روزی قرار بر اعدام قاتلی شد. وقتی قاتل به پای دار رفت و طناب را دور گردن او آویختند، ناگهان روانشناس سر رسید و بلند داد زد دست نگه دارید. آنها از دار زدن مرد منصرف شدند و گوش به سخنان روانشناس سپردند. روانشناس رو به حضار گفت: مگر نه اینکه این مرد قاتل است و باید کشته شود؟ همه جواب دادند بله. روانشناس ادامه داد: پس بگذارید من ب روش خودم این مرد را بکشم. همه قبول کردند. سپس روانشناس مرد را از بالای دار پایین آورد و او را روی تخته سنگی خوابانید و چشمانش را بست و به او گفت:
ای مرد قاتل من شاهرگ تو را خواهم زد و تو ب زودی خواهی مرد. همه از این گفته روانشناس تعجب کردند روانشناس تکه ای شیشه از روی زمین برداشت و روی دست مرد کشید مرد احساس سوزش کرد. ولی حتی دستش یک خراش کوچک هم بر نداشت. سپس روانشناس قطره چکانی برداشت و روی دست مرد قطره قطره آب میریخت و مدام به او میگفت: تو خون زیادی از دست دادی و به زودی خواهی مرد. مرد قاتل خیال میکرد رگ دستش زده شده و به زودی میمیرد، در صورتی که دستش خراش کوچک هم نداشت.
مدتی گذشت و دیدند که قاتل دیگر نفس نمیکشد...او مرده بود ولی با تیغ؟؟ با دار؟؟ خیر... او فقط و فقط با زهری به اسم #تلقین مرده بود
❣پس از این به بعد اگه یک مریضی کوچک و یا مشکلی داشتید با تلقین بزرگش نکنید، چون تلقین نداشته ها را به داشته ها تبدیل میکند؛ لازم به ذکر است که بر خلاف تلقین منفی، تلقین مثبت هم داریم.
روزی ملائی سوار بر خر از دهی به دهی دیگر میرفت. در میان راه عده ای از جوانان که شراب خورده و مست بودند راه را بر او می بندند و یکی از آنها جامی را پر از شراب به او تعارف می کند.
مرد استغفرالله گویان سرباز زد و ولی جوانان دست بردار نبودند. بلاخره یکی از آنها خنجری زیر گلویش گذاشت و تهدید کرد که اگر شراب تعارفی را نخورد کشته میشود.
مرد برای حفظ جان راضی شده و با اکراه جام گرفته و رو به آسمان گفت: خدایا تو می دانی که من بخاطر حفظ جانم این شراب را می خورم. چون جام را به لب نزدیک کرد ناگهان خرش شروع به تکان دادن سرخود کرد و سر خر به جام شراب خورد و شراب بر زمین ریخت و جوانان خندیدند....
مرد نیز با دلخوری گفت: پس از عمری خواستیم شرابی حلال بخوریم این سر خر نذاشت...
روزی بود ، روزگاری بود . در یکی از روزها دوستان ملانصرالدین با عجله در خانه ی ملا را زدند و به او گفتند : حاکم شهر عوض شده و حاکم جدیدی آمده . ملا گفت : حاکم عوض شده که شده ؟ به من چه ؟ دوستانش گفتند ، یعنی چه ؟ این چه حرفی است ؟ باید هر چه زودتر هدیه ای تهیه کنی و برای حاکم جدید ببری . ملا گفت : آها ؛ حال فهمیدم پس من باید هدیه ای تهیه کنم و ببرم پیش حاکم جدید تا اگر فردا برای شما گرفتاری پیش آمد ، واسطه بشوم و از حاکم بخواهم کمک تان کند ؟ دوستانش گفتند : بله همین طور است . ملا گفت : این وسط به من چه می رسد ؟ دوستانش گفتند : بابا تو ریش سفیدی ، تو بزرگی . یکی از دوستان ملا ، گفت : ناراحت نباش ، هدیه را خودمان تهیه می کنیم . یک مرغ چاق و گنده می پزیم تا تو مزد آن را به خانه ی حاکم ببری . ملا گفت : دو تا بپزید . یکی هم برای من و زن و بچه ام . چون من باید فردا ریش گرو بگذارم آنها قبول کردند و فردا با دو مرغ بریان به خانه ی ملا آمدند . ملا یک مرغ را به زنش داد و مرغ بریان دیگر را در سینی گذاشت تا نزد حاکم ببرد . در راه اشتهای ملا تحریک شد و سرپوش سینی را برداشت و یکی از پاهای مرغ را کند و خورد و دوباره روی آن را پوشاند و نزد حاکم برد . حاکم سرپوش را برداشت تا کمی مرغ بخورد . دید که ای دل غافل . مرغ ملا یک پا دارد . سوال کرد چرا مرغ بریان یک پا دارد . ملا گفت : مرغ های خوب شهر ما یک پا دارند . حاکم فهمید که ملا بسیار زرنگ و باهوش است و به او گفت : ناهار میهمان ما باشید از آن به بعد هر کسی که روی حرف نادرست خود پافشاری کند می گویند : #مرغ_ایشان_یک_پا_دارد .
#داستان لطف الهی ذوالنون مصری، عارف و زاهد معروف قرن سوم هجری می گوید: روزی در کنار رود نیل سیر و سیاحت می کردم و گذر می نمودم و از نسیم دل انگیزی که می وزید سرخوش بودم. ناگاه حرکت شتابان کژدمی مرا جلب کرد. آن را تحت نظر گرفتم ببینم کجا می رود. دیدم به لب رود نیل آمد. ناگهان دیدم قورباغه ای از میان آب آمد و خود را به کژدم نزدیک کرد. کژدم بر پشت او نشست، قورباغه کژدم را با خود برد! من با خود گفتم قطعا رازی در این حادثه وجود دارد. ماجرا را دنبال کردم. با شتاب به وسیله قایق از این سوی رودخانه به سوی دیگر حرکت کردم. دیدم که آن قورباغه در آب شنا کرد و کژدم را به آن سوی رود آورد و کژدم را بر زمین نهاد و به درون آب بازگشت، کژدم با شتاب به حرکت خود ادامه داد. تا اینکه به زیر درختی که در آنجا بود رفت. من نیز به آنجا رفتم. ناگاه دیدم نوجوانی در زیر آن درخت خوابیده و مار سیاهی قصد او کرده و به او نزدیک می شود، تا گزندی بر او وارد سازد. در همین لحظه، آن کژدم فرا رسید و بر سر مار رفت و نیشی بر سر مار زد. آن مار همان دم لرزید و مرد. کژدم از همان راهی که آمده بود، بازگشت. وقتی که به لب آب رسید همان قورباغه در انتظار آن بود، آن را بر پشت خود سوار کرد و به آن سوی رودخانه رسانید. من حیران و شگفت زده شدم و با خود گفتم لابد این نوجوان خفته، از اولیای خدا است که خداوند با فرستادن کژدم، او را از گزند مار نجات داده است. نزدیک رفتم تا پای او را ببوسم. ولی نگاه کردم دیدم نوجوان مستی است که بر اثر شرابخواری، مست و مخمور در آنجا افتاده، بر تعجب و حیرت من افزود! در این اندیشه فرو رفتم که چگونه این مست گنهکار مورد لطف خدا قرار می گیرد؟ ولی در فکر خود به این نتیجه رسیدم که گناه بنده هر چه افزون باشد، رحمت و لطف خداوند افزونتر خواهد بود. صبر کردم تا آن جوان مست از خواب بیدار شد و مرا در بالین خود دید و شناخت، تعجب کرد و به دست و پایم افتاد و گفت: ای امام و ای مقتدای ما! چه شده که به بالین یک گنهکار آمده ای و آن همه تجلیل و احترام به این ناچیز نموده ای؟ گفتم: از این حرفها بگذر و عذرخواهی نکن، به این مار سیاه بزرگ که لاشه اش در اینجا افتاده نگاه کن. تا چشم آن نوجوان به آن مار افتاد، هراسان شد و دست بر سر خود زد و گفت: قصه چیست؟
ذوالنّون ماجرا را از آغاز تا انجام برای او تعریف کرد. نوجوان از خواب غفلت بیدار شد و نور هدایت در قلبش جهید و دست به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! لطف بی کران تو با مستان چنین است، پس با دوستان چگونه خواهد بود؟ همین حادثه عجیب آن چنان موجب عبرت و تحول آن مرد جوان گردید که همان دم برخاست و در رود نیل غسل توبه کرد و سر به بیابان گذاشت و به تهذیب نفس و پاکسازی روح و روان خود پرداخت و در طریق کوی الهی، گام های استوار برداشت و در این راستا به مقامی رسید که هر بیماری با دم او شفا می یافت که گفته اند: هر که را لطف الهی بنوازد، برای ارشاد و هدایت او چنین لطف ها سازد.[
دیدن این پیام اتفاقی نیست ...! ای دوست بدان خداوند تو را بیشتر از حد توانی که داری آزمایش و تکلیف نمی کند ، ! اگر اندکی صبر کنی ! تو در میابی که بی حکمت نبوده آنچه از سختی و درد و رنجی که به تو وارد شده تنها برای قویتر شدن و رشد و کمالت بوده است ... نشر__صدقه_جاریه...
آنکس که بداند و بخواهد که بداند خود را به بلندای سعادت برساند آنکس که بداند و بداند که بداند اسب شرف از گنبد گردون بجهاند آنکس که بداند و نداند که بداند با کوزه آب است ولی تشنه بماند آنکس که نداند و بداند که نداند لنگان خرک خویش به مقصد برساند آنکس که نداند و بخواهد که بداند جان و تن خود را ز جهالت برهاند آنکس که نداند و نداند که نداند در جهل مرکب ابدالدهر بماند آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند... ((ابن یمین)
ناحیه تناسلی من مثل بوی ماهی مرده بود🤢خلاصه کلا اطرافیانم اذیت میشدن تا یروز خاهرم بهم غیرمستقیم فهموند و یه کلیپ برام فرستاد مشکلمو اساسی حل کردم برای شماهم گذاشتم چون میدونم خیلی اذیت کنندس https://t.me/+dUnlunnoxrwxOTY8
۱۲ سال حضوری و غیرحضوری به ۵۲ هزار نفر، انگلیسی تدریس کردم، تصمیم گرفتم یه چنل بزنم و گلچین مهمترین آموزشهامو بزارم، حتما عضو شو: @learnEnglish @learnEnglish
✨ماجرای عاشورای دختران ایرانی ⚡️راز پیدا کردن بزرگترین گنج جهان در ایران ! ✨ماجرای اسب افسانه ای خسرو پرویز! ⚡️حقایق حیرت انگیز از اسطوره ایرانی زرتشت! ✨دلیل عجیب سقوط هخامنشیان ⚡️ماجرای کیجابور، کوهی که دختری را بلعید! https://t.me/+LPdzlh3Bv5sxNjc0
به شدت پیشنهاد میکنم پیام هاش رو بخونید این یک تبلیغ نیست بلکه یک معرفی شگفت آور است !
ساعت ده شب منتظر همسرم بودم تا از سر کار برگرده که زنگ در به صدا دراومد.به سمت در رفتم اما از چشمی در صورت همسایه بغلی رو دیدم.در رو باز کردم و زن همسایه به محض باز شدن در توی خونه پرید و با صورت خونی و اشکی روی زمین نشست...
تو اگر هزارتا فرصت رو تا الان از دست داده باشی آدم ارزشمندی هستی اگر به هدفی که داری به هر دلیلی تا الان نرسیدی آدم ارزشمندی هستی اگر بعضی اوقات کارهایی کردی، حرفهایی زدی که بعدا ازش پشیمون شدی باز هم آدم ارزشمندی هستی اگر هزاران اشتباه و خطا هم داشته باشی باز هم ... چون خالق تو خداست رفیق دوباره شروع کن...اما اینبار یادت باشه خالقت کی بوده ❤️
دیوانه و دلبسته اقبال خودت باش سرگرم خودت عاشق احوال خودت باش یک لحظه نخور حسرت آنرا که نداری راضی به همین چند قلم مال خودت باش دنبال کسی باش که دنبال تو باشد اینگونه اگر نیست به دنبال خودت باش پرواز قشنگ است ولی بی غم و محنت منت نکش از غیر و پروبال خودت باش
ناحیه تناسلی من مثل بوی ماهی مرده بود🤢خلاصه کلا اطرافیانم اذیت میشدن تا یروز خاهرم بهم غیرمستقیم فهموند و یه کلیپ برام فرستاد مشکلمو اساسی حل کردم برای شماهم گذاشتم چون میدونم خیلی اذیت کنندس https://t.me/+dUnlunnoxrwxOTY8
📜 اسراری که در کتابهای تاریخ پنهان شدهاند، اما ما آنها را فاش میکنیم! https://t.me/+LPdzlh3Bv5sxNjc0 https://t.me/+LPdzlh3Bv5sxNjc0 📌 همین حالا عضو شوید و باورنکردنیترین واقعیتهای تاریخ را بخوانید!
#داستان 💠 خانمى داستان زندگى اش را اينگونه تعريف مى كند :
با مرد مومنى ازدواج كردم و با او زندگى خوبى داشتم .. از او داراى سه فرزند شدم .. ما در شهرى زندگى مى كرديم و خانواده ى همسرم در شهرى ديگر؛ روزى از روزها اتفاق ناگوارى براى خانوادهى همسرم رخ داد؛ پدر و برادرانش فوت كردند و فقط مادرش زنده ماند و يكى از خواهرانش ، كہ دچار ناتوانى جسمى شد .. همه اندوهگين بودند،
روزها يكى پس از ديگرى سپرى شد و اين غم رفته رفته كمرنگ شد، اما همسرم همچنان غمگين بود، و نسبت بہ مادر و خواهر عليلش احساس مسوليت مى كرد ..
از من خواست تا مادر و خواهرش را بہ خانه مان بياورد تا از آنها مواظبت كنيم؛ مخصوصا خواهرش، زيرا مادرش پير بود و توان نگهدارى از او را نداشت ..
احساس كردم دنيا بر من تنگ آمد ، به پيشنهادش اعتراض كردم، گفت: خواهرم بہ زودى دوره ى درمانش را تمام مى كند و بعد از آن با ما زندگى خواهد كرد، چرا كہ او بعد از خدا، جز من كسى را ندارد ..
از آن پس روزهاى خيلى بدى را سپرى مى كرديم ؛ هربار يادم مى افتاد كہ قرار است آن دو با ما زندگى كنند، حالم بد مى شد و بہ اين فكر مى كردم كہ با وجود آنها؛ چگونه مى توانم در خانه ام راحت باشم؟! خانواده ام چگونه به ديدنم بيايند؟! اصلا چگونه احساس راحتى كنم؟!
هرچه روز بہ روز موعود نزديك تر مى شديم اندوه من بيشتر مى شد و بيش از پيش از دست همسرم دلگير مي شدم يك سال گذشت و پس از گذشت اين يك سال تقدير خداوند اينگونه بود كہ دوره ى درمانش يك سال ديگر تمديد شود؛
اما من اصلا از اين موضوع خوشحال نشدم ، چون باز به اين مى انديشيدم كه قرار است بیایند، و این موضوع همه خوشحالی هایی که به سمتم می آمد را بی معنی میکرد.
اما اتفاقی افتاد که انتظارش را نداشتم .. اتفاقی که حتى به ذهنم نيز خطور نکرده بود. همسرم در یک تصادف جانش را از دست داد. این اتفاق مرا واداشت تا من و فرزندانم به خانه مادر همسرم و دخترش منتقل شده و با آنها زندگى كنيم .
چه روزهای زیادی كه بخاطر ترس از اینکه نکند آن دو با ما زندگی کنند خوشبختی را از خودم و همسرم منع كردم، چه روزهای زیادی كه قلب همسرم را به خاطر حرفها و سرزنشهایم به درد آوردم، اما او رفت و ما را در کنار خواهری که نگران آینده او بعد از مرگ مادرش بود، تنها گذاشت.
🌟ما هرگز نمى دانیم چه موقع خواهیم رفت و چه کسی خواهد رفت. ⭐️بیاییم روزهایمان را به شادی بگذرانیم و ذهن خود را درگیر آینده اى كہ از آن بى خبريم نکنیم ؛ ⭐️بیاییم عزیزانمان را با آنچه که آرزویش را دارند شاد کنیم، پيش از اینکه ما را تنها بگذارند و حسرت يك بار ديدنشان بر دلمان بماند . . .
۱۲ سال حضوری و غیرحضوری به ۵۲ هزار نفر، انگلیسی تدریس کردم، تصمیم گرفتم یه چنل بزنم و گلچین مهمترین آموزشهامو بزارم، حتما عضو شو: @learnEnglish @learnEnglish
از بچگی صدبار کلاس زبان رفتم ولی تهش وقتی فیلم خارجی میبینم مثل بز نگا میکنم بدون زیر نویس نمیتونم بفهمم؛بخوام انگلیسی صحبت کنمم که به تته پته میوفتم… امروز رفیقم اینجارو معرفی کرد رایگان زبان انگلیسیتو FULL کن: . @EnglishisLove
♥️#فال_سال_۱۴۰۴♥️ #فال_سال_۱۴۰۴♥️ 🧿بیست نفر اول👈فال کامل ویژه سال ۱۴۰۴😍 🧿سی نفر اول 👈طلسم قوی و محششششر😍 https://t.me/joinchat/AAAAAEF-M7yAwNohUgxePg ❤️سریع جوین بشید که آخرین فرصته👆👆 •••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
✨ماجرای عاشورای دختران ایرانی ⚡️راز پیدا کردن بزرگترین گنج جهان در ایران ! ✨ماجرای اسب افسانه ای خسرو پرویز! ⚡️حقایق حیرت انگیز از اسطوره ایرانی زرتشت! ✨دلیل عجیب سقوط هخامنشیان ⚡️ماجرای کیجابور، کوهی که دختری را بلعید! https://t.me/+LPdzlh3Bv5sxNjc0
به شدت پیشنهاد میکنم پیام هاش رو بخونید این یک تبلیغ نیست بلکه یک معرفی شگفت آور است !
✨ماجرای عاشورای دختران ایرانی ⚡️راز پیدا کردن بزرگترین گنج جهان در ایران ! ✨ماجرای اسب افسانه ای خسرو پرویز! ⚡️حقایق حیرت انگیز از اسطوره ایرانی زرتشت! ✨دلیل عجیب سقوط هخامنشیان ⚡️ماجرای کیجابور، کوهی که دختری را بلعید! https://t.me/+LPdzlh3Bv5sxNjc0
به شدت پیشنهاد میکنم پیام هاش رو بخونید این یک تبلیغ نیست بلکه یک معرفی شگفت آور است !
نصوح مردى بود شبیه زنها ،صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و اندام زنانه داشت. او مرد شهوتران بود و با سواستفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار مى کرد.او دلاک و کیسه کش حمام زنانه بود. زنان و دختران و رجال دولت و اعیان و اشراف دوست داشتند که وى آنها را دلاکى کند. دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد که ناگهان. . .
✨ماجرای عاشورای دختران ایرانی ⚡️راز پیدا کردن بزرگترین گنج جهان در ایران ! ✨ماجرای اسب افسانه ای خسرو پرویز! ⚡️حقایق حیرت انگیز از اسطوره ایرانی زرتشت! ✨دلیل عجیب سقوط هخامنشیان ⚡️ماجرای کیجابور، کوهی که دختری را بلعید! https://t.me/+LPdzlh3Bv5sxNjc0
به شدت پیشنهاد میکنم پیام هاش رو بخونید این یک تبلیغ نیست بلکه یک معرفی شگفت آور است !
نصوح مردى بود شبیه زنها ،صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و اندام زنانه داشت. او مرد شهوتران بود و با سواستفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار مى کرد.او دلاک و کیسه کش حمام زنانه بود. زنان و دختران و رجال دولت و اعیان و اشراف دوست داشتند که وى آنها را دلاکى کند. دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد که ناگهان. . .
اگر بدونید چطور باعث میشه قندخونتون متوقف بشه و تو ۱ماه کامل خوب بشید 😐 درمان ریزش مو فقط با پوست سیب زمینی و صدها خاصیت دیگر بزن رو لینک طریقه مصرفشو یاد بگیرید نحوه ساخت و مصرف بزن روسیب زمینی 👇 🥔🥔🥔🥔🥔🥔🥔🥔🥔🥔🥔 🥔🥔🥔🥔🥔🥔🥔🥔🥔🥔🥔 از دستش ندین ظرفیت ۳۶نفر🔴👆
نصوح مردى بود شبیه زنها ،صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و اندام زنانه داشت. او مرد شهوتران بود و با سواستفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار مى کرد.او دلاک و کیسه کش حمام زنانه بود. زنان و دختران و رجال دولت و اعیان و اشراف دوست داشتند که وى آنها را دلاکى کند. دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد که ناگهان. . .
✨ماجرای عاشورای دختران ایرانی ⚡️راز پیدا کردن بزرگترین گنج جهان در ایران ! ✨ماجرای اسب افسانه ای خسرو پرویز! ⚡️حقایق حیرت انگیز از اسطوره ایرانی زرتشت! ✨دلیل عجیب سقوط هخامنشیان ⚡️ماجرای کیجابور، کوهی که دختری را بلعید! https://t.me/+LPdzlh3Bv5sxNjc0
به شدت پیشنهاد میکنم پیام هاش رو بخونید این یک تبلیغ نیست بلکه یک معرفی شگفت آور است !
🔱سازنده تمامی طلسمات باستان 🔱سازنده طلسمات عربی ،صبی،یهودی،بابیش از #پنجاه سال سابقه کاری‼️ هر مشکلی که داری کافیه فقط صداش کنی بودن تو اینجا اتفاقی نیست 👇👇 https://t.me/faltarot88 @faltarot88 @falsoltanbano
💠از مقبره حضرت یوسف (ع) چی میدانید؟ قبر یوسف پیامبر کجاست؟ 💠چرا از نسل حضرت یوسف ع هیچ پیامبری خارج نشد؟ 💠چرا حضرت موسی بعد از 4 صد سال یوسف ع را از قبر بیرون آورد؟ 💠چرا دیه زن نصف دیه مرد؟ 💠چرا عمر را خطاب صدا میکردن؟
این کانال پر از حقايق جالبه كه مو به تنتون سيخ ميكنه👇
💠از مقبره حضرت یوسف (ع) چی میدانید؟ قبر یوسف پیامبر کجاست؟ 💠چرا از نسل حضرت یوسف ع هیچ پیامبری خارج نشد؟ 💠چرا حضرت موسی بعد از 4 صد سال یوسف ع را از قبر بیرون آورد؟ 💠چرا دیه زن نصف دیه مرد؟ 💠چرا عمر را خطاب صدا میکردن؟
این کانال پر از حقايق جالبه كه مو به تنتون سيخ ميكنه👇
💠از مقبره حضرت یوسف (ع) چی میدانید؟ قبر یوسف پیامبر کجاست؟ 💠چرا از نسل حضرت یوسف ع هیچ پیامبری خارج نشد؟ 💠چرا حضرت موسی بعد از 4 صد سال یوسف ع را از قبر بیرون آورد؟ 💠چرا دیه زن نصف دیه مرد؟ 💠چرا عمر را خطاب صدا میکردن؟
این کانال پر از حقايق جالبه كه مو به تنتون سيخ ميكنه👇
Os resultados da pesquisa são limitados a 100 mensagens.
Esses recursos estão disponíveis apenas para usuários premium.
Você precisa recarregar o saldo da sua conta para usá-los.
Filtro
Redefinir filtros
Tipo de mensagem
Cronologia de mensagens semelhante:
Data, mais novo primeiro
Mensagens semelhantes não encontradas
Mensagens
Encontre avatares semelhantes
Canais0
Alta
Título
Assinantes
Nenhum resultado corresponde aos seus critérios de pesquisa
Ao continuar a utilizar o nosso serviço, você concorda com o uso de cookies.
Para saber mais sobre como usamos cookies, consulte nosso
Política de Privacidade