سلام صبح اورمزد شید شما به نیکی و روشنی و مبارکی و فرجامتون به خوبی و میمنت و خجستگی. امروز می خواستم از کردگارم برایتان بگویم. دیدم که زبانم الکن است در وصف او و ذهنم ناتوان! پس به درب خانه مولوی رفتم و این غزل زیبا را از گلزار دیوان غزلیاتش چیدم. او خدایی است که همیشه همراه و مراقب بندگانش است و نسبت به آنان از مادر به طفل مهربانتر است.
هله نومید نباشی که تو را یار براند/گرت امروز براند نه که فردات بخواند؟
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا/ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها/ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
نه که قصّاب به خنجر چو سر میش ببُرّد/نهلد کشتهٔ خود را کُشد آن گاه کشاند
چو دم میش نمانَد ز دم خود کُنَدش پُر/تو ببینی دم یزدان به کجاهات رساند
به مثَل گفتهام این را و اگر نه کرَم او/نکُشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند
همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد/بدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند
دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش/به که ماند؟ به که ماند؟ به که ماند؟ به که ماند؟
هله خاموش که بیگفت از این می همگان را/بچشاند بچشاند بچشاند بچشاند
⚘️⚘️❤️H Dj Ivriq
@Hihabib