ساختن یه زندگی خوب 💟
داستان ترانه«۱۶۹»
از خونه زدیم بیرون سعی میکردم خودمو ناراحت نشون بدم
و با اینکه گرسنم بود چند لقمه بیشترصبحانه نخوردم
عزیزم مگه املت دوست نداری؟
چرا نمیخوری؟
بذار بگم یه چیز دیگه بیارن برات🍕
عزیزم با اینکه گرسنمه
ولی اشتهام کور شده نمیتونم بخورم
هوشنگ ناراحت سری تکون داد و گفت:
ترانه منو ببخش ک باعث ناراحتیت شدم
خیلی احساس گناه میکنم
اگه بلایی سرت میومد
من باید چیکار میکردم؟؟؟
مقصر منم که نتونستم آرامش رو برات فراهم کنم
و به خاطر شرایط زندگیم نمیتونم مدام پیشت باشم
و ازت مواظب کنم.
هوشنگ چرا انقد خودتو اذیت میکنی
این چه حرفیه که میزنی
من با تو فهمیدم زندگی یعنی چی
بیشتر از جونم دوست دارم
بایت اتفاق دیشب هم مقصر منم😞
که از اون مزاحمتها چیزی بهت نگفتم
و اونا به خودشون اجازه دادن که
به حریم شخصى من تجاوز کنن!
الان هم بلند شو برو سر کارت
منم یه تاکسی میگیرم میرم خونه
اصلا خودتو ناراحت نکن باشه ؟؟
نه اصلا حرفشم نزن
من دیگه نمیتونم به اون خونه و محله اعتماد کنم
@kodaknojavan🌿🌷