حضرت دوست
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد
ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد
ای بوی آشنایی دانستم از کجایی
پیغام وصل جانان پیوند روح دارد
سودای عشق پختن عقلم نمی پسندد
فرمان عقل بردن عشقم نمی گذارد
باشد که خود به رحمت یاد آورند ما را
ور نه کدام قاصد پیغام ما گزارد
هم عارفان عاشق دانند حال مسکین
گر عارفی بنالد یا عاشقی بزارد
زهرم چو نوش دارو از دست یار شیرین
بر دل خوش است نوشم بی او نمی گوارد
پایی که بر نیارد روزی به سنگ عشقی
گوییم جان ندارد یا دل نمی سپارد
مشغول عشق جانان گر عاشقی است صادق
در روز تیر باران باید که سر نخارد
بی حاصل است یارا اوقات زندگانی
الّا دمی که یاری با همدمی برآرد
دانی چرا نشیند سعدی به کنج خلوت
کز دست خوبرویان بیرون شدن نیارد
کوه و دریا و بیابان همه در تسبیح اند
نه همه مستمعی فهم کند این اسرار
در شهر طهران نگاشته شد
به تاریخ فروردین یک هزار و چهار صد شمسی
به جهة ضبط ترکیب و امتحان کاغذ
ابیاتی از نابغۀ شعر و ادب پارسی حضرت سعدی نوشته و قلمی گردید
بهار ۱۴۰۰
محمود رحیمی عهد
تذهیب : الهه دهقانیان
#محمود_رحیمی_عهد
@Calligraphy_Archive