Сообщение
M_
1 809 подписчиков
46
ابر می‌آمد به چشم از دور اما دود بود
آنچه"اشک شوق" دیدی "گریه‌ی بدرود" بود

بوسه با لبخند، تیری کارگرتر می‌شود
خنجری خوردم در آغوشت که زهرآلود بود

گرچه باید سیب می‌افتاد روزی از درخت
باز هم قدری برای دل‌بریدن زود بود

از جهان غیر از زیان چیزی ندیدم، روزگار
آنچه کم می‌کرد بیش از آنچه می‌افزود بود

ساقی قسمت قرارش عدل بود اما چرا
هرکه را دیدم ز سهم خویش ناخشنود بود

هرکه با ما بود ما را عاقبت تنها گذاشت
چاکر عشقم که هرجا نامی از ما بود، بود

فاضل نظری
Продолжая пользоваться нашим сервисом, вы соглашаетесь на использование файлов cookie.
О том, как мы используем файлы cookie, ознакомьтесь в разделе Политика конфиденциальности