Сообщение
MA
231 подписчик
9
#زهار_51

صدای خدمتکار مرا از عمق تصوراتم بیرون میکشد ...در را باز میکنم و بیرون میروم.
پشت در اتاق او ایستاده است و با شنیدن صدای باز شدن در ، سمتم برمیگردد...

_اونجایید ...؟ببخشید کار پیشامد...!

نمیدانم سرخی پوستم برطرف شده یا نه... اما نفسهایم ریتم معمولی گرفته اند.قلبم همچنان ضربان تندی دارد اما بهترم...از چند دقیقه ی قبل ، خیلی بهترم...!

_مُـ شکلی نی نیست...!

برای ثانیه ای خیره ی دهانم میشود و به خود می آید:آها...بِفِرمایید شام حاضره...!

اینجا که دیگر آق بابا نیست...میتوان از زبانم استفاده کنم تا فکر نکنند واقعا لال هستم...
با لبخند دستپاچه ای بعد از او به سمت پلکان قدم برمیدارم.دعا میکنم کسی از حالت چهره ام چیزی نفهمد و دعایم برآورده میشود...
وقتی پایین میرسم همه در حال صحبت هستند..!صدایشان به گوش میرسد...
به سالن که میرسم با صدای مادر شهسوار ، که رو به زن عمو میگوید:پس تبریک میگم...مبارک باشه...!

قلبم هُرّی پایین میریزد...! در این چند دقیقه ای که من نبودم چه اتفاقی افتاد...؟
چه چیزی مبارک باشد...؟تبریک برای چیست دیگر...؟آب دهانم را قورت میدهم و با قدمهایی که رو به سستی میروند ، سمتشان میروم...!

نگاه به سمت آق بابا نمیچرخانم ...جیران را کنار مادرش میبینم.گونه هایش گل انداخته و مثل زن عمو تشکر میکند...جیران...؟
او که خجالتی نبود...چه باعث شده گونه هایش رنگ بگیرند...؟

(...دختر عموت از خودت جذابتره...)

خانم شهسوار مرا میبیند و تعارف میکند:بشین عزیزم...!

صدای عمو خانم ها را هم به سکوت وا میدارد:مراسم نامزدی که نشد...اما انشالله عقد و عروسی با هم هستش...!

سردار:

دخترک فرار میکند و سردار نمیفهمد چرا...دلیل لمس ناگهانی اش چه بود...؟
این را لای برنامه هایش نگنجانده بود... قراری برای لمس آن دختر گذاشته نشده بود...
گلویی صاف کرده و سمت در اتاقش قدم برمیدارد...اتاقش بوی پوست تازه ی پرتقال میدهد...پرتقال و...وانیل...
دست دور لبش میکشد و حتی دستش هم همین بو را میدهد...دخترک پرتقالی...
گوشه  لبش بالا میرود...
خدمتکار خیلی خوب از پس وظیفه اش برآمد و سردار...!
دلیل به هم خوردن پلانهایی که از قبل چیده بود را نمیداند...در را باز میکند و میبیند خبری از دخترک پرتقالی نیست...
مطمئن است با آن گونه های سرخ و چشمان وق زده پایین نرفته است و جایی همین گوشه ها خودش را قایم کرده...
نیشخندش وسعت میگیرد و بدون نگاه به اطراف ، پایین میرود...

به محض نشستن ، بابت دیر کردنش عذر خواهی میکند و کیان جوری که همه بشنوند ، رو به سردار میگوید:ظاهرا عروسی در پیش داریم...!

سردار چشمانش را بالا میکشد...پیرمرد لبخند به لب دارد و مهدی قبل از اینکه سردار چیزی بپرسد جواب میدهد:عروسی دخترم...اگر افتخار بدین تشریف بیارین...

یکی از خدمتکارها بی موقع سرمیرسد:میز شام حاضره...بفرمایید لطفا...!

سردار میخواهد خرخره ی زن را بجود ، اما مهدی بی توجه به خدمتکار حرفش را کامل میکند:عروس دوماد هردوسر کامیاب هستن... ماه آینده یه عروسی کوچیک و جمع و جور میگیریم...!

سردار مشتاق است بیشتر بداند...هردوسر کامیاب...؟داماد کیست...؟
نمیخواهد بپرسد و در عین حال میخواهد بداند:تبریک میگم...

فروغ به جایش میپرسد: داماد از اعضای خانواده هستن..!؟

پیرمرد بدون توجه به نگاه هشدار دهنده ی جهان جواب میدهد:نوه ی خودم...پسر محمدم...!

گوش های سردار زنگ میخورند...آدرنالین بالا میرود...خشم بیشتر میشود و حس پیروزی...نزدیک و نزدیکتر...!

فروغ لبخند میزند و رو به زن مهدی و دخترش میکند:پس تبریک میگم...مبارک باشه...

دخترک پرتقالی پایین میرسد و سردار امشب جشن دارد...یک جشن بزرگ...
کجاست برادر این دختر...؟

مهدی برای کشاندن سردار به عروسی ذوق دارد:مراسم نامزدی که نشد...اما انشالله عقد و عروسی با همه...!

آهوی کوچک رنگ میبازد و انگار ازهمه جا بیخبر تر از او در این خانواده پیدا نمیشود...
مگر میشود...؟
میشود برادر و خواهر با هم ارتباط نداشته باشند ...؟میشود یک خواهر از عروسی برادرش بیخبر باشد و برای یک خبر نصفه و نیمه اینگونه رنگ ببازد...؟
ممکن است اصلا اوضاع را جور دیگری برداشت کرده باشد...هوم...؟

آهو میخواهد با تعارف فروغ روی مبل بنشیند که دوباره سر و کله ی خدمتکار پیدا میشود.چیزی در گوش فروغ میگوید و میرود...
سردار نگاه لرزان گنجشک کوچولو را روی خودش میبیند...فقط برای ثانیه ای کوتاه و...یک آن چیزی روی سینه اش فشار می آورد...نکند....دخترک دچار سؤتفاهم شده باشد...؟
این گِله ی در نگاه...این مردمکهای کوچک و براق....
دختر کوچولوی وانیلی...دارد عاشقش میشود...؟باور نمیکند...!
فقط با چند برخورد...فقط چند جمله ی کوتاه این دختر را احساساتی کرده...؟
فکر میکند سردار از او خوشش می آید و... سراغ دخترعمویی که گفته بود جذابتر از اوست ، رفته...؟
Продолжая пользоваться нашим сервисом, вы соглашаетесь на использование файлов cookie.
О том, как мы используем файлы cookie, ознакомьтесь в разделе Политика конфиденциальности