلف بر ادامه آن اصرار می‌ورزند. این اصرار معمولاً به دلیل ترس از پذیرش شکست، حفظ قدرت، یا وابستگی به هزینه‌هایی است که تا آن لحظه انجام شده است.

در فضای سیاسی، "اسب مرده" نماد سیاست‌ها و راهبردهایی است که به وضوح ناکارآمدی آن‌ها ثابت شده است، اما به دلایل مختلف همچنان ادامه پیدا می‌کنند. حفظ اعتبار و قدرت یکی از دلایل اصلی این پدیده است؛ سیاستمداران معمولاً از پذیرش شکست هراس دارند، چون این کار به معنای کاهش مشروعیت و مقبولیت آن‌ها خواهد بود. سرمایه‌گذاری هنگفت (Fallacy of Sunk Cost) نیز عامل دیگری است که باعث می‌شود حکومت‌ها به ادامه سیاست‌های شکست‌خورده تمایل داشته باشند؛ این تفکر که "اگر حالا متوقف شویم، تمام هزینه‌های قبلی به هدر می‌رود" باعث می‌شود تصمیم‌گیرندگان مسیر اشتباه را ادامه دهند. ترس از واکنش عمومی هم نقش مهمی دارد. پذیرش شکست ممکن است باعث اعتراض عمومی یا فشار سیاسی از سوی مخالفان شود. عادت نهادی و بروکراسی نیز موجب می‌شود که حتی پس از شکست یک سیاست، تغییر مسیر دشوار باشد، چون ساختارهای اداری و تصمیم‌گیری در برابر تغییر مقاومت می‌کنند. همچنین، منافع گروه‌های خاص باعث می‌شود که برخی از بازیگران سیاسی و اقتصادی، به دلیل بهره‌مندی از یک سیاست شکست‌خورده، مانع از کنار گذاشته شدن آن شوند.

یکی از بهترین مصداق‌های تاریخی تئوری اسب مرده، سیاست "جهش بزرگ به جلو" (Great Leap Forward) در چین به رهبری مائو تسه تونگ است. این برنامه در اواخر دهه ۱۹۵۰ با هدف تبدیل سریع چین از یک اقتصاد کشاورزی به یک قدرت صنعتی طراحی شد. مائو با این طرح قصد داشت تولید فولاد و محصولات کشاورزی را به شکل چشمگیری افزایش دهد. اما این سیاست به دلیل مدیریت ضعیف، استفاده نادرست از منابع، و فشارهای ایدئولوژیک به شکست کامل انجامید. تولید فولاد خانگی باعث هدر رفتن منابع و تولید محصولات بی‌کیفیت شد و سیاست‌های کشاورزی نادرست باعث قحطی گسترده‌ای شد که بین ۱۵ تا ۴۵ میلیون نفر جان خود را از دست دادند. با وجود این شکست‌ها، مائو و حزب کمونیست چین برای حفظ اعتبار ایدئولوژیک و سیاسی، تا مدت‌ها از پذیرش شکست خودداری کردند و حتی گزارش‌های مربوط به قحطی و مشکلات اقتصادی را سرکوب کردند.

⬅️از برتراند راسل پرسیدند: چرا یک آدم متعصب می‌ترسد نسبت به اعتقاداتش شک کند و راهش را اصلاح کند؟ راسل جواب داد: چون همیشه با خود فکر می‌کند؛ چگونه می‌توانم به تاول‌های کف پایم بگویم تمام مسیری را که آمده‌ام اشتباه بوده است!

مصداق دیگر این تئوری، جنگ ویتنام است. ایالات متحده با وجود شکست‌های آشکار در مقابله با نیروهای ویت‌کنگ، برای حفظ اعتبار سیاسی و جلوگیری از نفوذ کمونیسم، سال‌ها به ادامه جنگ اصرار کرد. نتیجه این اصرار، تلفات سنگین انسانی، هدررفت منابع مالی و شکست نهایی بود. نمونه دیگر، سیاست‌های اقتصادی اتحاد جماهیر شوروی است. با وجود ناکارآمدی سیستم اقتصادی متمرکز و آشکار شدن نشانه‌های رکود، رهبران شوروی به دلیل ترس از فروپاشی نظام سوسیالیستی و به‌خاطر حفظ مشروعیت ایدئولوژیک، تا آخرین لحظه بر ادامه این سیاست‌ها اصرار داشتند.
در سال‌های اخیر، جنگ افغانستان توسط ایالات متحده نیز نمونه‌ای از اسب مرده محسوب می‌شود. با وجود روشن بودن شکست راهبردی و عدم امکان برقراری ثبات سیاسی در افغانستان، دولت‌های مختلف آمریکا برای حفظ نفوذ منطقه‌ای و جلوگیری از شکست ایدئولوژیک، به ادامه حضور نظامی اصرار داشتند.
تئوری اسب مرده نشان می‌دهد که اصرار بر ادامه سیاست‌های شکست‌خورده نه‌تنها باعث هدررفت منابع و فرصت‌ها می‌شود، بلکه مشروعیت حکومت‌ها و اعتماد عمومی را نیز از بین می‌برد. پذیرش شکست و تغییر مسیر، نیازمند شجاعت سیاسی، صداقت با مردم و انعطاف در ساختار قدرت است؛ اما این ویژگی‌ها در بسیاری از حکومت‌ها به دلیل منافع نهادینه‌شده و ساختارهای قدرت، به ندرت دیده می‌شود.

@hekmatvaandish
e
12.03.2025, 13:53
t.me/hekmatvaandishe/559
143
🏆ترجمه‌ بخشی از رساله ذم لذات دنیوی از فخر رازی (٣)

پیامدهای لذّت‌های جسمانی و خیالی بر روح و اخلاق انسان

پس از بررسی انواع لذّت‌ها، اکنون باید ببینیم که تأثیر هر یک از این لذّت‌ها بر شخصیت، روح، و اخلاق انسان چگونه است.

🟥پیامدهای لذّت‌های حسی بر روح و اخلاق: لذّت‌های حسی، اگرچه برای ادامه حیات ضروری‌اند، اما افراط در آن‌ها می‌تواند تأثیرات منفی زیادی بر روح و اخلاق انسان بگذارد:

🟢استیلای شهوت بر عقل: کسی که غرق در لذّت‌های حسی شود، به تدریج قدرت تعقل و تفکر را از دست می‌دهد. این افراد بیشتر به دنبال لذّت‌های زودگذر هستند تا حقایق پایدار.

🟢تبدیل شدن به برده نیازهای بدنی: فردی که تنها به لذّت‌های جسمانی می‌اندیشد، به تدریج برده شهوات و غرایز خود می‌شود. چنین انسانی به جای آنکه کنترل امیال خود را در دست داشته باشد، اسیر و تابع آن‌ها می‌شود.

🟢هم‌تراز شدن با حیوانات: افراط در لذّت‌های بدنی، انسان را از مرتبه عقلانی پایین آورده و او را به سطح حیوانات نزدیک می‌کند. در این حالت، هدف اصلی زندگی او، صرفاً تأمین نیازهای جسمی خواهد بود.

🟥پیامدهای لذّت‌های خیالی (ریاست و قدرت) بر روح و اخلاق: ریاست و قدرت، اگرچه از نظر برخی هدفی بزرگ محسوب می‌شود، اما در حقیقت، می‌تواند یکی از خطرناک‌ترین عوامل فساد روح و اخلاق باشد:

🟢افزایش تکبر و خودبینی: کسی که در پی قدرت است، به تدریج دچار غرور شده و خود را برتر از دیگران می‌بیند. چنین فردی گمان می‌کند که حق دارد بر دیگران مسلط شود و دیگران باید مطیع او باشند.

🟢ایجاد دشمنی و حسادت: رقابت برای به دست آوردن ریاست، افراد را به دشمنی، کینه‌ورزی، و حسادت نسبت به یکدیگر سوق می‌دهد. بسیاری از جنگ‌ها و نزاع‌های تاریخ، ناشی از این میل به قدرت بوده است.

🟢اضطراب و ناآرامی دائمی: کسی که ریاست را دوست دارد، همیشه نگران از دست دادن آن است. او در هر لحظه احساس خطر می‌کند که شاید فردی دیگر جای او را بگیرد یا دشمنانش بر ضد او توطئه کنند. این اضطراب همیشگی، آرامش روح را از او سلب می‌کند.

🟢فریبکاری و ظلم: برای حفظ قدرت، بسیاری از افراد مجبور می‌شوند که به حیله، نیرنگ، و حتی ظلم متوسل شوند. در نتیجه، میل به ریاست می‌تواند فرد را از مسیر عدالت و حقیقت خارج کند.

🟥تأثیر لذّت‌های عقلی بر روح و اخلاق: برخلاف دو نوع دیگر، لذّت‌های عقلی نه‌تنها زیان‌آور نیستند، بلکه باعث تکامل روحی و اخلاقی فرد نیز می‌شوند:

🟢ایجاد آرامش درونی: کسی که در جستجوی معرفت و حقیقت است، نیازی به رقابت و درگیری با دیگران ندارد. او از آرامشی برخوردار است که افراد طالب ریاست یا غرق در لذّت‌های حسی هرگز تجربه نمی‌کنند.

🟢تربیت روح و کنترل نفس: لذّت عقلی، انسان را از شهوات و غرایز ناپایدار دور کرده و او را به سوی ارزش‌های متعالی سوق می‌دهد. چنین فردی به جای آنکه اسیر لذّت‌های گذرا شود، به دنبال اهدافی والاتر خواهد بود.

🟢رهایی از نیاز به دیگران: برخلاف ریاست که به دیگران وابسته است، کسی که از معرفت لذّت می‌برد، مستقل از دیگران است. او نیازی به تأیید یا ستایش دیگران ندارد، بلکه از دانستن و درک حقیقت، به خودی خود لذّت می‌برد.

🟢رسیدن به کمال انسانی: انسان، به واسطه عقل از سایر موجودات متمایز شده است. بنابراین، بهره‌گیری از لذّت‌های عقلی، او را به کمال واقعی خود نزدیک‌تر می‌کند.


⬅️لذّت‌های حسی، اگرچه لازم‌اند، اما نباید به آن‌ها وابسته شد، زیرا باعث تسلط شهوت بر عقل و نزول انسان به مرتبه حیوانات می‌شوند. لذّت‌های خیالی، مانند قدرت و ریاست، بیش از آنکه واقعاً لذّت‌بخش باشند، منبع رنج و اضطراب‌اند. آن‌ها باعث تکبر، دشمنی، و ناآرامی دائمی می‌شوند. لذّت‌های عقلی، پایدارترین و ارزشمندترین نوع لذّت‌اند که باعث آرامش، تعالی روح، و کمال انسانی می‌شوند.

@
hekmatvaandishe
12.03.2025, 13:04
t.me/hekmatvaandishe/558
151
🏆ترجمه‌ بخشی از رساله ذم لذات دنیوی از فخر رازی (۲)

مقایسه و تحلیل عمیق‌تر اقسام لذّت‌ها

اکنون که سه نوع اصلی لذّت را شناختیم (در این پست)، باید آن‌ها را از لحاظ ارزش، دوام، و آثارشان بر زندگی انسان مقایسه کنیم.

🟥محدودیت‌ها و نقص‌های لذّت‌های حسی: لذّت‌های حسی، اگرچه برای بقای انسان ضروری‌اند، اما از چند جهت ناقص و ناپایدارند:

🟢موقتی بودن: این لذّت‌ها دوام ندارند و به محض ارضا شدن، از بین می‌روند. برای مثال، گرسنگی و تشنگی که باعث لذّت از غذا و نوشیدنی می‌شوند، پس از رفع شدن، دیگر وجود ندارند و حتی ممکن است فرد از افراط در آن دچار ناراحتی شود.

🟢نیازمند وجود درد و کمبود: تا زمانی که فقدان و نیازی وجود نداشته باشد، لذّت حسی معنا ندارد. برای مثال، اگر کسی گرسنه نباشد، خوردن غذا برایش لذّتی نخواهد داشت. این نشان می‌دهد که این نوع لذّت‌ها در اصل وابسته به وجود رنج و کاستی هستند.

🟢اشتراک با حیوانات: این لذّت‌ها، برخلاف لذّت‌های عقلی، اختصاصی به انسان ندارند، بلکه حیوانات نیز در آن‌ها شریک‌اند. تفاوت اصلی انسان با سایر موجودات در توانایی فهم، تعقل، و جست‌وجوی حقیقت است.

🟥مشکلات و مخاطرات لذّت‌های خیالی (ریاست و قدرت): لذّت ناشی از مقام و ریاست، هرچند برای برخی جذاب است، اما همراه با مشکلاتی است که آن را از سایر لذّت‌ها کم‌ارزش‌تر می‌کند:

🔴توهمی بودن: این لذّت، برخلاف لذّت‌های حسی که بر پایه نیازهای واقعی بدن استوار است، صرفاً یک پندار ذهنی است. احساس بزرگی و قدرت تنها تا زمانی وجود دارد که دیگران آن را تصدیق کنند، وگرنه هیچ واقعیت مستقلی ندارد.

🟢نیازمند دیگران: برخلاف لذّت‌های عقلی که درونی و مستقل‌اند، لذّت از ریاست و سلطه همیشه به وجود افراد تحت فرمان بستگی دارد. اگر اطرافیان تغییر کنند یا سرکشی کنند، این لذّت از بین می‌رود.

🟢ایجاد دشمنی و استرس دائمی: کسی که به دنبال قدرت است، همواره باید نگران رقبا و مخالفان خود باشد. چنین فردی همیشه در حال نزاع، نگرانی، و تلاش برای حفظ جایگاه خود خواهد بود و این استرس، آرامش را از او می‌گیرد.

🟥برتری و پایداری لذّت‌های عقلی: لذّت عقلی که از شناخت، تفکر، و درک حقیقت به دست می‌آید، از چند جهت بر سایر لذّت‌ها برتری دارد:

🟢پایدار و فزاینده است: برخلاف لذّت‌های حسی که پس از اشباع شدن از بین می‌روند، لذّت معرفت هرچه بیشتر شود، عمیق‌تر و ماندگارتر می‌گردد. یک حقیقت علمی یا فلسفی که امروز کشف می‌شود، فردا که درک آن عمیق‌تر گردد، لذّتی بیشتر خواهد داشت.

🟢استقلال از شرایط بیرونی: این نوع لذّت نیاز به افراد دیگر یا وابستگی به محیط خارجی ندارد. کسی که به دنبال معرفت است، در هر شرایطی می‌تواند از تفکر و تأمل خود لذّت ببرد.

🟢آرامش‌بخش و متعالی است: بر خلاف ریاست که اضطراب و کشمکش به همراه دارد، کسی که به معرفت دست می‌یابد، از آرامش و طمأنینه برخوردار می‌شود. این نوع لذّت، انسان را از وابستگی به امور فانی رها کرده و به سوی امور پایدار و ارزشمند سوق می‌دهد.


⬅️در نتیجه لذّت‌های حسی، هرچند ضروری، اما محدود و گذرا هستند. لذّت‌های خیالی (ریاست و قدرت) نه‌تنها ناپایدار، بلکه همراه با استرس و رقابت دائمی‌اند. در مقابل، لذّت‌های عقلی، برترین نوع لذّت‌اند که انسان را به حقیقت نزدیک کرده و آرامشی پایدار به او می‌بخشند.

@he
kmatvaandishe
12.03.2025, 11:06
t.me/hekmatvaandishe/557
128
✔️اصلاحیه: کامنت یکی از دوستان

سلام و ادب.
این شعر از فصیح‌الزمان رضوانی شیرازی است و به اشتباه به دیوان شاطر عباس راه یافته و مشهور شده.
11.03.2025, 03:44
t.me/hekmatvaandishe/556
2.1 k
🏆ویدئویی بسیار مهم و قابل تامل

@hekmatvaandish
e
11.03.2025, 00:21
t.me/hekmatvaandishe/555
1.0 k
🏆ترجمه‌ بخشی از رساله ذم لذات دنیوی از فخر رازی (۱)

بسم الله الرحمن الرحیم

حمد و سپاس مخصوص خداوند یکتای بی‌همتا است، مصوّرِ صمد، ازلی و جاودان، که در ذاتش هیچ حد و نهایتی نیست، در بزرگی و کرامتش همتایی ندارد، و علم او همه‌چیز را فراگرفته است. درود و صلوات بر برگزیده‌ترین آفریدگان او، آن‌که در بلندای آسمان‌ها و در ژرفای زمین منزلتی والا دارد، خصوصاً بر محمد صلوات‌الله‌علیه‌وآله که دارای مقام رسالت و کرامت است.
اما بعد، از من درباره حقیقت دنیا و چیستی لذّت‌های آن سؤال شد و این‌که اقسام آن چگونه دسته‌بندی می‌شود. من این رساله مختصر را به رشته تحریر درآوردم تا پاسخ این پرسش را بیان کنم، به امید آن‌که خداوند متعال توفیق درک حقیقت را به من عنایت فرماید.

🏆اقسام لذّت‌ها: بدان که لذّت‌هایی که در این زندگی دنیا مطلوب واقع می‌شوند، به‌طور کلی بر سه دسته تقسیم می‌شوند:

🟥لذّت‌های حسی: که مربوط به لذت‌های بدنی و حواس ظاهری است.

🟥لذّت‌های خیالی: که ناشی از مقام و ریاست و سلطه بر دیگران است.

🟥لذّت‌های عقلی: که در کسب معرفت و درک حقایق اشیا نهفته است.

توضیح درباره اقسام لذت‌ها

🟥لذّت‌های حسی: این نوع لذت، ابتدایی‌ترین و ملموس‌ترین نوع لذّت است که انسان از طریق حواس ظاهری خود آن را تجربه می‌کند. این لذت‌ها به‌واسطه پاسخگویی به نیازهای طبیعی بدن حاصل می‌شوند، مانند خوردن غذاهای خوش‌طعم، آشامیدن نوشیدنی‌های گوارا، لمس اشیای نرم، استشمام رایحه‌های خوش، و شنیدن صداهای دلنشین. لذّت‌های حسی به دو عامل وابسته‌اند:

🟢وجود نیاز و رفع آن: یعنی لذت حاصل نمی‌شود مگر پس از احساس فقدان یا نیاز. برای مثال، فردی که دچار تشنگی شدید است، وقتی آب گوارا بنوشد، لذّت فراوانی احساس می‌کند. اما اگر همین شخص سیراب باشد، نوشیدن همان آب، دیگر چنان لذّتی برای او نخواهد داشت.

🟢موقتی بودن و وابستگی به شرایط: این لذّت‌ها همواره محدود و گذرا هستند. پس از مدتی، بدن اشباع شده و دیگر توان لذت بردن از همان چیز را ندارد.

🟥لذّت‌های خیالی: این نوع لذّت مربوط به قدرت، جاه‌طلبی، و سلطه بر دیگران است. افرادی که در پی کسب قدرت و ریاست هستند، از حس برتری و نفوذ خود لذّت می‌برند. این لذّت نه به یک نیاز بدنی وابسته است و نه به حواس ظاهری، بلکه به تصورات و خیالات انسان بستگی دارد.

ریاست و قدرت، اگرچه برای بسیاری جذاب به نظر می‌رسد، اما از چند جهت جای تأمل دارد:

🟢این لذّت وابسته به دیگران است: فرد تا زمانی احساس قدرت و بزرگی می‌کند که دیگرانی باشند که تحت سلطه او قرار گیرند. در واقع، این نوع لذّت درون‌زا نیست، بلکه از بیرون تأمین می‌شود.

🟢رقابت و دشمنی می‌آفریند: به دلیل محدودیت جایگاه‌های قدرت، همیشه رقابت و منازعه میان افرادی که به دنبال ریاست هستند، وجود دارد. در نتیجه، کسی که به این نوع لذّت وابسته است، همواره در کشمکش و نگرانی به سر می‌برد.

🟥لذّت‌های عقلی: برترین نوع لذّت، لذّت عقلی است که از شناخت حقایق و درک اسرار عالم حاصل می‌شود. این نوع لذّت، برخلاف لذّت‌های حسی و خیالی، نه محدود به یک نیاز موقتی است و نه به دیگران وابسته است، بلکه امری پایدار و درونی است که هر چه بیشتر حاصل شود، لذّت آن افزون‌تر می‌گردد.لذّت‌های عقلی در چند ویژگی برتر از سایر لذّت‌ها هستند:

🟢پایدار و نامحدودند: بر خلاف لذّت‌های مادی که با گذر زمان از بین می‌روند، فهم و دانش، هرچه بیشتر شود، ارزشمندتر و ماندگارتر خواهد بود.

🟢انسان را از رنج‌های دنیوی دور می‌کند: کسی که به معرفت حقیقی دست یابد، دیگر درگیر تمنیات و اضطراب‌های ناشی از دنیا نخواهد شد.

ادامه دارد
@h
ekmatvaandishe
11.03.2025, 00:11
t.me/hekmatvaandishe/554
223
روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است
آری! افطار رطب در رمضان مستحب است
روز ماه رمضان، زلف میفشان که فقیه
بخورد روزهٔ خود را به گمانش که شب است
زیر لب، وقت نوشتن همه کس نقطه نهد
این عجب! نقطه خال تو به بالای لب است
یا رب! این نقطهٔ لب را که به بالا بنهاد؟
نقطه هر جا غلط افتاد، مکیدن ادب است
شحنه اندر عقب است و، من از آن می‌ترسم
که لب لعل تو، آلوده به ماء العنب است
پسر مریم اگر نیست چه باک است ز مرگ
که دمادم لب من بر لب بنت العنب است
منعم از عشق کند زاهد و، آگه نبود
شهرت عشق من از ملک عجم تا عرب است
گفتمش ای بت من، بوسه بده جان بستان
گفت: رو کاین سخن تو، نه بشرط ادب است
عشق آنست که از روی حقیقت باشد
هر که را عشق مجازیست حمال الحطب است
گر صبوحی به وصال رخ جانان جان داد
سودن چهره به خاک سر کویش سبب است
 
@hekmatvaandishe
10.03.2025, 18:47
t.me/hekmatvaandishe/553
223
10.03.2025, 18:47
t.me/hekmatvaandishe/552
223
10.03.2025, 18:47
t.me/hekmatvaandishe/551
244
🏆عزیزالدین نسفی از عرفا و اندیشمندان سده هفتم هجری می‌گوید:

🟥ای درویش! به یقین بدان که بیشتر آدمیان صورت آدمی دارند و معنی آدمی ندارند و به حقیقت خر و گاو و گرگ و پلنگ و مار و کژدم‌اند و باید که تو را هیچ شک نباشد که چنین است. در هر شهری چند کسی باشند که صورت و معنی آدمی دارند و باقی همه صورت دارند و معنی ندارند.

ای درویش: بدان که آدمیان چون بی اختیار خود به این عالم آمدند، از صد هزار کس که بیامدند و برفتند یکی چنان بود که خود را به حقیقت دانست و این عالم را چنان که هست بشناخت و بدانست که از کجا می آید و به کجا می‌رود.
باقی جمله نابینا آمدند و نابینا رفتند ...
و هر يك در مرتبه ای از مراتب حیوانی فرو رفتند و به مرتبه انسانی نرسیدند.

🟥شوپنهاور نیز در کتاب در باب طبیعت انسان می‌نویسد: گوبینو در کتاب خود با عنوان "نژادهای بشری" انسان را "شرور جانوری تمام عیار" نامیده است. مردم خیلی از این عبارت بدشان می‌آید چون احساس می‌کنند کوچک‌شان می‌کند؛ اما حق با اوست زیرا انسان تنها جانوری است که بی دلیل درد به جان دیگران می‌اندازد [این موضوع یعنی درد به جان دیگران انداختن، گسترده و خود پستی مفصل می‌طلبد]. دیگر حیوانات هرگز جز برای فرو نشاندن گرسنگی خود، یا در بحبوحه‌ی نبرد چنین نمی‌کنند. اگر در مورد پلنگ بگویند که بیش از آنچه می‌خورد شکار می‌کند، پلنگ شکارش را فقط به هدف خوردن خفه می‌کند و اگر نتواند آن را بخورد تنها توضیح این است که به قول فرانسوی‌ها "چشمانش از شکمش بزرگ ترند".
هیچ حیوانی دیگر حیوانات را صرفاً به هدف عذاب دادن شکنجه نمی‌کند، ولی انسان می‌کند، و همین است که وجه شیطانی شخصیت او را که خیلی بدتر از وجه صرف صرفاً حيوانی اوست تشکیل می‌دهد.

@hekmatvaandi
she
9.03.2025, 06:40
t.me/hekmatvaandishe/550
Repostar
124
🏆طی روزهای اخیر در رسانه‌های داخلی و فضای مجازی ویدئویی منتشر شده که در آن کودکی مبتلا به اوتیسم توانسته قرآن را حفظ کند (بخشی از آن را در کلیپ بالا ببینید)، و برخی این موضوع را به‌عنوان معجزه مطرح کرده‌اند. اما آیا چنین پدیده‌ای واقعاً خارج از قواعد علمی و طبیعی است؟

اوتیسم طیف وسیعی از شرایط عصبی را شامل می‌شود که برخی از مبتلایان به آن، توانایی‌های شناختی و حافظه‌ای خارق‌العاده‌ای دارند. این پدیده در علم به "سندرم ساوان" معروف است. افراد دارای این سندرم در برخی حوزه‌های خاص مانند حافظه، ریاضیات، موسیقی یا زبان‌آموزی، توانایی‌های فراتر از افراد عادی دارند.
برای نمونه، کیم پیک که الهام‌بخش فیلم Rain Man بود، توانایی خارق‌العاده‌ای در یادآوری اطلاعات داشت و می‌توانست هزاران کتاب را با دقت کامل به یاد بیاورد.
کیم پیک که مشهور به کوه حافظه تصویری دنیاست و او را با نام " مگانابغه " هم می‌شناسند، کد پستی‌های ایالات متحده، شامل شهرهای بزرگ، شهرهای کوچک و حتی نواحی بین آنها را از حفظ است. او قادر است دو صفحه از یک کتاب را به‌طور همزمان بخواند (هر صفحه با یک چشم) و این کار را تنها در ۸ ثانیه و با دقت ۹۸ درصد انجام می‌دهد و ۱۲۰۰۰ جلد کتاب را تا کنون با همین روش مطالعه کرده‌است.

دانیل تممت یک ساوان دیگر است که می‌تواند عدد پی را تا بیش از ۲۲ هزار رقم از حفظ بگوید. این موارد نشان می‌دهد که توانایی حفظ فوق‌العاده در برخی از افراد اوتیستیک، پدیده‌ای طبیعی و قابل توضیح است.

حفظ متون بلند و پیچیده مانند قرآن برای یک کودک اوتیستیک با سندرم ساوان، اگرچه شگفت‌انگیز است، اما یک پدیده شناخته‌شده در علم عصب‌شناسی است و نیازی به توضیح ماورایی ندارد. این کودکان معمولاً دارای حافظه‌ی دیداری یا شنیداری قوی هستند و می‌توانند متون طولانی را با تکرار و تمرین در مدت‌زمان کوتاهی حفظ کنند.
بنابراین، کودک موردنظر نه‌تنها یک استثنای غیرقابل توضیح نیست، بلکه نمونه‌ای از توانایی‌های خارق‌العاده‌ی افراد اوتیستیک است که در بسیاری از نقاط دنیا مشاهده شده‌اند.

اگر حفظ قرآن معجزه باشد، پس باید حفظ متون دیگر مانند شاهنامه، انجیل یا متون ریاضی و تسلط یکی از افراد مبتلا به این بیماری به ۲۰ زبان دنیا و تبدیل شدن یکی از این بیماران به یکی از دانشمندان ریاضی و فیزیک که توانایی حل مسائل و معادلات بسیار پیچیده دارد یا جوان اوتیسمی با مشکلات جسمی فراوان مخصوصا نابینا بودنش که تبدیل به یکی از بهترین موزیسین‌های دنیا شده نیز معجزه محسوب شوند، درحالی‌که چنین ادعایی درباره‌ی آن‌ها مطرح نمی‌شود و علم عصب‌شناسی و روانشناسی شناختی توانایی‌های خارق‌العاده در افراد اوتیستیک را توضیح داده است، بنابراین این اتفاق در چارچوب قوانین طبیعی قرار دارد. برخی افراد به‌جای تحلیل علمی، از این‌گونه موارد برای تبلیغ باورهای خود استفاده می‌کنند و آن را به‌عنوان "دلیل اثباتی" معرفی می‌کنند، درحالی‌که بررسی‌های علمی چنین برداشتی را تأیید نمی‌کنند.

📝مسعود سلطانی

@negahin
ou
7.03.2025, 08:19
t.me/hekmatvaandishe/549
1.1 k
🏆طلای ابلهان و حقیقت گمشده

🟥در ژرفای زمین، سنگی نهفته است که از دیرباز نگاه انسان را فریفته است: پیریت، که درخشش طلایی‌اش، جویندگان را به سرابی از ثروت کشانده است. اما این سنگ، با همه‌ی نور و جلایی که دارد، نه طلاست و نه ارزش طلا را دارد. تاریخ، مملو از داستان‌هایی است که در آن، انسان‌ها به امید یافتن حقیقتی گران‌بها، در دام ظواهر فریبنده گرفتار شده‌اند. اما این فریب، نه‌فقط در معادن، بلکه در عرصه‌ی اندیشه، دین و معنویت نیز رخ می‌دهد.

در قرن نوزدهم، هزاران جوینده‌ی طلا به رودخانه‌ها و معادن غرب آمریکا هجوم بردند، غافل از اینکه آنچه در دستان بسیاری از تاجران و دلالان می‌درخشید، چیزی جز پیریت نبود: سرابی از ثروت که تاجران و دلالان از آن بهره بردند. آنان، با تبلیغات فریبنده، مردم را حریص کردند و ابزار جستجو را با قیمتی گزاف فروختند. در نهایت، نه جویندگان، که فروشندگان ابزار و افرادی که با تبلیغات مردم را به غرب می‌کشاندند ثروتمند شدند.
این ماجرا، تنها یک رخداد تاریخی نیست؛ بلکه بازتابی از آن چیزی است که در ساحت دین و معنویت نیز جریان دارد. بسیاری مکاتب و حکومت‌ها به نام دین، مکاشفات شخصی، برداشت‌های شاذ، کرامات دروغین و تفاسیر ایدئولوژیک را چونان حقیقت عرضه می‌کنند. اما آیا هر درخششی، حقیقت است؟ آیا ما به‌راستی طالب حقیقت‌ایم، یا تنها اسیر آنچه ظاهرش حقیقت‌نماست؟

همان‌طور که پیریت در ظاهر، رنگ و جلای طلا را دارد، بسیاری از ادعاهای دینی نیز در نگاه اول فریبنده‌اند. اما دین، حقیقتی است که محک آن، عقل و وحی است، نه بازار تبلیغات مکاتب و ایدئولوژی‌ها، حکومت‌ها، مکاشفات و خرق عادات. دینی که رسانه‌ها، قدرت‌های سیاسی، مکاتبی که در طول تاریخ به پشتوانه قدرت و ثروت و جهل مردم همه‌گیر شده‌اند، کرامات ساختگی، خواب‌ها و ادعاهای فردی، نه حجت‌اند و نه راهنما. دین، به اسید آزمایش نیاز دارد، به سنجش با قرآن و سخنان معصومین و پیش از آن آشنایی و مسلح شدن به سلاح عقل (حکمت، فلسفه، تاریخ، روان‌شناسی، جامعه‌شناسی و تاریخ).

هر آنچه درخشان است، طلا نیست. هر آنچه پرطمطراق است، حقیقت نیست. همان‌گونه که معدن‌شناسان، طلا را می‌آزمایند، باورهای دینی نیز باید از صافی وحی و برهان بگذرند. نه هر مدعی مکاشفه، ولیّ خداست، نه هر سخن تازه، حقیقتی مکنون. بسیاری، ایمان را به تجارتی بدل کرده‌اند، اما حقیقت، نه در بازار تبلیغات که در چشمه‌ی زلال معرفت یافت می‌شود.
نیچه پرسید: آیا ما حقیقت را می‌خواهیم یا تصویری که حقیقت می‌پنداریم؟ شاید حقیقت، جایی دورتر از آن چیزی باشد که در چنگ داریم.
و شاید، نخست باید جرأت کنیم که رنگ و درخشش پیریت را انکار کنیم.

⬅️نیچه: شاهینِ حقیقت بر شانه‌های هیچ جزم‌اندیشی نخواهد نشست.

⬅️شوپنهاور: حقیقت فاحشه نیست که بازوان خود را به گردن هر بی‌سروپایی بیاویزد، برعکس زیباروی مستوره‌ای است که حتی مردی که همه‌چیزش را فدای او کند باز نمی‌تواند از دست یافتن به او اطمینان خاطر داشته باشد.

🟥و اما طلای ابلهان، این سنگ فریبنده که درخشش آن نگاه را می‌فریبد، از دیرباز نمادی از سراب حقیقت بوده است؛ نمادی از آنچه در ظاهر طلا می‌نماید اما در ذات، چیزی جز فریب نیست. همچون بسیاری از پدیده‌های زندگی، درخشش آن بیش از ارزش حقیقی‌اش است، و همین تناقض، آن را به استعاره‌ای فلسفی بدل ساخته است: آیا حقیقت، همان چیزی است که می‌بینیم، یا آنچه که پس از آزمون و تأمل باقی می‌ماند؟
انسان، در تمام دوران‌ها، در جستجوی طلا بوده است؛ چه طلا به معنای فلز گرانبها و چه طلا به عنوان حقیقتی که زندگی را معنا می‌بخشد. اما مشکل آنجاست که طلای ابلهان همواره در کنار طلا حضور دارد، چنان‌که تشخیص میان آن دو کاری بس دشوار است. فریب نه در ذات سنگ، بلکه در نگاه بیننده نهفته است؛ آن‌که در تشخیص سره از ناسره شتاب می‌کند، بیش از هر کس دیگری گرفتار این توهم خواهد شد.
اما اگر طلای ابلهان چنین بی‌ارزش است، چرا همواره در طول تاریخ به چشم آمده است؟ پاسخ در میل سیری‌ناپذیر انسان به یقین نهفته است. انسان دوست دارد بپندارد که حقیقت را یافته، که گنجی در دستان خویش دارد، که سرگردانی‌اش پایان یافته است. اما چنین قطعیتی اغلب از جنس طلای ابلهان است: درخشان، فریبنده، و پوچ. این همان چیزی است که بسیاری از مکاتب فلسفی به آن هشدار داده‌اند: مراقب باش که مبادا چیزی را حقیقت بپنداری، تنها به این دلیل که خواهان حقیقتی. طلای ابلهان تنها یک سنگ نیست، بلکه استعاره‌ای از تمامی باورهای جزمی، ادراکات خام، و مفاهیمی است که بدون آزمون عقل و تجربه پذیرفته می‌شوند. چنان‌که در عرصه‌ی اندیشه نیز همواره آموزه‌هایی بوده‌اند که به ظاهر درخشان و قانع‌کننده، اما در باطن تهی از حقیقت‌اند. تنها آنان که راه صبر، تأمل و شک را در پیش می‌گیرند،قادرند که درخشش زودگذر را از فروغ پایدار بازشناسند.

📝م.سلطانی
@hekmatvaand
ishe
6.03.2025, 16:15
t.me/hekmatvaandishe/548
159
🏆سالمرگ استالین، عبرتی برای تمام دیکتاتورها

🟥پنجم مارس، روزی است که یکی از مخوف‌ترین دیکتاتورهای تاریخ، ژوزف استالین، پس از دهه‌ها حکومت با مشت آهنین، در تنهایی و وحشت جان داد. او که روزگاری خود را ارباب بی‌چون‌وچرای شوروی و سازنده یک امپراتوری شکست‌ناپذیر می‌پنداشت، در نهایت اسیر مرگ خاک شد. زندگی و مرگ استالین، نه‌تنها برگ مهمی از تاریخ قرن بیستم است، بلکه هشداری همیشگی برای تمام مستبدانی است که خیال جاودانگی در قدرت را در سر می‌پرورانند.

ژوزف استالین پس از مرگ لنین در سال ۱۹۲۴ به قدرت رسید و طی دو دهه، شوروی را از یک کشور روستایی و عقب‌مانده به یک قدرت صنعتی و نظامی تبدیل کرد. اما این تحول با هزینه‌ای وحشتناک همراه بود👈 جان میلیون‌ها نفر. استالین با راه‌اندازی تصفیه‌های بزرگ، هرگونه مخالف احتمالی را از میان برداشت. در دهه ۱۹۳۰، هزاران نفر از مقامات حزب کمونیست، افسران ارتش، دانشمندان و روشنفکران، یا به جوخه‌های اعدام سپرده شدند، یا در اردوگاه‌های کار اجباری گولاگ به سرنوشتی تلخ دچار گشتند.
قحطی بزرگ اوکراین (هولودومور) که در اثر سیاست‌های سختگیرانه اقتصادی او رخ داد، میلیون‌ها انسان را به کام مرگ کشاند. در همان سال‌ها، جاسوسی، بازجویی و شکنجه به بخشی جدایی‌ناپذیر از زندگی روزمره مردم شوروی تبدیل شده بود. هر کس ممکن بود شب‌هنگام توسط پلیس مخفی (NKVD) از خانه‌اش ربوده شود و دیگر هرگز دیده نشود.

استالین آن‌قدر درگیر توهم توطئه بود که حتی نزدیک‌ترین یارانش را هم از بین برد. نیکولای یژوف، رئیس پلیس مخفی‌اش که بسیاری از تصفیه‌ها را مدیریت کرد، خود قربانی همین تصفیه‌ها شد. بعدها، لاورنتی بریا، یکی دیگر از مهره‌های کلیدی سرکوب‌های استالین، با وحشت می‌گفت: «ما هر شب به تخت می‌رویم، اما معلوم نیست فردا بیدار شویم یا نه.»
دیکتاتور شوروی حتی پزشکان کرملین را نیز به خیانت متهم کرد و آن‌ها را به زندان افکند. نتیجه این سیاست، زمانی آشکار شد که خودش در آستانه مرگ قرار گرفت و کسی جرأت نداشت برای درمان او اقدامی کند.

استالین در پنجم مارس ۱۹۵۳، درحالی‌که روی زمین افتاده و دردی جانکاه بر او مستولی شده بود، در تنهایی و سکوت جان داد. نگهبانان و مقامات نزدیکش، که از خشم احتمالی او وحشت داشتند، ساعت‌ها جسد نیمه‌جانش را بر زمین رها کردند. مرگ او، همانند حکومتش، با وحشت و بی‌اعتمادی عجین بود.
اما سقوط واقعی استالین نه در روز مرگش، بلکه در سال‌های بعد رقم خورد. با افشاگری‌های نیکیتا خروشچف در کنگره بیستم حزب کمونیست، تصویر «پدر ملت» فرو ریخت و شوروی وارد روند «استالین‌زدایی» شد. مجسمه‌های او پایین کشیده شدند، خیابان‌ها و شهرهایی که به نامش بودند تغییر نام دادند، و گولاگ‌ها یکی‌یکی بسته شدند.

زندگی و مرگ استالین درسی بی‌بدیل برای تمام دیکتاتورهاست. او در اوج قدرت، همه چیز داشت👈 ثروت، ارتش، دستگاه تبلیغاتی عظیم، و میلیون‌ها پیرو که او را همچون خدایی زمینی می‌پرستیدند. اما در لحظه مرگ، هیچ‌یک از این‌ها نتوانست او را نجات دهد. هیچ‌کدام از نزدیکانش، که روزگاری در برابرش کرنش می‌کردند، جرأت نداشتند به کمکش بشتابند. و در نهایت، همان سیستم مخوفی که ساخته بود، به‌دست جانشینانش تکه‌تکه شد.
دیکتاتورها می‌توانند با سرکوب، بر ترس حکومت کنند، اما نه برای همیشه. دیر یا زود، حقیقت راه خود را پیدا می‌کند، و مردانی که روزگاری خود را جاودانه می‌پنداشتند، تنها به نام‌هایی در صفحات سیاه تاریخ تبدیل می‌شوند. استالین آمد، با خشونت حکومت کرد، و در نهایت، همچون همه مستبدان تاریخ، سقوط کرد. اما آنچه از او باقی ماند، نه شکوه و افتخار، بلکه هشداری همیشگی برای آنان است که خیال می‌کنند می‌توانند تا ابد بر مردم حکومت کنند.
تاریخ را نمی‌توان فریب داد، و عدالت، هرچند دیر، اما همواره در راه است.

📝م.سلطانی

📎پست مرتبط👈 کشتی فیلسوفان

@hekmatva
andishe
5.03.2025, 15:37
t.me/hekmatvaandishe/547
1.3 k
✔️آزادی حقیقی

🏆انسان، موجودی است که در بطن وجودش، هورمون‌ها و امیال نفسانی نقش بسزایی ایفا می‌کنند. این هورمون‌ها، همچون زنجیرهایی نامرئی، رفتار، افکار و احساسات ما را هدایت می‌کنند. اما آیا می‌توان گفت که ما اسیر این زنجیرها هستیم؟ آیا آزادی حقیقی در رهایی از این قیود نهفته است؟
فلاسفه همواره در جستجوی معنای آزادی بوده‌اند. آزادی، در ساده‌ترین تعریف، توانایی انجام اعمال بر اساس اراده و خواست خود است. اما وقتی این اراده تحت تأثیر هورمون‌ها و امیال نفسانی قرار می‌گیرد، آیا می‌توان آن را اراده‌ای آزاد دانست؟ به عبارت دیگر، اگر تصمیمات ما نتیجه واکنش‌های شیمیایی در بدن ما باشند، پس آزادی ما تا چه حد واقعی است؟
برای دستیابی به آزادی حقیقی، باید از قید و بندهای نفس، هورمون‌ها و حواس ظاهری و باطنی رها شویم. این رهایی، مستلزم شناخت عمیق از خود و درک تأثیرات این عوامل بر رفتار و افکار ماست. با این آگاهی، می‌توانیم به تدریج از تأثیرات ناخودآگاه آن‌ها کاسته و به سمت تصمیم‌گیری‌های آگاهانه‌تر حرکت کنیم.

انسان‌ها نه تنها تحت تأثیر هورمون‌ها و امیال نفسانی قرار دارند، بلکه عوامل خارجی مانند جامعه، محیط، آموزش، ایدئولوژی، حکومت‌ها و تکرار نیز در شکل‌دهی به سیستم مغزی و رفتارهای آن‌ها نقش بسزایی ایفا می‌کنند. و حتی در ارتباط مستقیم با هورمون‌ها هستند.

🟥تأثیر جامعه و محیط: جامعه و محیط پیرامون ما با ارائه الگوها، هنجارها و ارزش‌ها، به‌طور مداوم بر شکل‌گیری افکار و رفتارهای ما تأثیر می‌گذارند. این تأثیرات می‌توانند به صورت مستقیم، از طریق تعاملات اجتماعی، یا غیرمستقیم، از طریق رسانه‌ها و فرهنگ غالب، اعمال شوند.

🟥نقش آموزش: آموزش به‌عنوان یکی از ابزارهای اصلی انتقال دانش و ارزش‌ها، در شکل‌دهی به ساختارهای شناختی و رفتاری ما مؤثر است. نظام‌های آموزشی می‌توانند با تأکید بر تفکر انتقادی و خودآگاهی، به افراد کمک کنند تا از تأثیرات منفی هورمون‌ها و امیال نفسانی رها شوند و به آزادی حقیقی دست یابند.

🟥تأثیر ایدئولوژی و حکومت‌ها: ایدئولوژی‌ها و حکومت‌ها با تعیین چارچوب‌های فکری و ارزشی، می‌توانند بر نحوه تفکر و رفتار افراد تأثیر بگذارند. این تأثیرات می‌توانند منجر به تقویت تعصبات و محدودیت‌های فکری شوند که مانع از دستیابی به آزادی حقیقی می‌گردند.

🟥نقش تکرار: تکرار مداوم افکار و رفتارها می‌تواند به تقویت مسیرهای عصبی در مغز منجر شود، به‌طوری‌که این الگوها به‌صورت خودکار درآیند. این فرآیند می‌تواند هم در جهت مثبت، مانند تقویت عادات سالم، و هم در جهت منفی، مانند تقویت تعصبات و رفتارهای ناپسند، عمل کند.

⬅️اما آزادی حقیقی به معنای رهایی از قید و بندهای نفس، هورمون‌ها، حواس ظاهری و باطنی، و همچنین تأثیرات جامعه، محیط، خانواده، آموزش، ایدئولوژی، حکومت‌ها و تکرار است. برای دستیابی به این آزادی، فرد باید با افزایش خودآگاهی و تفکر انتقادی، تأثیرات این عوامل را شناسایی کرده و با تمرین‌های ذهنی و رفتاری مناسب، از تأثیرات منفی آن‌ها کاسته و به سمت تصمیم‌گیری‌های آگاهانه‌تر حرکت کند. در این مسیر، تمرین‌های ذهنی مانند انواع مراقبه و خوداندیشی می‌توانند مفید باشند. این تمرین‌ها به ما کمک می‌کنند تا از تأثیرات مداوم حواس و امیال نفسانی فاصله گرفته و به یک آگاهی بالاتر دست یابیم. با این آگاهی، می‌توانیم به آزادی‌ای دست پیدا کنیم که فراتر از محدودیت‌های فیزیکی و شیمیایی بدن است؛ آزادی‌ای که در آن، روح و ذهن ما از هر گونه قید و بندی رهاست. در نهایت، آزادی حقیقی در گرو شناخت و تسلط بر نفس است. با این تسلط، می‌توانیم از زنجیرهای نامرئی هورمون‌ها و امیال رها شده و به یک حیات آگاهانه و آزاد دست یابیم.

@hekmatvaan
dishe
4.03.2025, 12:48
t.me/hekmatvaandishe/546
253
🏆ایران پسا همتی؛ از سقوط دلار تا صف بیکاران آمریکایی برای ویزای کار در ایران!

🟥عجب حکایتی است این معجزات اقتصادی در سرزمین ما! همان‌طور که پس از اعدام سلطان سکه، قیمت طلا چنان سقوط کرد که مردم با یک مشت ریگ بیابان می‌توانستند شمش بخرند، حالا هم پس از استیضاح همتی، اقتصاد ایران چنان جهشی کرده که بانک‌های جهانی از شدت حیرت، خشتک‌ها دریده، درهای خود را بسته‌ و روانه تیمارستان شده‌اند!

تورم؟ دیگر افسانه‌ای بیش نیست! مردم برای خلاص شدن از شر پول‌های اضافی، آن‌ها را در جوی آب می‌ریزند و دولت ناچار شده مالیات بر فقر وضع کند تا شاید کمی تعادل برقرار شود. ارزش ریال چنان اوج گرفته که دلار آمریکا در شوک سنگین فرو رفته و یورو برای فرار از این رقابت نابرابر، تصمیم گرفته زبان فارسی یاد گرفته و تابعیت ایرانی بگیرد!

کارخانه‌ها ۲۴ ساعته کار می‌کنند، اما نه برای تولید، بلکه برای بازیافت پول‌هایی که دیگر جایی برای ذخیره‌شان باقی نمانده است. آمار بیکاری در اروپا و آمریکا به حدی رسیده که شهروندان این کشورها برای ویزای کار در ایران، صف‌های طولانی تشکیل داده‌اند، به‌طوری که برخی کارشناسان پیشنهاد کرده‌اند برایشان کمپ‌های اسکان اضطراری ایجاد شود!

و اما آینده... با این روند، پیش‌بینی می‌شود که تا سال‌های آینده، نه‌تنها تکنولوژی سفر در زمان را اختراع کنیم، بلکه کشورهای دیگر را نیز به دوران طلایی ایران‌شهر بازگردانیم! البته اگر تا آن زمان، اقتصاد جهان زیر فشار پیشرفت‌های ما، کاملاً فرو نپاشیده باشد!

📝م.سلطانی

# تلخند
@hekmatvaandi
she
3.03.2025, 18:08
t.me/hekmatvaandishe/545
1.6 k
🏆ایمان از نگاه ویتگنشتاین؛ جست‌وجویی که به اختیار پایان می‌دهد!!

🟥ویتگنشتاین ایمان را فرایندی می‌داند که دستیابی به آن مستلزم تلاش و جست‌وجو است، اما پس از تحقق، دیگر از دایره‌ی اختیار فرد خارج می‌شود. او برای توضیح این مفهوم از تمثیل "تصویر" بهره می‌برد؛ به همین دلیل این دیدگاه را "دیدگاه تصویری از ایمان" می‌نامند.
او چنین توصیف می‌کند: تصور کنید که تصویری به کودکان نشان داده می‌شود که در آن، شکارچی‌ای در دل جنگل پنهان شده است. از آنان خواسته می‌شود که شکارچی را بیابند. کودکان تا زمانی که او را نیافته‌اند، با دقت و تلاش فراوان در تصویر جست‌وجو می‌کنند. اما به‌محض اینکه او را پیدا کنند، دیگر نمی‌توانند به تصویر نگاه کنند، بی‌آنکه شکارچی را ببینند. از آن لحظه به بعد، اولین چیزی که به چشمشان می‌آید، همان شکارچی است. پیش از یافتن، کوشش برای دیدن ضروری است، اما پس از آن، دیگر اختیار ندیدن از دست می‌رود.
ویتگنشتاین می‌گوید که این تصویر، نمادی از جهان طبیعت است و آن شکارچی گمشده، نمادی از خدا. انسان تا پیش از ایمان، به هر سو که بنگرد، چیزی از خدا نمی‌یابد؛ او کوه، دریا، آسمان و انسان را می‌بیند، اما دست خدا را در آن‌ها نمی‌بیند. اما زمانی که ایمان در جان او طلوع کند، دیگر نمی‌تواند طبیعت را بدون دیدن حضور خدا در آن، نظاره کند.

📝م.سلطانی

@hekmatvaandi
she
1.03.2025, 22:40
t.me/hekmatvaandishe/544
1.6 k
🏆ماکیاولی، پادشاه بی‌تاج‌وتخت سیاست جهانی

🔴امروز، سیاست جهان چیزی نیست جز بازخوانی مداوم شهریار ماکیاولی. از واشنگتن تا مسکو، از پکن تا لندن، هر حاکمی، هر سیاست‌مداری، هر دولتی، دقیقاً همان چیزی را اجرا می‌کند که ماکیاولی قرن‌ها پیش در کتاب خود نوشت👈 قدرت را به هر قیمتی حفظ کن، اخلاق را قربانی مصلحت کن، دشمن را اگر نتوانستی نابود کنی، تحقیر کن، و مهم‌تر از همه، برای عوام نقاب تقوا و صداقت بزن، اما در پس پرده جز به منافع خود فکر نکن.
امروز هیچ حکومتی را در جهان نمی‌توان یافت که آلوده به این بازی کثیف نباشد. دموکراسی‌های غربی با شعارهای آزادی، پشت پرده سیاست‌های استعماری و جنگ‌افروزی را دنبال می‌کنند. شرق هم در رئالیسم بی‌رحمانه خود، قدرت را بر هر ارزشی مقدم می‌شمارد. سیاست‌مداران دروغ می‌گویند، خیانت می‌کنند، پشت میز مذاکره لبخند می‌زنند و در خلوت، نقشه سقوط یکدیگر را می‌کشند.
اما در این دریای فساد، تنها یک حکومت در تاریخ را می‌شناسم که دامنش از نیرنگ و فریب سیاست‌بازان ماکیاولیستی پاک بود👈 حکومت امیرالمؤمنین. حکومتی که بر پایه عدالت، صداقت و حق استوار بود، جایی که نه فریب در آن راه داشت، نه خیانت، نه معامله بر سر اصول. امیرالمؤمنین نشان داد که می‌توان حکومت کرد و درعین‌حال آلوده نشد، می‌توان سیاست ورزید اما شرافت را فدا نکرد، می‌توان قدرت داشت اما حقیقت را قربانی نکرد.

🔴اما دنیای امروز، چنین سیاستی را برنمی‌تابد. این جهان، دنیای شهریار است، نه ولیّ خدا.

📝م.سلطانی

@hekmatvaa
ndishe
1.03.2025, 09:12
t.me/hekmatvaandishe/543
1.4 k
🏆افراط‌گرایی در انزوا و ضرورت آشنایی محققان دینی با منطق، فلسفه، روان‌شناسی و جامعه‌شناسی

🟥افراط‌گرایی پدیده‌ای است که در طول تاریخ بارها در میان جوامع مختلف، به‌ویژه در گروه‌های مذهبی، سیاسی و ایدئولوژیک، ظهور کرده است. یکی از عوامل مهم در شکل‌گیری افراط‌گرایی، انزوا است. وقتی یک گروه فکری یا مذهبی از جامعه گسترده‌تر و غالب جدا شده و در محیطی بسته رشد کند، باورهای آن گروه به‌مرور رادیکال‌تر می‌شود. این پدیده که می‌توان آن را اثر محاصره نامید، ناشی از عواملی همچون فقدان تعامل فکری، تأثیرات روان‌شناختی گروه‌گرایی، و مکانیزم‌های شناختی است که باعث تقویت تعصبات و تحریف واقعیت می‌شوند.

یکی از پیامدهای انزوا، اثر گروه‌گرایی و قطبی‌شدن فکری است. در یک محیط بسته، افراد تمایل دارند که دیدگاه‌های خود را به‌مرور به سمت افراط سوق دهند، زیرا هر عضو گروه برای حفظ جایگاه خود در میان دیگران، تلاش می‌کند که به‌عنوان متعهدترین فرد به ایدئولوژی گروه شناخته شود. در چنین فضایی، دیدگاه‌های میانه‌رو حذف شده و گفتمان به سمت افراط حرکت می‌کند.
از سوی دیگر، اثر اتاق پژواک نیز نقش کلیدی در شکل‌گیری افراطی‌گری دارد. در محیط‌های منزوی، اطلاعاتی که به اعضای گروه می‌رسد، معمولاً تنها در جهت تأیید باورهای از پیش موجود است و هیچ فضایی برای چالش فکری وجود ندارد. این مسئله باعث شکل‌گیری تأییدگرایی شناختی می‌شود، جایی که افراد تنها داده‌هایی را می‌پذیرند که دیدگاه‌های خودشان را تقویت می‌کند و هرگونه اطلاعات مخالف را نادیده می‌گیرند.
در چنین شرایطی، باورهای مذهبی، که در حالت عادی می‌توانند بستری برای معنویت و رشد اخلاقی باشند، ممکن است به ابزار تقویت تعصبات، تقدیس افکار بسته و توجیه خشونت تبدیل شوند. نمونه‌های تاریخی نشان می‌دهند که بسیاری از جریان‌های افراطی، از فرقه‌های انحرافی در اسلام گرفته تا گروه‌های افراطی مسیحی و هندو، در شرایط انزوا و فشار اجتماعی شکل گرفته‌اند. این مسئله نشان می‌دهد که فهم دقیق افراط‌گرایی نیازمند بررسی آن از منظرهای مختلف است.

🟥پژوهش در حوزه دین نباید محدود به متون دینی باشد، بلکه نیازمند بهره‌گیری از علوم مختلف برای درک عمیق‌تر مسائل اعتقادی و اجتماعی است. چهار حوزه کلیدی که هر محقق دینی باید با آن‌ها آشنا باشد، عبارت‌اند از منطق، فلسفه، روان‌شناسی و جامعه‌شناسی. این علوم می‌توانند به تحلیل بهتر دین، فهم زمینه‌های پیدایش افراط‌گرایی، و ارائه راهکارهایی برای جلوگیری از آن کمک کنند.

🔴منطق: منطق ابزار اصلی تفکر صحیح است. بسیاری از باورهای افراطی بر پایه استدلال‌های مغالطه‌آمیز شکل می‌گیرند، مانند قیاس‌های نادرست، مصادره به مطلوب و تعمیم‌های افراطی. یک محقق دینی که با منطق آشنا باشد، می‌تواند این خطاها را شناسایی کرده و از پذیرش یا گسترش باورهای نادرست جلوگیری کند. علاوه بر این، منطق به او کمک می‌کند تا تناقض‌های درونی یک اندیشه را کشف کند و بتواند میان حقیقت و توهم تمایز قائل شود.

🔴فلسفه: فلسفه، به‌ویژه در شاخه‌هایی مانند فلسفه دین و معرفت‌شناسی، به محققان دینی امکان می‌دهد که باورهای خود را با دیدگاهی انتقادی و تحلیلی مورد بررسی قرار دهند. بسیاری از جریان‌های افراطی، به دلیل نداشتن مبنای فلسفی قوی، گرفتار تقلیل‌گرایی و سطحی‌نگری در فهم دین می‌شوند. فلسفه کمک می‌کند تا تمایز میان جوهر دین و برداشت‌های بشری از آن روشن شود و مانع از تبدیل دین به ایدئولوژی‌های بسته و متصلب گردد.

🔴روان‌شناسی: افراط‌گرایی تنها یک مسئله اجتماعی یا فکری نیست، بلکه ریشه‌های عمیقی در روان انسان دارد. روان‌شناسی شناختی نشان داده است که افراد در شرایط استرس، ناامنی و سرکوب، بیشتر به سمت باورهای افراطی کشیده می‌شوند. نظریه‌های روان‌شناسی اجتماعی مانند اثر پیوستگی گروهی و هویت اجتماعی نشان می‌دهند که چگونه افراد در شرایط انزوا، خود را با گروه‌های بسته‌ای که دیدگاه‌های رادیکال دارند، هم‌هویت می‌کنند.

🔴جامعه‌شناسی: جامعه‌شناسی دین به محققان کمک می‌کند تا دین را نه به‌عنوان یک پدیده انتزاعی، بلکه در بستر تحولات اجتماعی و تاریخی مطالعه کنند. بسیاری از جریان‌های افراطی، محصول شرایط تاریخی و اجتماعی خاصی هستند. برای مثال، ظهور خوارج در تاریخ اسلام، یا شکل‌گیری جریان‌های مذهبی افراطی در دوران‌های بحران، نشان‌دهنده این است که دین به‌شدت از عوامل اجتماعی و سیاسی تأثیر می‌پذیرد.
یک محقق دینی که جامعه‌شناسی را بداند، می‌تواند تحلیل کند که چگونه فشارهای اجتماعی، نابرابری‌ها، و سرکوب‌های سیاسی باعث رادیکال شدن گروه‌های مذهبی می‌شود. این دانش، او را قادر می‌سازد که نقش دین را در جامعه به‌درستی بفهمد و از تکرار الگوهای تاریخی افراط‌گرایی جلوگیری کند.

📝م.سلطانی
@hekmatv
aandishe
26.02.2025, 23:12
t.me/hekmatvaandishe/542
212
🏆تحلیل دفاع هایدگر از نازیسم از دیدگاه توهم افراد باهوش

🟥از منظر نظریه "توهم افراد باهوش" که دن کاهان مطرح کرده (اینجا را ببینید)، می‌توان تحلیل کرد که هایدگر بزرگترین و مشهورترین فیلسوف قرن ۲۰ میلادی، با وجود نبوغ فلسفی‌اش، در دفاع از نازیسم دچار نوعی سوگیری شناختی بوده است. او از مهارت‌های پیچیده فلسفی‌اش برای توجیه دیدگاهی که به لحاظ اخلاقی و تاریخی مسئله‌ساز بود، استفاده کرد. طبق این نظریه، هایدگر ممکن است نه از روی ناآگاهی، بلکه به دلیل پیوندهای فکری و هویتی خود با ایدئولوژی خاص، در برابر شواهد متناقض مقاومت کرده باشد. به عبارت دیگر، هوش بالای او نه تنها او را از خطای فکری مصون نکرد، بلکه به او ابزارهای بیشتری برای تفسیر واقعیت به نفع باورهایش داد. این همان چیزی است که کاهان به آن اشاره می‌کند: افراد باهوش ممکن است در دام استدلال‌هایی بیفتند که نه برای کشف حقیقت، بلکه برای تثبیت و تقویت هویت فکری و گروهی‌شان طراحی شده‌اند.
از این زاویه، می‌توان گفت که هایدگر نمونه‌ای از این پدیده است؛ او با وجود شناختی که از فلسفه و تفکر انتقادی داشت، نتوانست از تعصبات فکری خود رهایی یابد و تا آخرین لحظات زندگی، از همکاری با حکومت نازی آلمان اظهار پشیمانی نکرد. البته لازم به ذکر است که فلسفه هایدگر لزوماً در خدمت نازیسم نبود، اما ارتباط او با این ایدئولوژی نشان‌دهنده همان مکانیزمی است که کاهان توصیف می‌کند: 🔜هوش بالا همیشه به معنای درک حقیقت نیست، بلکه گاهی ابزار توجیه تعصبات فردی و اجتماعی است.🔙


در نتیجه این‌که حتی فیلسوفان و اساتید و دانشمندان مشهور نیز از سوگیری‌های شناختی مصون نیستند و ممکن است در دام تعصبات فکری و ایدئولوژیک بیفتند (ممکن است طمع‌های مالی و رسیدن به پست و مقام نیز در این سوگیری‌ها موثر واقع شوند). هوش و دانش بالا همیشه به معنای درک حقیقت نیست، بلکه گاهی می‌تواند ابزار توجیه باورهای اشتباه شود. بنابراین، نباید به صرف داشتن مدارج علمی بالا یا شهرت فکری به افراد اعتماد کرده و بدون تأمل و بررسی، مطالب و ایدئولوژی‌هایشان را قبول کنیم. باید همواره با تفکر انتقادی و بازاندیشی به هر دیدگاهی نگاه کرد.

📝م.سلطانی
@hekmatvaan
dishe
25.02.2025, 12:33
t.me/hekmatvaandishe/541
1.2 k
🏆فلسفه از نگاه شوپنهاور (اهميت معرفت نفس)

🟥"قضاياى وجدانى" به معناى دقيق، قضايايى هستند كه قابل انتقال هم نيستند، پس فلسفه يك امر شخصى (Private) است. هركسى هم يك فلسفه‌اى براى خودش دارد. فلسفه به اين معنا، يك نوع روانشناسى فردى شخصى مى‌شود. حال آيا چنين فلسفه‌اى فايده‌اى هم دارد؟ شوپنهاور مى‌گويد بله، ما از راه اين فلسفه است كه به خودشناسى مى‌رسيم. به‌تعبير وى، اگر ما چنين فلسفه‌اى را مد‌نظر قرار داده بوديم الان هر كدام از ما بيشترين موجودى را كه مى‌شناخت خودش بود، ولى الان هرانسانى كمترين علمى كه دارد علم به خودش است. يعنى اگر ما به همان اندازه‌اى كه در سنگ و چوب و ... مداقّه مى‌كنيم در خودمان هم مداقّه مى‌كرديم، الان ارتباط خشم را با حسد مى‌فهميديم، ارتباط حسد را با علم مى‌فهميديم، يعنى به يك درون بينى‌اى كه اديان شرق مى‌گويند، مى‌رسيديم. به همين سبب است كه اديان شرق مى‌گويند فقط در پى كشف آتماى (Atma) خودتان باشيد. الان وضع ما چنين است كه Maya يعنى توهمات را مى‌شناسيم ولى Atma را نمى‌شناسيم. اين سخن از شوپنهاور، رجوع مجدد به اديان شرق است و نظير آن چيزى است كه ما در احاديث خودمان داريم كه "منْ عرَف نَفْسه فَقَدعرَف ربه". اگر در پى فقد عرف ربه هم نباشيم، خود شناخت نفس شرافت دارد و در احاديث داريم "اَنْفَع المعارف معرفَةُ النَفس".

نكته ديگرى كه بايد از فلسفه شوپنهاور بيان كنيم، مناسبات و روابط اجتماعى است. شوپنهاور عقيده داشت كه مناسبات و روابط اجتماعى ما را از اين معرفت غافل مى‌كند. تعبير خود وى اين است كه مناسبات اجتماعى انسان را از خود به بيرون مى‌افكند و از اين نظر ما را از معرفة النفس باز مى‌دارد. به تعبير ديگر، وقتى من با شما سروكار دارم به همان ميزان كه با شما سروكار دارم از عطف توجه به خودم باز مى‌مانم. وقتى به خودم عطف توجه مى‌كنم كه كمترين اشتغال را با ديگران داشته باشم. اين سخن او تمهيد مقدمه‌اى است براى اين كه بگويد چرا اديان شرق به رياضت و خلوت‌گزينى قائلند. وى مى‌گويد در مناسبات و روابط اجتماعى اگر براى انسان ممكن بود خودش را گم نكند و خودش را بيابد، بودا هيچ‌وقت از ميان مردم نمى‌گريخت. نمى‌توان در بين جمع بود و در درون خود زندگى كرد.

🔖تاریخ فلسفه غرب (ملکیان)، ج ۳، صفحه ۱۸۶

@hekmatvaandi
she
23.02.2025, 19:09
t.me/hekmatvaandishe/540
137
🏆پیامدهای نگاه معتزلی سید مرتضی و شیخ مفید در سنت کلامی شیعه

🟥با توجه به تأکید بی‌بدیل روایات، به‌ویژه سخنان امیرالمؤمنین علیه‌السلام، بر معرفت نفس، بی‌گمان این مفهوم یکی از ارکان اساسی تعالیم الهی است. با این‌حال، رویکرد محدودنگر فقها و متکلمان به‌ ویژه سید مرتضی و شیخ مفید که متأثر از عقل‌گرایی افراطی معتزله بودند، این بحث را به حاشیه راند و موجب زوال آن از تفکر شیعی شد.
این افراد، به‌جای تأمل در معانی ژرف معرفت نفس، آن را به‌صورت خام و سطحی تفسیر کردند و در نهایت، حقیقت روح را به جریانی مادی و جسمانی مانند هوای در گردش در بدن تقلیل دادند. این نگرش نه‌تنها با نصوص قطعی روایات در تضاد است، بلکه موجب شد که جایگاه معرفت نفس در سنت شیعی مخدوش شود و میدان را برای تفکر اصیل فلسفی و عرفانی تنگ کند. در حالی‌که معرفت نفس، بر اساس آموزه‌های اصیل، کلید درک حقیقت وجود و حتی راهی به سوی معرفت خداوند تلقی شده است، فقهای متأثر از رویکردهای کلامی به‌جای ژرف‌اندیشی، خود را به مباحث سطحی و مناقشات لفظی محدود ساختند.
در نقطه‌ی مقابل، حکمای بزرگ نظیر ابن‌سینا، سهروردی، ملاصدرا و سایر فلاسفه‌ی اسلامی، معرفت نفس را بنیان تفکر فلسفی خود قرار دادند. ابن‌سینا بخش عظیمی از آثارش را به علم‌النفس اختصاص داد و مباحثی چون قوای روح، نفس ناطقه و رابطه‌ی آن با بدن را به دقت بررسی کرد. این مباحث به مرور زمان نه‌تنها پایه‌گذار علوم فلسفی شد، بلکه در شکل‌گیری روانشناسی مدرن نیز تأثیر بسزایی داشت. اما فقها و متکلمان، اسیر سنت‌های فکری بسته‌ی خود شدند و نتوانستند از چارچوب محدود کلامی فراتر روند.
انکار تقدم ارواح بر ابدان، که در صدها روایت مورد تأکید قرار گرفته است، یکی دیگر از اشتباهات جبران‌ناپذیر این متکلمان بود. آنها با تقلیل روح به امری جسمانی، در حقیقت بسیاری از معارف بلند شیعی را نابود ساختند. این انحراف فکری، نه‌تنها معرفت نفس را از گفتمان رسمی متکلمان شیعه حذف کرد، بلکه بستری برای فراموشی آموزه‌های عمیق‌تر درباره‌ی حقیقت انسان و جایگاه روح در سیر تکاملی آن فراهم آورد.
با این‌حال، علیرغم تلاش‌های فراوان حکما و فلاسفه بزرگی چون ابن‌سینا، سهروردی و ملاصدرا در گسترش و توسعه مباحث علم النفس، این حوزه در فضای تفکر شیعه، به‌ویژه در قرون بعدی، پیشرفت چندانی نداشت. بسیاری از این مطالب همچنان در دایره محدود خود باقی ماند و به‌ویژه در دوره‌های بعدی، علمای شیعه بیشتر به تطبیق و تأسیس بر آثار گذشته پرداختند تا اینکه ایده‌های نوینی در این زمینه ارائه دهند. به عبارت دیگر، در حالی‌که در فلسفه غرب، علم النفس به سمت تحولات جدیدی پیش رفته بود و با ظهور روان‌شناسی مدرن تکامل یافت، در فضای شیعی، علیرغم تلاش‌های بزرگان، این مباحث اغلب در همان چارچوب‌های پیشین باقی ماند و کمتر به توسعه و نوآوری در آن پرداخته شد. این وضعیت باعث شد که علم النفس در بین متکلمان و فلاسفه شیعه به نوعی درجا زدن و عدم تکامل دیده شود، به‌خصوص در مقابل تحولات عمده‌ای که در دیگر عرصه‌های فلسفی رخ داد.
اگر فقها و متکلمان بغدادی و در ادامه‌یآن مکتب حله و نجف، به‌جای گرفتار شدن در تنگنای عقل‌گرایی کلامی و متأثر شدن از مکاتب فکری مخالفین، به معارف اصیل شیعی و آموزه‌های اهل‌بیت علیهم‌السلام در اهمیت علم النفس توجه می‌کردند، امروز بخش مهمی از معارف شیعی همچنان زنده و پویا بود و مسیر سلوک حقیقی برای طالبان حقیقت، روشن‌تر از همیشه باقی می‌ماند.

📝م.سلطانی
@hekmatvaandi
she
23.02.2025, 17:53
t.me/hekmatvaandishe/539
1.1 k
✔️تبریک روز مهندس و بزرگداشت خواجه نصیرالدین طوسی رضوان الله علیه و جایگاه ریاضیات در حکمت

🟥روز مهندس را به همه اندیشمندان و اهل دانش که در مسیر علم و خرد گام برمی‌دارند، تبریک می‌گویم. این روز نه‌تنها یادآور نقش بی‌بدیل مهندسان در ساختن جهان مادی است، بلکه فرصتی است برای تأمل بر جایگاه دانش‌های عقلی، به‌ویژه ریاضیات و هندسه، در تعالی اندیشه و معرفت.
از دیرباز، بزرگان حکمت بر اهمیت ریاضیات تأکید داشته‌اند. افلاطون بر سر در آکادمی خود نوشت:
🔜کسی که هندسه نمی‌داند، وارد نشود.🔙
این جمله تنها یک توصیه علمی نبود، بلکه بیانگر این حقیقت است که هندسه و ریاضیات نه‌تنها ابزارهای درک جهان، بلکه ابزاری برای تربیت ذهن و نظم فکری‌اند. در تمدن اسلامی نیز، اندیشمندانی چون فارابی، ابن‌سینا و اخوان‌الصفا، ریاضیات را مقدمه ضروری فهم فلسفه و حتی علوم دینی دانسته‌اند، چراکه نظم و دقتی که در ریاضیات نهفته است، انسان را به سوی تفکری شفاف‌تر و استدلالی محکم‌تر رهنمون می‌سازد.
در این میان، خواجه نصیرالدین طوسی، که نام او با دانش و حکمت گره خورده است، نمونه‌ای از پیوند ژرف میان مهندسی، ریاضیات، فلسفه و علوم دینی است. او که در ریاضیات، نجوم، منطق و کلام سرآمد بود، نشان داد که چگونه یک ذهن ورزیده در منطق و ریاضیات می‌تواند به استحکام تفکر فلسفی و حتی کلامی یاری رساند. آثار او نه‌تنها پایه‌های علم را استوارتر کرد، بلکه برهانی بر این حقیقت بود که حکمت نظری و علوم ریاضی دو بال پرواز عقل‌اند.
امروز نیز، در جهانی که پیچیدگی‌های علمی و فلسفی بیش از پیش در هم تنیده شده‌اند، یادآوری این نکته ضروری است که مهندسی، ریاضیات، منطق و فلسفه از یکدیگر جدا نیستند. همان‌گونه که خواجه نصیرالدین طوسی و دیگر حکما نشان داده‌اند، جوینده حقیقت، چه در عرصه علم، چه در حکمت و حتی در درک ژرفای معارف دینی، نیازمند نظم فکری‌ای است که ریاضیات و هندسه فراهم می‌آورد.

تجربه و شواهد نشان می‌دهد که مهندسینی که به‌صورت تخصصی به مطالعات فلسفی و دینی پرداخته‌اند، چندین گام فراتر از دیگران در درک و تحلیل این حوزه‌ها پیش رفته‌اند. ذهنی که با اصول منطقی و ریاضی شکل گرفته، در مواجهه با مسائل پیچیده فلسفی و دینی کمتر دچار سردرگمی شده و توانایی بررسی عمیق‌تر و نظام‌مندتری دارد. شاید به همین دلیل است که در طول تاریخ و حتی در عصر حاضر، بسیاری از برجسته‌ترین فیلسوفان و متکلمان از میان کسانی برخاسته‌اند که در علوم دقیق و مهندسی و ریاضیات تبحر داشته‌اند.

پس این روز را نه‌تنها به مهندسان که به همه آنان که در مسیر دانایی گام برمی‌دارند تبریک می‌گویم. باشد که در پرتو خرد و دانش، راهی روشن‌تر به سوی حقیقت بگشاییم.

⬅️محی‌الدین ابن عربی در وصف امیر عوالم علی مرتضی صلوات الله علیه می‌نویسد: المهندس فی الغیوب اللاهوتیة، السیاح فی الفیافی الجبروتیة، الوالی للولایة الناسوتیة...

📝م.سلطانی

@hekmatvaand
ishe
23.02.2025, 12:29
t.me/hekmatvaandishe/538
1.5 k
20.02.2025, 11:51
t.me/hekmatvaandishe/536
1.5 k
✔️از زبیر بن ابی‌بکر بکّار نقل شده است که گفت: دختر خواهرم به خانواده‌مان گفت: دایی‌ام بهترین مرد برای خانواده‌اش است؛ نه همسر دیگری می‌گیرد و نه کنیزی می‌خرد. همسرش پس از شنیدن صحبت‌های خواهر زادهٔ همسرش می‌گوید: به خدا قسم، این کتاب‌ها (کتاب‌های همسرش) برای من سخت‌تر از داشتن چند هوو هستند.

⬅️مشابه این ماجرا در خصوص زهری نیز نقل شده است: كان الإمام الزهري إذا جلس بين كتبه ينسى كل ما حوله ، حتى قالت له إمرأته يومًا : والله لهذه الكتب أشدُّ عليّ من ثلاث ضرائر!!

@hekmatvaandishe
20.02.2025, 11:51
t.me/hekmatvaandishe/537
127
✔️گدازه‌ها آرام اما بی‌رحم، از روی بوته‌ای گل و سبزه‌های تازه‌روییده عبور می‌کنند. گلبرگ‌های لطیف هر چند اندک، لحظاتی در برابر هجوم سوزان مقاومت می‌کنند، گویی در برابر سرنوشتی محتوم ایستاده‌اند، اما آتش بی‌تفاوت‌تر از آن است که چیزی از این زیبایی را باقی بگذارد. این گل‌ها تنها نمی‌سوزند، بلکه از ریشه خاکستر می‌شوند، گویی هر آنچه آن‌ها را زنده نگاه می‌داشت، در کام این شعله‌ها فرو می‌رود.

و مگر نه این است که مدرنیته و فضای مجازی، همان گدازه‌های زمانه‌ی ما شده‌اند؟ همان‌گونه که این آتش، گیاهان را از ریشه نابود می‌کند، جریان بی‌رحم رسانه‌های مدرن، ریشه‌های فرهنگی را یکی‌یکی به آتش می‌کشد. سنت‌ها، ارزش‌ها، و حکمت‌های دیرین و احترامات و ادب و حیا و غیرت و تعصب، که همچون خاکی غنی نسل‌های پیشین را تغذیه می‌کردند، در شعله‌های بی‌وقفه‌ی ترندها، توهم دانایی و ژست‌های روش‌عنفکری به‌واسطه‌ی دیدن چند پست و چند ویدئو در یوتیوب، و هیاهوی دیجیتال در حال خاکستر شدن‌اند.

مردمی که روزگاری بر اساس دانشی عمیق و ریشه‌دار سخن می‌گفتند، امروز در میان امواجی از اطلاعات سطحی و تحلیل‌های زودگذر، همچون گیاهانی که در دل آتش غرق شده‌اند، دیگر چیزی از خود ندارند.

اما آنچه دهشتناک‌تر است، این است که این آتش نه‌تنها می‌سوزاند، بلکه از سوخته‌های خود تغذیه می‌کند. هر که در این جریان قرار گیرد، نه‌تنها قربانی آن است، بلکه بخشی از آن می‌شود. جوانانی که در این فضای ملتهب پرورش می‌یابند، دیگر نه ریشه‌ای برای بازگشت دارند و نه خاکی برای شکوفایی.

این گدازه‌ها، ضحاک ماردوشِ عصر ما هستند؛ ماری از آتش که در هیاهوی فضای مجازی و دنیای دیجیتال، هرآنچه به عمق و اصالت تعلق دارد را به خاکستر تبدیل می‌کند. همان‌طور که ضحاکِ اساطیری، مغز جوانان را خوراک مارهایش می‌ساخت، این ضحاکِ مدرن، با شعله‌های دیجیتالی خود، ریشه‌های اندیشه و فرهنگ را می‌بلعد. هر که در مسیر این آتش قرار گیرد، نه‌فقط در آن می‌سوزد، بلکه در خود شعله‌ور می‌شود و بخشی از آتشِ بی‌رحم آن می‌گردد. این آتش، بی‌وقفه و بی‌رحم، سرزمین‌های ذهنی ما را نابود می‌کند و در عوض، تنها هیاهو و توهمات سطحی به جا می‌گذارد.

و پرسش اینجاست: آیا راهی برای نجات باقی مانده؟ یا آن‌چنان در این آتش غرق شده‌ایم که دیگر حتی نمی‌توانیم سوختن را احساس کنیم؟

📝م.سلطانی

@hekmatvaandish
e
19.02.2025, 08:05
t.me/hekmatvaandishe/535
1.6 k
✔️نیچه: کار فلسفه آزردن حماقت است، فلسفه حماقت را به چیزی شرم‌آور تبدیل می‌کند. فلسفه کاربردی ندارد جز افشاکردن پستی‌های اندیشه در تمامی اشکال‌اش. آیا جز فلسفه رشته‌ای هست که به نقد تمامی رازآمیزگری‌ها، هر خاستگاه و هدفی که داشته باشد، همت گُمارَد؟

🏆هنگامی که کسی می‌پرسد فلسفه به چه کار می‌آید، پاسخ باید ستیزه جویانه باشد، چرا که پرسش کنایه‌آمیز و نیش‌دار است. فلسفه نه به دولت خدمت می‌کند و نه به کلیسا، که هردو دغدغه های دیگری دارند. فلسفه به خدمت هیچ قوه‌ی مستقری در نمی‌آید. کار فلسفه ناراحت کردن است. فلسفه‌ای که هیچ‌کس را ناراحت نکند و با هیچکس ضدیت نورزد فلسفه نیست. کار فلسفه آزردن حماقت است. فلسفه حماقت را به‌چیزی شرم‌آور تبدیل می‌کند.

📚نیچه و فلسفه _ ژیل دلوز

@hekmatvaandis
he
18.02.2025, 22:00
t.me/hekmatvaandishe/534
Os resultados da pesquisa são limitados a 100 mensagens.
Esses recursos estão disponíveis apenas para usuários premium.
Você precisa recarregar o saldo da sua conta para usá-los.
Filtro
Tipo de mensagem
Cronologia de mensagens semelhante:
Data, mais novo primeiro
Mensagens semelhantes não encontradas
Mensagens
Encontre avatares semelhantes
Canais 0
Alta
Título
Assinantes
Nenhum resultado corresponde aos seus critérios de pesquisa