شبها که جهان در تاریکی غرق میشود، دردهای آدمی بیصدا قد میکشند... در آن سکوت سنگین، آدم میفهمد که چقدر خالیست، چقدر حرفهای نگفته در دل دارد که هرگز شنیده نخواهند شد.
ما در ازدحام صداها گم میشویم، در حالیکه دلمان فقط یک نگاه صادقانه میخواست، و دستی که بیهیچ حرفی، دردهای پنهانمان را بفهمد.
اما چه بیهوده... آدمی همیشه، در لحظهی نیاز، بیشتر از همیشه تنهاست.