آدام فیلیپس گفته بود «طلب عشق همیشه نوعی تردید در عشق است.» و فرویدی که در کتاب تمدن و ملالتهای آن میگفت رابطه با دیگری میتواند منشا رنجی جدید باشد «شاید رنجی که از این آخری [رابطه ما با دیگران] ناشی میشود دردناکتر از هر رنج دیگر باشد.» به همین خاطر است که بین همه تفسیرهای روانشناحتی، تعریف مفهوم عشق هیجان بیشتری به بار میآورد؛ چرا که آن را همیشه موضوعی تازه و حاضر در ذهن داریم. و از طرفی خواندن نگاه دیگری به ماهیت تناقضآمیز عشق، سوالاتی جدی و جدیدی برایمان به همراه دارد.
جملاتی که در پیش رو میآیند به همان شکل از کتاب حسرت بازگو شدهاند، «تمام تردیدها به شکل تردیدی در عشق آغاز میشوند. تمام داستانهای عاشقانه داستانهای سرخوردگیاند. به ورطه عشق افتادن شما را به یاد سرخوردگیای میاندازد که نمیدانستید پیشتر داشتهاید؛ انگار کسی را میخواستهاید، یا احساس میکردید از چیزی محرومتان کردهاند، و به نظرتان میرسد که دوباره همان اتفاق افتاده است.
و آنچه در این تجربه دوباره تکرار میشود، نوعی سرخوردگی شدید، و سپس نوعی رضایتمندی شدید است. گویی شما منتظر کسی بودهاید اما نمیدانستید منتظر چه کسی هستید تا اینکه او از راه میرسد.»