✅ و این غزل ...
سر را به عرش سای، چه خوشبختی ایدرخت!
با او به زیرِ سایهات افکندهایم رخت
ای آبشار! غرّه به اُفتادگی مباش
یک رشته کُننگاه به آن گیسوانِ لَخت
با ما همیشه بختْ بگیر و نگیر داشت
ای روزگار! سهل بگیر و نگیر سخت
بوسیدمش ... جهان به تماشایم ایستاد
یکبار برنگشت و کنارم نشست بخت
من سخت میشود که کسی را بغل کنم
امّا تو را ... نپرس ... بغل میکنم چه سخت
من تا به صبح، خیره به چشم تو میشوم
بگذار باز پنجرهها را ... بخواب تخت!
چاپ شده در فصلنامه غروب، شماره ۳۶
🆔
@turkcecilik