Сообщение
NA
721 подписчик
2
128
مـست و خراب عشقـم و، از دسـت دادم تاب را
باطره ی مشکین خـود ، از من ربـوده خواب را

یا سر کشم جامی زمی ، یا دست یازم زلف وی
تا من نجویم مه رخم ، هرگز نخواهم خواب را

مست خـمار روی او ، کـی پـا کــشد از کــوی او
دشت ودمن گرطی کنم ،خواهم رخم مهتاب را

ایـن وادی دلـدادگـی ، از من ستـانده هستی ام
از عـشـق او وا مـی‌نهـم ، سرمـایـه و اسباب را

من باید از خود بگـذرم ، تا برکشم آن مه جبین
یا خود فنـا در او شوم ، یـا بشـکنم این قـاب را

دردی کـش مـیخانـه ام ، از جـام وی دیوانه ام
اکـنون که عـاقل گشـته ام ، وا می نهم الباب را

" ای همراهان انـجمن ، شیرین زبـانان  سخـن "
گــر بـر مـزارم آمـدیـد ، بـا خــود نـیاریـد آب را

سیمین رخ عاشق کشی، با ساغری از می رسید
در ایـن زمـان از زنـدگی، از مـن ستـانده تا ب را



@naab90
Продолжая пользоваться нашим сервисом, вы соглашаетесь на использование файлов cookie.
О том, как мы используем файлы cookie, ознакомьтесь в разделе Политика конфиденциальности