دوره جدیدی از زندگیم
همه چیز بر وفق مراد بود
به مهشید هم زنگ زدم و بهش گفتم
که کارش رو شروع کنه
اول از خیانت هوشنگ بگه
بعدش هم عکسها رو نشونش بده
و به خالهم پیشنهاد کنه که
هوشنگ رو تعقیب کنه🧐
آدرس خونه جدیدمو به مهشید دادم
روزها مثل برق و باد میگذشتن
دانشگاهم تموم شده بود
مامانم هم یه مدت بود
گیر داده بود که چرا نمیای خونه
تا اینکه بهش گفتم که شب میمونم خونه دوستم
و جایی کار پیدا کردم.
نمیتونم بیام خونه
و مثل همیشه انقدی براش مهم نبودم که پیگیرم باشه .
ببینه کجا میمونم
و کجا کار میکنم
کلا از اول اینجوری بود دیگه عادت کرده بودم.
ادامه داره...
@kodaknojavan🌿🌷