هیچکس در سرزمین دل من گم نمیشود! ببین برای با تو بودن بیدار میکنم سکوت خیمه زده بر صفحهی دویدن ثانیهها را تا ریگها به آغوش آغشته به دلدادگی باد ناخن بکشند کمی کوتاه بیا گلوگاه شعر تا پای گندمزار خیال به خونریزی افتاده است شاید عطری از خاطرات مرا شب ببوید بر نگاهت...