ساختن یه زندگی خوب 💟
داستان ترانه«۱۶۵»
به محض الو گفتنش
زدم زیر گریه و با هق هق گفتم که
دو تا مرد پشت در خونه ایستادن
و مزاحمم میشن
و حرفهای خیلی بد بهم میزنن
و تهدید میکنن
اگه به پلیس بگم
و درو باز نکنم منو میکشن😱
هوشنگ نزدیک بود سکته کنه
همونجا گوشیو قطع کرد
منم سریع راهرو رو بهم ریختم
با چکش چند ضربه به در خونه زدم🤯
و تمام کفشهای جا کفشی رو پخش و پلا کردم
و با کف کفشم رو سرامیکها ضربه زدم که
رد پا بمونه.
سریع برگشتم خونه و کلی فلفل قرمز بو کردم
و آبریزش بینیم راه افتاد
و چشمام قرمز شد
با شنیدن صدای طی شدن پله ها
توسط کسی حدس زدم 🤨
که شاید هوشنگ باشه
پاهامو بغل کردم
و سرمو رو زانوم گذاشتم
و بلند هق زدم
و تا میتونستم گریه کردم
با چرخیدن کلید داخل قفل
با وحشت از جا بلند شدم
وجیغ کشیدم🥶😱
@kodaknojavan🌿🌷