Your trial period has ended!
For full access to functionality, please pay for a premium subscription
Message
46
ابر می‌آمد به چشم از دور اما دود بود
آنچه"اشک شوق" دیدی "گریه‌ی بدرود" بود

بوسه با لبخند، تیری کارگرتر می‌شود
خنجری خوردم در آغوشت که زهرآلود بود

گرچه باید سیب می‌افتاد روزی از درخت
باز هم قدری برای دل‌بریدن زود بود

از جهان غیر از زیان چیزی ندیدم، روزگار
آنچه کم می‌کرد بیش از آنچه می‌افزود بود

ساقی قسمت قرارش عدل بود اما چرا
هرکه را دیدم ز سهم خویش ناخشنود بود

هرکه با ما بود ما را عاقبت تنها گذاشت
چاکر عشقم که هرجا نامی از ما بود، بود

فاضل نظری
04/27/2025, 23:23
t.me/m_arefan/202217
Similar message chronology:
Newest first
Similar messages not found