آنقَدَر با شعر های خود هیاهو میکنم
تا بدانی عاشقم،دارم تکاپو میکنم
دفترم آماده ای؟! میبندمَت امشب به شعر
تا سحَر با این قوافی بازیِ «زو» میکنم
چوب جادوی قلم،احساس میخواهد نه علم!
عاشقم! حتی بدون علم جادو میکنم
شعله میپیچد میان دفترم با هر غزل
واژه های داغ خود را یک به یک رو میکنم
تا نسوزد کاغذ و آتش نگیرد دفترم
واژه ها را اندکی پهلو به پهلو میکنم
چشمها را بسته ام ،شاید ببینم روی تو
با خدایت حرف دارم،خواهش از او میکنم
اوَّلَش مبهم ولی کم کم سه بُعدی میشوی
روبه رویم مینِشینی هر طرف رو میکنم
در زمین،در آسمان، در کهکشانها میدوی
خیرِ مقدم میدهی تا رو به هر سو میکنم
آنچنان در واژه ها عطر تو میپیچد که من...
دست ها را...واژه ها را...شعر را بو میکنم
اینکه میبارد به دفتر،هر چه باشد اشک نیست
دارم اینجا را برایت آب و جارو میکنم
ناگهان شاید بیایی،گَرد و خاکی میشوی
گریه هم گر میکنم بانو از این رو میکنم
شور و حالی دارم انگاری که هفده ساله ام
با جوانان ادعایِ زورِ بازو میکنم
نازنین شاید بخندی،ژست میگیرم هنوز
مثل ایام جوانی دست در مو میکنم
با غروری مینِشینم رو به روی آینه
کَل کَلی با چین هایِ پشت ابرو میکنم
رو سفیدم کرده ای ای عشق چندین ساله ام
صورتم را میتراشم،برف پارو میکنم
پیرم اما در غزل لاف جوانی میزنم
مینویسم تحفه ای تقدیمِ بانو میکنم
#محمد_رضا_نظری
✨