من در این خانه به گم نامی نمناک علف نزدیکم .
من صدای نفس باغچه را می شنوم .
و صدای ظلمت را ، وقتی از برگی می ریزد .
و صدای ، سرفه ء روشنی از پشت درخت ،
عطسه ء آب از هر رخنه ء سنگ ،
چکچک چلچله از سقف بهار .
و صدای صاف ، باز و بسته شدن پنجره ء تنهایی .
و صدای پاک ، پوست انداختن مبهم عشق ،
متراکم شدن ذوق پریدن در بال
و ترک خوردن خودداری روح .
من صدای قدم خواهش را می شنوم
و صدای ، پای قانونی خون را در رگ ،
ضربان سحر چاه کبوترها ،
تپش قلب شب آدینه ،
جریان گل میخک در فکر،
شیهه ء پاک حقیقت از دور .
من صدای وزش ماده را می شنوم
و صدای ، کفش ایمان را در کوچه ء شوق .
و صدای باران را ، روی پلک تر عشق ،
روی موسیقی غمناک بلوغ ،
روی آواز انارستان ها .
و صدای متلشی شدن شیشه ء شادی در شب ،
پاره پاره شدن کاغذ زیبایی ،
پر و خالی شدن کاسه ء غربت از باد .
من به آغاز زمین نزدیکم .
نبض گل ها را می گیرم .
آشنا هستم با ، سرنوشت تر آب ، عادت سبز درخت .
@aram380☘️☘️