Сообщение
MA
230 подписчиков
9
#زهار_70



نفس نفس میزنم و کاش حداقل او دلش کمی به حالم بسوزد:مــ مامانم...؟؟کُــجاست مــامانم...؟

نگاه میگیرد و با اخم ، کلید در اتاق را در سوراخ قفل قرار میدهد:بیا غذا بخور... چندروزه چیزی نخوردی...

جلو میروم و ریزش اشکهایم دست خودم نیست:ج جــهان ت تـــورو خـــدا...

لبهایش را روی هم چفت میکند و با دو انگشت گوشه ی چشمانش را فشار میدهد:رفت....

تک خنده ای ناباور ، درست وسط گریه هایم سرو کله اش پیدا میشود:ی ی ینی چی رفت...؟؟

ناگهان دستش را از روی چشمانش برمیدارد و نگاه سُرخش را به من میدوزد: یعنی همونطور که چهارده سال پیش با یه مشت اسکناس گذاشتت و رفت ، الانم همین کارو کرد...

باورم نمیشود این دیگر چه دروغ کثیفیست؟

سرتکان میدهم و او با نیشخند تأسف آوری بیشتر میسوزاند: نمیدونم این بار چی تو گوش آق بابام خوند...نمیدونم چی گفت بهش که از این رو به اون رو شد...دنبالش نگرد آهو ، بگو راس میگن یا نه...؟

سمت در گام برمیدارم:...همتــون د دروغ میگین...

قدم تند میکنم و سمت پلکان ویلا میدوم...
طولی نمیکشد که درست کنار کریدور تن جهان جلویم قرار میگیرد:آق بابام راس میگه آهو...؟منو نمیخوای...؟

با بیچارگی آستین بلوزش را میکشم و خواهش میکنم...:
جهان ...؟خ خ خواهش می میکنم بزار مادرمو ب بــ ببینم...

صدایش بالا میرود:بیا برووو...بیا برو ببین هستش یا نه...!میگم رفـت چرا تو کله ت نمیره...؟آهو به سرت نزنه خواستگاری این بیشرفو قبول کنی....دیوونه نشی به خاطر فرار از این خونه بهش پناه ببری...

همانجا روی پله ها آوار میشوم و زار میزنم... باز هم رهایم کرد...؟بدون اینکه حتی صورتم را ببیند...؟او دیگر چه مادری بود...؟چگونه زنی بود که از دیدن فرزندش امتناع میکرد...؟چطور دلش می آمد مرا بی مادر بگذارد و برود...؟
جهان روی پله ی پایینی مینشیند و بیشتر از هر وقت دیگری عصبیست...درمانده است انگار:این شهسوار قابل اعتماد نیست آهو...به خدا...به قرآن یه کاسه ای زیر نیم کاسشه ...

تحمل ندارم...نمیتوانم دیگر زیر بار این همه ظلم بروم...
دست روی پله ستون کرده و به سختی از جایم بلند میشوم...
وقت آن است آق بابا جواب این همه سال بی کسی من را پس دهد...با پول مادرم را میفرستد...؟به چه حقی....؟

پله ها را با سرعت پایین میروم و اشکهایم همراه با هر قدم پایین میریزد...جهان پشت سرم می آید و حتی صدای نهیبهایش را نمیشنوم...
میخواهم دلیل این چهارده سال بی مادری را بفهمم و جهان دست از هشدارهایش راجب سردار شهسوار برنمیدارد....
پایین پلکان زن عمو به پستم میخورد و با دیدن جهان پشت سر من ، تا میخواهد اراجیف همیشگی اش را شروع کند ، با تنه ای محکم از کنارش رد میشوم....
من سالها خودم را زیر یوغ این آدم ها میدیدم...
یک طفیلی بی پناه که مجبور به اطاعت بود...
مجبور به حبس بودن...لال بودن...

صدای ناباورش را پشت سرم جا میگذارم و به اتاق کار آق بابا میرسم...
در نمیزنم...
دیگر حتی نمیخواهم به کسی احترام بگذارم...
من این خانواده را نمیخواهم و بالاتر از سیاهی هیچ رنگ دیگری جلوی چشمانم نیست...
میخواهند بیرونم کنند...سرم را گوش تا گوش ببرند ..حق من را باید پس بدهند...
مادرم را باید پس بدهند حتی اگر بدترین و بی رحم ترین موجود عالم باشد...
دستگیره ی در را میکشم و وارد اتاق میشوم...نگاه عمو و آق بابا درجا روی صورتم میدود...
چشمهای عمو خشمگین میشوند....
و صدایی که بالا میرود:داری چه ݝلطی میکنی دختره ی...
قدم جلو میگذارم و بی توجه به غیض عمو مهدی ،نگاه شاکی ام را در چشمان لرزان آق بابا میدوزم....
چشمانی که رنگ عوض کرده اند...چشمانی که اکنون خشم ندارند...نفرت درشان موج نمیزن دو...حالشان خوب نیست...
اشکهایم را با پشت دست پس میزنم تا بهتر ببینم و راست ترین جواب را ازشان بگیرم:چـــرا ف فرســـتادینش...؟ما مادرم ک کـــجاست...؟

آق بابا در سکوت به همان نگاه ادامه میدهد و عمو جلوی رویم قرار میگیرد:کارت به جایی رسیده بی اجازه میای اتاق آقاجون؟

جهان کنارم می ایستد:ولش کن بابا...بزار حرفشو بزنه...

_مـــن  می میخوام بــرم پـــیش ما مامانم...نمـــــیخوام ای اینجا ب بـمونم...

مردمکهایش تکان سختی میخورند ...جهان قدمی عقب میرود و عمو میغرد:چی میگی گستاخ خانم...؟مادرت اومده دور برداشتی صاحاب یه مامان جون خوب شدی...؟مامانت به خاطر یه سر مواد ولت کرده احمق...بیابرو تو اتاقت...
حتی نیم نگاهی سمت عمو نمی اندازم...
جوابم را از او میخواهم...از حسین علی کامیاب...پدر محمد کامیاب...
پدربزرگ آرش ، جهان ، جیوان و جیران....

_فَــــ فقط ب بهم بــــگید کُ کجاست... ب بگیـــد آ آدرسشُ...مـــن می می رم...
عمو عصبی بازویم را از پشت میکشد : نمیشنوی یا خودت رو زدی به کَری چشم دریده...؟
برای بار آخر در چشمان پیرمرد حرفم را فرو میکنم:من اینجا نمیمونم...می میرم پی پیش ما مامانم
Продолжая пользоваться нашим сервисом, вы соглашаетесь на использование файлов cookie.
О том, как мы используем файлы cookie, ознакомьтесь в разделе Политика конфиденциальности