Message
DA
569 subscribers
189
برای روزهایی که واقعی‌تر زندگی می‌کردیم دلتنگم. روزهایی که تندتند زندگی نمی‌کردیم. روزهایی که وقتی بیدار می‌شدیم آفتاب تازه افتاده بود لب بام و حیاط پر از کوکوبنا و گنجشک بود. تا آن سر حیاط می‌رفتیم که برویم دستشویی. تازه برمی‌گشتیم تا آفتابه را از شیر وسط حیاط آب کنیم. صورت‌مان را همان لب حوض می‌شستیم و موی‌مان را شانه می‌زدیم. مادر داشت در آفتاب اتاق، برنج پاک می‌کرد.
همه چیز را خودمان درست می‌کردیم. کیف‌مان را خودمان می‌بافتیم. تخمه خربزه و هندوانه و آفتابگردان را شور می‌کردیم. روزی که آفتابگردان باغچه وسط حیاط را می‌بریدند و کله‌اش را جدا می‌کردند، دلمان برایش می‌سوخت. تخم‌ش را توی ایوان آفتابگیر حیاط، در می‌آوردیم. همه چیز محصول خودمان بود. زردالوهای باغ، برگه می‌شد. انجیرها، بوگمی و توت‌ها، خشک می‌شدند. برکتی بود به زندگی‌ها؛ که می‌آید دوباره. همین چند روز پیش، خانم جوانی آرد برنج درست می‌کرد. یا دوستم که گندم می‌کارند و خودشان آسیا می‌کنند و نان در تنور باغ‌شان می‌پزد. اینها نشانه‌های خوبی هستند. ما می‌خواهیم که دوباره به زندگی برگردیم. روی دور کند می‌گذاریم زندگی را؛ سفره پهن می‌کنیم و دور تا دورش می‌نشینیم و بعد هم برای هم از روزی که گذرانده‌ایم، حرف می‌زنیم. می‌نشینیم به چای و دور سماور حلقه می‌زنیم. سبزی می‌کاریم در باغچه کوچکی حتی روی تراس و شاید گوجه و خیار و کدو هم. روزهای‌مان را سر جای خودشان زندگی می‌کنیم. مگر نه؟!

#محبوبه_احمدی

💠 @dastanak_story
By continuing to use our service, you agree to the use of cookies.
To find out more about how we use cookies, please review our Privacy Policy